یکی از ابعاد سیره ائمه اطهار(ع) که توجه شایانی بدان نشده است، تلاش آنها در جهت حفظ و تداوم حاکمیت مرکزی اسلام، در ضمن اهتمام به بازگرداندن خلافت به مسیر اصیل آن بوده است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ بعد از حادثه عاشورا و هلاکت یزید، خطر احتمال فروپاشی حکومت مرکزی اسلام در شام، با قیامهای متعددی که در اقصی نقاط دنیای اسلام اتفاق افتادند، وجود داشت. از جمله آنها، قیام عبدالله بن زبیر در مکه بود که پس از ادامه تسلط او بر بصره، کوفه و کل عراق اتفاق میافتد و همچنین، قیام مردم مدینه و واقعه حره مشرقیه و کشتار عظیم مردم آن شهر توسط مسلم بن عقبه و در نهایت، تسلط عبدالله بن زبیر بر این شهر.

این امر از یک طرف، و از طرف دیگر، وجود نابسامانی در شام، یعنی در پایتخت حکومت اسلامی که به دلیل هلاکت مروان بن حکم و خلافت فرزند وی عبدالملک مروان اتفاق میافتد، همگی حاکی از خطر عظیمی بودند که جامعه اسلامی را در آن ایام تهدید میکرده است و این امری بود که نباید اتفاق بیفتد؛ زیرا که نابودی اسلام را به دنبال خواهد داشت. به همین جهت، تمام تلاش امام سجاد(ع) در دوران امامتش این بود که امر مذکور اتفاق نیفتد.

در این خصوص، باید به این امر مهم هم توجه داشته باشیم که دشمنان اسلام به سرکردگی سازمان یهود، با نفوذ خود در اسلام و ایجاد اختلاف و تفرقه در بین امت بعد از وفات رسول اکرم (ص)، خطی انحرافی را برای از بین بردن کامل اسلام ایجاد کرده بودند و همواره سعی داشتهاند تا این هدف خود را با برنامهریزی و زمینهسازی بنیامیه در زمان یزید به پایان برسانند.

ولیکن در طرف دیگر، برای مقابله با این جریان، امیرالمؤمنین(ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) خط مبارزهای را آغاز نموده و همواره سعی داشت تا با حفظ حاکمیت مرکزی اسلام، از تشتت و نابسامانی در مرکزیت دنیای اسلام جلوگیری نماید تا بتواند با مدیریت و تأثیرگذاری در حاکمیت، مانع هر گونه قیام و جدا شدن سایر بلاد تحت حاکمیت اسلام، و ایجاد تفرقه در آن شود تا بدین ترتیب بتواند خط حفظ اسلام را تا رسیدن به آن سرمنزل مقصود، یعنی تحقق حاکمیت جهانی اسلام ناب محمدی استمرار ببخشد و اجازه ندهد دشمنان اسلام بتوانند به مقاصد شوم خود برسند.

زیرا این امر مسلم بود که چنانچه حاکمیت مرکزی متزل و تبدیل به حکومت ملوکالطوایفی و چندگانگی در حاکمیت و تفرقه در امت اسلام میگردید، بالطبع دیگر تأثیرگذاری علی(ع) و اهل بیت(ع) نیز در سراسر بلاد اسلامی امکانپذیر نبوده و در نهایت، فروپاشی اسلام و محو آن که مقصود نهایی دشمنان اسلام بود، رقم میخورد؛ و این امری بود که ائمه(ع) از هیچ تلاشی حتی تا بذل جان خود برای ممانعت از آن، فروگذار نبودهاند.

برای روشن شدن بیشتر این مطلب، در ادامه به مواردی از تلاش ائمه(ع) در این راستا اشاره می‌کنیم:

جنگهای رده(1)

بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (ص) عدهای از مردم مناطق اطراف مدینه در اعتراض به خلافت خلیفه اول، از دادن زکات امتناع میورزند و اظهار میدارند که رسول خدا (ص) برای بعد از خود، علی(ع) را به عنوان جانشین معرفی نموده و باید خلافت به ایشان برسد و تکیه جناب ابوبکر بر مسند خلافت، خلاف انتصاب پیامبر اکرم (ص) است و چون شما به خلاف نظر آن حضرت، ابوبکر را به خلافت انتخاب کردهاید، ما هم حق داریم برای خود خلیفه انتخاب کنیم و از این به بعد هم از دادن زکات به حاکمیت در مدینه خودداری میکنیم.

جناب ابوبکر به بهانه اینکه آنها به دلیل عدم پرداخت زکات مرتد شدهاند، سپاهی را تدارک دیده و به جنگ با آنها میپردازد و با شکست آنان به این مسأله خاتمه میدهد.

در این حادثه، علیرغم اینکه آنها منکر اسلام و پیامبر (ص) نبوده و حتی بر مطلب حقی نسبت به حق خلافتِ حضرت امیرالمؤمنین(ع) پای میفشردند، باز مشاهده میکنید که آن حضرت نه تنها مانع وقوع این جنگها نمیشوند، بلکه با سکوت خودشان کمک هم میفرمایند، در حالی که در باطن، چون این خلافت را بر خلاف سفارش رسول خدا (ص) میدانند، با آن در تقابل بوده و برای تحقق فرمان رسول خدا (ص) و بازگرداندن جریان خلافت به مسیر الهی آن نیز با آنها در حال نبرد و جنگ هم میباشند.

حال چرا حمایت حضرت امیر(ع) از این اقدامات صورت میگیرد؟

جواب این است که حضرت به این امر واقفند که اگر آنها زکات خود را پرداخت نکنند، نه تنها موجبات تضعیف حکومت مرکزی را فراهم کردهاند، بلکه این خود بدعتی میشود تا سایر بلاد اسلامی مانند یمن، شام، مکه و مدینه هم از آنها خط گرفته و احتمال ممانعت آنها از پرداخت زکات و به دنبال آن، شروع مخالفت آن‌‌‌ها با دولت مرکزی اسلام وجود خواهد داشت که در نهایت نیز موجبات سقوط دولت مرکزی را فراهم خواهد کرد.

در این صورت است که دیگر فعالیتهای علی(ع) برای مقابله با جریان برانداز دشمنان اسلام، امکانپذیر نخواهد بود و ایشان موفق نخواهند بود تا از مدینه در جهت هدایت و پیشبرد اهداف خودشان استفاده کرده و بر آنها اثرگذار باشند. در حالی که اگر حاکمیت مرکزی پای بر جا بماند، آن حضرت با تأثیرگذاری بر حاکمیت مرکزی خواهند توانست این خط را تا اقصی نقاط بلاد اسلامی پیش ببرند.

نبرد با ایران

در زمان خلیفه دوم و در سال 15 ه.ق هنگامی که سعد بن ابیوقاص از طرف خلیفه وقت مأمور فتح ایران گردید، نبرد در خطوط مقدم جبهه به درازا کشیده شد. در این حال، ابوعبیده جراح طی نامهای به خلیفه مینویسد که کار در جبههها گره خورده و برای باز کردن آنها، خود شما باید شخصا در جبهه حاضر و فرماندهی را به عهده بگیرید.

خلیفه با مشاورین خود در این مورد م میکند و آنها هم به او اینگونه م میدهند که خود شما باید به طرف جبههها حرکت کنی و مشکل نبرد را شخصا حل کنید. اما وی که متوجه میشود آنها توطئه دارند تا او از مدینه خارج شود و با کشته شدن در جبهه نبرد، آنها خود، قدرت را به دست بگیرند، در پاسخ به آنها میگوید: باید نظر ابوالحسن را هم جویا شوم.

بعد از این م و بعد از اینکه نظر حضرت امیر(ع) را در مورد رفتن به جبهه جویا میشود، حضرت در مقام م دادن به او میفرماید: إن هذا الأمر لم یکن نصرُه و لا خِذلانُه بکثرةٍ و لا بقلّة . فکن قُطباً و استَدِرِ الرَحی بالعرب .؛ همانا پیروزی و شکست در این کار به زیادی و کمی عدد نبوده است . پس تو به منزله میله وسط سنگ آسیاب باش و با یاری قوم عرب، آسیا را بگردان و به وسیله آنان، نه به وسیله خودت . پس به راستی هر گاه تو از این سرزمین بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی بر تو میشورند و به مخالفت با تو میپردازند. پس بمان و کماکان جنگ را از راه دور اداره کن.»(2)

جناب عمر هم م حضرت را قبول کرده و به آن عمل میکند و بدین ترتیب حضرت با این م سعی میکند با حفظ او، حاکمیت مرکزی کماکان قدرتمند باقی بماند. در حالی که آن حضرت میدانند که با وجود این خلافت نمیتوانند به اهداف خود رسیده و جریان جانشینی رسول خدا (ص) را به مسیر الهی خود بازگردانند، اما ایشان از یک طرف باید خلفا را به منظور حفظ حاکمیت مرکزی اسلام حفظ کنند، و از طرف دیگر، تلاش خود را در رساندن جریان خلافت به مسیر الهی خود تا حصول نتیجه پیگیری نمایند و آن هم جز با حذف جریان نفاق و عوامل نفوذی دشمنان قسمخورده اسلام یعنی یهود و عقبههای داخلی آنها امکانپذیر نیست که البته این هم خود، جمع بین نقیضین است که تنها از عهده حضرات معصومین(ع) برمیآید.

صلح با معاویه

این خط حفظ حاکمیت اسلامی بعد از حضرت امیر(ع) توسط امام حسن مجتبی(ع) نیز استمرار مییابد؛ لذا شما در این مقطع هم مشاهده میکنید که آن حضرت با صلح خودشان با معاویه، با او کنار میآیند و در تمام اعتراضات محلی توسط خوارج نیز هیچ تلاشی را برای ممانعت از سرکوب آنها توسط معاویه انجام نمیدهند و با سکوت خودشان بر پایبندی به قرارداد صلح با معاویه به عنوان خلیفه و حاکم دولت مرکزی اسلام کماکان باقی میمانند.

البته با مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید، وضعیت به گونهای تغییر جهت میدهد که سیدالشهدا(ع) در استمرار همان ت و بر همان سیره و روش مبارزاتی پدر و برادر بزرگوارشان، این بار به منظور مقابله با یزید، چارهای جز ساقط کردن او ندارند؛ از این رو، آن حضرت با برنامهریزی خودشان و با خلق حادثه عظیم عاشورا به این مهم جامه عمل پوشاندند و در این مسیرهم با بذل جان خود و یارانشان به مقصود خود رسیدند.

این اقدام حضرت، موجب رقم خوردن تحولات عظیم بعد از عاشورا گردیده و در نتیجه، همه چیز به سمت فروپاشی حاکمیت مرکزی اسلام و شورشهای مختلف در اقصی نقاط دنیای اسلام به پیش میرود؛ اما از آنجایی که بعد از شهادت سیدالشهدا(ع) و پایان یافتن حادثه کربلا، در خصوص امام سجاد(ع) وضع به گونه دیگری میباشد، ایشان مجددا تمام تلاش خودشان را به کار میبرند تا علیرغم عوض شدن حاکمیت در شام و جابهجایی قدرت، دیگر وحدت جامعه اسلامی به هم نخورد و حکومت مرکزی اسلام بتواند کماکان با قوت پابرجا بماند.

البته به دلایل شرایط موجود و سوء استفادههایی که در اقصی نقاط بلاد اسلامی از حادثه عاشورا صورت پذیرفت، آن حضرت تا مدتی نتوانستند به این مهم جامه عمل بپوشانند و ما شاهد آن هستیم که در مدت کوتاهی، جامعه اسلامی به سمت تشتت و تفرقه پیش میرود و با حوادث پیشآمده بعد از حادثه عاشورا، از یک طرف، عبدالله بن زبیر در مکه سر به شورش برداشته و خوارج هم به او ملحق میشوند و با کمک آنها بصره و کوفه را به تصرف خود درآورده و بر عراق مسلط میگردد.

از طرف دیگر، در مدینه عبدالله بن حنظله قیام کرده و موجبات وقوع حادثه حره مشرقیه در آن شهر را فراهم میآورد؛ و از طرفی هم در این اوضاع و احوال، حاکمیت مرکزی در شام به هم ریخته و بعد از یزید، چون فرزند او حاکمیت را نمیپذیرد، مروان از مدینه به شام منتقل و بعد از جنگ بین او و رئیس پلیس دمشق، موفق میگردد تا با کمک ثروت همسر و فرزند یزید، در شام به قدرت برسد و شش ماه هم در مسند خلافت و اداره حاکمیت مرکزی اسلام تکیه بزند. البته بعد از مدتی، همسر یزید افرادی را اجیر کرد تا او را هم به قتل برسانند که به دنبال این قضیه، فرزند او عبدالملک مروان به قدرت میرسد.

در این اوضاع و احوال است که عبدالله بن زبیر برای توسعه قلمرو خلافت خود در زمان مروان، سپاهی را از کوفه تدارک دیده و به قصد تصرف شام و حاکمیت بر کل بلاد اسلامی حرکت میکند که با سپاه مروان به فرماندهی عبیدالله بن زیاد مواجه شده و شکست میخورد و به حاکمیت وی خاتمه داده میشود.

سرانجام همه این نابسامانیها هم آن میشود که در این فضا بنیعباس حرکت و قیام خود را علیه بنیامیه آغاز میکنند تا خود بر مسند خلافت تکیه بزنند. و این همان امری است که اگر استمرار پیدا کند و حاکمیت دولت مرکزی اسلام دوباره سامان نگیرد، بالطبع همه قضایا به هم ریخته و این نابسامانیها نه تنها حکومت اسلامی را با خطر جدی انحطاط و سقوط مواجه خواهد کرد، که در آن صورت، حفظ اسلام نیز ممکن نخواهد بود و این همان مسألهای است که نباید اتفاق بیفتد.

از همین رو بود که امام سجاد(ع) و پس از ایشان، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برای سامان دادن به همه این نابسامانیها تمام تلاش خودشان را به کار میبرند، و سرانجام هم با استقرار کامل بنیعباس و حاکمیت ایشان در سراسر بلاد اسلامی، این امر محقق میشود که در این میان، نقش ائمه(ع) به ویژه امام سجاد(ع) و پس از ایشان، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بسیار تأثیرگذار میباشد(3).

پی نوشت؛

(1). اهل رِدّه کسانی بودند که بعد از رسول خدا(ص) مرتد شده و از دین خارج شدند.

(2). نهج البلاغه(صبحی صالح)، ص203.

(3). ثاقب 2(سلسله مباحث تاریخ اسلام استاد مهدی طائب)، صص 11- 18.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها