از ابن‌کلبی نقل شده است: امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به‌نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، همبستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جریانات صدر اسلام، پس از بنی­ هاشم، امویان هستند. این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را می ­توان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد. در دو شماره قبلی، قرائنی در رابطه با دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن خاندان بنی‌امیه مطرح شد. بخش سوم و پایانی یادداشت هم‌اکنون تقدیم می‌شود.
 

4/ اتهام فرزندخواندگی در نسل امیه

گذشته از امیه، درباره چند تن از افراد تیره وی نیز ادعای فرزندخواندگی یا زادگی و شامی بودن مطرح است. این تعدد یا در همه موارد، راست و درست است که دلیلی آشکار بر اتهام امیه به شمار می­آید؛ یا اینکه همه این موارد، اشاره به یک مورد اساسی دارند که در این صورت، اساسی­ترین مورد، اتهام امیه است. فرض سوم این است که تمامی این موارد به این نیت ساخته شده است که اذهان را از متهم اصلی پرونده، یعنی امیه، دور سازند. درهرحال موارد یادشده عبارتند از:

الف. ابوعمرو‌بن‌امیه

پس از آنکه امیه، ده سال به شام رفت، گفته می­شود همان‌جا ابوعمرو را به فرزندخواندگی گرفت؛ درحالی‌که نام اصلی او ذکوان و اهل صَفّوریّه بود. پس از مرگ امیه، زن وی به ابوعمرو رسید و در نتیجه آن، ابان که همان ابومُعَیط باشد، زاده شد![1]

از ابن‌کلبی نقل شده است: امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به‌نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، همبستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد. به همین خاطر است که رسول­الله(ص) به عقبه، آن روز که دستور کشتنش را داد گفت: تو یهودی و اهل صفوریه هستی.[2]

وقتی معاویه از ثوربن‌تلده که عمری طولانی داشت پرسید کدام‌یک از اجداد مرا دیده­ای؟» پاسخ شنید: امیه را دیدم که کور شده بود و برده­اش ذکوان او را راه می­برد. معاویه نهیب زد: ساکت شو! ذکوان، پسر او بود. ولی پاسخ شنید: این را شما می­گویید![3]

همچنین از صاحب کتاب المثالب» نقل شده: ابوعمرو، برده امیه و نامش ذکوان بود که امیه او را به فرزندخواندگی گرفت.

دغفل نسّابه وقتی با پرسش معاویه روبه‌رو شد که از بزرگان قریش چه کسانی را دیده­ای؟» گفت: عبدالمطلب و امیة‌بن‌عبدشمس را دیده­ام. معاویه از او خواست آن دو نفر را برایش توصیف کند. دغفل گفت: عبدالمطلب، سفید بود و قامتی کشیده و صورتی نیکو داشت و در پیشانیش نور نبوت و جلال و عزّت حکومت، دیده می­شد. ده پسر که هریک مانند شیر بیشه بودند گرد او را گرفته بودند. معاویه گفت: امیه چطور؟ دغفل گفت: پیری کوتاه‌قد و لاغراندام و کور بود که برده­اش ذکوان او را راه می­برد. معاویه گفت: ساکت! او پسرش ابوعمرو بود! دغفل پاسخ داد: این ادعای شماست؛ آنچه من می­دانم، همانی است که به تو گفتم.[4]

ابویقظان هم گفته: (مردم) گمان دارند که امیه برده­ای به‌نام ذکوان داشت که او را ابوعمرو نامید و جانشین خود کرد. آمنه، همسر امیه هم بعد از مرگش به ابوعمرو رسید![5]

امام حسن(ع) نیز در مجلس معاویه و در پاسخ ولید‌بن‌عقبه فرمود: تو را به قریش چه؟! تو زاده برده­ای اهل صفوریه به‌نام ذکوان هستی![6]

ب- ابومعیط‌بن‌ذکوان‌بن‌امیه

گفته شده: ذکوان نیز ابان را  که همان ابومعیط است- به فرزندخواندگی گرفت![7] فضل‌بن‌عباس در شعر خود، از ابومعیط با عنوان ابن ذکوان الصفوری» یاد کرد.[8] زمخشری می­نویسد: ابومعیط برده­ای اهل صفوریه اردن بود که ابوعمرو او را به مکه آورد و به فرزندی گرفت![9] معاویه در دفاع از آبا و اجداد خود ابومعیط را نیز فرزند امیه معرفی کرد؛ ولی دوباره پاسخ شنید: این ادعای شماست![10] مسعودی هم می­نویسد: عقیل می­گفت: ابومعیط مردی یهودی از اهالی صفوریه بود.[11]

در نقل آبرومندانه­تر ماجرا: پس از مرگ امیه، همسرش آمنه، به پسر بزرگ امیه به نام ابوعمرو رسید و نتیجه این ازدواج، زاییده شدن ابومعیط بود. بنابراین فرزندان آمنه، هم برادران ابومعیط بودند و هم عموهایش![12]

ج. عُقبَة‌بن‌ابی­مُعَیط

رسول­الله(ص) به عقبه فرمود: تو قریشی هستی؟! تو برده­ای اهل صَفّورِیه هستی.[13] این مطلب، در ماجرایی میان عبدالملک و مردی سالخورده نیز بیان شده است.[14] عقیل هم به عقبه گفت: تو به‌گونه­ای سخن می­گویی، گویا اصل خود را نمی­دانی! تو برده­ای، اهل صفوریه هستی. عقیل به این نکته اشاره داشت که پدر او یکی از یهودیان آن ناحیه بوده است.[15] سهیلی نیز می­پذیرد که ماجرای فرزندخواندگی، مربوط به عقبه است.[16]

د. خاندان ابوالعاص

عبدالرحمان‌بن‌محمدبن‌اشعث می­گفت: نسل ابوالعاص، بردگانی اهل صفّوریه هستند.[17]

بنابراین فرزندخواندگی یا یک مسئله عادی در میان بنی­امیه بوده که در این صورت، ادعای آن درباره امیه هم نیازمند دلیل محکمی نیست؛ به‌ویژه که بعدها معاویه با بی­آبرویی و بی‌شرمی هرچه تمام‌تر، زیادبن‌ابیه را به این خاندان پرظرفیت! افزود و هیچ ابایی از این کار نداشت. احتمال دیگر، این است که تمامی این موارد به یک مورد اصلی بازمی­گردد که در این فرض، اصلی­ترین متهم و گزینه موجود، امیه است.

اما پاسخ اینکه چرا منابع غیرشیعی از این حقیقت، حتی در دوران بنی‌عباس طفره رفته­اند، باید در کلام سهیلی جست‌وجو کرد؛ آنجا که می­نویسد:

خدا از کارهای دوران جاهلیت گذشته و از ایراد گرفتن به نسب دیگران نهی کرده است. حتی اگر این نهی الهی نبود، باز جا داشت به خاطر جایگاه برخی از صحابه، نسبت به نسب بنی­امیه کنکاشی نشود![18]

 

[1]المعارف، ص318؛ المنمق، ص99و100 .

البته طبق گزارشی که پیش از این گذشت، ابوعمرو خود در زمان حیات پدرش ازدواج کرد!

[2]المعارف، ص319 .

[3]الاصابه، ج1، ص532؛ تاریخ مدینةدمشق، ج11، ص181 .

[4]الاغانی، ج1، ص45 .

[5]انساب الاشراف، ج9، ص339 .

[6]الاحتجاج، ج1، ص412 .

[7]المنمق، ص100 .

[8]فضل در شعری تند این‌گونه سرود: أتطلب ثارا لست منه و لا له * و أین ابن ذکوان الصفوری من عمرو؟ / کما اتصلت بنت الحمار بأمها * و تنسى أباها إذ تسامى أولى الفخر. (تاریخ طبری،ج 3، ص449)

[9]ربیع الابرار، ج1، ص150و151 .

[10]الاصابه، ج5، ص398 .

[11]مروج الذهب، ج2، ص336 .

[12]الاغانی، ج1، ص48 .

[13]المعارف، ص319؛ شرح نهج­البلاغه، ج6، ص293 .

[14]الفتوح ابن اعثم، ج2، ص563 .

[15]مروج الذهب، ج2، ص336 .

[16]الروض الانف، ج3، ص65 .

عقبة‌بن‌ابی­معیط از اسرای جنگ بدر بود که به دستور رسول­الله کشته شد. عقبه به رسول­الله اعتراض کرد: از میان قریش فقط مرا می­کشی؟ فرمود: آری. گفت: چه کسی متکفل فرزندانم می­شود؟ فرمود: آتش! (الاغانی، ج1، ص49؛ الکامل، ج2، ص74) عقبه نیز از کسانی بود که به شدت رسول­الله و مسلمانان را اذیت می­کردند. در یک نمونه، ظرفی پر از مدفوع را بر درب خانه رسول­الله گذاشت! (الکامل، ج2، ص74) عقبه کسی بود که به گفته عبدالله بن عمرو، بدترین رفتار مشرکان را با رسول­الله داشت. او بود که یکبار، لباسش را دور گردن رسول­الله پیچیده و تلاش می­کرد ایشان را خفه کند! (الاغانی، ج1، ص50)

[17]تاریخ طبری، ج5، ص157.

[18]الروض الانف، ج3، ص65 .

 

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها