تاریخ تطبیقی



انقلاب اسلامی

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ دشمن در دهه چهارم انقلاب تاکتیک های مختلفی را اتخاذ کرده که در ادامه بخشی از آن را ملاحظه می کنید؛

 

دهه اول: دشمن به دنبال انهدام بود، ولی موفق نشد.

 

دهه دوم: طراحی مقابله را تغییر داد و به دنبال مهار انقلاب اسلامی برآمد تا این انقلاب نوپا از ایران به سایر مناطق صادر نشود و در ایران بماند، ولی در این زمینه هم موفق نبود.

 

دهه سوم: وقتی دشمن در زمینه‌های انهدام و مهار ناموفق شد، به دنبال تغییر رفت تا انقلاب را از درون عوض کند، ولی متوجه عدم موفقیت خود در این زمینه نیز شد.

 

دهه چهارم: دشمن درصدد اجرایی کردن ترکیبی از برنامه‌های قبلی یعنی انهدام، مهار و تغییر است.

 

منبع: برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد طائب


معامله قرن

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ معامله قرن از حربه های صهیونیست برای تسلط بر جهان است؛

معامله قرن(در عربی: صفقة القرن) اصطلاحی ی است که به طرح عادی سازی روابط اعراب با رژیم صهیونیستی اطلاق شده و نتیجه آن تثبیت و تضمین حیات رژیم صهیونیستی بدون وجود موانعی از جمله حقوق فلسطینیان خواهد بود.

با انجام این معامله، اعراب آشکارا رژیم صهیونیستی را به رسمیت می‌شناسند و مردم فلسطین نیز نباید به دنبال حق و حقوق خود در سرزمین مادری‌شان باشند.

بر اساس این طرح شهر ابودیس نیز به عنوان پایتخت فلسطین در نظر گرفته خواهد شد. 

این طرح، پیشنهادی مبنی بر تشکیل کشور فلسطین در ابتدا در حدود نیمی از کرانه باختری، تمامی نوار غزه و برخی محله‌های قدس از جمله بیت حنینا»، شعفاط» و اردوگاه آن، راس خمیس» و کفر عقب» مطرح می‌کند و در کنار آن، شهرک قدیمی و محله‌های اطراف آن همچون سلوان»، الشیخ جراح» و جبل ایتون» را برای اسرائیل باقی می‌گذارد.

اما امام ‌ای به عنوان ولی امر مسلمین جهان در مورد معامله قرن می‌فرمایند: یهودی‌سازی فلسطین خواب آشفته‌ای است که دیده‌اند؛ نه آن اتّفاق می‌افتد نه معامله‌ قرن.

در طرح موسوم به معامله قرن، غربی‌ها و رژیم صهیونیستی در کشور فلسطین مرزبندی‌های جغرافیایی برای خود انجام داده و بخش‌هایی را به فلسطینی‌ها که کشور خودشان است داده‌اند و بخش‌هایی را خود اسرائیلی‌ها غارت کرده‌اند.

آنها دقیقا مشخص کرده‌اند کدام مناطق در دست فلسطینی‌ها باشد و کدام مناطق در دست اسرائیل؛ مشخص کرده‌اند که پایتخت فلسطین کجا باشد و پایتخت اسرائیل کجا باشد.

اما امام ‌ای همه این مرزبندی‌های جغرافیایی را خلاف واقع دانسته و مرزبندی مشخص خویش در مورد فلسطین را همانطور که بوده و باید باشد به گوش اعضای کنفرانس سازمان همکاری اسلامی و همه صهیونیست‌ها می‌رساند و می‌فرمایند؛

فلسطین یک مجموعه است، یک کشور است، یک تاریخ است. فلسطین، همان‌طور که بارها گفته شده، از نهر تا بحر» است؛ از نهر اردن تا دریای مدیترانه؛ این فلسطین است و قدس هم بلاشک پایتخت این فلسطین است و هیچ‌گونه خدشه‌ای بر این فکر اساسی و این حقیقت امکان ندارد که وارد بشود.

و این کاری هم که حالا آمریکایی‌ها کردند و می‌کنند که نسبت به قدس این غلط زیادی را این شخص کرده – البتّه این کسی که امروز در آمریکا بر سر کار است، این یک‌قدری با صراحت بیشتری کار می‌کند، [ولی] دیگران هم همین روش را ادامه می‌دادند، آنها هم با این تفاوتی نداشتند – این چیزی است که بلاشک به جایی نخواهد رسید و قادر نیستند که این کاری را که گفته‌اند، به انجام برسانند.

نویسنده: سعید ابوالقاضی


یهود

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی خبری

تاریخ تطبیقی؛ یهودیان همواره به دنبال تهاجم فرهنگی علیه مسلمانان بوده اند که نمونه ای از آن در متن پایین می آید؛
تفسیر آیه وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون»(آل‌عمران/72).

✅ دوازده نفر از دانشمندان یهودِ خیبر و نقاط دیگر نقشه‌اى ماهرانه براى متزل ساختن بعضى از مؤمنان طرح نموده و با یک‌دیگر تبانى کردند که صبحگاهان خدمت پیامبر اکرم(ص) برسند و ظاهراً ایمان بیاورند و مسلمان شوند؛ ولى در آخر روز از این آئین برگردند.

✅ هنگامى که از آن‌ها سؤال شود چرا چنین کرده‌اند، بگویند ما صفات محمد(ص) را از نزدیک مشاهده کردیم و هنگامى که به کتب دینى خود مراجعه نموده و یا با دانشمندان دینى خود م کردیم، دیدیم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است تطبیق نمى‌کند؛ ولذا برگشتیم.»

✅ تا این موضوع سبب شود عده‌اى بگویند اینها به کتب آسمانى از ما آگاه‌ترند؛ لابد آنچه را مى‌گویند، راست گفته‌اند» و به این وسیله، متزل مى‌گردند.

آیات فوق، پرده از روى یکى دیگر از نقشه‌هاى ویرانگر یهود برمى‌دارد و نشان مى‌دهد که آن‌ها براى متزل ساختن ایمان مسلمانان از هر وسیله‌اى استفاده مى‌کردند؛ تهاجم نظامى، ى و اقتصادى و فرهنگى و آیات فوق اشاره به بخشى از تهاجم فرهنگى آن‌ها دارد.

تفسیر نمونه، ج2، صص613-614

 


بنی عباس

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ علمای یهود در به قدرت رسیدن حکومت بنی عباس نقش داشته اند که در ادامه متن آن را ملاحظه می کنید؛

در زمان یزیدبن ولید بن عبدالملک یعنی اواخر بنی امیه و در حال نزدیک شدن به خلافت مروان حمار است؛ راوی می‌گوید: حکومت از ما به فرزندان محمدبن علی بن عبدالله‌بن‌عباس منتقل می‌شود؛ درحالی‌که محمدبن علی بن عبدالله بن عباس در بین آن‌ها حضور داشت.

حاکم و خلیفه مروانی بر سر این راوی دادوفریاد می‌کشد و می‌گوید: این حرف را از کجا آورده‌ای؟ می‌گوید: عامل ما در آفریقا و کشور تونس برای من نوشت که در کتاب دانیال مکتوب شده است حکومت به اولاد محمدبن علی بن عبدالله بن عباس می‌رسد و تداوم پیدا می‌کند که از میان این خلفا، چند نفر مسمی به عبدالله هستند و بعضی از این خلفا یک سال، بعضی دو سال، بعضی بیست سال و یک خلیفه هم چهل سال حکومت دارد.

حال سؤال می‌شود آنچه در کتاب دانیال مکتوب شده است، از کجا آمده و چه کسی این خبر را به راوی داده است؟ در زمان مروان حمار فرد دیگری می‌گوید: حکومت به بنی عباس منتقل می‌شود. 

خلیفه می‌گوید: از کجا این حرف را می‌زنی؟ می‌گوید: رأیت فی المنام مکتوبا علی باب مروان حمار به اینکه حکومت به اولاد محمدبن علی بن عبدالله بن عباس می‌رسد. زمان حکومت هشام، جلسه‌ای در مسجد اموی دِمَشق برگزار می‌شود که محمدبن علی بن عبدالله بن عباس نیز حضور داشت و رأس الجالوت(بزرگ یهودی) هم به دیدار هشام آمده بود.

در مورد محمدبن‌علی‌بن‌عبدالله‌بن‌عباس گفته شده خیلی زیبا و سفیدچهره بود؛ همچنان‌که هشام هم سفیدچهره بود. هشام متوجه شد رأس الجالوت به محمدبن علی بن عبدالله بن عباس خیره خیره نگاه می‌کند. از او می‌پرسد: چرا این‌گونه به او نگاه می‌کنی؟ 

رأس الجالوت گفت: حکومت به اولاد این فرد می‌رسد. هشام عصبانی می‌شود. رأس الجالوت می‌گوید: چه عصبانی شوی و چه نشوی، حکومت به اولاد او می‌رسد. هشام رأس الجالوت را از جلسه بیرون می‌کند.

محمدبن‌علی بن عبدالله بن عباس به هشام می‌گوید: ناراحت نباش؛ من به کسی چیزی نگفتم و من تا حالا با احدی در این زمینه صحبتی نکردم؛ بلکه رأس الجالوت الآن این مطلب را گفت. هشام هم قبول می‌کند و مقداری پول به رأس الجالوت می‌دهد.


بنی عباس

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ علمای یهود در به قدرت رسیدن حکومت بنی عباس نقش داشته اند که در ادامه متن آن را ملاحظه می کنید؛

کتابی درباره تاریخ و اخبار خلفای بنی عباس نوشته شده ولی نویسنده آن مجهول است. این کتاب در یکی از کتابخانه‌های مصر به صورت مخطوط توسط محققینی در تاریخ اسلام رؤیت می‌شود و درباره آن تحقیق و مصدرشناسی صورت می‌گیرد. 

متوجه می‌شوند مؤلفی که این کتاب را نگاشته با بَلاذُری»(صاحب کتاب أنساب الأشراف) همزمان بود؛ یعنی مصادف با قرن سوم و تقریباً مربوط به اوایل دوران شروع غیبت صغری است.

در این کتاب به زمینه‌ها، پیدایش و تداوم بنی عباس پرداخته شده و اخبار نابی در آن وجود دارد. البته مراد تأیید کردن مطالب آن کتاب نیست؛ اما برای جهت دادن خوب است.

نویسنده این کتاب مطالبی راجع به زمینه‌های پیدایش بنی عباس با سند بیان کرده و خیلی موجب باز شدن ذهن محقق می‌شود. اگر این مطالب توسط یک فرد شیعی بیان شده بود، متهم بود در حالی که محقق این کتاب، شیعه نیست و از اهل‌سنت بود.

مؤلف در زمینه‌های پیدایش بنی عباس مطالبی را بیان می‌کند و ابتدا می‌گوید امامة عند بنی عباس» و سپس تحقیقی انجام می‌دهد و می‌گوید: امامت ابتدا از کیسانیه توسط مختار در محمد حنفیه تبلیغ می‌شود و سپس در فرزندان او این جریان تا زمان قدرت گرفتن بنی عباس ادامه پیدا کرد. وقتی منصور دوانیقی به قدرت رسید، امامت را از بنی محمد(فرزندان محمد حنفیه) گرفت و به بنی عباس داد.

مؤلف در ادامه به بیان پیدایش بنی عباس می‌پردازد و روایاتی را نقل می‌کند. در یکی از روایاتی که نقل می‌کند، می‌گوید: خالدبن یزید بن معاویه نزد عبدالملک یا خلیفه بعدی نشسته بود(چون حکومت در دست آن‌ها تداوم پیدا نکرد؛ بلکه در دست بنی‌مروان افتاده بود). 

او در خلال صحبت می‌گوید: تداوم حکومت به دست کیست؟ گفته می‌شود: در بنی مروان تداوم پیدا می‌کند. اما خود خالد می‌گوید: تداوم حکومت به دست بنی العباس است.

این جمله را خالد در زمانی گفت که قدرت در دست بنی امیه بود و مخاطب خالدبن یزید، یکی از خلفای بنی مروان و شاید هشام بن عبدالملک بود. خلیفه با تندی به او می‌گوید: تو غلط کردی! این مطلب را از کجا آوردی؟! خالدبن یزید می‌گوید: فلانی از قول کَعب الاحبار برای من نقل کرده و گفته: حکومت به فرزندان عباس منتقل شده و تداوم پیدا می‌کند. 

خلیفه می‌گوید: در کدام‌یک از فرزندان بنی عباس تداوم می‌یابد؟ گفت: از فرزند محمدبن علی بن عبدالله بن عباس. خالد از قول کعب الاحبار آدرس دقیق را بیان کرد.

محمدبن علی بن عبدالله بن عباس در آن زمان با بنی امیه رفت‌وآمد داشت و به‌خوبی او را تحویل می‌گیرند. اگر قرار است فرزندان عباس حکومت بنی امیه را جمع کنند، سؤال می‌شود چرا او را تحویل می‌گیرند و به او احترام می‌گذارند؟

ادامه دارد.

برگرفته از دروس استاد طائب


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ شبکه نامرئی یهود در طول عمر مبارک حضرت رسول(ص) فعال بود که در ادامه به بخشی از اقدامات آن اشاره می شود؛

از نظر قرآن شدیدترین دشمن یهود است، یهود قرآن نیز صهیونیسم است. در آیه 82 سوره مائده می‌فرماید لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ.»

شدیدترین دشمنی‌ها علیه مؤمنان از ناحیه یهودیان است و مصداق آن در این زمان صهیونیسم است. در طول تاریخ اسلام هم هرچه ضربه وارد شده، از طرف این قوم مخوف بوده است.

در باب این آیه یک سوال اساسی در ذهن شکل می‌گیرد، آن هم این‌که پس یهودیان در زمان نزول سوره کجا بودند؟ سوره مائده آخرین سوره‌ای است که بر پیامبر(ص) نازل شده ولی می‌فرماید لتجدن» یعنی بدون شک صابونش به تنت خواهد خورد. بنابراین باید دنبال این پرسش گشت که یهودیان در پایان عمر مبارک نبی اکرم(ص) کجا بودند و چه اقداماتی می‎کردند که خدا می‌فرماید اشد الاعدا»؟

براساس آیات قرآن یکی از دشمنان که مشرکان هستند را در تاریخ می‌بینم؛ هند، چین و… این‌ها مشرک بودند. اما مهم‌ترین دشمن یعنی یهودیان را نمی‌بینیم. أثری از آن‌ها یافت نمی‌شود. چرا؟

از یک سوء در مدینه سه قبیله یهودی بنی قینقاع»، بنی قریظه» و بنی نضیر» فرو می‌پاشید. در خیبر و تبوک یهودیان شکست ‌می‌خوردند. در فدک عده‌ای یهودی اما تحت امر باقی می‌مانند. یک بیت المقدس می‌ماند که آن هم ظاهراً یهودی ندارد. ولی با این وجود خدا به پیامبر(ص) درباره دشمنی آن‌ها هشدار می‎دهد.

بنده این را بگویم که وقتی این آیه نازل شد، یهودیان در زیر یک پوشش نامرئی، مخفی شده بود.

برگرفته از سخنان استاد طائب


جنگ احد

 

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ نفوذی‌های جنگ اُحُد چه کسانی بودند؟/ چرا پیامبر(ص) حاضر نشدند زره را از تنشان درآوردند.

 

دومین جنگ پیامبر(ص) با مشرکان نبرد اُحُد در سال سوم هجرت بود. ایشان به م با یاران خود پرداخت و نخست خود آن حضرت پیشنهاد داد که در داخل مدینه بجنگیم و جنگ را به جنگ شهری تبدیل کنیم؛ ولی برخی اصحاب نظر ایشان را نپذیرفتند.

 

اصحاب در برابر رأی مستحکم پیامبر(ص) که با اصول نظامی سازگار بود، می‌بایست دلیلی واضح و منطقی می‌آوردند، اما چنان‌که در تاریخ نقل شده دلیل مخالفان این بود که عار است از شهر خارج نشویم. یا جوانان گفتند: ما در جنگ بدر نتوانستیم شرکت کنیم و امروز می‌خواهیم جبران کنیم.

 

دلایل مخالفانِ پیشنهاد پیامبر(ص) متعصبانه و بی‌اساس بود. غیرمنطقی بودن این سخنان و سستی ادله خروج از مدینه، نشان می‌دهد که جریان‌سازی‌ای رخ داده بود تا واقعیتی را بپوشاند؛ آن واقعیت تحمیل خروج از شهر بر پیامبر اکرم(ص)بود.

 

اگر جنگ در شهر اتفاق می‌افتاد، بی‌شک به‌سود پیامبر(ص) تمام می‌شد و ضربه‌ای که مشرکان می‌بایست در بدر می‌خوردند و از آن رَستند، در این‌جا کامل می‌شد و سقوط شرک پیش می‌افتاد.

 

هنگامی که ابوسفیان به‌‌سوی مدینه می‌آمد، متوجه گماردگان پیامبر(ص) شد و از ماندن مسلمین در شهر ابراز نگرانی کرد؛ با وجود این به مسیر خود ادامه داد. آیا این مطلب نشان‌دهنده آن نیست که او پیش از جنگ از خروج سپاه پیامبر(ص) مطمئن بوده است؟ به عبارت دیگر این امر که او از قبل می‌دانست برخی پیامبر(ص) را مجبور به خروج از شهر می‌کنند، حاکی از ارتباط وی با عده‌ای از مسلمین نیست؟

 

در پایان حضرت(ص) پذیرفت که از شهر خارج شوند. ایشان پس از اقامه نماز به منزل رفت تا لباس و زره بر تن کند و سلاح بردارد و همراه ایشان دو نفر[از سران منافقان] نیز داخل شدند. در این لحظه مردم از اینکه رسول خدا(ص) را بر خروج از شهر مجبور کرده بودند، پشیمان شدند.

 

هنگامی که پیامبر(ص) از منزل خارج شد، مخالفانِ جنگ شهری به نزد ایشان آمدند و پشیمانی خویش را از مخالفت با نظر پیامبر(ص) ابراز کردند، اما حضرت(ص) نپذیرفت و فرمود: من شما را به این امر دعوت کردم و شما نپذیرفتید. شایسته نیست برای پیامبری پس از پوشیدن زره آن را درآورد تا زمانی که با دشمن نبرد کند.

 

در این‌جا، جای این پرسش است که چرا مردم نخست نظر به خروج دادند و سپس پشیمان شدند؟ آیا پاسخ این پرسش با دو نفری که همراه پیامبر(ص) داخل خانه شدند، ارتباط نداشت؟ هنگامی که آن دو در بین مردم بودند، نظر مردم خروج از شهر بود؛ اما هنگامی که آن‌ها ساعتی از میان مردم خارج شدند، یک‌باره نظر مردم دگرگون شد.

 

پس هسته مرکزی مخالفت با نظرِ نخست پیامبر اکرم(ص) مبنی بر نبرد در شهر مدینه این دو تن بودند که چون ساعتی از میان مردم دور شدند، توده مردم بر آن شدند که همان نظر پیامبر اکرم(جنگ در شهر) را اجرا کنند. در واقع نظریه خروج از جانب مردم نبود؛ بلکه به آنان القاء شده بود.

برگرفته از کتاب دشمن شدید


حضرت معصومه

 

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ سفر حضرت معصومه(س) به ایران دارای برکات فراوانی بوده که در ادامه به بخشی از آن اشاره می شود؛

 

علت این‌که حضرت معصومه(س) و برادران امام رضا(ع) برای دیدار حضرت(ع) به ایران آمدند، این بود که امام(ع) آن‌ها را فراخوان کرده بودند تا در سراسر بلاد و میان شیعیان پخش شوند.

 

علت دیگری که امام(ع) هیچ‌کسی را همراه خود به طوس نیاوردند، این بود که توسط مأمون شناسایی نشوند.

 

مأمون، اهل‌‌بیت(ع) و برادران امام(ع) را می‌‌شناخت؛ اما هدف مأمون این بود که به سازمان شیعه دسترسی پیدا کند. کسانی که حضرت آن‌ها را فراخوان کردند، از بستگانشان بودند.

 

البته کاری که امام رضا(ع) انجام دادند و مأمون متوجه اشتباه خود شد، این بود که حضرت(ع) خواهر و برادران خودشان را به این نکته توجه دادند که خود مأمون نسبت به ولایت‌عهدی ظاهری امام(ع) آگاه است و می‌‌داند امام(ع) به‌طور ظاهری ولی‌عهد است؛ اما مردم نسبت به این واقعه آگاه نیستند و خیال می‌کنند اقدام مأمون نسبت به پذیرش ولایت‌عهدی امام(ع) جدی است.

 

وظیفه‌‌ای که خواهر و برادران حضرت(ع) در این رابطه داشتند، این بود که مردم آن‌ها را به‌عنوان خواهر و برادران ولی‌عهد می‌شناسند و تحویل می‌گیرند و این یک فرصت خوبی برای تبلیغ تشیع در بین مردم بود؛ لذا وقتی بستگان امام رضا(ع) به اقصی نقاط ایرانِ آن‌زمان می‌رفتند، مورد استقبال قرار می‌گرفتند.

 

حضرت معصومه(س) زمانی به قم رسیدند که مأمون متوجه اشتباه خود شد؛ لذا دستور مقابله را صادر کرد و بسیاری از بستگان امام(ع) را به شهادت رساند. این در حالی است که بستگان حضرت، در مسیر، مورد توجه و استقبال مردم آن دیار قرار می‌گرفتند؛ لذا یک مورد هم وجود ندارد که حضرت معصومه(س) در طول مسیر، مورد بی‌مهری و بی‌احترامی از ناحیه مردم قرار گیرند.

 

اما دیگر در شهر ساوه، دستور مقابله از ناحیه مأمون رسیده بود؛ هرچند در همین نقطه هم ظاهراً اقدام بدی علیه حضرت(س) انجام نشد و پوشش را رعایت کردند.

 

برگرفته از دروس استاد طائب


امام حسن عسکری

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ دوران امام حسن عسکری(ع) از دوران های خفقان زمان اهل بیت(ع) بود و حتی اصحاب اجازه صدا زدن امام را در مکان‌های عمومی نداشتند که نوشتار پایین نمونه ای از آن است؛

 

زمانه حضرت امام حسن عسکری(علیه‌السّلام) را باید از دشوارترین دوره‌ها در طول زندگانی ائمه(علیهم‌السّلام) دانست که هم آن حضرت و هم پیروانشان به طور بی‌سابقه با محدودیت ی و اجتماعی مواجه شدند؛ تا آنجا که در هنگام حضور حضرت در زندان هم، جاسوسانی از ایشان مراقبت می‌کردند یا آزادی آن حضرت مشروط به آن بود که دوبار در هفته حضور خود را به دارالخلافه اعلام کنند.

 

جالب است که اصحاب حضرت حتی اجازه صدا زدن ایشان را در مکان‌های عمومی نداشتند و گاه پیش می‌آمد که آنان نیز همراه امام(علیه‌السّلام) زندانی می شدند.

 

در مورد چرایی فضای امنیتی در عصر حضرت عسکری(علیه‌السّلام) باید گفت حکومت با جمع میان آگاهی‌ای که از تفکرات بنیادین رهبران امامیه داشت که خود را محقّ در حکومت بر مسلمانان می‌دانستند»، فعالیت چشمگیر دیگر گروه‌های ی که برای مخالفت با عباسیان دست به شمسیر شده بودند» و سعایت‌هایی که بر ضد امام عسکری(علیه‌السّلام) مبنی بر دریافت اموال یا وجوهات از مردم و یا دریافت و ارسال نامه‌های فراوان و به صورت مخفیانه می‌شد،» این­‌گونه تحلیل می‌کرد که امام عنصری خطرناک است که می‌تواند تهدیدکننده منافع حکومت باشد.

 

از این رو حدود ۶ سال امامت حضرت عسکری(علیه‌السّلام)، همراه با اضطراب فراوان برای اصحاب و پیروان ایشان بود. اصحاب هم نسبت به احتمال ترور حضرت نگران بودند و هم نسبت به آینده و ادامه حیات اجتماعی خود و خانواده‌شان.

 

برگرفته از بیانات رهبر معظم انقلاب


یهود و مسیح

 

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ یهودیان همواره در تلاش برای نفوذ در تشکیلات مسیحیان بودند که در ادامه نمونه ای از آن را از نظر می گذارنید؛

 

نفوذ یهودیان در تشکیلات مسیحیان توهم نیست بلکه عین واقعیت است.

 

همان اوایلِ دوران مسیحیّت، یهود با نفوذ دادن پولَس در میان آن‌ها، جهان مسیحیّت را با کمال زیرکی در اختیار گرفت. پولس با ظرافت تمام محتوای انجیل را تغییر داد تا جایی که حتّی نام قدس در منابع مسیحی(عهد جدید) گاه یهودیّه ذکر شده است.

 

در قرن شانزده میلادی مارتین لوتر» کار پولس» را تکمیل کرد و مسیحیّت کاملاً در اختیار یهود قرار گرفت.

 

یهودیان چنان با ظرافت، افکار و عقاید مسیحیان را تغییر دادند که امروزه بر اثر ترویج آن‌ها گروهی از مسیحیان معتقدند برای ظهور عیسی(ع) باید قدس تحت حاکمیّت یهود قرار گیرد. این یک تناقض آشکار است که قدس باید در اختیار دشمنان عیسی(ع) بیفتد تا آن حضرت در آن‌جا ظهور کند.

 

متأسّفانه امروزه در همه‌جا حاکمیّت به ظاهر در اختیار مسیحیان ولی در باطن در دست یهودیان است.

 

کاندیداهای ریاست جمهوری در بسیاری از کشورهای غربی باید در حمایت از یهودیان سخن گویند تا رأی بیاورند. تفکّر یهودی چنان بر افکار جهان مسیحیّت حاکم است که اگر کاندیدای آنان از یهودیان تعریف و تمجید کند، مسیحیان به او رأی می‌دهند.

 

در زمان روم باستان نیز وضعیّت چنین بود ولی در آن‌ زمان تدبیر یهودیان بر حرکت مخفیانه بود.

 

منبع: کتاب دشمن شدید


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان ساختگی زیادی مطرح می شود که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛

بنابراین وقتی جبرئیل به پیامبر(ص) می‌گوید اِقرَء»، آن حضرت می‌داند که باید از حفظ بخواند. اگر یک نفر به شما گفت بخوان، در حالی‌که قرار بر این است که از حفظ بخوانید، آیا جوابش این است که من خواننده نیستم»؟ آیا پیامبر اسلام(ص) نمی‌توانست از حفظ، حداقل به مقدار چند کلمه بگوید؟

در این داستانِ نقل شده، آمده است که در آخرین مرحله، جبرئیل به پیامبر(ص) فشار آورد و در نتیجه آن حضرت فرمود: چه چیز بخوانم» که جبرئیل هم پاسخ داد اِقرَء باسم رَبِّک الذی خلق» (علق/1).

می‌پرسیم: آیا این چند کلمه، فشار لازم داشت؟! به بچه چندساله هم می‌توان در مدت چند دقیقه خواندن یاد داد؛ بنابراین آیا صحیح است که در مورد پیامبر 40 ساله گفته شود خواندن بلد نبوده است؟! خلاصه در خود داستان، علائم دروغ بودن موجود است.

همه این‌ سخنان بر این مبنا درست شده است که پیامبر اکرم(ص) بی‌سواد بوده‌ است. البته که این سخن، اشتباه است. گاهی برای توجیه این ادعا به امی بودن آن حضرت استناد می‌کنند.

باید گفت: درست است که پیغمبر ما امی بود و امی هم از دنیا رفت، اما این کلمه به کسی اطلاق می‌شود که به مکتب نرفته و درس نخوانده باشد، نه اینکه به شخص بی‌سواد، امی بگویند.

وجه تسمیه این کلمه(امی) این است که هرکس از مادرش متولد می‌شود، به‌جز چند مطلبِ فطری مثل مکیدن سینه مادر، چیزی بلد نیست و به مرور زمان مطالبی را آموخته و از امی بودن درمی‌آید. 

بنابراین امی بودن برای همه ما نسبی است؛ یعنی همه ما، هم امی هستیم و هم امی نیستیم؛ نسبت به آنچه که یاد گرفته‌ایم، امی نیستیم و نسبت به آن مطالبی که یاد نگرفته‌ایم، امی هستیم.

انسان با رفتن به مدرسه و همچنین توسط پدر، مادر، و… مطالب را یاد می‌گیرد و از امی بودن درمی‌آید. پس معیار خروج از امی بودن، فراگیری‌ از دیگران است.

لذا اگر کسی از دیگران چیزی نیاموزد، امی است. پیامبر ما امی‌ترین انسان روی زمین است که تا آخر عمر هم به همین منوال بود، چون ایشان از هیچ کس چیزی را نیاموخت.

اما باید به این نکته توجه داشت که امی بودن در انسان‌های عادی، ملازم با بی‌سوادی است، چون راه فراگیری آنها این است که از دیگران یاد بگیرند.

ولی امی بودن پیامبر(ص)، ملازم با بی‌سوادی ایشان نیست؛ چون آن حضرت قبل از اینکه به این نشئه بیاید، همه‌چیز را از خداوند یاد گرفته بود. همچنان‌که خدای متعال، آدم(ع) را بعد از ورود به این دنیا، عالم نکرد، بلکه قبل از آن، به وی علم آموخت.

پس پیامبر اکرم(ص)، هم می‌توانست بنویسد و هم می‌توانست بخواند؛ اما عملا چیزی نمی‌نوشت و نمی‌خواند؛ چون می‌دانست یهودی‌ها تصمیم گرفته‌اند زمانی که ایشان این کتاب را بیاورد و بخواند، بگویند: این را از روی کتاب‌های ما نوشته است(با توجه به این نکته که مطالب زیادی از قرآن، مشابه مطالب تورات و انجیل است)

قرآن در این زمینه می‌گوید وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ(عنکبوت/48)؛ تو قبلاً نمی‌خواندی و با دست خودت نمی‌نوشتی. اگر قبلاً خوانده بودی و با دست خودت می‌نوشتی، اهل باطل به شک می‌افتادند.»

ایشان قبل از بعثت هم هرگز خطی ننوشت؛ و به همین جهت همه خیال می‌کردند بی‌سواد است. پس از مبعوث شدن هم علی(ع) را درحالی‌که 10 ساله بود، کاتب وحی قرار داد. پیغمبر اکرم(ص)، اولین وحی را برای علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) خواند و او نوشت. 

زمانی که این نوشته‌ها جمع شد، یهودی‌ها اتهام زدند که این مطالب از روی کتاب‌های ما نوشته شده است. مکی‌ها گفتند: او سالیان مدیدی است که در کنار ماست؛ هرگاه در تجارت می‌خواست چیزی بنویسد، کاتب می‌طلبید.

بنابراین نتیجه می‌گیریم که پیامبر اسلام(ص) برای دور ماندن از اتهام دیگران، در تمام عمر چیزی را ننوشته و نخواند؛ اما این سخن، به معنای بی‌سوادی ایشان نیست.

برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان های ساختگی زیادی وجود دارد که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛

ما معتقدیم که رسول اکرم(ص)، پیامبر به دنیا آمده بود و همه‌چیز را می‌دانست؛ الا اینکه منتظر زمان ابلاغ امر رسالت از طرف خداوند بوده است تا اعلام شود. 

به عبارت دیگر نبوت آن حضرت(ص) زمان نداشت، ولی ابلاغ نبوت زمان داشت. چنانچه در مورد پیامبرانی مثل حضرت عیسی(ع) هم این سخن صادق است. 

آن پیامبر الهی(عیسی) از چه زمانی می‌دانست که نبی است؟‌ ایشان در گهواره بود که گفت جَعَلَنی نبیا (مریم/30)؛ مرا پیامبر قرار داد» و نگفت یَجعَلُنی نبیا»(پیامبر قرار می‌دهد) حضرت عیسی(ع)، نبی به دنیا آمد، اما تا مدتی مأذون به تکلم نبود.

تمام انبیای الهی امی بودند و نزد کسی درس نخوانده بودند تا باسواد شوند. معلم همه انبیا خود خداوند بوده است و عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ کُلَّها»(بقره/31). پیغمبر ما هم اکمل‌الانبیا بود؛ یعنی خداوند اکمل‌العلوم را در اختیار ایشان قرار داده بود.

در مورد کیفیت اولین وحی بر پیامبر(ص) این‌گونه گفته‌اند که ایشان برای عبادت خداوند به غار حرا ‌رفته بود که ناگهان جبرئیل ظاهر شد و به ایشان گفت اِقرَء». پیامبر(ص) فرمود: من خواننده نیستم. 

جبرئیل ایشان را فشار داد و دوباره گفت اقرء». باز هم پیامبر(ص) در جواب فرمود: من خواننده نیستم. بار دیگر جبرئیل ایشان را فشار داد و گفت اقرء» می‌گویند: این بار آن فرشته الهی چنان پیامبر(ص) را فشار داد که نزدیک بود ایشان بمیرد! 

پیامبر اسلام(ص) در این وهله فرمود: چه‌چیز را بخوانم؟ جبرئیل جواب داد اِقرَء بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»(علق/1). پیامبر(ص) ترسید و به‌سوی خانه‌اش به راه افتاد.

در خانه فرمود: من را بپوشانید؛ می‌ترسم جن‌زده شده باشم. سپس داستان را برای حضرت خدیجه(س) تعریف کرد. خدیجه(س) گفت: زود قضاوت نکن؛ می‌روم تا از وَرَقَة‌بن‌نَوفَل قضیه را بپرسم.

موقعی که ماجرا را با او مطرح کرد، ورقة‌بن‌نوفل گفت: ایشان جن‌زده نشده؛ بلکه ناموس الهی بر او نازل شده است. این همان است که برای موسی(ع) و عیسی(ع) هم می‌آمد. برو و به او بشارت بده که تو پیغمبر شده‌ای. خدیجه(س) رفت و در این باره به پیغمبر(ص) بشارت داد.

این داستانی است نقل و در اطراف آن به توجیه پرداخته شده که ترس پیامبر(ص) به جهت عظمت وحی بوده است.

جواب ما این است که مگر درباره نبی مکرم اسلام(ص) عبارت پیامبر اعظم» را به کار نمی‌بریم؟‌ اعظم» یعنی اینکه پیامبر ما جز خدا از همه‌چیز بالاتر است؛ حتی از جبرئیل. 

حال می‌پرسیم: چگونه امکان دارد که بزرگ‌تر از کوچک‌تر ترسیده باشد؟ یا مثلا مگر جبرئیل زشت بوده است که پیامبر(ص) از او ترسیده باشد؟ آیا اساساً تجلی جبرئیل بر ایشان، به صورت قیافه بوده است تا قیافه او را دیده و ترسیده باشد؟‌

آثار دروغ در این داستان، جنبه درونی و بیرونی دارد. اگر کسی از در وارد شده و بگوید بخوانید»، آیا صحیح است که در جوابش گفته ‌شود: ما خواننده نیستیم؟ 

اگر این‌گونه جواب داده شود، می‌گوید: منظور من چه بود که شما می‌گویید ما خواننده نیستیم؟ زمانی که کسی به شما می‌گوید بخوان، جواب صحیح این است که گفته شود: چه چیزی بخوانم؟

می‌گویند: چون ایشان سواد نداشته است که بخواند، به همین دلیل به جبرئیل پاسخ داد که من خواننده نیستم! سؤال ما این است که مگر جبرئیل کاغذ آورده بود که خواندن آن نیاز به سواد داشته باشد؟! 

اگر جبرئیل کتاب به پیغمبر(ص) داده باشد، صحیح بود که پیامبر(ص) بگوید من خواننده نیستم، اما سخن این‌جاست که همه قبول دارند که هیچ‌گاه بر پیامبر(ص) نوشته نازل نشد.

ادامه دارد.


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ یکی از کارهای شیطان علمیات روانی علیه حضرت آدم بود که در ادامه نمونه ای از آن را مشاهده می کنید؛

اولین عملیات روانی را در این عالم شیطان بر علیه حضرت آدم (ع) انجام داد؛ یعنی بر روی فکر آن پیامبر اثر گذاشت و باعث شد که ایشان مرتکب عملی بشود که از آن نهی شده بود.

ارتکاب آن عمل موجب شد که آدم(ع) از جایگاه خوب به جایگاه بد منتقل شود. شیطان حضرت آدم(ع) را مجبور به کاری نکرد، بلکه به گونه‌ای بر روی فکر او اثر گذاشت که خود ایشان، عملی را انجام دهد.

بالأخره آدم(ع) و همسرش با تجربه بسیار تلخی از بهشت خارج شدند. زمانی که در آن باغ بودند، به لباس احتیاج نداشتند و بنابراین به خیاط هم نیازی نداشتند.

آن‌جا نیاز به کشت و کار نداشتند، زیرا همه چیز بر اساس رویش طبیعی بود. به خانه و سقفی که زیر آن بروند، نیازی نداشتند، زیرا هوا همیشه آن‌جا معتدل بود.

از آن باغ با آن خصوصیات به زمینی آمدند که اگر جنگل بود، باید در مقابل ات موذی، جایگاهی برای محافظت خود درست می‌کردند؛ اگر در بیابانِ دنیا فرود آمده بودند، چون در بیابان غذایی پیدا نمی‌شود، لازم بود آب را از دل زمین بیرون بیاورند، تا بتوانند با آن به کشت و کار بپردازند.

در برابر گرما و سرما نیز باید برای خود لباس و جان‌پناه می‌ساختند. این تجربه، تجربه خیلی سختی برایشان بود و باعث شد که در ادامه زندگی هرگز مرتکب خطایی نشوند. 

ما هم اگر تجربه گذشتگان به طور مداوم جلو چشمانمان باشد، هرگز خطا نخواهیم کرد؛ مثلا اگر یک بار تجربه انفجار برای ما اتفاق بیفتد، محال است که دیگر در مورد گاز، بی‌احتیاطی کنیم و هر موقع می‌خواهیم کبریتی را روشن کنیم، به یاد آن سوختن می‌افتیم.

بنابراین اگر ما تاریخ را به عنوان یک تجربه مطالعه کرده و به آن یقین پیدا کنیم، هرگز خطا نمی‌کنیم و مثل حضرت آدم(ع) می‌شویم، زمانی که از آن باغ بیرون آمد. 

از آن به بعد، هر موقع که شیطان به سراغ حضرت آدم(ع) می‌آمد، آن پیامبر به او می‌گفت: دور شو؛ تو همان کسی هستی که ما را از آن مکان راحت، به این مکان سخت فرستادی.

این نکته را هم باید دانست که ما بر سر سفره آماده آمده‌ایم؛ در حالی‌که آدم(ع) موقع آمدن به زمین، ابزاری برای زندگی در اختیار نداشت. البته آدم(ع) در سطح عالی دارای علم بود، ولی ابزاری برای استفاده از این علم نداشت. خدای متعال، ابزار را خلق نکرد و به آدم (ع) گفت: ابزار را باید خودت بسازی.

این‌که بعضی می‌گویند آدم(ع) غارنشین بوده است»، شاید بتوان قبول کرد که بله؛ بشر مدتی به دلیل ضرورت اولیه، غارنشین بود؛ اما این‌که گفته شود: بشر یک دوره غارنشینی داشته است و بعد از آن، ساختن خانه را یاد گرفت، مورد قبول نیست. 

دلیل سخن ما این است که اولین مأموریتی را که خداوند به آدم (ع) داد، بنا کردن خانه کعبه بود: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ»(آل عمران/96)

✅ برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی خبری

تاریخ تطبیقی؛ نفوذ یهودیان در دربار بنی امیه یکی از موضوعات مهم تاریخ است که در ادامه به بخشی از آن اشاره می شود؛

در جایی نمی‌توان یافت که نصاریِ در کشتن و به شهادت رساندن اوصیای حضرت رسول(ص) دخالت مکتوبی داشته باشند، به جز سرجون.

وقتی که یزید با این شخص مشاوره کرد که قصد دارد امام حسین(ع) را سرکوب کند، سرجون به یزید گفت ابن زیاد» را مأمور کند.

باید توجه داشت که اطلاعات سرجون» از عبیدالله بن زیاد کامل است؛ سرجون کسی بود که به معاویه در عزل و نصب‌ها مشاوره می‌داد، پس اطلاعات او از معاویه بیش‌تر بوده، چرا که اهل کتاب بوده و اهل کتاب نسبت به ائمه اطهار(ع) ریز اطلاعات دارند؛ به همین جهت او مشاور معاویه بوده است.

بنابراین سرجون به خوبی می‌دانست که عبیدالله بن زیاد قاتل امام حسین(ع) است و او کسی است که غائله عاشورا را پیش می‌برد؛ بنابراین سرجون نمی‌تواند مسیحی بوده باشد؛ بلکه او تظاهر به مسیحیت داشته است.

این نکته قابل ذکر است که سرجون تا زمان عبدالملک بن مروان» هم دستگاه نوشتاری را در درست داشت؛ جالب است که تمام محاسبات دیوانی با زبان رومی نوشته می‌شد؛ اما در زمان عبدالملک حادثه‌ای رخ می‌دهد که زبان محسابات به عربی تغییر می‌کند و پس از اینکه سرجون هم از دنیا می‌رود، یک مسلمان رئیس کتابت می‌شود؛ بنابراین این‌که گفته شده سرجون اسلام آورده بوده، با این نقل هم‌خوانی ندارد و مشخص می‌شود این فرد هیچ‌گاه اسلام نیاورده است.


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛

پرسش: مقداری درباره شخصیت سِرجون»، مذهب و نقش آن در حکومت معاویه توضیح بدهید؟

✅ پاسخ استاد: سرجون تقریباً همه‌کاره‌ی ارتباطات معاویه بوده است؛ می‌توان گفت او هم نقش دبیرخانه را برعهده را داشت و هم کاتب سِرّ معاویه بود.

سه نفر در تاریخ به عنوان کسانی که بسیار به معاویه نزدیک بودند، معرفی شده‌اند؛

سرجون: نویسنده و کاتب معاویه

ابن اَثال: طبیب معاویه

اخطَل: شاعر معاویه

اما مسئله اصلی این است که مذهب سرجون چه بوده است؟ در تاریخ معروف است که این سه نفر مسیحی بودند. ظاهر قضیه هم همین نکته را تأیید می‌کند، اما آیا سرجون واقعاً مسیحی بوده است؟ بنده در یک کلام می‌خواهم بگویم که سرجون در حقیقت نفوذی در مسیحیت بوده و مسیحی حقیقی نبوده است.

یهودیان، قاتلین اهل‌بیت(ع)

تقریباً هیچ مسیحی نیست که در به شهادت رساندن اهل‌بیت(ع) نقش داشته باشد، به جز سرجون. دلیل این مسئله را هم می‌توان در آیه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ و َالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى» جست‌و‌جو کرد.

قله‌ی الذین آمَنو» ائمه اطهار(ع) هستند اِنِّما وَلیُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» بنابراین صفت الذین آمَنو» برای اوصیای پیامبر اسلام (ص) ذکر شده است. پس قدر متیقن عبارت الذین آمَنو» در آیه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا» همان الذین آمَنو» است که در آیه اِنِّما وَلیُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» ذکر شده است. بنابراین شدیدترین دشمنان نسبت به اوصیای پیامبر، از یهود و مشرکین است و بالاترین مودت نسبت به آمَنو» از ناحیه نصاری است.

ادامه دارد.


علامه عسگری

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛

در روایت‌های سیره، تاریخ و حدیث آن‌قدر نعل وارونه زده‌اند که حساب ندارد؛ در آن‌ها چنان نموده‌اند که قاتل را مقتول، ظالم را مظلوم، شب را روز و روز را شب نشان داده‌اند.

پاک‌ترین و پارساترین صحابه‌ای چون ابوذر، عمار، حُجربن‌عَدی را مردمی تبهکار، سفیه و اخلالگر معرفی کرده، کسانی چون معاویه، مروان‌بن‌حَکَم، ابوسفیان و زیاد را افرادی پاک، مبرّا و مرد خدا شناسانده‌اند!

آن‌قدر در حدیث و سیره پیامبر(ص) حدیث دروغ و افسانه‌‌های زننده انباشته شده است که. وجود آن‌ احادیث دروغ باعث آن گردیده که اسلام، بد آموخته شود.

علامه عسکری، یکصدوپنجاه صحابی ساختگی، ص22


طائب

به گزارش پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛

حدیثی از جناب سلمان نقل شده؛ طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) روزی سلمان فارسی را به دنبال امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستادند و خطاب به سلمان فرمودند برو حضرات را پیدا کن، من از مکر یهود نسبت به این دو[امام] نگران هستم.» سلمان به مناطق مختلف سر زد و حتی به منزل خواهر حضرات یعنی ام‌کلثوم رفت، اما حسنین(ع) آنجا هم نبودند. بالاخره سلمان حضرات را در یکی از محله‌ها پیدا کرد.

پرسش: آیا جمله‌ی إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْهِمَا مِنْ کَیْدِ الْیَهُود»(1) می‌تواند مرتبط با حادثه عاشورا باشد؟

پاسخ استاد طائب؛

در رابطه با ارتباط یهود با حادثه عاشورا نیاز چندانی به این حدیث نداریم، چرا که ادله فراوانی وجود دارد.

این حدیث به ظاهر قابل قبول نیست، به دلیل این‌که در این نقل تاریخی آمده سلمان برای جست‌و‌جوی حسنین به منزل خواهر ایشان ام‌کلثوم» رفت، اما حضرات آنجا نبودند؛ این حادثه اگر اتفاق افتاده باشد، به احتمال زیاد زمانی است که امام حسن(ع) هشت سال و امام حسین(ع) هفت سال سن داشتند؛ اگر نام زینب کبری(س) هم ام‌کلثوم باشد، ایشان نیز پنج یا شش سال سن داشتند؛ بنابراین ایشان اصلاً خانه‌ای مجزا نداشتند که سلمان، حسنین را در منزل خواهرشان جست‌و‌جو کرده باشد.

علاوه بر این‌که حضرت زهرا(س) در حفاظت از فرزندانشان بی‌دریغ و بی‌غفلت بودند؛ امکان ندارد سلمان به جست‌و‌جوی حسنین رفته باشد و حضرت زهرا(س) از مکان حضور حضرات اطلاع نداشته باشند؛ بنابراین در ظاهرِ این روایت، تناقضات بسیاری وجود دارد.

البته احتمال دارد که در نقل مطالبی اضافه شده باشد؛ اگرهم چنین ماجرایی رخ داده و به سلمان تأکید حفاظتی شده باشد، به این دلیل بوده که سلمان نسبت به جریان یهود مطلع بود و او میان یهودیان زندگی کرده بود؛ هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند، سلمان غلام و برده یک یهودی بود و از این گروه و توطئه‌های آنان اطلاع داشت و لذا در وصف وی گفته شده که او علم اولین را دارد.

احتمالاً حضرت(ص) برای حفاظت از حسنین در همان سنین، علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت می‌گرفت، به سلمان نیز دستور داده بودند که او نیز مراقب حسنین و فتنه یهود باشد. اگر چنین برداشتی از حدیث مدنظر باشد، قابل قبول است.

پی‌نوشت؛
1- بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳


جعفر مرتضی

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ استاد نجم‌الدین طبسی از دوستان پنجاه ساله علامه سید جعفر مرتضی عاملی در نشستی به بیان ویژگی های ایشان پرداخت که در ادامه متن را ملاحظه می کنید؛

علامه مصداق حدیث شریف است که می‌فرماید مَوْتُ الْعَالِمِ کَسْرٌ لَا یُجْبَرُ؛ موت العالم کسری است در دژ اسلام که به این زودی جبران‌پذیر نیست. .»

ایشان با این‌که 250جلد کتاب نوشته و همه کتاب‌هایشان مورد رجوع جامعه شیعه بود و کتابخانه‌های اسلام و مسلمین بی‌نیاز از کتب ایشان نبود، ولی ذره‌ای خودبینی نداشت.

علامه کتابخانه مفصلی در ضاحیه» داشت، ولی در جنگ حزب‌الله با رژیم صهیونیسم مرکز دارالدراسات نابود شد و همه کار‌های ایشان از بین رفت؛ ولی دوباره از نو شروع کردند.

خستگی ناپذیر بود. می‌دانست در تاریخ دست برده شده، مثبت‌ها را منفی و منفی‌ها را مثبت کرده‌اند و نسبت به اهل‌بیت عصمت‌(ع) خیلی بی‌انصافی‌ها و خیلی نامهربانی‌ها شده و حقایق، وارونه جلوه داده شده‌اند. کتاب 24 جلدی درباره امام حسین(ع) را در زمان بیماری نوشت.

مدتی که در قم بودند، ده‌ها خانه خریدند و همه را وقف طلاب کردند. شاید عدد آن موقوفات به 100 برسد.

می‌گفت چرا فقط دشمنان از نقاط ضعف‌مان استفاده می‌کنند، عرب، عجم، لر و ترک را از هم جدا می‌کنند و در بین ما تفرقه ایجاد می‌کنند؟ ما شیعیان باید نقاط ضعف دشمن‌مان را بدانیم و بیندیشیم که نقطه آسیب‌پذیر آن چیست؟ تا بتوانیم به او در زمان مناسب ضربه بزنیم.»

مراجع قم مثل آیت‌الله بهجت و آیت‌الله وحید خراسانی خیلی به کتاب ماساه اهرا(س)» عنایت داشتند و هر کس که این کتاب را دیده تأیید کرده است.

ایشان فقط مورخ نبود، محقق در تاریخ بود. موازین را به‌هم می‌ریخت و ساخته‌ و پرداخته‌های تاریخ‌نویسان قبلی را با دلیل ویران می‌کرد و خودش ساختمان جدیدی را احداث می‌کرد.

40 سال قبل زمانی که مرحوم علامه عسکری(ره) هنوز در تهران بودند، به خدمتشان رسیدم و صحبت از سیدجعفر مرتضی شد. ایشان فرمود: من در ایران محققی مثل ایشان ندیدم. نه؛ نه؛ در کره زمین محققی مثل سیدجعفر مرتضی سراغ ندارم!»

کتابی از ایشان به مصر رسید و یکی از علمای مصر از آن کتاب خوشش نیامد. نامه‌ای تند همراه با فحاشی به ایشان نوشت. و سه الی چهار سوال از ایشان کرد. علامه سیدجعفر مرتضی خیلی مؤدبانه و محترمانه بدون اعتنا به فحاشی‌ها جوابش را به‌طور علمی دادند؛ اما او دوباره به همراه فحش اشکالات دیگری را مطرح کرد و مجدداً علامه با متانت طبع جواب دادند.

سه الی چهار دفعه که نامه‌نگاری‌ها به همراه فحش و جواب محترمانه ادامه یافت، خود علمای مصر از عالم سنی انتقاد می‌کنند و می‌گویند: تو آبروی ما را بردی! ببین چه‌قدر این عالم شیعه مؤدبانه به تو جواب می‌دهد و تو این چنین طرح اشکال می‌کنی؟ یک خورده مؤدب‌تر صحبت کن! خلاصه، نتیجه این نامه‌نگاری‌ها شیعه شدن عالم مصری بود. مجموع این نامه‌نگاری‌ها اکنون با عنوان الحقیقه» منتشر شده است.

وقتی ما می‌گوییم علامه سیدجعفر مرتضی معنایش این نیست که هرچه ایشان نوشته صحیح باشد. معصوم که نیستند؛ اما به قول آیت‌الله سبحانی بلا استثناء کتب علامه نافع است.


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان ساختگی زیادی مطرح می شود که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛

بنابراین وقتی جبرئیل به پیامبر(ص) می‌گوید اِقرَء»، آن حضرت می‌داند که باید از حفظ بخواند. اگر یک نفر به شما گفت بخوان، در حالی‌که قرار بر این است که از حفظ بخوانید، آیا جوابش این است که من خواننده نیستم»؟ آیا پیامبر اسلام(ص) نمی‌توانست از حفظ، حداقل به مقدار چند کلمه بگوید؟

در این داستانِ نقل شده، آمده است که در آخرین مرحله، جبرئیل به پیامبر(ص) فشار آورد و در نتیجه آن حضرت فرمود: چه چیز بخوانم» که جبرئیل هم پاسخ داد اِقرَء باسم رَبِّک الذی خلق» (علق/1).

می‌پرسیم: آیا این چند کلمه، فشار لازم داشت؟! به بچه چندساله هم می‌توان در مدت چند دقیقه خواندن یاد داد؛ بنابراین آیا صحیح است که در مورد پیامبر 40 ساله گفته شود خواندن بلد نبوده است؟! خلاصه در خود داستان، علائم دروغ بودن موجود است.

همه این‌ سخنان بر این مبنا درست شده است که پیامبر اکرم(ص) بی‌سواد بوده‌ است. البته که این سخن، اشتباه است. گاهی برای توجیه این ادعا به امی بودن آن حضرت استناد می‌کنند.

باید گفت: درست است که پیغمبر ما امی بود و امی هم از دنیا رفت، اما این کلمه به کسی اطلاق می‌شود که به مکتب نرفته و درس نخوانده باشد، نه اینکه به شخص بی‌سواد، امی بگویند.

وجه تسمیه این کلمه(امی) این است که هرکس از مادرش متولد می‌شود، به‌جز چند مطلبِ فطری مثل مکیدن سینه مادر، چیزی بلد نیست و به مرور زمان مطالبی را آموخته و از امی بودن درمی‌آید. 

بنابراین امی بودن برای همه ما نسبی است؛ یعنی همه ما، هم امی هستیم و هم امی نیستیم؛ نسبت به آنچه که یاد گرفته‌ایم، امی نیستیم و نسبت به آن مطالبی که یاد نگرفته‌ایم، امی هستیم.

انسان با رفتن به مدرسه و همچنین توسط پدر، مادر، و… مطالب را یاد می‌گیرد و از امی بودن درمی‌آید. پس معیار خروج از امی بودن، فراگیری‌ از دیگران است.

لذا اگر کسی از دیگران چیزی نیاموزد، امی است. پیامبر ما امی‌ترین انسان روی زمین است که تا آخر عمر هم به همین منوال بود، چون ایشان از هیچ کس چیزی را نیاموخت.

اما باید به این نکته توجه داشت که امی بودن در انسان‌های عادی، ملازم با بی‌سوادی است، چون راه فراگیری آنها این است که از دیگران یاد بگیرند.

ولی امی بودن پیامبر(ص)، ملازم با بی‌سوادی ایشان نیست؛ چون آن حضرت قبل از اینکه به این نشئه بیاید، همه‌چیز را از خداوند یاد گرفته بود. همچنان‌که خدای متعال، آدم(ع) را بعد از ورود به این دنیا، عالم نکرد، بلکه قبل از آن، به وی علم آموخت.

پس پیامبر اکرم(ص)، هم می‌توانست بنویسد و هم می‌توانست بخواند؛ اما عملا چیزی نمی‌نوشت و نمی‌خواند؛ چون می‌دانست یهودی‌ها تصمیم گرفته‌اند زمانی که ایشان این کتاب را بیاورد و بخواند، بگویند: این را از روی کتاب‌های ما نوشته است(با توجه به این نکته که مطالب زیادی از قرآن، مشابه مطالب تورات و انجیل است)

قرآن در این زمینه می‌گوید وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ(عنکبوت/48)؛ تو قبلاً نمی‌خواندی و با دست خودت نمی‌نوشتی. اگر قبلاً خوانده بودی و با دست خودت می‌نوشتی، اهل باطل به شک می‌افتادند.»

ایشان قبل از بعثت هم هرگز خطی ننوشت؛ و به همین جهت همه خیال می‌کردند بی‌سواد است. پس از مبعوث شدن هم علی(ع) را درحالی‌که 10 ساله بود، کاتب وحی قرار داد. پیغمبر اکرم(ص)، اولین وحی را برای علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) خواند و او نوشت. 

زمانی که این نوشته‌ها جمع شد، یهودی‌ها اتهام زدند که این مطالب از روی کتاب‌های ما نوشته شده است. مکی‌ها گفتند: او سالیان مدیدی است که در کنار ماست؛ هرگاه در تجارت می‌خواست چیزی بنویسد، کاتب می‌طلبید.

بنابراین نتیجه می‌گیریم که پیامبر اسلام(ص) برای دور ماندن از اتهام دیگران، در تمام عمر چیزی را ننوشته و نخواند؛ اما این سخن، به معنای بی‌سوادی ایشان نیست.

برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ درباره نبی اکرم(ص) داستان های ساختگی زیادی وجود دارد که در ادامه نمونه ای از آن را ملاحظه می کنید؛

ما معتقدیم که رسول اکرم(ص)، پیامبر به دنیا آمده بود و همه‌چیز را می‌دانست؛ الا اینکه منتظر زمان ابلاغ امر رسالت از طرف خداوند بوده است تا اعلام شود. 

به عبارت دیگر نبوت آن حضرت(ص) زمان نداشت، ولی ابلاغ نبوت زمان داشت. چنانچه در مورد پیامبرانی مثل حضرت عیسی(ع) هم این سخن صادق است. 

آن پیامبر الهی(عیسی) از چه زمانی می‌دانست که نبی است؟‌ ایشان در گهواره بود که گفت جَعَلَنی نبیا (مریم/30)؛ مرا پیامبر قرار داد» و نگفت یَجعَلُنی نبیا»(پیامبر قرار می‌دهد) حضرت عیسی(ع)، نبی به دنیا آمد، اما تا مدتی مأذون به تکلم نبود.

تمام انبیای الهی امی بودند و نزد کسی درس نخوانده بودند تا باسواد شوند. معلم همه انبیا خود خداوند بوده است و عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ کُلَّها»(بقره/31). پیغمبر ما هم اکمل‌الانبیا بود؛ یعنی خداوند اکمل‌العلوم را در اختیار ایشان قرار داده بود.

در مورد کیفیت اولین وحی بر پیامبر(ص) این‌گونه گفته‌اند که ایشان برای عبادت خداوند به غار حرا ‌رفته بود که ناگهان جبرئیل ظاهر شد و به ایشان گفت اِقرَء». پیامبر(ص) فرمود: من خواننده نیستم. 

جبرئیل ایشان را فشار داد و دوباره گفت اقرء». باز هم پیامبر(ص) در جواب فرمود: من خواننده نیستم. بار دیگر جبرئیل ایشان را فشار داد و گفت اقرء» می‌گویند: این بار آن فرشته الهی چنان پیامبر(ص) را فشار داد که نزدیک بود ایشان بمیرد! 

پیامبر اسلام(ص) در این وهله فرمود: چه‌چیز را بخوانم؟ جبرئیل جواب داد اِقرَء بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»(علق/1). پیامبر(ص) ترسید و به‌سوی خانه‌اش به راه افتاد.

در خانه فرمود: من را بپوشانید؛ می‌ترسم جن‌زده شده باشم. سپس داستان را برای حضرت خدیجه(س) تعریف کرد. خدیجه(س) گفت: زود قضاوت نکن؛ می‌روم تا از وَرَقَة‌بن‌نَوفَل قضیه را بپرسم.

موقعی که ماجرا را با او مطرح کرد، ورقة‌بن‌نوفل گفت: ایشان جن‌زده نشده؛ بلکه ناموس الهی بر او نازل شده است. این همان است که برای موسی(ع) و عیسی(ع) هم می‌آمد. برو و به او بشارت بده که تو پیغمبر شده‌ای. خدیجه(س) رفت و در این باره به پیغمبر(ص) بشارت داد.

این داستانی است نقل و در اطراف آن به توجیه پرداخته شده که ترس پیامبر(ص) به جهت عظمت وحی بوده است.

جواب ما این است که مگر درباره نبی مکرم اسلام(ص) عبارت پیامبر اعظم» را به کار نمی‌بریم؟‌ اعظم» یعنی اینکه پیامبر ما جز خدا از همه‌چیز بالاتر است؛ حتی از جبرئیل. 

حال می‌پرسیم: چگونه امکان دارد که بزرگ‌تر از کوچک‌تر ترسیده باشد؟ یا مثلا مگر جبرئیل زشت بوده است که پیامبر(ص) از او ترسیده باشد؟ آیا اساساً تجلی جبرئیل بر ایشان، به صورت قیافه بوده است تا قیافه او را دیده و ترسیده باشد؟‌

آثار دروغ در این داستان، جنبه درونی و بیرونی دارد. اگر کسی از در وارد شده و بگوید بخوانید»، آیا صحیح است که در جوابش گفته ‌شود: ما خواننده نیستیم؟ 

اگر این‌گونه جواب داده شود، می‌گوید: منظور من چه بود که شما می‌گویید ما خواننده نیستیم؟ زمانی که کسی به شما می‌گوید بخوان، جواب صحیح این است که گفته شود: چه چیزی بخوانم؟

می‌گویند: چون ایشان سواد نداشته است که بخواند، به همین دلیل به جبرئیل پاسخ داد که من خواننده نیستم! سؤال ما این است که مگر جبرئیل کاغذ آورده بود که خواندن آن نیاز به سواد داشته باشد؟! 

اگر جبرئیل کتاب به پیغمبر(ص) داده باشد، صحیح بود که پیامبر(ص) بگوید من خواننده نیستم، اما سخن این‌جاست که همه قبول دارند که هیچ‌گاه بر پیامبر(ص) نوشته نازل نشد.

ادامه دارد.


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ یکی از کارهای شیطان علمیات روانی علیه حضرت آدم بود که در ادامه نمونه ای از آن را مشاهده می کنید؛

اولین عملیات روانی را در این عالم شیطان بر علیه حضرت آدم (ع) انجام داد؛ یعنی بر روی فکر آن پیامبر اثر گذاشت و باعث شد که ایشان مرتکب عملی بشود که از آن نهی شده بود.

ارتکاب آن عمل موجب شد که آدم(ع) از جایگاه خوب به جایگاه بد منتقل شود. شیطان حضرت آدم(ع) را مجبور به کاری نکرد، بلکه به گونه‌ای بر روی فکر او اثر گذاشت که خود ایشان، عملی را انجام دهد.

بالأخره آدم(ع) و همسرش با تجربه بسیار تلخی از بهشت خارج شدند. زمانی که در آن باغ بودند، به لباس احتیاج نداشتند و بنابراین به خیاط هم نیازی نداشتند.

آن‌جا نیاز به کشت و کار نداشتند، زیرا همه چیز بر اساس رویش طبیعی بود. به خانه و سقفی که زیر آن بروند، نیازی نداشتند، زیرا هوا همیشه آن‌جا معتدل بود.

از آن باغ با آن خصوصیات به زمینی آمدند که اگر جنگل بود، باید در مقابل ات موذی، جایگاهی برای محافظت خود درست می‌کردند؛ اگر در بیابانِ دنیا فرود آمده بودند، چون در بیابان غذایی پیدا نمی‌شود، لازم بود آب را از دل زمین بیرون بیاورند، تا بتوانند با آن به کشت و کار بپردازند.

در برابر گرما و سرما نیز باید برای خود لباس و جان‌پناه می‌ساختند. این تجربه، تجربه خیلی سختی برایشان بود و باعث شد که در ادامه زندگی هرگز مرتکب خطایی نشوند. 

ما هم اگر تجربه گذشتگان به طور مداوم جلو چشمانمان باشد، هرگز خطا نخواهیم کرد؛ مثلا اگر یک بار تجربه انفجار برای ما اتفاق بیفتد، محال است که دیگر در مورد گاز، بی‌احتیاطی کنیم و هر موقع می‌خواهیم کبریتی را روشن کنیم، به یاد آن سوختن می‌افتیم.

بنابراین اگر ما تاریخ را به عنوان یک تجربه مطالعه کرده و به آن یقین پیدا کنیم، هرگز خطا نمی‌کنیم و مثل حضرت آدم(ع) می‌شویم، زمانی که از آن باغ بیرون آمد. 

از آن به بعد، هر موقع که شیطان به سراغ حضرت آدم(ع) می‌آمد، آن پیامبر به او می‌گفت: دور شو؛ تو همان کسی هستی که ما را از آن مکان راحت، به این مکان سخت فرستادی.

این نکته را هم باید دانست که ما بر سر سفره آماده آمده‌ایم؛ در حالی‌که آدم(ع) موقع آمدن به زمین، ابزاری برای زندگی در اختیار نداشت. البته آدم(ع) در سطح عالی دارای علم بود، ولی ابزاری برای استفاده از این علم نداشت. خدای متعال، ابزار را خلق نکرد و به آدم (ع) گفت: ابزار را باید خودت بسازی.

این‌که بعضی می‌گویند آدم(ع) غارنشین بوده است»، شاید بتوان قبول کرد که بله؛ بشر مدتی به دلیل ضرورت اولیه، غارنشین بود؛ اما این‌که گفته شود: بشر یک دوره غارنشینی داشته است و بعد از آن، ساختن خانه را یاد گرفت، مورد قبول نیست. 

دلیل سخن ما این است که اولین مأموریتی را که خداوند به آدم (ع) داد، بنا کردن خانه کعبه بود: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ»(آل عمران/96)

✅ برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی خبری

تاریخ تطبیقی؛ نفوذ یهودیان در دربار بنی امیه یکی از موضوعات مهم تاریخ است که در ادامه به بخشی از آن اشاره می شود؛

در جایی نمی‌توان یافت که نصاریِ در کشتن و به شهادت رساندن اوصیای حضرت رسول(ص) دخالت مکتوبی داشته باشند، به جز سرجون.

وقتی که یزید با این شخص مشاوره کرد که قصد دارد امام حسین(ع) را سرکوب کند، سرجون به یزید گفت ابن زیاد» را مأمور کند.

باید توجه داشت که اطلاعات سرجون» از عبیدالله بن زیاد کامل است؛ سرجون کسی بود که به معاویه در عزل و نصب‌ها مشاوره می‌داد، پس اطلاعات او از معاویه بیش‌تر بوده، چرا که اهل کتاب بوده و اهل کتاب نسبت به ائمه اطهار(ع) ریز اطلاعات دارند؛ به همین جهت او مشاور معاویه بوده است.

بنابراین سرجون به خوبی می‌دانست که عبیدالله بن زیاد قاتل امام حسین(ع) است و او کسی است که غائله عاشورا را پیش می‌برد؛ بنابراین سرجون نمی‌تواند مسیحی بوده باشد؛ بلکه او تظاهر به مسیحیت داشته است.

این نکته قابل ذکر است که سرجون تا زمان عبدالملک بن مروان» هم دستگاه نوشتاری را در درست داشت؛ جالب است که تمام محاسبات دیوانی با زبان رومی نوشته می‌شد؛ اما در زمان عبدالملک حادثه‌ای رخ می‌دهد که زبان محسابات به عربی تغییر می‌کند و پس از اینکه سرجون هم از دنیا می‌رود، یک مسلمان رئیس کتابت می‌شود؛ بنابراین این‌که گفته شده سرجون اسلام آورده بوده، با این نقل هم‌خوانی ندارد و مشخص می‌شود این فرد هیچ‌گاه اسلام نیاورده است.


به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛

پرسش: مقداری درباره شخصیت سِرجون»، مذهب و نقش آن در حکومت معاویه توضیح بدهید؟

✅ پاسخ استاد: سرجون تقریباً همه‌کاره‌ی ارتباطات معاویه بوده است؛ می‌توان گفت او هم نقش دبیرخانه را برعهده را داشت و هم کاتب سِرّ معاویه بود.

سه نفر در تاریخ به عنوان کسانی که بسیار به معاویه نزدیک بودند، معرفی شده‌اند؛

سرجون: نویسنده و کاتب معاویه

ابن اَثال: طبیب معاویه

اخطَل: شاعر معاویه

اما مسئله اصلی این است که مذهب سرجون چه بوده است؟ در تاریخ معروف است که این سه نفر مسیحی بودند. ظاهر قضیه هم همین نکته را تأیید می‌کند، اما آیا سرجون واقعاً مسیحی بوده است؟ بنده در یک کلام می‌خواهم بگویم که سرجون در حقیقت نفوذی در مسیحیت بوده و مسیحی حقیقی نبوده است.

یهودیان، قاتلین اهل‌بیت(ع)

تقریباً هیچ مسیحی نیست که در به شهادت رساندن اهل‌بیت(ع) نقش داشته باشد، به جز سرجون. دلیل این مسئله را هم می‌توان در آیه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ و َالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى» جست‌و‌جو کرد.

قله‌ی الذین آمَنو» ائمه اطهار(ع) هستند اِنِّما وَلیُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» بنابراین صفت الذین آمَنو» برای اوصیای پیامبر اسلام (ص) ذکر شده است. پس قدر متیقن عبارت الذین آمَنو» در آیه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا» همان الذین آمَنو» است که در آیه اِنِّما وَلیُّکُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» ذکر شده است. بنابراین شدیدترین دشمنان نسبت به اوصیای پیامبر، از یهود و مشرکین است و بالاترین مودت نسبت به آمَنو» از ناحیه نصاری است.

ادامه دارد.


علامه عسگری

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛

در روایت‌های سیره، تاریخ و حدیث آن‌قدر نعل وارونه زده‌اند که حساب ندارد؛ در آن‌ها چنان نموده‌اند که قاتل را مقتول، ظالم را مظلوم، شب را روز و روز را شب نشان داده‌اند.

پاک‌ترین و پارساترین صحابه‌ای چون ابوذر، عمار، حُجربن‌عَدی را مردمی تبهکار، سفیه و اخلالگر معرفی کرده، کسانی چون معاویه، مروان‌بن‌حَکَم، ابوسفیان و زیاد را افرادی پاک، مبرّا و مرد خدا شناسانده‌اند!

آن‌قدر در حدیث و سیره پیامبر(ص) حدیث دروغ و افسانه‌‌های زننده انباشته شده است که. وجود آن‌ احادیث دروغ باعث آن گردیده که اسلام، بد آموخته شود.

علامه عسکری، یکصدوپنجاه صحابی ساختگی، ص22


طائب

به گزارش پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛

حدیثی از جناب سلمان نقل شده؛ طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) روزی سلمان فارسی را به دنبال امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستادند و خطاب به سلمان فرمودند برو حضرات را پیدا کن، من از مکر یهود نسبت به این دو[امام] نگران هستم.» سلمان به مناطق مختلف سر زد و حتی به منزل خواهر حضرات یعنی ام‌کلثوم رفت، اما حسنین(ع) آنجا هم نبودند. بالاخره سلمان حضرات را در یکی از محله‌ها پیدا کرد.

پرسش: آیا جمله‌ی إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْهِمَا مِنْ کَیْدِ الْیَهُود»(1) می‌تواند مرتبط با حادثه عاشورا باشد؟

پاسخ استاد طائب؛

در رابطه با ارتباط یهود با حادثه عاشورا نیاز چندانی به این حدیث نداریم، چرا که ادله فراوانی وجود دارد.

این حدیث به ظاهر قابل قبول نیست، به دلیل این‌که در این نقل تاریخی آمده سلمان برای جست‌و‌جوی حسنین به منزل خواهر ایشان ام‌کلثوم» رفت، اما حضرات آنجا نبودند؛ این حادثه اگر اتفاق افتاده باشد، به احتمال زیاد زمانی است که امام حسن(ع) هشت سال و امام حسین(ع) هفت سال سن داشتند؛ اگر نام زینب کبری(س) هم ام‌کلثوم باشد، ایشان نیز پنج یا شش سال سن داشتند؛ بنابراین ایشان اصلاً خانه‌ای مجزا نداشتند که سلمان، حسنین را در منزل خواهرشان جست‌و‌جو کرده باشد.

علاوه بر این‌که حضرت زهرا(س) در حفاظت از فرزندانشان بی‌دریغ و بی‌غفلت بودند؛ امکان ندارد سلمان به جست‌و‌جوی حسنین رفته باشد و حضرت زهرا(س) از مکان حضور حضرات اطلاع نداشته باشند؛ بنابراین در ظاهرِ این روایت، تناقضات بسیاری وجود دارد.

البته احتمال دارد که در نقل مطالبی اضافه شده باشد؛ اگرهم چنین ماجرایی رخ داده و به سلمان تأکید حفاظتی شده باشد، به این دلیل بوده که سلمان نسبت به جریان یهود مطلع بود و او میان یهودیان زندگی کرده بود؛ هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند، سلمان غلام و برده یک یهودی بود و از این گروه و توطئه‌های آنان اطلاع داشت و لذا در وصف وی گفته شده که او علم اولین را دارد.

احتمالاً حضرت(ص) برای حفاظت از حسنین در همان سنین، علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت می‌گرفت، به سلمان نیز دستور داده بودند که او نیز مراقب حسنین و فتنه یهود باشد. اگر چنین برداشتی از حدیث مدنظر باشد، قابل قبول است.

پی‌نوشت؛
1- بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳


جعفر مرتضی

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ استاد نجم‌الدین طبسی از دوستان پنجاه ساله علامه سید جعفر مرتضی عاملی در نشستی به بیان ویژگی های ایشان پرداخت که در ادامه متن را ملاحظه می کنید؛

علامه مصداق حدیث شریف است که می‌فرماید مَوْتُ الْعَالِمِ کَسْرٌ لَا یُجْبَرُ؛ موت العالم کسری است در دژ اسلام که به این زودی جبران‌پذیر نیست. .»

ایشان با این‌که 250جلد کتاب نوشته و همه کتاب‌هایشان مورد رجوع جامعه شیعه بود و کتابخانه‌های اسلام و مسلمین بی‌نیاز از کتب ایشان نبود، ولی ذره‌ای خودبینی نداشت.

علامه کتابخانه مفصلی در ضاحیه» داشت، ولی در جنگ حزب‌الله با رژیم صهیونیسم مرکز دارالدراسات نابود شد و همه کار‌های ایشان از بین رفت؛ ولی دوباره از نو شروع کردند.

خستگی ناپذیر بود. می‌دانست در تاریخ دست برده شده، مثبت‌ها را منفی و منفی‌ها را مثبت کرده‌اند و نسبت به اهل‌بیت عصمت‌(ع) خیلی بی‌انصافی‌ها و خیلی نامهربانی‌ها شده و حقایق، وارونه جلوه داده شده‌اند. کتاب 24 جلدی درباره امام حسین(ع) را در زمان بیماری نوشت.

مدتی که در قم بودند، ده‌ها خانه خریدند و همه را وقف طلاب کردند. شاید عدد آن موقوفات به 100 برسد.

می‌گفت چرا فقط دشمنان از نقاط ضعف‌مان استفاده می‌کنند، عرب، عجم، لر و ترک را از هم جدا می‌کنند و در بین ما تفرقه ایجاد می‌کنند؟ ما شیعیان باید نقاط ضعف دشمن‌مان را بدانیم و بیندیشیم که نقطه آسیب‌پذیر آن چیست؟ تا بتوانیم به او در زمان مناسب ضربه بزنیم.»

مراجع قم مثل آیت‌الله بهجت و آیت‌الله وحید خراسانی خیلی به کتاب ماساه اهرا(س)» عنایت داشتند و هر کس که این کتاب را دیده تأیید کرده است.

ایشان فقط مورخ نبود، محقق در تاریخ بود. موازین را به‌هم می‌ریخت و ساخته‌ و پرداخته‌های تاریخ‌نویسان قبلی را با دلیل ویران می‌کرد و خودش ساختمان جدیدی را احداث می‌کرد.

40 سال قبل زمانی که مرحوم علامه عسکری(ره) هنوز در تهران بودند، به خدمتشان رسیدم و صحبت از سیدجعفر مرتضی شد. ایشان فرمود: من در ایران محققی مثل ایشان ندیدم. نه؛ نه؛ در کره زمین محققی مثل سیدجعفر مرتضی سراغ ندارم!»

کتابی از ایشان به مصر رسید و یکی از علمای مصر از آن کتاب خوشش نیامد. نامه‌ای تند همراه با فحاشی به ایشان نوشت. و سه الی چهار سوال از ایشان کرد. علامه سیدجعفر مرتضی خیلی مؤدبانه و محترمانه بدون اعتنا به فحاشی‌ها جوابش را به‌طور علمی دادند؛ اما او دوباره به همراه فحش اشکالات دیگری را مطرح کرد و مجدداً علامه با متانت طبع جواب دادند.

سه الی چهار دفعه که نامه‌نگاری‌ها به همراه فحش و جواب محترمانه ادامه یافت، خود علمای مصر از عالم سنی انتقاد می‌کنند و می‌گویند: تو آبروی ما را بردی! ببین چه‌قدر این عالم شیعه مؤدبانه به تو جواب می‌دهد و تو این چنین طرح اشکال می‌کنی؟ یک خورده مؤدب‌تر صحبت کن! خلاصه، نتیجه این نامه‌نگاری‌ها شیعه شدن عالم مصری بود. مجموع این نامه‌نگاری‌ها اکنون با عنوان الحقیقه» منتشر شده است.

وقتی ما می‌گوییم علامه سیدجعفر مرتضی معنایش این نیست که هرچه ایشان نوشته صحیح باشد. معصوم که نیستند؛ اما به قول آیت‌الله سبحانی بلا استثناء کتب علامه نافع است.


بنی عباس

به گزارش خبرنگار پایگاه تحلیلی - خبری

تاریخ تطبیقی؛ علمای یهود در به قدرت رسیدن حکومت بنی عباس نقش داشته اند که در ادامه متن آن را ملاحظه می کنید؛

کتابی درباره تاریخ و اخبار خلفای بنی عباس نوشته شده ولی نویسنده آن مجهول است. این کتاب در یکی از کتابخانه‌های مصر به صورت مخطوط توسط محققینی در تاریخ اسلام رؤیت می‌شود و درباره آن تحقیق و مصدرشناسی صورت می‌گیرد. 

متوجه می‌شوند مؤلفی که این کتاب را نگاشته با بَلاذُری»(صاحب کتاب أنساب الأشراف) همزمان بود؛ یعنی مصادف با قرن سوم و تقریباً مربوط به اوایل دوران شروع غیبت صغری است.

در این کتاب به زمینه‌ها، پیدایش و تداوم بنی عباس پرداخته شده و اخبار نابی در آن وجود دارد. البته مراد تأیید کردن مطالب آن کتاب نیست؛ اما برای جهت دادن خوب است.

نویسنده این کتاب مطالبی راجع به زمینه‌های پیدایش بنی عباس با سند بیان کرده و خیلی موجب باز شدن ذهن محقق می‌شود. اگر این مطالب توسط یک فرد شیعی بیان شده بود، متهم بود در حالی که محقق این کتاب، شیعه نیست و از اهل‌سنت بود.

مؤلف در زمینه‌های پیدایش بنی عباس مطالبی را بیان می‌کند و ابتدا می‌گوید امامة عند بنی عباس» و سپس تحقیقی انجام می‌دهد و می‌گوید: امامت ابتدا از کیسانیه توسط مختار در محمد حنفیه تبلیغ می‌شود و سپس در فرزندان او این جریان تا زمان قدرت گرفتن بنی عباس ادامه پیدا کرد. وقتی منصور دوانیقی به قدرت رسید، امامت را از بنی محمد(فرزندان محمد حنفیه) گرفت و به بنی عباس داد.

مؤلف در ادامه به بیان پیدایش بنی عباس می‌پردازد و روایاتی را نقل می‌کند. در یکی از روایاتی که نقل می‌کند، می‌گوید: خالدبن یزید بن معاویه نزد عبدالملک یا خلیفه بعدی نشسته بود(چون حکومت در دست آن‌ها تداوم پیدا نکرد؛ بلکه در دست بنی‌مروان افتاده بود). 

او در خلال صحبت می‌گوید: تداوم حکومت به دست کیست؟ گفته می‌شود: در بنی مروان تداوم پیدا می‌کند. اما خود خالد می‌گوید: تداوم حکومت به دست بنی العباس است.

این جمله را خالد در زمانی گفت که قدرت در دست بنی امیه بود و مخاطب خالدبن یزید، یکی از خلفای بنی مروان و شاید هشام بن عبدالملک بود. خلیفه با تندی به او می‌گوید: تو غلط کردی! این مطلب را از کجا آوردی؟! خالدبن یزید می‌گوید: فلانی از قول کَعب الاحبار برای من نقل کرده و گفته: حکومت به فرزندان عباس منتقل شده و تداوم پیدا می‌کند. 

خلیفه می‌گوید: در کدام‌یک از فرزندان بنی عباس تداوم می‌یابد؟ گفت: از فرزند محمدبن علی بن عبدالله بن عباس. خالد از قول کعب الاحبار آدرس دقیق را بیان کرد.

محمدبن علی بن عبدالله بن عباس در آن زمان با بنی امیه رفت‌وآمد داشت و به‌خوبی او را تحویل می‌گیرند. اگر قرار است فرزندان عباس حکومت بنی امیه را جمع کنند، سؤال می‌شود چرا او را تحویل می‌گیرند و به او احترام می‌گذارند؟

ادامه دارد.

برگرفته از دروس استاد طائب


خداوند متعال در قرآن کریم به عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین منبع اسلامی، آشکارا سرسخت‌ترین و شدیدترین دشمن مسلمانان را یهود و مشرکان معرفی می‌کند. بنابراین یهود و مشرکان و پس از آن‌ها منافقان و دیگر دشمنان باید شناسایی و شناسانده شوند.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ گرچه برخی تعریف اصطلاحی تاریخ را علم به حوادث گذشته بشری دانسته‌اند، اما واقعیت این است که این نگاه به تاریخ، نمی‌تواند در حال و آینده جوامع مفید و مؤثر باشد.

در حقیقت، تاریخ، علم به وقایع درس‌آموز و عبرت انگیز گذشته و قوانین و سنن الهی حاکم بر آن وقایع است تا از آن وقایع و عوامل، درس و عبرت گرفته شود و وضعیت موجود و آینده در جهت مطلوب تغییر یابد.

به فرموده رهبر معظم انقلاب امروز ما در دنیای اسلام، مکلفیم که همین هوشیاری، توجه به دشمن شناسی و تکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن، برای امت اسلام، جهان اسلام و ملت خودمان تدارک ببینیم.»(1)

این نوع نگاه به تاریخ، بصیرت افزا و راهگشای افراد و جوامع بشر است؛ به طوری که هیچ‌گاه، کهنه نمی‌شود و در گذشته، باقی نمی‌ماند. در این رویکرد، گذشته چراغ راه آینده قرار می‌گیرد.

قرآن کریم نیز در بسیاری از آیات خود به بیان حوادث اقوام گذشته پرداخته است؛ به طوری که می‌توان استفاده از تاریخ را یکی از شیوه‌های مهم قرآن در هدایت دانست.

هدف قرآن از ذکر قصه اقوام و پیامبران پیشین، سرگرمی و داستان سرایی صرفاً هنرورزانه نیست؛ بلکه هدف آن، تشویق مسلمانان به راه‌های کمال و ترقی و پرهیز آن‌ها از عواملی است که سبب افول و انحطاط فردی و اجتماعی می‌شود.

البته برای عبرت آموزی و پندگیری از تاریخ، لازم است حوادث تاریخی را به صورت به هم پیوسته و حلقه‌های زنجیر بررسی کرد.

بررسی تک بعدی و محدود به زمان خاص، بدون توجه به حوادث قبل و بعد، هر چند درس آموزی‌هایی دارد ولی به صورت مقطعی و حداقلی است.

بررسی علل وقایع تاریخی مهم و درس‌ها و عبرت‌های آن، موجب افزایش بصیرت برای حال و آینده می‌شود.

در این راستا باید به تاریخ انبیا به ویژه تاریخ پیامبر خاتم(ص) و اوصیای معصوم ایشان، تبیین نقش یهود در تاریخ انبیا و اسلام و مسأله دشمن شناسی نگاه ویژه‌ای داشت.

روشن است که هر مکتب و گروهی برای پویایی و پایایی خود، افزون بر تأمین عوامل تعالی و پیشرفت، لازم است دشمنان گذشته و آینده خود را به خوبی بشناسد و بشناساند؛ زیرا هر مکتب، دشمنانی دارد که از آن غافل نیستند، هر چند آن مکتب از دشمنانش غافل باشد.(2)

تاریخ نشان می‌دهد هر گروهی که از دشمن خود غافل شده، ضربه سنگینی خورده است؛ هر چند عوامل قدرت بخشی را رعایت کرده باشد.

لازمه مقابله با دشمن و دفع خطر او در قدم اول، شناخت دشمن و ویژگی‌ها و توانمندی‌ها و امکانات اوست. این شناخت سبب می‌شود ما متناسب با همان خدعه‌ها، ابزار و امکانات فراهم کنیم.

خداوند متعال در قرآن کریم به عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین منبع اسلامی، آشکارا سرسخت‌ترین و شدیدترین دشمن مسلمانان را یهود و مشرکان معرفی می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا؛ مسلما یهودیان و کسانى را که شرک ورزیده‌اند دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت.»(3)

پس از یهود و مشرکان، منافقان و دیگر دشمنان هستند که باید شناسایی و شناسانده شوند.

همچنین با رویکرد تاریخ بصیرت افزا و رصد جریان حق و باطل و دشمن شناسی، ریشه جریانات جاری در سطح بین‌الملل، منطقه و کشور روشن خواهد شد.

منبع: کتاب دشمن شدید»، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان 95، ص14 الی 16

پی نوشت؛

1 – بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با علما و ون(7/5/71)

2 – امیرمؤمنان(ع) در این باره می‌فرمایند إنٌ أخا الحرب الارق و من نام لم ینم عنه؛ همانا برادر جنگ، بیداری و هوشیاری است. هر کس از دشمن آسوده بخوابد، دشمن نسبت به او نخواهد خفت»(نهج البلاغه، نامه 62)

3 – مائده، آیه82


حضرت رسول(ص) برای حفاظت از حسنین(ع) در سنین کودکی نیز علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت می‌گرفته، به سلمان دستور داده بودند که مراقب حسنین(ع) و فتنه یهود علیه این دو امام بزرگوار باشد.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حدیثی از جناب سلمان نقل شده؛ طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) روزی سلمان فارسی را به دنبال امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستادند و خطاب به سلمان فرمودند برو حضرات را پیدا کن، من از مکر یهود نسبت به این دو[امام] نگران هستم.» سلمان به مناطق مختلف سر زد و حتی به منزل خواهر حضرات یعنی ام‌کلثوم رفت، اما حسنین(ع) آنجا هم نبودند. بالاخره سلمان حضرات را در یکی از محله‌ها پیدا کرد.

پرسش: آیا جمله‌ی إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْهِمَا مِنْ کَیْدِ الْیَهُود»(1) می‌تواند مرتبط با حادثه عاشورا باشد؟

پاسخ استاد طائب؛

در رابطه با ارتباط یهود با حادثه عاشورا نیاز چندانی به این حدیث نداریم، چرا که ادله فراوانی وجود دارد.

این حدیث به ظاهر قابل قبول نیست، به دلیل این‌که در این نقل تاریخی آمده سلمان برای جست‌و‌جوی حسنین به منزل خواهر ایشان ام‌کلثوم» رفت، اما حضرات آنجا نبودند؛ این حادثه اگر اتفاق افتاده باشد، به احتمال زیاد زمانی است که امام حسن(ع) هشت سال و امام حسین(ع) هفت سال سن داشتند؛ اگر نام زینب کبری(س) هم ام‌کلثوم باشد، ایشان نیز پنج یا شش سال سن داشتند؛ بنابراین ایشان اصلاً خانه‌ای مجزا نداشتند که سلمان، حسنین را در منزل خواهرشان جست‌و‌جو کرده باشد.

علاوه بر این‌که حضرت زهرا(س) در حفاظت از فرزندانشان بی‌دریغ و بی‌غفلت بودند؛ امکان ندارد سلمان به جست‌و‌جوی حسنین رفته باشد و حضرت زهرا(س) از مکان حضور حضرات اطلاع نداشته باشند؛ بنابراین در ظاهرِ این روایت، تناقضات بسیاری وجود دارد.

البته احتمال دارد که در نقل مطالبی اضافه شده باشد؛ اگرهم چنین ماجرایی رخ داده و به سلمان تأکید حفاظتی شده باشد، به این دلیل بوده که سلمان نسبت به جریان یهود مطلع بود و او میان یهودیان زندگی کرده بود؛ هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند، سلمان غلام و برده یک یهودی بود و از این گروه و توطئه‌های آنان اطلاع داشت و لذا در وصف وی گفته شده که او علم اولین را دارد.

احتمالاً حضرت(ص) برای حفاظت از حسنین در همان سنین، علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت می‌گرفت، به سلمان نیز دستور داده بودند که او نیز مراقب حسنین و فتنه یهود باشد. اگر چنین برداشتی از حدیث مدنظر باشد، قابل قبول است.

پی‌نوشت؛
1- بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳


براساس این اسناد، نقدینگی رضاشاه در بانک‌های خارج حدود ۵۰۰ میلیون دلار بود که به مبلغ امروز چیزی در حدود ۲۰ میلیارد تا ۲۵ میلیارد دلار است.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ رضاخان مدتی در حمام دلاک بود و بعد در میدان سرچشمه حمالی کرد. مدتی هم وردست دایی‌اش ایستاد که خیاطی یاد بگیرد، اما استعدادی در خیاطی نداشت.

به استخدام قزاق رسید و مهتر اسب‌ها در اصطبل شد. مدتی نگهبان سفارتخانه‌های خارجی در ایران شد و در آن زمان برای نگهبانی رجال مهم قاجار از جمله عبد‌الحسین خان فرمانفرما انتخاب شد.

رضاخان پله‌های ترقی را با حمایت بعضی از جریانات از قبیل باند مشکوک میرزا کریم خان رشتی طی کرد و به سرعت در نیروی نظامی قزاق رشد کرد و از نگهبانی به هرم مدیریتی رسید.

او توسط ژنرال آیروند ساید به عنوان بازوی نظامی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ انتخاب شد و پس از چند سال توانست با کمک آشکار و پنهان انگلستان به نخستین فرد قدرتمند در ایران تبدیل شود.

رضاخان پس از ۱۶ سال سلطنت به ثروت افسانه‌ای» دست یافت. مطابق برخی اسناد به ثروتمندترین فرد آسیا» و مطابق برخی دیگر از منابع اسنادی به ثروتمندترین مرد جهان» تبدیل شد.

براساس این اسناد، نقدینگی رضاشاه در بانک‌های خارج حدود ۵۰۰ میلیون دلار بود که به مبلغ امروز چیزی در حدود ۲۰ میلیارد تا ۲۵ میلیارد دلار است.

او پس از سلطنت، بالغ بر ۴۴۰۰۰ سند مالکیت املاک حاصلخیز را با ارعاب، تهدید و حبس و تبعید مالکان آنها، به نام خود ثبت کرد.

به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگ‌ترین زمین‌دار قاره آسیا بلکه بزرگ‌ترین زمین‌دار در سراسر جهان بود.

رضاخان ثروت خود را در بانک‌های لندن سپرده‌گذاری کرد. دولت بریتانیا پس از اخراج رضاخان از ایران این ثروت عظیم را توقیف کرد و مشخص نشد بر سر آن چه آمد.

ارزش ثروت ۵۰۰ میلیون دلاری شاه، زمانی مشخص می‌شود که بدانیم بودجه کشور در زمان رضاخان ۱۰۰ میلیون تومان بود!

منبع: کتاب  شهریور ۱۳۲۰ در ص ۳۲، ۳۳ و ۵۰۷

 


سخنان رد و بدل شده میان امام راحل و آیت‌الله حکیم به ما این را می‌فهماند که این دو بزرگوار در مباحث کلی خیلی باهم اختلافی نداشته‌اند، بلکه یکی زمانه را زمانه امام حسن و بی‌وفایی مردم و صلح و سازش با دشمن می‌داند و دیگری زمانه را زمانه مبارزه و حضور مردم می‌دانستند.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ گفت‌وگوی امام راحل با آیت‌الله حکیم در نجف(روزهای اول ورودشان)

امام: خوب است برای تغییر آب و هوا به ایران بروید و اوضاع آن‏جا را از نزدیک ببینید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه می‌گذرد. در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت می‌کردم و می‌گفتم مطالب را به ایشان نمی‌‏رسانند. نسبت به جناب‏عالی هم این‏طور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمی‌‏رسانند والا شما هم ساکت نمی‌‏ماندید.

حکیم: شما که این‏جا هستید، به من لطفی ندارد ایران بروم؛ وانگهی چه می‏‌شود کرد، چه اثری دارد؟

امام: قطعاً اثر دارد، ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم. چطور اثر ندارد؟ اگر علما اتحاد داشته باشند قطعاً مؤثر است.

حکیم: اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد و از طریق عقلایی اقدام شود، خوب است.

امام: قطعاً تأثیر دارد، چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیرعاقلانه اصلاً مورد بحث نیست. مقصود، اقدام علما و عقلاء ملت است.

حکیم: اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمی‏‌کنند. برای دین سینه چاک نمی‏‌کنند.

امام: مردم در ۱۵ خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.

حکیم: اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سروصدایی بشود مردم به ما ناسزا می‏‌گویند و سروصدا راه می‏‌اندازند.

امام: ما که قیام کردیم از احدی بجز مزید احترام و سلام و دستبوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بی‌‏ارادتی مردم واقع شد. در تبعید ترکیه به یکی از دهات ترکیه که اسمش یادم نیست رفتم. اهالی آن ده گفتند وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند. آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علمای ترکیه را به قتل رسانید. من شرمنده شدم، پیش خود فکر کردم که آن‏ها سنی می‏‌باشند. وقتی خطر را به دین اسلام نزدیک می‏‌بینند، چهل نفر کشته می‏‌دهند ولی علمای شیعه در این خطر عظیمی که بر دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد (نه از دماغ من و نه شما و نه دیگری). واقعاً جای خجلت است.

حکیم: چه باید کرد بایستی احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد؟

امام: عملیات ضد دینی دو جور است. یکی مثل رضاخان، بی‏‌دینی می‌کرد و می‏‌گفت: من می‌کنم و نسبت به شرع بی‌اعتنا بود. البته موضوع اقدام علیه او از باب نهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عمل ضد قرآن و مذهب می‌کند و می‌گوید: از دین است، نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم می‏‌گویم. این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد می‌کند قابل تحمل نیست. باید جانبازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عده‏‌ای از علمای شیعه قیام کردند و دسته‌‏ای از آن‏ها کشته شدند.

حکیم: تاریخ چه فایده‌‏ای دارد باید اثر داشته باشد.

امام: چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین‏ بن علی علیهم السلام به تاریخ خدمت مؤثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت می‏‌گیریم؟

حکیم: راجع به امام حسن چه می‏‌فرمایید؟ ایشان که قیام نکردند.

امام: اگر امام حسن هم به اندازه شما مرید داشت قیام می‌کرد. در اول امر قیام کرد، دید مریدها فروخته شدند لذا فتح نکرد. اما شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید.

حکیم: من که نمی‏‌بینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیم تبعیت نماید.

امام: شما اقدام و قیام نمایید من اولین کسی خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد!

آیت‌الله حکیم لبخند می‌زند و سکوت می‌کند.

دقت در محتوای بحث این دو مرجع، به ما این را می‌فهماند که این دو بزرگوار در مباحث کلی خیلی باهم اختلافی ندارند. آنچه مسیر این دو نفر را از هم جدا می‌کند، شناختی است که از مردم و زمانه دارند. یکی زمانه را زمانه امام حسن و بی‌وفایی مردم و صلح و سازش با دشمن می‌داند و دیگری زمانه را زمانه مبارزه و حضور مردم می‌داند.

منبع: خاطرات دکتر صادق طباطبائی ج ۱ـ ص ۱۹۷ـ ۲۰۰ آرشیو موسسه مطالعات و پژوهش‌های ی


علامه جعفر مرتضی معتقد بود اگر جریان علامه فضل الله خنثی شود، تمامی جریانات تشکیکی خلع سلاح می‌شوند و بر همین اساس کتاب خلفیات» را نوشت. البته ایشان اختلاف با علامه فضل الله را صرفاً علمی می‌دانست.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد مرتضی، فرزند، شاگرد و مدیرمسئول مرکز ترجمه و نشر آثار علامه سید جعفر مرتضی در نشست روایت حجره»:

ارتباط خانوادگی علامه جعفر مرتضی و علامه فضل الله تا سال ۱۹۹۳ میلادی ادامه داشت تا این‎که علامه فضل الله نظرات خاص خود را اعلام کرد که سروصدای زیادی در لبنان و غیرلبنان ایجاد کرد.

در یک جلسه حضوری بحث‌هایی بین علامه جعفر مرتضی و علامه فضل الله صورت می‎گیرد. علامه جعفر مرتضی، ایشان را به مناظره علمی دعوت می‌کند که پس از عدم جواب علامه فضل الله، ایشان کتاب ماساه اهراء (س)» را می‌نویسد که این کتاب با نام رنج‌های حضرت زهرا (س)» به فارسی ترجمه و منتشر می‌شود.

پس از این‎که علامه فضل الله همه چیز را زیر سوال برد، علامه جعفر مرتضی کتاب خلفیات» را نوشته و نامه‌های خود به علامه فضل الله نیز منتشر کرد.

علامه جعفر مرتضی تمام جریانات تشکیکی را در تفکر علامه فضل‌الله مشاهده می‌کرد.

علامه جعفر مرتضی قبل از اختلافات با علامه فضل‌الله، نسبت به تشکیک در داخل جریان‌های شیعی حساسیت داشت و پس از جریانات علامه فضل الله ناچار به پاسخ شد و با نوشتن کتاب ماساه اهراء (س)» ناقوس خطر را به صدا درآورد.

علامه جعفر مرتضی معتقد بود اگر جریان علامه فضل الله خنثی شود، تمامی جریانات تشکیکی خلع سلاح می‌شوند و بر همین اساس کتاب خلفیات» را نوشت.

علامه جعفر مرتضی در کتاب مأساة اهراء (س)» بدون ذکر نام به جریان تشکیکی پاسخ داد اما با ادامه پیدا کردن اختلافات با نوشتن خلفیات لیست کاملی از تشکیکات را مطرح و پاسخ گفت.

البته علامه جعفر مرتضی اختلاف با علامه فضل الله را صرفاً علمی می‌دانست و مصالح جمهوری اسلامی را مورد ملاحظه قرار می‌داد.


با مهار ظاهری تمدن اسلامی در ایران و مجموعه خدمات دولت عثمانی به غرب، زمینه برای استقرار حاکمیتی که شیطان از روز نخست به دنبال ایجاد آن در زمین بود، فراهم شد.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ با مهار ظاهری تمدن اسلامی در ایران و مجموعه خدمات دولت عثمانی به غرب، زمینه برای استقرار حاکمیتی که شیطان از روز نخست به دنبال ایجاد آن در زمین بود، فراهم شد.

این حاکمیت شیطانی وماً بدین معنی نبود که تمامی عناصر این تمدن ساخته و پرداخته شیطان باشد، چرا که اساساً شیطان چنین توان انجام چنین عملی را ندارد.

در جریان نفوذ در امت موسای کلیم و تشکیل حزب شیطان نیز دیدیم که نهایتاً ثمره تلاش‌های این پیامبر بزرگ در سازمان دهی قومی بود که یکسره در اختیار شیطان قرار گرفت.

در اینجا نیز مواد خامی که در اختیار این حزب(شیطانی) قرار داشت، عناصری تمدنی بود که از بقایای حکومت بیزانس، تمدن مصطلح اسلامی و از همه مهم‎تر تمدن واقعی اسلامی _ به ویژه در حوزه دانش _ در آن دوره موجود بود.

حدود هزار سال پیش(در سال 395 م) امپراتوری روم با الگوی تکراری اختلاف میان مردمی که نام دینی الهی را بر خود بر می‌گزینند، به دو پاره غربی و شرقی تجزیه شد.

در سال 476 روم غربی مورد تاخت و تازه اقوام ابتدایی و مهاجمی چون ژرمن‌ها، مجارها و فرانک‌ها قرار گرفت که همگی نیاکان کشورهای امروزی اروپا هستند.

در سال 313 کنستانتین(امپراتور روم) با صدور فرمان میلان، تساهل رسمی نسبت به مسیحیت را اعلام کرد و در سال 381 تئودوسیوس، مسیحیت را دین رسمی امپراتوری خواند.

ولی پس از این دوران شاهد مسائل تمدنی اندکی هستیم و این نشان می‎دهد حزب شیطان حتی تحمل استقرار دین تحریف شده در اروپا را نداشت و مقدمات حمله به آن را فراهم کرد.

در نتیجه این حملات شهر رم سقوط کرد و جلوه‌های تمدنی همانند شهرنشینی، تجارت و دانش به فراموشی سپرده شد.

این آغاز دورانی بود که در مقابل قرون قدیم _ که دوران تمدن‎های یونان و روم باستان را در بر می‌گیرد _ و قرون جدید پس از رنسانس، دوره قرن وسطا» نام گرفت.

این نوع نامگذاری متأسفانه رنسانس را نقطه محوری تحلیل تاریخ تمدن قرار داد و از آنجا که عمده تاریخ نگاری‌ها و تحریفات آن مربوط به پس از این دوره است، این تصور قالبی به شکلی جداناشدنی به عنوان یکی از باورهای جدی مردم جهان در آمد.

براساس این باور هر آنچه که در دوره قرون وسطا شکل گرفت – از جمله حاکمیت دین و کلیسا به عنوان مهم‌ترین ممیزه آن _ ابتدایی، عقب مانده و منفور است و تمدن واقعی بشر مربوط به دوران پس از این روزهای تاریک است که از حاکمیت دین خلاص شد و به سوی انسان محوری حرکت کرد.

منبع: تاریخ تمدن و ملک مهدوی، ص 497 و 498


مسیحیان 2020 سال برای خود تاریخ در نظر می‌گیرند، در حالی که از این میزان تاریخ تقریباً هزار تا 1200 سال شاید درست باشد ولی قبل از آن تماماً ساختگی است.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ تاریخی که اکنون به اسم تاریخ مسیحیت است، با هیچ چیزی از شواهد تاریخی تطابق ندارد و معروف این است که مسیحیان تا زمان جنگ‌های صلیبی تاریخ نداشتند. یعنی هیچ نوع تاریخی نداشتند.

البته تاریخ‌های به عنوان تاریخ‌های رومی یا تاریخی از زمان به قدرت رسیدن فلان شخص بوده، ولی تاریخی با عنوان تاریخ عیسی(ع) نداشتند. در جنگ های صلیبی وقتی به منطقه خاورمیانه آمده و دیدند مسلمانان تاریخ دارند، تصمیم گرفتن برای خود تاریخی داشته باشند.

اصل تاریخ مسلمانان برای امیرمؤمنان(ع) است که فرمودند: هجرت پیامبر(ص) را مبدأ تاریخ قرار دهید. مسیحیان نیز از مسلمانان یاد گرفتن که تاریخ وجود دارد و گفتن خوب است ما نیز تاریخی داشته باشیم و اکنون می‌گویند 2020 سال از میلاد مسیح می‌گذرد.

البته تقریبا از این میزان تاریخ هزار تا 1200 سال شاید درست باشد ولی قبل از آن تماماً ساختگی است. یعنی واقعا معلوم نیست که 2020 سال پیش عیسی بن مریم به دنیا آمده است. شاید 2300 سال یا 1700 پیش بوده است. خلاصه تاریخ کنونی مسیحیان تاریخ جعلی است.

البته تاریخ کنونی برای مسیحیان بسیار مهم است به همین دلیل وقتی یک نفر در کتاب خود نوشت عیسی مثلاً 2026 پیش به دنیا آمده او را کشته و تلاش کردند که کتابش نیز جمع آوری شود.

چه تفاوتی برای ما دارد که اکنون سال 2020 میلادی باشد یا مثلاً سال 1720 میلادی؟

1 - علامه در المیزان می‌گوید با توجه به آیات شریفه قرآن، عیسی(ع) که قرآن درباره آن صحبت می‌کند نمی‌شود براساس تاریخی که مسیحیان می‌گویند، باشد.» یعنی از جهت قرآنی برای ما این تاریخ مهم است.

2 - اساس مسیحیت، تثلیث است، خود اصل صلیب(در انجیل‌های کنونی است) ولی معلوم نیست در انجیل اصلی بوده یا خیر. در شواهدی تاریخی وجود دارد که مسیحیان چنین اعتقادی نداشته‌اند. پس از جای دیگر به آن‌ها رسیده است.

تنها در آیه آخر انجیل متا به موضوع تثلیث و صلیب» اشاره شده که به زبان ایتالیایی است. این زبان تنها 800 سال است که اختراع شده است. ولی انجیل‌ها به زبان رومی بوده است.

منبع: دروس خارج آیت‌الله احمد عابدی


در برخورد علما و حکام، توده مسلمانان مردم نوعاً جانبدار علما بوده و در موقع اختلاف از آن‍ها حمایت می‌کردند. اما افراد فاسد و فریب خورده در این مواقع جانب حکام محلی را می‌گرفتند.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ سیر برخورد علما با حکام را می‌توان در نوشته‌های تاریخی و فقهی دید.(1)

آنچه در این ارتباط اهمیت دارد برخورداری علما از امتیازات معنوی و دینی و برخورداری حکام از امتیازات مادی و اقتصادی است.

نتیجه طبیعی مسأله این بود که در جامعه، توده مسلمانان مردم – آن‌هایی که قلب‌های سلیمی داشتند - نوعاً جانبدار علما بوده و در موقع اختلاف از آن‍ها حمایت می‌کردند. اما افراد فاسد و فریب خورده در این مواقع جانب حکام محلی را می‌گرفتند.

از یک طرفی مردم به دلیل اعتقاد اسلامی و نیز از لحاظ نیازی که در زندگی روزمره به علما داشتند - بخاطر مسائل ثبت و سند و قباله‌ها و. - قبلا به آنان تمایل داشته و برای حیات روزانه خود هم از لحاظ روحی و هم از اجتماعی وجود آن‌ها را بر خورد لازم و واجب‌تر از وجود حکام می‌دانستند.

از سوی دیگر ظلم حکام سبب دیگری بود تا مردم به چهره‌های مقدس و مهذب جامعه که همان علما بودند، پناه ببرند.

در سفرنامه‌های دیپلمات‌ها و ناظران خارجی نیز اغلب به تضاد بین ون و دولتی‌ها اشاره شده است.

لیدی شیل می‌نویسد: در تمام شهرهای ایران عده کثیری مجتهد و ملای دانشمند وجود دارد که در راستی و درستی کاری آن‌ها هیچ شکی نیست و اغلب مورد پیشتیبانی و احترام عامه مردم قرار دارند و همگی با جان و دل به اجرای دستوارتشان گردن می‌نهند.(2)

پولاک: ملاها بین محرومین و فرودستان طرفداران بسیاری دارند، اما دولتیان از ملاها می‌ترسند زیرا می‌توانند قیام بر پا کنند. به هر حال این را هم نمی‌توان منکر شد که ترس از آن‌ها وسیله‌ای است که استبداد و ظلم زورگویان را تا اندازه‌ای محدود و تعدیل می‌کند.(3)

منبع: جنبش مشروطیت ایران، نوشته رسول جعفریان، ص 29 تا 31

پی نوشت؛
1 - الگار در کتاب دین و دولت در ایران»
2 - خاطرات لیدی شیل، ص117
3 - سفرنامه پولاک، ص225


به تشخیص من آیت‌الله بروجردی هیچ‌گاه درصدد ایجاد تحول نظام ی کشور و برقراری یک حکومت اسلامی نبود، ظاهراً ایشان حکومت مشروطه ملی با نظارت مراجع، چاره منحصر می‎دید.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ به تشخیص من آیت‌الله بروجردی هیچ‌گاه درصدد ایجاد تحول نظام ی کشور و برقراری یک حکومت اسلامی به آن گونه که حضرت امام خمینی رضوان‌الله علیه در تمام عمر به آن می‎اندیشید و سرانجام به آن جامه عمل پوشید، نبود. .

ظاهراً ایشان همان روش استاد خود، خراسانی را، مبنی بر یک نوع حکومت مشروطه ملی با نظارت مراجع، چاره منحصر می‎دید. معلوم بود که با رژیم سلطنتی مشروطه موافق است؛ گرچه شخصاً مداخله نمی‌کرد. .

خلاصه، سر مخالفت با دولت یا براندازی آن را نداشت، هر چند همواره سخن خود را می‎گفت، به‎خصوص در کارهای ضداسلامی دولتیان به آن‎ها مکرر هشدار می‌داد.»

منبع: واعظ‌زاده، خراسانی؛ زندگانی آیت‌الله العظمی بروجردی، بی‌جا، بی‌تا، ص 7 ـ 76.

پی نوشت؛ واعظ‌زاده خراسانی از جمله شاگردان و نزدیکان حضرت آیت‌الله بروجردی بوده است.


خداوند در قرآن، جریان حق و باطل در تاریخ را تبیین کرده است. انبیا سردمدار جریان حق و ابلیس سردمدار جریان باطل هستند و حرکت تاریخ، حاصل تعامل این دو جریان است. در طول تاریخ، یکی از مهم­‌ترین دغدغه­‌های جریان حق، ایجاد حکومت و تمدن مبتنی بر دین الهی بوده است.

البته جریان مقابل نیز همین رویکرد را داشته است؛ به‌طوری‌که تخاصم عملیاتی و دنیوی جریان حق و باطل، بر سر ایجاد حکومت و تصاحب قدرت بوده است؛ ولی با این تفاوت که قدرت و دستیابی به آن، برای جریان حق، هیچ‌گاه اصالت و موضوعیت نداشته است؛ لذا نپذیرفته است که آن را به هر قیمتی به دست آورد.

جریان حق، قدرت مشروع را ابزاری برای تحقق اهداف متعالی خود می­‌داند؛ ولی برای جریان باطل، قدرت اصالت دارد و به هر قیمتی به آن دست می­‌یابد.

انقلاب اسلامی بر مبنای ولایت (ولایت فقیه) و با هدف تداوم حرکت انبیا، در تقابل با جریان باطل شکل گرفت؛ چنان‌که امام خمینی(ره) آمریکا را شیطان بزرگ نامید. طبیعی است که جریان باطل با تمام توان برای از بین بردن آن اقدام خواهد کرد؛ درحالی‌که با سایر حکومت­‌هایی که عنوان اسلامی بودن را یدک می­‌کشند، چنین تعامل براندازانه­‌ای ندارد.

گام دوم انقلاب اسلامی با مفهوم محوریِ تمدن اسلامی، با تجربه گران­سنگ چهل‌ساله انقلاب، تحولی رو به پیشرفتِ جریان حق است که خود را موظف و مفتخر به زمینه­‌سازی برای ظهور منجی الهی می‌­داند.

 


یکی از اقدامات امام سجاد(ع) در توسعه سازمان شیعه، این بود که به‌دستور ایشان عده‌­ای از درون همین سازمان، آرام و بدون سروصدا فعالیت خود را آغاز و ادامه بدهند که ازجمله آن افراد می‌توان به ثابت­‌بن­‌دینار و ابوحمزه­ ثمالی اشاره نمود.

این افراد و خاندانشان همگی از شاگردان ویژه امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) به شمارمی­‌روند و در خانواده آنها غیرثقه یافت نمی‌شود. ثابت و فرزند او محمد و فرزند محمد همگی ثقه می­‌باشند.

ابوحمزه‌ای که دعای ابوحمزه را از امام شنیده است، آن را حفظ و مکتوب کرده و ترویج می­‌دهد و از طرف دیگر، عبدالملک که خودش در محیط مدینه تربیت شده است، نمی­‌تواند دیگر با این معارف مبارزه کند.

لذا با این معارف و این­‌گونه شاگردان، امام سجاد(ع) مبارزه­‌ای را در مقابله با جریانی که از بیان و نوشتن معارف دینی جلوگیری می­‌کردند، آغاز کرده و به ترویج معارف الهی و حقایقی پرداختند که تاکنون و در دوران قبل از آن، این معارف همواره زیر سؤال می­‌رفته و یا با آنها مبارزه می­‌شده است؛ آن­‌هم معارفی در حد دعای ابوحمزه ثمالی که اگر در زمان امام حسن(ع) نقل می­‌شد، آنها را کفرآمیز می­‌خواندند.

 

منبع: ثاقب 2 (سلسله‌مباحث تاریخ اسلام استاد طائب)، صص76-77

 


پایگاه تاریخ تطبیقی به نقل از پایگاه صهیو‌ن پژوهی خیبر، ولایت در امتداد تاریخی و معرفتی نبوت در بستر اعتقادات شیعه است؛ یعنی امام جانشین رسول الله  (ص) در همه ابعاد به جز نزول وحی است. البته امام واسطه فیض و تنها مرجع تام تفسیر کلام خداست. از این جهت ارتباط انسان با آسمان هیچ گاه قطع نمی­شود و به این معنا امامت امتداد جریان وحی هم هست.

دشمنان اسلام بعد از رسول الله (ص) هیچ گاه نتوانستند مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام را نادیده بگیرند؛ زیرا برای پاسخ به سوالات و شبهات کسانی که بعد از پیامبر (ص) مسلمان شده بودند به شدت به معارفی که نزد جانشین به حق پیامبر (ص) بود نیاز داشتند. تداوم این شرایط، جایگاه نظام خلافت را در مقابل نظام امامت به خطر می­اندخت.

با توجه به جایگاه رفیع اجتماعی، علمی و معنوی امام علی علیه السلام که حتی مورد توجه خلفا نیز بود،‌ نظام ی حاکم از جهت نخ­نما شدن بحران مشروعیت خود به شدت احساس خطر کرد. یکی از ت­های طبقه حاکم برای انحراف افکار عمومی، بدیل­سازی بود؛‌ باید توجه مردم را به گروه جدیدی به عنوان مرجع علمی و اجتماعی جلب می­شد تا جایگاه امام علی علیه السلام به عنوان اصلی­ترین گزینه رهبری ی، دینی و علمی جامعه کم­فروغ شود. در این شرایط بهترین تدبیر این بود که رقبای علمی در مقابل اهل بیت عَلَم شود. شرایط فرهنگی و اجتماعی مدینه، علمای یهودی را به عنوان بهترین گزینه مطرح می­کرد.

به این ترتیب جهان اسلام با بازیگران فرهنگی-اجتماعی و علمی جدیدی مواجه شد که از حمایت و مدیریت نظام ی حاکم بهره­مند بودند. بعد از رحلت رسول الله (ص) برخی از علمای یهودی مانند کعب الاحبار، ابوهریره و عبدالله بن سلّام مسلمان شدند. آنها از طرفی از حمایت نظام ی برخوردار بودند و از طرف دیگر شرایط و فضای اجتماعی زمینه پذیرش آنها را داشت.

علمای یهودی تازه­مسلمان شده چند کارکرد اصلی داشتند: ۱٫ جعل روایاتی که برای اهل بیت علیهم السلام بیان شده بود برای دیگران به ویژه بنی امیه و خلفا؛ ۲٫ جعل روایاتی در تقابل با عقاید اسلامی. این روایات به اسرائیلیات موسوم شدند. هدف کلان آنها ایجاد میراث دینی­ای بود که تقابل با یهود در آن مشهود نباشد. نباید فراموش کنیم که رسول الله (ص) شدیدترین برخوردها را با یهودیان داشت و قرآن، دشمنی یهود را شدیدترین دشمنی نسبت به اهل ایمان معرفی می­کند. (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ …

[۱])

این راهبرد از چند جهت مهم و قابل توجه است:

  1. با توجه به فضای عمومی اجتماعی در صدر اسلام که یهود را به دلیل بهره­مندی از کتاب آسمانی صاحب علم و فرهنگ می­دانست، گرایش مردم به سوی این افراد می­توانست توجه­ها را از اهل بیت علیهم السلام کم کند. قبل از دوران بعثت، یهودیان با ایجاد مدارس و مراکز آموزشی در مدینه، علاوه بر اینکه قطب اقتصادی مدینه را در اختیار داشتند، مرجع علمی و فرهنگی نیز بودند به طوری که درس خواندن در این مدارس و فارغ­التحصیلان این مدارس از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار بودند. این مسئله در شرایطی که آمار کسانی که در شبه جزیره قدرت خواندن و نوشتن داشتند بسیار کم بود، اهمیت دوچندان می­یافت تا جایی که برخی از فارغ التحصیلان این مدارس که بعدا مسلمان شدند، خود را در جایگاه نظام دیپلماسی پیامبر (ص) تعریف می­کردند.

اینجاست که مخالفت پیامبر (ص) با مراجعه مسلمانان به اهل کتاب به ویژه یهود را بهتر درک می­کنیم. پیامبر (ص) بسیار تلاش کرد با ارائه معارف اصیل دینی اعراب را از خودباختگی علمی و فرهنگی در مقابل یهودیان خارج کند و آنها را از گزاره­های انحرافی دین یهود دور کند. این سیره عملی رسول الله (ص) با رویه کلی مواجهه قرآن با یهود کاملا همخوانی دارد چراکه قرآن همواره از بنی­اسرائیل به بدی یاد می­کند. تصویر کلی یهود در قرآن، قومی عهدشکن، تحریف­گر، بهانه­گیر، ناسپاس و سست­عنصر است.

  1. علمای یهود برای پیشبرد اهدافشان در مورد اسلام از یک تجربه تاریخی در تعامل تحریف­گرایانه با مسیحیت نیز برخوردار بودند. خداوند در مقابل جریان پیامبرکش یهودیان دنیازده مادی­گرا ، انبیایی را برای هدایت بنی­اسرائیل فرستاد تا جایی که حضرت عیسی علیه السلام برای مقابله با علمای منحرفی که در دین الهی فساد ایجاد کرده بودند مبعوث شد و توسط همین گروه تعقیب و به جوخه اعدام سپرده شد. یهودیان به مقابله با مسیحیان پرداختند و وقتی خود را از مبارزه با آن عاجز دیدند، نفوذ تحریف­گرایانه در مسیحیت را در پیش گرفتند. انحراف در مسیحیت (صهیونیسم مسیحی، مسیحیت پولسی) توسط علمای یهودی تازه­مسیحی شده ایجاد شد. یکی از مهم­ترین اهداف آنها از این کار ایجاد قرائتی از مسیحیت بود که مخالف و مقابل یهود نباشد.
  2. مسلمانان و تازه­مسلمانان محبت و ارادت قلبی به رسول الله (ص) داشتند به ویژه کسانی که پیامبر (ص) را درک نکرده بودند ولی وصف ایمان و بزرگواری او را شنیده بودند. آنها علاقه زیادی به شنیدن احادیث پیامبر داشتند. از این جهت حدیث به عنوان یک رسانه قوی مورد استقبال مردم قرار گرفت. طبیعی بود که هر گروهی که بر این رسانه مسلط می­شد، قدرت مدیریت فرهنگی و اجتماعی جامعه را نیز در دست می­گرفت.

حضور علمای یهود در بین مسلمانان در قالب نوکیشان مسلمان بعد از دوران رحلت پیامبر (ص)، چند سوال به ذهن خطور می­کند:

  1. این افراد که از علما و دانایان قوم یهود بودند، چرا در دوران حیات رسول الله (ص) ایمان نیاوردند. قاعدتا دانش و اطلاعات آنها از پیامبر خاتم (ص) می­بایست قبل از این سبب می­شد خدمت رسول الله (ص) می­آمدند و اسلام می­آوردند. از این جهت می­توان گفت:
  • اسلام آوردن آنها امری دینی نبوده بلکه امری ی بوده است؛ یعنی نفوذ ی-فرهنگی جهت ایجاد تحریف در میراث دینی اسلام
  • جریانی از درون جهان اسلام از آنها خواسته است که به ظاهر اسلام بیاوردند و در اختیار اهداف نظام حاکم باشند.
  1. چرا در دوران منع کتابت حدیث نبوی که ایده­ای کاملا یهودی بود، علمای تازه­مسلمان شده یهود از آزادی کامل در نقل مطالب برخوردار بودند تا جایی که منصبی به عنوان قصیصین ایجاد شد که در مسجد قصه می­گفتند. طبیعی است در جایی که روایت نبوی محدود می­شود، چیز دیگری جایگزین آن می­شود. در این جایگزینی باید شرایط اجتماعی و فرهنگی مخاطب را نیز در نظر گرفت تا میزان پذیرش افزایش یابد. در سرزمین شعر و ادبیات، داستان و قصه مشتری زیادی دارد. فراموش نمی­کنیم که معجزه الهی پیامبر خاتم (ص) برای این مردم نیز به این نکته توجه داشت؛ معجزه آنها متنی فصیح و بلیغ بود که همه شعرا ادیبان را تحدی طلبید. (البته اعجاز قرآن فقط ابعاد لفظی آن نیست و قرآن هیچ گاه به یک متن ادبی تقلیل نمی­یابد)
  2. چرا در دوران خلافت امام علی علیه السلام، هیچ یک از این افراد در مدینه باقی نماندند و همگی به شام نزد معاویه رفتند.

البته این تاثیرگذاری محدود به دوران این علمای یهودی مسلمان­نما نشد و این جریان از دو جهت ادامه یافت:

  1. آنها شاگردانی را تربیت کردند که همین خط فکری را ادامه می­دادند؛ مثلا وَهْب بن مُنَبِّهشاگرد ابوهریره بود که 

    طبری در موارد بسیاری به ویژه در مورد ادیان و مذاهب از او مطالبی را نقل کرده است.

  2. بعد از دوران بنی امیه، بنی عباس روی کار آمدند. آنها نیز مانند اسلاف خویش به بحران مشروعیت مواجه بودند؛ چراکه آنها قدرت رقابت با اهل بیت علیهم السلام را نداشتند.

اقدامات بنی عباس در راه­اندازی نهضت ترجمه آثار یونایی و رومی (غربی) و هندی (شرقی)، رسمیت­بخشی به گروه­های فقهی اهل سنت در مقابل فقه جعفری و برگزاری مناظره­های علمی امام رضا و امام جواد علیهما السلام با علمای یهود و مسیحیت را می­توان در این راستا تحلیل کرد. البته نتیجه کار هم مشخص بود: نمایان شدن سرچشمه­های علم و حکمت الهی اهل بیت علیهم السلام.

در این شرایط بود که امام صادق علیه السلام، تبیین و توسعه بنیان نظری و معرفتی نظام شیعه را به کمال رساند تا جایی که مکتب شیعه به مکتب جعفری لقب گرفت.

تاثیر میراث روایی یهودیزه شده (اسرائیلیات) وقتی تشدید شد که نظام کلامی اهل سنت از معتزله (عقل­گرایی) به اشاعره (نقل­گرایی) غلبه یافت. در این شرایط مبانی استنباط احکام دینی در نقل (حدیث و قرآن) منحصر شد که حاصل آن نوعی ظاهرگرایی در فهم دین بود. انحصار در حدیث، نفی عقل و اجتهاد از مهم­ترین ویژگی­های اشاعره است به این ترتیب آنها روشی متفاوت در فهم شریعت در پیش گرفتند که فقط مراجعه به ظاهر اخبار را مبنای کار خود قرار داده بود و برای فهم عقلی جایگاهی قائل نشده بود. به این ترتیب نقل­گرایی و مبنای آن در فهم دین صرفا در عرصه دانشی و فقهی باقی نمی­ماند و آثار آن در عرصه ت و اجتماع نیز بروز پیدا می­کند.

حاصل این شرایط در نظام دینداری اهل سنت، انحصار در تمسک به روایات بود؛ روایاتی که از مبنای یهودیزه شده عبور کرده بودند. طبیعی است خروجی این نظام دینی، ضدیت با یهود نخواهد شد. بنابراین نباید از گروه­های جهادی اهل سنت مبارزه با اسرائیل را انتظار داشت. از این جهت اهل سنت با میراث دینی خود نمی­تواند در مقابل اسرائیل بایستند مگر اینکه بر مبانی ملی­گرایی (اعراب و اسرائیل) تاکید کند یا متاثر از مبانی ی شیعه باشد. (هر چند در مبانی فقهی از اهل سنت تبعیت کند) اما در مقابل، نظام معرفتی شیعه بر اساس نظام ولایت، در تقابل با دشمنانی (یهودیانی) شکل گرفت که قرآن دشمنی آنها را شدیدترین توصیف می­کند.

به عبارت دیگر دستاورد عالمان یهودی مسلمان­نما در جعل حدیث و وارد کردن معارف انحرافی یهود به اسلام (اسرائیلیات)، ایجاد میراث حدیثی­ای بود که سبب می­شد هیچ­گاه اهل سنت در تقابل با یهود قرار نگیرد چنانکه در طول تاریخ هیچ اهل سنتی بر اساس میراث تاریخی خود در مقابل یهود قرار نگرفته است مگر اینکه در عین بهره­مندی از مرجعیت فقه اهل سنت، از پایگاه ی شیعی برخوردار شده باشد؛ مانند حماس. نه تنها از طرف هیچ یک از گروه­های جهادی اهل سنت مانند القاعده و داعش حتی یک تیر هم به سوی رژیم اشغالگر قدس پرتاب نشده است بلکه شاهد حمایت­های مستقیم و غیرمستقیم رژیم اشغالگر قدس از این گروه­ها بوده­ایم. ارائه تجهیزات جنگی، مساعدت­های امنیتی و اطلاعاتی و مداوای زخمیان جنگی برخی از این نمونه­ها است.

 

[۱] – مائده، آیه ۸۲٫

 

محسن محمدی


استاد طائب در یکی از جلسات درس تاریخ تطبیقی به بیان علت و فلسفه گریه‌های حضرت زهرا(س) پرداخته‌اند که به مناسبت ایام فاطمیه تقدیم می‌شود: 

بعد از این‌که فدک غصب شد، حضرت زهرا(س)خانه‌نشین شد و گریه‌ها را آغاز کرد. این را بدانیم که گریه آن حضرت برای پدرش نبود؛ بلکه برای پیامبری و ولایت بود. انسانی مانند حضرت زهرا(س) که دارای نفس مطمئنه است، برای وفات پدرش گریه نمی‌کند. از طرف دیگر، آن حضرت به رفتن پدرش از دنیا راضی بود، و الا خداوند پیامبر(ص) را از دنیا نمی‌برد؛ چنان‌چه خود پیامبر اسلام(ص) فرمود: خداوند با رضایت زهرا(س) راضی می‌شود.

حضرت زهرا(س) تا قبل از حادثه مسجد و آن قضایا، اصلا گریه نمی‌کرد. وقتی که آن قضایا پیش آمد و به آن حضرت گفتند برو و در خانه بنشین، ایشان هم در پاسخ به آن‌ها فرمود: می‌روم و شکایت شما را به پدرم می‌کنم.

گریه حضرت زهرا(س( مانند گریه حضرت زینب(س) بود و دستگاه حاکمه توسط همین گریه‌ها رسوا شد.

 

نتیجه گریه‌های حضرت زهرا(س)

خانه حضرت فاطمه(س) در کنار مسجد بود. ایشان پس از اتفاقاتی که افتاد، شروع به روضه خواندن و گریه کرد و در ضمن این گریه‌ها، حقایق پیش‌‌آمده بعد از غصب خلافت را بیان کرد. همین امر باعث شد که مدتی بعد، عده‌ای به قضایا متوجه شده و به سمت امیرالمؤمنین(ع) گرایش پیدا کنند که تعدادشان کم‌کم به یازده نفر رسید. حال با توجه به این‌که علی‌(ع) در گذشته فرموده بود اگر چهل نفر از خواص با من باشند، من حق خود را از خلافت مطالبه می‌کنم، بنابراین، دستگاه حاکمه متوجه شد که گریه‌های حضرت زهرا(س) به تدریج کار را برای آن‌ها سخت خواهد کرد؛ خصوصا که گریه‌های آن حضرت، از صبح تا بعد از نماز عشا ادامه داشت و روزهای جمعه هم که در مسجد، نماز جمعه برگزار می‌شد، مردم موقع استماع خطبه‌های خلیفه، صدای گریه آن بانوی بزرگوار را می‌شنیدند و به تدریج، حقایق بر آن‌ها روشن می‌شد.

پس از این‌که خطر مزبور را احساس کردند، تصمیم گرفتند حضرت زهرا(س) را ساکت کنند. آمدند و به آن حضرت گفتند گریه‌های شما، آرامش مسجد را سلب کرده است. ایشان در پاسخ به آن‌ها فرمود: اگر این‌گونه است، من برای گریه کردن به بقیع می‌روم.

بعد از مدتی دیدند که رفتن حضرت زهرا(س) به بقیع هم برای آن‌ها گران تمام می‌شود؛ چون زمانی که ایشان به بقیع می‌رود، عده‌ای دور ایشان جمع می‌شوند. بنابراین، تصمیم گرفتند آن حضرت را ساکت کنند و برای این کار، امیرالمؤمنین(ع) را بهانه کردند. به بانوی بزرگوار اسلام نامه نوشتند که شوهرت در خانه تو نشسته است و علیه ما توطئه می‌کند. تو باید علی را از خانه بیرون کنی تا قضیه حل شود؛ و اگر این کار را نکنی، دختر پیامبر بودن مانع از این نخواهد بود که ما به خانه‌ات حمله نکنیم!.

 

 


 

استاد مهدی طائب در یکی از جلسات دروس تاریخ تطبیقی، به مناسبتی اشاره‌ای به این بحث داشتند که از منظر خوانندگان می‌گذرد:

آیا امکان داشت پیامبر اکرم (ص) دچار سهو و اشتباه شود؟
به نظر ما درباره پیامبر اکرم (ص) سهو و اشتباه اصلا معنا ندارد. سهو یعنی عدم حضور؛ در حالی که پیامبر اکرم (ص) اصلاً غفلتی از خداوند ندارد.
گاهی ما نگاهِ معلول به علتی به دنیا داریم، و گاهی نگاه علت به معلولی. زمانی که دنیا را از طریق خدا دیدیم، نقطه جهلی برای ما وجود نخواهد داشت، چون خداوند علت این دنیاست. پیامبر اکرم (ص) هم در عین این‌که دنیا در نظرش چیز باارزشی نیست، همه دنیا را می‌بیند، اما در قالب خدا. بنابراین، سهو و غفلت و اشتباه در موضوعات برای آن حضرت مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید که پیامبر (ص) دچار سهو می‌شد، آن حضرت را نشناخته است.
اما درباره روایاتی که دلالت بر سهو پیامبر (ص) می‌کنند، باید گفت: اولاً سند آن روایات ضعیف است؛ ثانیاً اگر آن روایات را قبول کنیم، می‌بینیم که امام صادق (ع) در یکی از همین روایات می‌فرماید: خداوند متعال به پیغمبرش گفت: این طور رفتار کن تا دیگران یاد بگیرند». پس در حقیقت، دیگر سهوی صورت نگرفته است. البته اگر واقعا این استدلال از امام صادق (ع) صادر شده باشد، باید توجیهی برای آن بیابیم، و الّا اگر قرار باشد که چون دیگران دچار سهو می‌شوند، پیامبر (ص) هم دچار سهو شود تا آن‌ها ناراحت نشوند، پس باید در سایر امور هم چنین چیزی وجود داشته باشد؛ مثلاً چون مؤمنین دچار معاصی می‌شوند، پیامبر (ص) هم دچار معاصی شود! واضح است که چنین چیزی امکان ندارد (1).

 

(1). جلسه بیست و دوم از دروس تاریخ تطبیقی، 19/12/1393.




 

استاد مهدی طائب در یکی از جلسات دروس تاریخ تطبیقی، به مناسبتی اشاره‌ای به این بحث داشتند که از منظر خوانندگان می‌گذرد:

آیا امکان داشت پیامبر اکرم (ص) دچار سهو و اشتباه شود؟
به نظر ما درباره پیامبر اکرم (ص) سهو و اشتباه اصلا معنا ندارد. سهو یعنی عدم حضور؛ در حالی که پیامبر اکرم (ص) اصلاً غفلتی از خداوند ندارد.
گاهی ما نگاهِ معلول به علتی به دنیا داریم، و گاهی نگاه علت به معلولی. زمانی که دنیا را از طریق خدا دیدیم، نقطه جهلی برای ما وجود نخواهد داشت، چون خداوند علت این دنیاست. پیامبر اکرم (ص) هم در عین این‌که دنیا در نظرش چیز باارزشی نیست، همه دنیا را می‌بیند، اما در قالب خدا. بنابراین، سهو و غفلت و اشتباه در موضوعات برای آن حضرت مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید که پیامبر (ص) دچار سهو می‌شد، آن حضرت را نشناخته است.
اما درباره روایاتی که دلالت بر سهو پیامبر (ص) می‌کنند، باید گفت: اولاً سند آن روایات ضعیف است؛ ثانیاً اگر آن روایات را قبول کنیم، می‌بینیم که امام صادق (ع) در یکی از همین روایات می‌فرماید: خداوند متعال به پیغمبرش گفت: این طور رفتار کن تا دیگران یاد بگیرند». پس در حقیقت، دیگر سهوی صورت نگرفته است. البته اگر واقعا این استدلال از امام صادق (ع) صادر شده باشد، باید توجیهی برای آن بیابیم، و الّا اگر قرار باشد که چون دیگران دچار سهو می‌شوند، پیامبر (ص) هم دچار سهو شود تا آن‌ها ناراحت نشوند، پس باید در سایر امور هم چنین چیزی وجود داشته باشد؛ مثلاً چون مؤمنین دچار معاصی می‌شوند، پیامبر (ص) هم دچار معاصی شود! واضح است که چنین چیزی امکان ندارد (1).

 

(1). جلسه بیست و دوم از دروس تاریخ تطبیقی، 19/12/1393.

 


یکی از ابعاد سیره ائمه اطهار (ع) که توجه شایانی بدان نشده است، تلاش آن­ها در جهت حفظ و تداوم حاکمیت مرکزی اسلام، در ضمن اهتمام به بازگرداندن خلافت به مسیر اصیل آن بوده است. در این نوشتار، مصادیقی از این سیره آورده می­شود:

بعد از حادثه عاشورا و هلاکت یزید، خطر احتمال فروپاشی حکومت مرکزی اسلام در شام، با قیام­های متعددی که در اقصی نقاط دنیای اسلام اتفاق افتادند، وجود داشت. از جمله آن­ها، قیام عبدالله بن زبیر در مکه بود که پس از ادامه تسلط او بر بصره، کوفه و کل عراق اتفاق می­افتد و همچنین، قیام مردم مدینه و واقعه حره مشرقیه و کشتار عظیم مردم آن شهر توسط مسلم بن عقبه و در نهایت، تسلط عبدالله بن زبیر بر این شهر. این امر از یک طرف، و از طرف دیگر، وجود نابسامانی در شام، یعنی در پایتخت حکومت اسلامی که به دلیل هلاکت مروان بن حکم و خلافت فرزند وی عبدالملک مروان اتفاق می­افتد، همگی حاکی از خطر عظیمی بودند که جامعه اسلامی را در آن ایام تهدید می­کرده است و این امری بود که نباید اتفاق بیفتد؛ زیرا که نابودی اسلام را به دنبال خواهد داشت. به همین جهت، تمام تلاش امام سجاد (ع) در دوران امامتش این بود که امر مذکور اتفاق نیفتد.

در این خصوص، باید به این امر مهم هم توجه داشته باشیم که دشمنان اسلام به سرکردگی سازمان یهود، با نفوذ خود در اسلام و ایجاد اختلاف و تفرقه در بین امت بعد از وفات رسول اکرم (ص)، خطی انحرافی را برای از بین بردن کامل اسلام ایجاد کرده بودند و همواره سعی داشته­اند تا این هدف خود را با برنامه­ریزی و زمینه­سازی بنی­امیه در زمان یزید به پایان برسانند. و لیکن در طرف دیگر، برای مقابله با این جریان، امیرالمؤمنین (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) خط مبارزه­ای را آغاز نموده و همواره سعی داشت تا با حفظ حاکمیت مرکزی اسلام، از تشتت و نابسامانی در مرکزیت دنیای اسلام جلوگیری نماید تا بتواند با مدیریت و تأثیرگذاری در حاکمیت، مانع هر گونه قیام و جدا شدن سایر بلاد تحت حاکمیت اسلام، و ایجاد تفرقه در آن شود تا بدین ترتیب بتواند خط حفظ اسلام را تا رسیدن به آن سرمنزل مقصود، یعنی تحقق حاکمیت جهانی اسلام ناب محمدی استمرار ببخشد و اجازه ندهد دشمنان اسلام بتوانند به مقاصد شوم خود برسند. زیرا این امر مسلم بود که چنان­چه حاکمیت مرکزی متزل و تبدیل به حکومت ملوک­الطوایفی و چندگانگی در حاکمیت و تفرقه در امت اسلام می­گردید، بالطبع دیگر تأثیرگذاری علی (ع) و اهل بیت (ع) نیز در سراسر بلاد اسلامی امکان­پذیر نبوده و در نهایت، فروپاشی اسلام و محو آن که مقصود نهایی دشمنان اسلام بود، رقم می­خورد؛ و این امری بود که ائمه (ع) از هیچ تلاشی حتی تا بذل جان خود برای ممانعت از آن، فروگذار نبوده­اند.

برای روشن شدن بیشتر این مطلب، در ادامه به مواردی از تلاش ائمه (ع) در این راستا اشاره می­کنیم:

 

  1. جنگ­های رده (1)

بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (ص) عده­ای از مردم مناطق اطراف مدینه در اعتراض به خلافت خلیفه اول، از دادن زکات امتناع می­ورزند و اظهار می­دارند که رسول خدا (ص) برای بعد از خود، علی (ع) را به عنوان جانشین معرفی نموده و باید خلافت به ایشان برسد و تکیه جناب ابوبکر بر مسند خلافت، خلاف انتصاب پیامبر اکرم (ص) است و چون شما به خلاف نظر آن حضرت، ابوبکر را به خلافت انتخاب کرده­اید، ما هم حق داریم برای خود خلیفه انتخاب کنیم و از این به بعد هم از دادن زکات به حاکمیت در مدینه خودداری می­کنیم.

جناب ابوبکر به بهانه این­که آن­ها به دلیل عدم پرداخت زکات مرتد شده­اند، سپاهی را تدارک دیده و به جنگ با آن­ها می­پردازد و با شکست آنان به این مسأله خاتمه می­دهد.

در این حادثه، علی­رغم این­که آن­ها منکر اسلام و پیامبر (ص) نبوده و حتی بر مطلب حقی نسبت به حق خلافتِ حضرت امیرالمؤمنین (ع) پای می­فشردند، باز مشاهده می­کنید که آن حضرت نه تنها مانع وقوع این جنگ­ها نمی­شوند، بلکه با سکوت خودشان کمک هم می­فرمایند، در حالی که در باطن، چون این خلافت را بر خلاف سفارش رسول خدا (ص) می­دانند، با آن در تقابل بوده و برای تحقق فرمان رسول خدا (ص) و بازگرداندن جریان خلافت به مسیر الهی آن نیز با آن­ها در حال نبرد و جنگ هم می­باشند.

حال چرا حمایت حضرت امیر (ع) از این اقدامات صورت می­گیرد؟

جواب این است که حضرت به این امر واقفند که اگر آن­ها زکات خود را پرداخت نکنند، نه تنها موجبات تضعیف حکومت مرکزی را فراهم کرده­اند، بلکه این خود بدعتی می­شود تا سایر بلاد اسلامی مانند یمن، شام، مکه و مدینه هم از آن­ها خط گرفته و احتمال ممانعت آن­ها از پرداخت زکات و به دنبال آن، شروع مخالفت آن­­­ها با دولت مرکزی اسلام وجود خواهد داشت که در نهایت نیز موجبات سقوط دولت مرکزی را فراهم خواهد کرد. در این صورت است که دیگر فعالیت­های علی (ع) برای مقابله با جریان برانداز دشمنان اسلام، امکان­پذیر نخواهد بود و ایشان موفق نخواهند بود تا از مدینه در جهت هدایت و پیشبرد اهداف خودشان استفاده کرده و بر آن­ها اثرگذار باشند. در حالی که اگر حاکمیت مرکزی پای بر جا بماند، آن حضرت با تأثیرگذاری بر حاکمیت مرکزی خواهند توانست این خط را تا اقصی نقاط بلاد اسلامی پیش ببرند.

 

  1. نبرد با ایران

در زمان خلیفه دوم و در سال 15 ه.ق هنگامی که سعد بن ابی­وقاص از طرف خلیفه وقت مأمور فتح ایران گردید، نبرد در خطوط مقدم جبهه به درازا کشیده شد. در این حال، ابوعبیده جراح طی نامه­ای به خلیفه می­نویسد که کار در جبهه­ها گره خورده و برای باز کردن آن­ها، خود شما باید شخصا در جبهه حاضر و فرماندهی را به عهده بگیرید.

خلیفه با مشاورین خود در این مورد م می­کند و آن­ها هم به او این­گونه م می­دهند که خود شما باید به طرف جبهه­ها حرکت کنی و مشکل نبرد را شخصا حل کنید. اما وی که متوجه می­شود آن­ها توطئه دارند تا او از مدینه خارج شود و با کشته شدن در جبهه نبرد، آن­ها خود، قدرت را به دست بگیرند، در پاسخ به آن­ها می­گوید: باید نظر ابوالحسن را هم جویا شوم.

بعد از این م و بعد از این­که نظر حضرت امیر (ع) را در مورد رفتن به جبهه جویا می­شود، حضرت در مقام م دادن به او می­فرماید:

إن هذا الأمر لم یکن نصرُه و لا خِذلانُه بکثرةٍ و لا بقلّة . فکن قُطباً و استَدِرِ الرَحی بالعرب . ؛

همانا پیروزی و شکست در این کار به زیادی و کمی عدد نبوده است . پس تو به منزله میله وسط سنگ آسیاب باش و با یاری قوم عرب، آسیا را بگردان و به وسیله آنان، نه به وسیله خودت . پس به راستی هر گاه تو از این سرزمین بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی بر تو می­شورند و به مخالفت با تو می­پردازند. پس بمان و کماکان جنگ را از راه دور اداره کن» (2).

جناب عمر هم م حضرت را قبول کرده و به آن عمل می­کند و بدین ترتیب حضرت با این م سعی می­کند با حفظ او، حاکمیت مرکزی کماکان قدرتمند باقی بماند.

در حالی که آن حضرت می­دانند که با وجود این خلافت نمی­توانند به اهداف خود رسیده و جریان جانشینی رسول خدا (ص) را به مسیر الهی خود بازگردانند، اما ایشان از یک طرف باید خلفا را به منظور حفظ حاکمیت مرکزی اسلام حفظ کنند، و از طرف دیگر، تلاش خود را در رساندن جریان خلافت به مسیر الهی خود تا حصول نتیجه پیگیری نمایند و آن هم جز با حذف جریان نفاق و عوامل نفوذی دشمنان قسم­خورده اسلام یعنی یهود و عقبه­های داخلی آن­ها امکان­پذیر نیست که البته این هم خود، جمع بین نقیضین است که تنها از عهده حضرات معصومین (ع) برمی­آید.

 

  1. صلح با معاویه

این خط حفظ حاکمیت اسلامی بعد از حضرت امیر (ع) توسط امام حسن مجتبی (ع) نیز استمرار می­یابد؛ لذا شما در این مقطع هم مشاهده می­کنید که آن حضرت با صلح خودشان با معاویه، با او کنار می­آیند و در تمام اعتراضات محلی توسط خوارج نیز هیچ تلاشی را برای ممانعت از سرکوب آن­ها توسط معاویه انجام نمی­دهند و با سکوت خودشان بر پای­بندی به قرارداد صلح با معاویه به عنوان خلیفه و حاکم دولت مرکزی اسلام کماکان باقی می­مانند.

البته با مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید، وضعیت به گونه­ای تغییر جهت می­دهد که سیدالشهدا (ع) در استمرار همان ت و بر همان سیره و روش مبارزاتی پدر و برادر بزرگوارشان، این بار به منظور مقابله با یزید، چاره­ای جز ساقط کردن او ندارند؛ از این رو، آن حضرت با برنامه­ریزی خودشان و با خلق حادثه عظیم عاشورا به این مهم جامه عمل پوشاندند و در این مسیرهم با بذل جان خود و یارانشان به مقصود خود رسیدند.

این اقدام حضرت، موجب رقم خوردن تحولات عظیم بعد از عاشورا گردیده و در نتیجه، همه چیز به سمت فروپاشی حاکمیت مرکزی اسلام و شورش­های مختلف در اقصی نقاط دنیای اسلام به پیش می­رود؛ اما از آن­جایی که بعد از شهادت سیدالشهدا (ع) و پایان یافتن حادثه کربلا، در خصوص امام سجاد (ع) وضع به گونه دیگری می­باشد، ایشان مجددا تمام تلاش خودشان را به کار می­برند تا علی­رغم عوض شدن حاکمیت در شام و جابه­جایی قدرت، دیگر وحدت جامعه اسلامی به هم نخورد و حکومت مرکزی اسلام بتواند کماکان با قوت پابرجا بماند. البته به دلایل شرایط موجود و سوء استفاده­هایی که در اقصی نقاط بلاد اسلامی از حادثه عاشورا صورت پذیرفت، آن حضرت تا مدتی نتوانستند به این مهم جامه عمل بپوشانند و ما شاهد آن هستیم که در مدت کوتاهی، جامعه اسلامی به سمت تشتت و تفرقه پیش می­رود و با حوادث پیش­آمده بعد از حادثه عاشورا، از یک طرف، عبدالله بن زبیر در مکه سر به شورش برداشته و خوارج هم به او ملحق می­شوند و با کمک آن­ها بصره و کوفه را به تصرف خود درآورده و بر عراق مسلط می­گردد، و از طرف دیگر، در مدینه عبدالله بن حنظله قیام کرده و موجبات وقوع حادثه حره مشرقیه در آن شهر را فراهم می­آورد؛ و از طرفی هم در این اوضاع و احوال، حاکمیت مرکزی در شام به هم ریخته و بعد از یزید، چون فرزند او حاکمیت را نمی­پذیرد، مروان از مدینه به شام منتقل و بعد از جنگ بین او و رئیس پلیس دمشق، موفق می­گردد تا با کمک ثروت همسر و فرزند یزید، در شام به قدرت برسد و شش ماه هم در مسند خلافت و اداره حاکمیت مرکزی اسلام تکیه بزند. البته بعد از مدتی، همسر یزید افرادی را اجیر کرد تا او را هم به قتل برسانند که به دنبال این قضیه، فرزند او عبدالملک مروان به قدرت می­رسد.

در این اوضاع و احوال است که عبدالله بن زبیر برای توسعه قلمرو خلافت خود در زمان مروان، سپاهی را از کوفه تدارک دیده و به قصد تصرف شام و حاکمیت بر کل بلاد اسلامی حرکت می­کند که با سپاه مروان به فرماندهی عبیدالله بن زیاد مواجه شده و شکست می­خورد و به حاکمیت وی خاتمه داده می­شود.

سرانجام همه این نابسامانی­ها هم آن می­شود که در این فضا بنی­عباس حرکت و قیام خود را علیه بنی­امیه آغاز می­کنند تا خود بر مسند خلافت تکیه بزنند. و این همان امری است که اگر استمرار پیدا کند و حاکمیت دولت مرکزی اسلام دوباره سامان نگیرد، بالطبع همه قضایا به هم ریخته و این نابسامانی­ها نه تنها حکومت اسلامی را با خطر جدی انحطاط و سقوط مواجه خواهد کرد، که در آن صورت، حفظ اسلام نیز ممکن نخواهد بود و این همان مسأله­ای است که نباید اتفاق بیفتد.

از همین رو بود که امام سجاد (ع) و پس از ایشان، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) برای سامان دادن به همه این نابسامانی­ها تمام تلاش خودشان را به کار می­برند، و سرانجام هم با استقرار کامل بنی­عباس و حاکمیت ایشان در سراسر بلاد اسلامی، این امر محقق می­شود که در این میان، نقش ائمه (ع) به ویژه امام سجاد (ع) و پس از ایشان، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بسیار تأثیرگذار می­باشد (3).

 

(1). اهل رِدّه کسانی بودند که بعد از رسول خدا (ص) مرتد شده و از دین خارج شدند.

(2). نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص203.

(3). ثاقب 2 (سلسله مباحث تاریخ اسلام استاد مهدی طائب)، صص 11- 18.

 

 


قیام سیدالشهدا (ع) علاوه بر این‌که حرکتی علیه جبهه خارجی و بیرونی، یعنی دستگاه خلافت فاسد بود، مبارزه با جبهه درونی، یعنی روحیه راحت‌طلبی فسادپذیر هم بود. مطالبی را در این زمینه از کتاب انسان 250 ساله» استخراج کرده‌ایم که به مناسبت ایام محرم تقدیم می‌شود:

خطراتی که اسلام را به عنوان یک پدیده عزیز تهدید می‌کند، از قبل از پدید آمدن و یا از آغاز پدید آمدنش، از طرف پروردگار پیش‌بینی شده است و وسیله مقابله با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود این مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل یک بدن سالم، که خدای متعال قدرت دفاعی‌اش را در خود آن کار گذاشته است، یا مثل یک ماشین سالم، که مهندس و سازنده آن، وسیله تعمیرش را با خود آن همراه کرده است. اسلام یک پدیده است و مثل همه پدیده‌ها، خطراتی آن را تهدید می‌کند و وسیله‌ای برای مقابله لازم دارد. خدای متعال این وسیله را در خود اسلام گذاشت. اما آن خطر چیست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهدید می‌کند که یکی خطر دشمنان خارجی» و دیگری خطر اضمحلال داخلی» است.

دشمن خارجی یعنی کسی که از بیرون مرزها، با انواع سلاح‌ها، موجودیت یک نظام را با فکرش و دستگاه زیربنایی عقیدتی‌اش و قوانینش و همه چیزش هدف قرار می‌دهد. . از بیرون یعنی چه؟ نه از بیرون کشور. از بیرون نظام؛ و لو در داخل کشور. دشمنانی هستند که خودشان را از نظام، بیگانه می‌دانند و با آن مخالفند. این‌ها بیرونند. این‌ها غریبه‌اند. این‌ها برای این‌که نظامی را نابود کنند و از بین ببرند، تلاش می‌کنند. با شمشیر، با سلاح آتشین، با مدرن‌ترین سلاح‌های مادی، و با تبلیغات و پول و هرچه که در اختیارشان باشد. این، یک نوع دشمن است.

دشمن و آفت دوم، آفت اضمحلال درونی است. یعنی در درون نظام؛ که این مال غریبه‌ها نیست، این مال خودی‌هاست. خودی‌ها ممکن است در یک نظام، بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوه‌های مادی و بزرگ انگاشتن آن‌ها، ناگهان در درون، دچار آفت‌زدگی شوند. این، البته خطرش بیشتر از خطر اولی است.

این دو نوع دشمن (آفت برونی و آفت درونی) برای هر نظامی، برای هر تشکیلاتی و برای هر پدیده‌ای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هر دو آفت، علاج معین کرده و جهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست. جاهِدِ الکُفارَ و المُنافقین» (توبه/73). منافق خودش را در درون نظام قرار می‌دهد. لذا با همه این‌ها باید جهاد کرد. جهاد، برای دشمنی است که می‌خواهد از روی بی‌اعتقادی و دشمنی با نظام، به آن هجوم بیاورد. همچنین، برای مقابله با آن تفکّک داخلی و از هم پاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار باارزشی وجود دارد که دنیا را به طور حقیقی به انسان می‌شناساند و می‌فهماند که إعلَموا أنما الحیاة الدنیا لَعِبٌ و لَهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ بینکم و تکاثرٌ فی الأموال و الأولاد . » (حدید/20). یعنی این زر و زیورها، این جلوه‌ها و این لذت‌های دنیا اگر چه برای شما لازم است، اگر چه شما ناچارید از آن‌ها بهره ببرید، اگر چه زندگی شما وابسته به آن‌هاست و در این شکی هم نیست و باید آن‌ها را برای خودتان فراهم کنید؛ اما بدانید که مطلق کردن این‌ها و چشم‌بسته به دنبال این نیازها حرکت کردن و هدف‌ها را به فراموشی سپردن، بسیار خطرناک است.

امیرالمؤمنین (ع) شیر میدان نبرد با دشمن است و هنگامی که سخن می‌گوید آدم انتظار دارد نصف بیشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانی و قهرمانی باشد؛ اما وقتی در روایات و خُطب نهج‌البلاغه او نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اغلب سخنان و توصیه‌های آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفی و تحقیر دنیا و گرامی شمردن ارزش‌های معنوی و والای بشری است.

ماجرای امام حسین (ع) تلفیق این دو بخش است. یعنی آن‌جایی که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، در اعلی مرتبه آن تجلی پیدا کرد، ماجرای عاشورا بود. یعنی خدای متعال می‌داند که این حادثه پیش می‌آید و نمونه اعلایی باید ارائه شود و آن نمونه اعلی، الگو قرار گیرد. مثل قهرمان‌هایی که در کشورها، در یک رشته مطرح می‌شوند، و فرد قهرمان، مشوّق دیگران در آن رشته از ورزش می‌شود. البته، این یک مثال کوچک برای تقریب به ذهن است. ماجرای عاشورا عبارت است از یک حرکت عظیم مجاهدت‌آمیز در هر دو جبهه. هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیاطلبان چسبیده به این دستگاه قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسان‌ها استخدام کرده بود، آن‌ها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرم اسلام (ص) می‌خواستند؛ و هم در جبهه درونی، که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود.

نکته دوم، به نظر من مهم‌تر است. برهه‌ای از زمان گذشته بود. دوران سختی‌های اولیه کار طی شده بود. فتوحاتی انجام شده بود. غنایمی به دست آمده بود. دایره کشور وسیع‌تر شده بود. دشمنان خارجی، این‌جا و آن‌جا سرکوب شده بودند. غنایم فراوانی در داخل کشور به جریان افتاده بود. عدّه‌ای پول‌دار شده بودند و عدّه‌ای در طبقه اشراف قرار گرفته بودند. یعنی بعد از آن‌که اسلام، اشرافیّت را قلع و قمع کرده بود، یک طبقه اشراف جدید در دنیای اسلام به وجود آمد. عناصری با نام اسلام، با سمَت‌ها و عناوین اسلامی -پسر فلان صحابی، پسر فلان یار پیغمبر، پسر فلان خویشاوند پیغمبر- در کارهای ناشایست و نامناسب وارد شدند، که بعضی از این‌ها، اسم‌هایشان در تاریخ ثبت است. کسانی پیدا شدند که برای مهریه دخترانشان، به جای آن مهرالسّنه چهارصد و هشتاد درهمی که پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و مسلمانان صدر اسلام مطرح می‌کردند، یک میلیون دینار؛ یک میلیون مثقال طلای خالص قرار دادند! چه کسانی؟ پسران صحابی‌های بزرگ، مثلاً مصعب ‌بن‌ زبیر و از این قبیل.

قضایا، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقه‌داران اسلام (اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگ‌های زمان پیغمبر شرکت کرده بودند) از امتیازات برخوردار شدند، که بهره‌مندی مالی بیشتر از بیت‌المال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آن‌ها با سایرین درست نیست و نمی‌توان آن‌ها را با دیگران یکسان دانست! این، خشتِ اوّل بود. حرکت‌های منجر به انحراف، این‌گونه از نقطه‌ کمی آغاز می‌شود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری می‌بخشد. انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفه‌ سوم، وضعیت به گونه‌ای شد که برجستگان صحابه‌ پیغمبر، جزء بزرگ‌ترین سرمایه‌داران زمان خود محسوب می‌شدند! توجّه می‌کنید؟ یعنی همین صحابه‌ عالی‌مقام که اسم‌هایشان معروف است (طلحه، زبیر، سعد بن ‌ابی‌وقّاص و غیره) این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقه‌ افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایه‌داران اسلام قرار گرفتند. یکی از آن‌ها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شکست و خرد کردن آن‌ها را گذاشتند. مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال می‌کشند. ببینید چقدر طلا بوده، که آن را با تبر می‌شکسته‌اند! این‌ها در تاریخْ ضبط شده است و مسائلی نیست که بگوییم شیعه در کتاب‌های خود نوشته‌اند. حقایقی است که همه در ثبت و ضبط آن کوشیده‌اند. مقدار درهم و دیناری که از این‌ها به جا می‌ماند، افسانه‌وار بود.

وقتی می‌گوییم فاسد شدن دستگاه از درون، یعنی این. یعنی افرادی در جامعه پیدا شوند که به تدریج بیماری اخلاقی مُسری خود (دنیازدگی و شهوت‌زدگی) را که متأسفانه مُهلک هم هست، همین‌طور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی، مگر کسی دل و جرأت یا حوصله پیدا می‌کرد که به سراغ مخالفت با دستگاه یزید بن ‌معاویه برود؟! مگر چنین چیزی اتّفاق می‌افتاد؟ چه کسی به فکر این بود که با دستگاه ظلم و فساد آن‌روز یزیدی مبارزه کند؟ در چنین زمینه‌ای، قیام عظیم حسینی به ‌وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیه راحت‌طلبىِ فسادپذیرِ روبه تباهىِ میانِ مسلمانانِ عادی و معمولی. این مهم است (1).

 

(1). انسان 250 ساله، صص141- 145.


خداوند متعال در قرآن کریم به عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین منبع اسلامی، آشکارا سرسخت‌ترین و شدیدترین دشمن مسلمانان را یهود و مشرکان معرفی می‌کند. بنابراین یهود و مشرکان و پس از آن‌ها منافقان و دیگر دشمنان باید شناسایی و شناسانده شوند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ گرچه برخی تعریف اصطلاحی تاریخ را علم به حوادث گذشته بشری دانسته‌اند، اما واقعیت این است که این نگاه به تاریخ، نمی‌تواند در حال و آینده جوامع مفید و مؤثر باشد. در حقیقت، تاریخ، علم به وقایع درس‌آموز و عبرت انگیز گذشته و قوانین و سنن الهی حاکم بر آن وقایع است تا از آن وقایع و عوامل، درس و عبرت گرفته شود و وضعیت موجود و آینده در جهت مطلوب تغییر یابد.

به فرموده رهبر معظم انقلاب امروز ما در دنیای اسلام، مکلفیم که همین هوشیاری، توجه به دشمن شناسی و تکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن، برای امت اسلام، جهان اسلام و ملت خودمان تدارک ببینیم.»(1) این نوع نگاه به تاریخ، بصیرت افزا و راهگشای افراد و جوامع بشر است؛ به طوری که هیچ‌گاه، کهنه نمی‌شود و در گذشته، باقی نمی‌ماند. در این رویکرد، گذشته چراغ راه آینده قرار می‌گیرد.

قرآن کریم نیز در بسیاری از آیات خود به بیان حوادث اقوام گذشته پرداخته است؛ به طوری که می‌توان استفاده از تاریخ را یکی از شیوه‌های مهم قرآن در هدایت دانست. هدف قرآن از ذکر قصه اقوام و پیامبران پیشین، سرگرمی و داستان سرایی صرفاً هنرورزانه نیست؛ بلکه هدف آن، تشویق مسلمانان به راه‌های کمال و ترقی و پرهیز آن‌ها از عواملی است که سبب افول و انحطاط فردی و اجتماعی می‌شود.

البته برای عبرت آموزی و پندگیری از تاریخ، لازم است حوادث تاریخی را به صورت به هم پیوسته و حلقه‌های زنجیر بررسی کرد. بررسی تک بعدی و محدود به زمان خاص، بدون توجه به حوادث قبل و بعد، هر چند درس آموزی‌هایی دارد ولی به صورت مقطعی و حداقلی است.

بررسی علل وقایع تاریخی مهم و درس‌ها و عبرت‌های آن، موجب افزایش بصیرت برای حال و آینده می‌شود. در این راستا باید به تاریخ انبیا به ویژه تاریخ پیامبر خاتم(ص) و اوصیای معصوم ایشان، تبیین نقش یهود در تاریخ انبیا و اسلام و مسأله دشمن شناسی نگاه ویژه‌ای داشت.

روشن است که هر مکتب و گروهی برای پویایی و پایایی خود، افزون بر تأمین عوامل تعالی و پیشرفت، لازم است دشمنان گذشته و آینده خود را به خوبی بشناسد و بشناساند؛ زیرا هر مکتب، دشمنانی دارد که از آن غافل نیستند، هر چند آن مکتب از دشمنانش غافل باشد.(2)

تاریخ نشان می‌دهد هر گروهی که از دشمن خود غافل شده، ضربه سنگینی خورده است؛ هر چند عوامل قدرت بخشی را رعایت کرده باشد. لازمه مقابله با دشمن و دفع خطر او در قدم اول، شناخت دشمن و ویژگی‌ها و توانمندی‌ها و امکانات اوست. این شناخت سبب می‌شود ما متناسب با همان خدعه‌ها، ابزار و امکانات فراهم کنیم.

خداوند متعال در قرآن کریم به عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین منبع اسلامی، آشکارا سرسخت‌ترین و شدیدترین دشمن مسلمانان را یهود و مشرکان معرفی می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا؛ مسلما یهودیان و کسانى را که شرک ورزیده‌اند دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت.»(3)

پس از یهود و مشرکان، منافقان و دیگر دشمنان هستند که باید شناسایی و شناسانده شوند. همچنین با رویکرد تاریخ بصیرت افزا و رصد جریان حق و باطل و دشمن شناسی، ریشه جریانات جاری در سطح بین‌الملل، منطقه و کشور روشن خواهد شد.

منبع: کتاب دشمن شدید»، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان 95، ص14 الی 16

پی نوشت؛

1 بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با علما و ون(7/5/71)

2 امیرمؤمنان(ع) در این باره می‌فرمایند إنٌ أخا الحرب الارق و من نام لم ینم عنه؛ همانا برادر جنگ، بیداری و هوشیاری است. هر کس از دشمن آسوده بخوابد، دشمن نسبت به او نخواهد خفت»(نهج البلاغه، نامه 62)

3 مائده، آیه82


حضرت رسول(ص) برای حفاظت از حسنین(ع) در سنین کودکی علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت می‌گرفته، به سلمان دستور داده بودند که مراقب حسنین(ع) و فتنه یهود علیه این دو امام بزرگوار باشد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حدیثی از جناب سلمان نقل شده؛ طبق این روایت پیامبر اکرم(ص) روزی سلمان فارسی را به دنبال امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فرستادند و خطاب به سلمان فرمودند برو حضرات را پیدا کن، من از مکر یهود نسبت به این دو[امام] نگران هستم.» سلمان به مناطق مختلف سر زد و حتی به منزل خواهر حضرات یعنی ام‌کلثوم رفت، اما حسنین(ع) آنجا هم نبودند. بالاخره سلمان حضرات را در یکی از محله‌ها پیدا کرد.

پرسش: آیا جمله‌ی إِنِّی خَائِفٌ عَلَیْهِمَا مِنْ کَیْدِ الْیَهُود»(1) می‌تواند مرتبط با حادثه عاشورا باشد؟

پاسخ استاد طائب؛

در رابطه با ارتباط یهود با حادثه عاشورا نیاز چندانی به این حدیث نداریم، چرا که ادله فراوانی وجود دارد.

این حدیث به ظاهر قابل قبول نیست، به دلیل این‌که در این نقل تاریخی آمده سلمان برای جست‌و‌جوی حسنین به منزل خواهر ایشان ام‌کلثوم» رفت، اما حضرات آنجا نبودند؛ این حادثه اگر اتفاق افتاده باشد، به احتمال زیاد زمانی است که امام حسن(ع) هشت سال و امام حسین(ع) هفت سال سن داشتند؛ اگر نام زینب کبری(س) هم ام‌کلثوم باشد، ایشان نیز پنج یا شش سال سن داشتند؛ بنابراین ایشان اصلاً خانه‌ای مجزا نداشتند که سلمان، حسنین را در منزل خواهرشان جست‌و‌جو کرده باشد.

علاوه بر این‌که حضرت زهرا(س) در حفاظت از فرزندانشان بی‌دریغ و بی‌غفلت بودند؛ امکان ندارد سلمان به جست‌و‌جوی حسنین رفته باشد و حضرت زهرا(س) از مکان حضور حضرات اطلاع نداشته باشند؛ بنابراین در ظاهرِ این روایت، تناقضات بسیاری وجود دارد.

البته احتمال دارد که در نقل مطالبی اضافه شده باشد؛ اگرهم چنین ماجرایی رخ داده و به سلمان تأکید حفاظتی شده باشد، به این دلیل بوده که سلمان نسبت به جریان یهود مطلع بود و او میان یهودیان زندگی کرده بود؛ هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند، سلمان غلام و برده یک یهودی بود و از این گروه و توطئه‌های آنان اطلاع داشت و لذا در وصف وی گفته شده که او علم اولین را دارد.

احتمالاً حضرت(ص) برای حفاظت از حسنین در همان سنین، علاوه بر حفاظتی که در منزل صورت می‌گرفت، به سلمان نیز دستور داده بودند که او نیز مراقب حسنین و فتنه یهود باشد. اگر چنین برداشتی از حدیث مدنظر باشد، قابل قبول است.

پی‌نوشت؛

1- بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۳


رضاخان نخست دلاک حمام، سپس خیاط بوده است، ولی براساس اسناد پس از رسیدن به قدرت، نقدینگی او در بانک‌های خارج حدود ۵۰۰ میلیون دلار بوده که به مبلغ امروز چیزی در حدود ۲۰ میلیارد تا ۲۵ میلیارد دلار می‌شود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ اگر نگاهی اجمالی به زندگی رضاخان داشته باشیم او برای کسب درآمد راه‌های گوناگونی را انتخاب کرد. مدتی در حمام دلاک بود و بعد در میدان سرچشمه حمالی کرد. مدتی هم وردست دایی‌اش ایستاد که خیاطی یاد بگیرد، اما استعدادی در خیاطی نداشت. تا اینکه به استخدام قزاق رسید. بعد از استخدام، مهتر اسب‌ها در اصطبل شد. مدتی نیز نگهبان سفارتخانه‌های خارجی در ایران شد و در آن زمان برای نگهبانی رجال مهم قاجار از جمله عبد‌الحسین خان فرمانفرما انتخاب شد. رضاخان پله‌های ترقی را با حمایت بعضی از جریانات از قبیل باند مشکوک میرزا کریم خان رشتی طی کرد.

انگلستان بعد از انقلاب کمونیستی اکتبر1907  در روسیه و خروج روس‌ها از ایران سعی کرد نفوذ خود را در سراسر ایران گسترش دهد. اولین اقدام انگلستان برای رسیدن به این مقصود، خارج کردن دست روس‌ها از مدیریت قزاق‌خانه‌ها بود. پس از آنکه اداره این نیروی نظامی به دست انگلیسی‌ها افتاد، رضاخان که از حمایت میرزا کریم خان رشتی برخوردار بود به سرعت در نیروی نظامی قزاق رشد کرد و از نگهبانی به هرم مدیریتی رسید، اما همای سعادت زمانی به شانه‌های رضا شصت تیر رسید که او توسط ژنرال آیروند ساید به عنوان بازوی نظامی کودتای سوم اسفند 1299 انتخاب شد و پس از چند سال توانست با کمک آشکار و پنهان انگلستان به نخستین فرد قدرتمند در ایران تبدیل شود.

رضاخان پس از 16 سال سلطنت به ثروت افسانه‌ای» دست یافت. مطابق برخی اسناد به ثروتمندترین فرد آسیا» و مطابق برخی دیگر از منابع اسنادی به ثروتمندترین مرد جهان» تبدیل شد. براساس این اسناد، نقدینگی رضاشاه در بانک‌های خارج حدود 500 میلیون دلار بود که به مبلغ امروز چیزی در حدود 20 میلیارد تا 25 میلیارد دلار است.

نقدینگی 500 میلیون دلاری رضاشاه در بانک‌های خارج  از کشور تنها بخشی از ثروت افسانه‌ای مردی بود که تا قبل از سلطنت با فقر مالی شدید دست و پنجه می‌کرد. او پس از سلطنت، بالغ بر 44000 سند مالکیت املاک حاصلخیز گیلان، مازندران، گرگان، گنبد، آذربایجان شرقى و دیگر نقاط کشور (لرستان، شمال خوزستان، کرمانشاهان، کرمان، مناطق جنوبی تهران به ویژه  ورامین، تمام هتل‌های شمال ایران و نیز مناطق پهناوری در تهران و شمیران) که با ارعاب، تهدید و حبس و تبعید مالکان آنها، به نام خود ثبت کرده بود، ثروت داشت. به این ترتیب، رضا شاه نه تنها بزرگ‌ترین زمین‌دار قاره آسیا بلکه بزرگ‌ترین زمین‌دار در سراسر جهان بود.

رضاخان ثروت خود را در بانک‌های لندن سپرده‌گذاری کرد. دولت بریتانیا پس از اخراج رضاخان از ایران این ثروت عظیم را توقیف کرد و مشخص نشد بر سر آن چه آمد. گویا دولت بریتانیا نیز قصد ندارد درباره این راز روشنگری کند. ارزش ثروت 500 میلیون دلاری شاه، زمانی مشخص می‌شود که بدانیم بودجه کشور در زمان رضاخان 100 میلیون تومان بود!

منبع: کتاب  شهریور 1320، اسرار حمله متفقین به ایران،‌ ترجمه علی‌اکبر رنجبر کرمانی، تهران، انتشارات مطالعات تاریخ معاصر،‌ 1396، در ص 32، 33 و 507


در سفرنامه‌های دیپلمات‌ها و ناظران خارجی، اغلب به تضاد بین ون و دولتی‌ها اشاره شده است، البته نوعاً به دلیل بی اعتقادی نویسندگان آن‌ها تنها به ظاهر قضیه توجه شده ولی در عین حال در حد معمول نیز گاه اعترافات جالبی دارند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ ظلم حکام نیز سبب دیگری بود تا مردم به چهره‌های مقدس و مهذب جامعه که همان علما بودند پناه برده و آنان را به عنوان محافظ خود در قبال حکام بپذیرند. گرچه ممکن بود در این میان عالمان فاسدی نیز یافت شوند که برای(دنیاداری)، به (دینداری) تظاهر کرده و حتی دست به کارهای ناروا بزنند.

طبیعی است که مردم با این‌که این نمونه‌های اندک می‌دیدند هیچگاه از اکثریت سالم که در هنگام به حقوقشان جانبدار آن‌ها بودند، فاصله نگرفتند. به خصوص که علما به عنوان قضات شرعی، رسماً کار حفظ عدالت را در جامعه بر عهده داشتند گرچه با دخالت حکام و با محدودیت‌هایی که برای آن‌ها به وجود می‌آمد توانایی کار بیشتر از آن چه در آن محدوده در اختیارشان بود، نداشتند. چون قدرت ی رسمی‌دست حکام بود.

در سفرنامه‌های دیپلمات‌ها و ناظران خارجی، اغلب به تضاد بین ون و دولتی‌ها اشاره شده است، در این کتاب‌ها گاه نظرات مثبت و گاه منفی ابراز شده، نوعاً به دلیل بی اعتقادی نویسندگان آن‌ها تنها به ظاهر قضیه توجه شده و بعضیا برخوردهای ون در قیاس با کشیشان کلیساها آن هم در قرون وسطا، سنجیده شده است، در عین حال در حد معمول نیز گاه اعترافات جالبی دارند که خود دلیل مناسبی بر اهمیت موقعیت علما از لحاظ عدالت خواهی و تقدس و پاکی آنان است.

لیدی شیل می‌نویسد: در تمام شهرهای ایران عده کثیری مجتهد و ملای دانشمند وجود دارد که در راستی و درستی کاری آن‌ها هیچ شکی نیست و اغلب مورد پیشتیبانی و احترام عامه مردم قرار دارند و همگی با جان و دل به اجرای دستوارتشان گردن می‌نهند. بعضی از آن‌ها به قدری در اعمال و رفتارشان وسواس دارند که حتی از تفسیر احکام و قضاوت شرعی نیز خودداری می‌کنند تا مبدا از این بابت مرتکب قصور و بی عدالت شوند.(1)

سرجان ملکم می‌نویسد: (مجتهدان) آنان شغلی نمی‌گیرند، کار قبول نمی‌کنند، وظایف خاصی ندارند اما به سبب دانش والا، دینداری و فضیلتشان بارای خاموش اما متفق هموطنانشان دعوت می‌شوند که راهنمای آن‌ها در مذهب باشند و حامی‌شان در برابر حکمرانان.(2)

پولاک می‌نویسد: ملاها بین محرومین و فرودستان طرفداران بسیاری دارند، اما دولتیان از ملاها می‌ترسند زیرا می‌توانند قیام بر پا کنند. به هر حال این را هم نمی‌توان منکر شد! که ترس از آن‌ها وسیله‌ای است که استبداد و ظلم زورگویان را تا اندازه‌ای محدود و تعدیل می‌کند.(3)

پولاک پس از آن اشاره به رقابت و درگیری علما و حکام دارد. از نظر پولاک و امثال او که صرفاً به ظواهر می‌نگرند، این برخورد تنها یک رقابت برای دنیاداری بیشتر است. به عبارت دیگر دعوا بر سر حکومت و قدرت است، نه بر سر دینداری.

دلیل اظهار این مطلب آن است که این‌ها از عمق زندگی علما اطلاعی نداشته و حتی و حاضر نیستند علاقه دائمی‌مردم را به آن‌ها که از نزدیک با علما آشنایی دارند دلیل بر این مطلب بدانند.

کمپفر که در زمان صفویه به ایران آمده(قرن هفدهم میلادی) بحث مبسوطی راجع به ون و نقش آن‌ها دارد و به خصوص اشاره به نفوذ(مجتهد) کرده و این‌که همه معتقدند که(طبق آیین خداوندی پیشوایی مردم مردم و قیادت مسلمین به عهده مجتهد گذاشته شده است، در حالی که فرمان روا تنها وظیفه دارد به حفظ و اجرای نظرات وی همت گمارد برحسب آن چه گفته شد مجتهد نسبت به جنگ و صلح نیز تصمیم می‌گیرد بدون صلاح دید وی هیچ کار مهمی‌که در زمینه حکومت بر مؤمنین باشد صورت نمی‌پذیرد.)

آن چه که از نظر او مهم است، این‌که داشتن این اختیارات برای شاه بسیار(شاق و ناگوار) است او همچنین به رفتارهای تصنعی شاه در احترام به(مجتهدین) اشاره کرده و درباره علت اقدام شاه به آنان می‌نویسد: شاه پروای مردم را می‌کند زیرا پیروی مردم از مجتهد تا بدان پایه است که شاه صلاح خود نمی‌داند به یکی از اصول غیر قابل تخطی دین کند و یا در کار مملکت داری به کاری دست بزند که مجتهد ناگزیر باشد آن را خلاف دیانت اعلام کند.(4)

نمونه این قضاوت‌ها و اشارات درباره موقعیت علما و حکام در نوشته‌های تاریخی فراوان است و ما در این جا تنها برای آن که مقدمه‌ای بر فهم بهتر موضوع علما باشد بدان اشاره کردیم.

منبع: بررسی و تحقیق در جنبش مشروطیت(رسول جعفریان) سال 69، صص 29-33

پی نوشت؛

1 - خاطرات لیدی شیل، ص117

2 تاریخ ایران، ج2، 316 به نقل از کتاب نمای ایران ص216، مقاله لمبتون

3 - سفرنامه پولاک، ص225

4- سفرنامه کمپفر به ایران، ص128


از ابن‌کلبی نقل شده است: امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به‌نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، همبستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جریانات صدر اسلام، پس از بنی­ هاشم، امویان هستند. این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را می ­توان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد. در دو شماره قبلی، قرائنی در رابطه با دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن خاندان بنی‌امیه مطرح شد. بخش سوم و پایانی یادداشت هم‌اکنون تقدیم می‌شود.
 

4/ اتهام فرزندخواندگی در نسل امیه

گذشته از امیه، درباره چند تن از افراد تیره وی نیز ادعای فرزندخواندگی یا زادگی و شامی بودن مطرح است. این تعدد یا در همه موارد، راست و درست است که دلیلی آشکار بر اتهام امیه به شمار می­آید؛ یا اینکه همه این موارد، اشاره به یک مورد اساسی دارند که در این صورت، اساسی­ترین مورد، اتهام امیه است. فرض سوم این است که تمامی این موارد به این نیت ساخته شده است که اذهان را از متهم اصلی پرونده، یعنی امیه، دور سازند. درهرحال موارد یادشده عبارتند از:

الف. ابوعمرو‌بن‌امیه

پس از آنکه امیه، ده سال به شام رفت، گفته می­شود همان‌جا ابوعمرو را به فرزندخواندگی گرفت؛ درحالی‌که نام اصلی او ذکوان و اهل صَفّوریّه بود. پس از مرگ امیه، زن وی به ابوعمرو رسید و در نتیجه آن، ابان که همان ابومُعَیط باشد، زاده شد![1]

از ابن‌کلبی نقل شده است: امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به‌نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، همبستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد. به همین خاطر است که رسول­الله(ص) به عقبه، آن روز که دستور کشتنش را داد گفت: تو یهودی و اهل صفوریه هستی.[2]

وقتی معاویه از ثوربن‌تلده که عمری طولانی داشت پرسید کدام‌یک از اجداد مرا دیده­ای؟» پاسخ شنید: امیه را دیدم که کور شده بود و برده­اش ذکوان او را راه می­برد. معاویه نهیب زد: ساکت شو! ذکوان، پسر او بود. ولی پاسخ شنید: این را شما می­گویید![3]

همچنین از صاحب کتاب المثالب» نقل شده: ابوعمرو، برده امیه و نامش ذکوان بود که امیه او را به فرزندخواندگی گرفت.

دغفل نسّابه وقتی با پرسش معاویه روبه‌رو شد که از بزرگان قریش چه کسانی را دیده­ای؟» گفت: عبدالمطلب و امیة‌بن‌عبدشمس را دیده­ام. معاویه از او خواست آن دو نفر را برایش توصیف کند. دغفل گفت: عبدالمطلب، سفید بود و قامتی کشیده و صورتی نیکو داشت و در پیشانیش نور نبوت و جلال و عزّت حکومت، دیده می­شد. ده پسر که هریک مانند شیر بیشه بودند گرد او را گرفته بودند. معاویه گفت: امیه چطور؟ دغفل گفت: پیری کوتاه‌قد و لاغراندام و کور بود که برده­اش ذکوان او را راه می­برد. معاویه گفت: ساکت! او پسرش ابوعمرو بود! دغفل پاسخ داد: این ادعای شماست؛ آنچه من می­دانم، همانی است که به تو گفتم.[4]

ابویقظان هم گفته: (مردم) گمان دارند که امیه برده­ای به‌نام ذکوان داشت که او را ابوعمرو نامید و جانشین خود کرد. آمنه، همسر امیه هم بعد از مرگش به ابوعمرو رسید![5]

امام حسن(ع) نیز در مجلس معاویه و در پاسخ ولید‌بن‌عقبه فرمود: تو را به قریش چه؟! تو زاده برده­ای اهل صفوریه به‌نام ذکوان هستی![6]

ب- ابومعیط‌بن‌ذکوان‌بن‌امیه

گفته شده: ذکوان نیز ابان را  که همان ابومعیط است- به فرزندخواندگی گرفت![7] فضل‌بن‌عباس در شعر خود، از ابومعیط با عنوان ابن ذکوان الصفوری» یاد کرد.[8] زمخشری می­نویسد: ابومعیط برده­ای اهل صفوریه اردن بود که ابوعمرو او را به مکه آورد و به فرزندی گرفت![9] معاویه در دفاع از آبا و اجداد خود ابومعیط را نیز فرزند امیه معرفی کرد؛ ولی دوباره پاسخ شنید: این ادعای شماست![10] مسعودی هم می­نویسد: عقیل می­گفت: ابومعیط مردی یهودی از اهالی صفوریه بود.[11]

در نقل آبرومندانه­تر ماجرا: پس از مرگ امیه، همسرش آمنه، به پسر بزرگ امیه به نام ابوعمرو رسید و نتیجه این ازدواج، زاییده شدن ابومعیط بود. بنابراین فرزندان آمنه، هم برادران ابومعیط بودند و هم عموهایش![12]

ج. عُقبَة‌بن‌ابی­مُعَیط

رسول­الله(ص) به عقبه فرمود: تو قریشی هستی؟! تو برده­ای اهل صَفّورِیه هستی.[13] این مطلب، در ماجرایی میان عبدالملک و مردی سالخورده نیز بیان شده است.[14] عقیل هم به عقبه گفت: تو به‌گونه­ای سخن می­گویی، گویا اصل خود را نمی­دانی! تو برده­ای، اهل صفوریه هستی. عقیل به این نکته اشاره داشت که پدر او یکی از یهودیان آن ناحیه بوده است.[15] سهیلی نیز می­پذیرد که ماجرای فرزندخواندگی، مربوط به عقبه است.[16]

د. خاندان ابوالعاص

عبدالرحمان‌بن‌محمدبن‌اشعث می­گفت: نسل ابوالعاص، بردگانی اهل صفّوریه هستند.[17]

بنابراین فرزندخواندگی یا یک مسئله عادی در میان بنی­امیه بوده که در این صورت، ادعای آن درباره امیه هم نیازمند دلیل محکمی نیست؛ به‌ویژه که بعدها معاویه با بی­آبرویی و بی‌شرمی هرچه تمام‌تر، زیادبن‌ابیه را به این خاندان پرظرفیت! افزود و هیچ ابایی از این کار نداشت. احتمال دیگر، این است که تمامی این موارد به یک مورد اصلی بازمی­گردد که در این فرض، اصلی­ترین متهم و گزینه موجود، امیه است.

اما پاسخ اینکه چرا منابع غیرشیعی از این حقیقت، حتی در دوران بنی‌عباس طفره رفته­اند، باید در کلام سهیلی جست‌وجو کرد؛ آنجا که می­نویسد:

خدا از کارهای دوران جاهلیت گذشته و از ایراد گرفتن به نسب دیگران نهی کرده است. حتی اگر این نهی الهی نبود، باز جا داشت به خاطر جایگاه برخی از صحابه، نسبت به نسب بنی­امیه کنکاشی نشود![18]

 

[1]المعارف، ص318؛ المنمق، ص99و100 .

البته طبق گزارشی که پیش از این گذشت، ابوعمرو خود در زمان حیات پدرش ازدواج کرد!

[2]المعارف، ص319 .

[3]الاصابه، ج1، ص532؛ تاریخ مدینةدمشق، ج11، ص181 .

[4]الاغانی، ج1، ص45 .

[5]انساب الاشراف، ج9، ص339 .

[6]الاحتجاج، ج1، ص412 .

[7]المنمق، ص100 .

[8]فضل در شعری تند این‌گونه سرود: أتطلب ثارا لست منه و لا له * و أین ابن ذکوان الصفوری من عمرو؟ / کما اتصلت بنت الحمار بأمها * و تنسى أباها إذ تسامى أولى الفخر. (تاریخ طبری،ج 3، ص449)

[9]ربیع الابرار، ج1، ص150و151 .

[10]الاصابه، ج5، ص398 .

[11]مروج الذهب، ج2، ص336 .

[12]الاغانی، ج1، ص48 .

[13]المعارف، ص319؛ شرح نهج­البلاغه، ج6، ص293 .

[14]الفتوح ابن اعثم، ج2، ص563 .

[15]مروج الذهب، ج2، ص336 .

[16]الروض الانف، ج3، ص65 .

عقبة‌بن‌ابی­معیط از اسرای جنگ بدر بود که به دستور رسول­الله کشته شد. عقبه به رسول­الله اعتراض کرد: از میان قریش فقط مرا می­کشی؟ فرمود: آری. گفت: چه کسی متکفل فرزندانم می­شود؟ فرمود: آتش! (الاغانی، ج1، ص49؛ الکامل، ج2، ص74) عقبه نیز از کسانی بود که به شدت رسول­الله و مسلمانان را اذیت می­کردند. در یک نمونه، ظرفی پر از مدفوع را بر درب خانه رسول­الله گذاشت! (الکامل، ج2، ص74) عقبه کسی بود که به گفته عبدالله بن عمرو، بدترین رفتار مشرکان را با رسول­الله داشت. او بود که یکبار، لباسش را دور گردن رسول­الله پیچیده و تلاش می­کرد ایشان را خفه کند! (الاغانی، ج1، ص50)

[17]تاریخ طبری، ج5، ص157.

[18]الروض الانف، ج3، ص65 .

 

 


امیرالمؤمنین(ع) در نامه ­ای به معاویه نوشت: امیه، همانند هاشم و حرب، همانند عبدالمطلب و ابوسفیان، همانند ابوطالب نیستند. مهاجران نیز همانند آزادشدگان و نسب­داران، همانند کسانی که خود را به دیگران منتسب کرده ­اند نیستند.

 

2/ خاندانی با روابط پیچیده!!

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛آنچه در نسل امیه نمود بسیاری دارد، فراوانی روابط نامشروع در این نسل برخلاف بنی­ هاشم است. روشن است که فراوانی چنین امری در یک خاندان، حاکی از جایگاه نداشتن و دون­ پایه و بی‌اصل و ریشه بودن آنهاست؛ امری که با انتساب امیه به خاندان نبوت کاملاً در تناقض است. برخی از نمونه­ های این روابط پیچیده عبارتند از:

 

نفیل درباره حرب‌بن‌امیه و عبدالمطّلب چنین سرود: پدر تو کار بود؛ ولی پدر او مردی پاکدامن بود که لشکر فیل را از شهر مکه دور ساخت.[1]

 

گفته شده امیه دست به کاری زد که تا به آن روز در میان عرب سابقه نداشت. او پیش از مرگش، همسرش را به ازدواج پسرش ابوعمرو درآورد و ابوعمرو با او همبستر شد![2]

 

مادر ابوسفیان از پرچمداران روزگار جاهلی بود! پس از آنکه عقیل، در حضور معاویه، اطرافیانش را با نام مادرشان صدا زد و معاویه متوجه عصبانیت حاضرین شد، به عقیل گفت: درباره من چه می­ گویی؟ عقیل گفت: رهایش کن. معاویه گفت: باید بگویی. عقیل گفت: حمامه را می­ شناسی؟ وی گفت: حمامه دیگر کیست؟ عقیل گفت: من گفتم! و رفت. معاویه، نسب­ شناس دربار را طلبید و درباره حمامه از او جویا شد. نسب ­شناس پس از امان گرفتن از او گفت: حمامه، مادربزرگ تو و از پرچمداران زمان جاهلیت بود![3]

 

ابوسفیان با ن بدکاره متعددی از قبیل مادر زیادبن‌ابیه، مادر عمروبن‌عاص،[4] و مادر طلحه در ارتباط بود! مصعب هم به عبیدالله‌بن‌ابی­ بکره گفت: پدر تو یکی از بردگان طائف بود؛ ولی شما بعدها ادعا کردید ابوسفیان تان کرده (تا بتوانید خود را صاحب نسب نشان دهید) اگر زنده بمانم، شما را به همان ریشه اصلی‌تان بازخواهم گردانید.[5] از آن سو، وقتی هند جگرخوار برای بیعت، پیش رسول­ خدا(ص) آمد، آن حضرت پیمان­هایی از او گرفت؛ ازجمله اینکه نکند. هند گفت: مگر زن آزاد، می­کند؟ رسول­ خدا(ص) نگاهی به یکی از اصحاب انداخت و تبسم نمود![6]

 

معاویه، در اصل و نسب، مردد میان چهار مرد به نام‌های مسافربن‌ابی­ عمرو،[7] عمارة‌بن‌ولیدبن‌مغیره،[8] عباس‌بن‌عبدالمطلب و صباح آوازه­ خوان بود.[9] در ضمن ماجرایی، وقتی حاضران در جلسه معاویه، به دشنام دادن به شاعر یهودی پرداختند و او را زاده زن یهودی» خطاب کردند، شاعر یهودی گفت: اگر دشنامتان را رها نکنید، من هم درباره معاویه به شما خواهم گفت. معاویه هم از حاضران خواست ساکت شوند تا زبان او بر وی بسته شود و سپس بحث را عوض کرد![10]

 

صباح، متهم به پدر عتبة‌بن‌ابی­ سفیان بودن هم هست![11] مادر سعدبن‌ابی­ وقاص، حمینه دختر ابوسفیان است. معاویه یک بار در گفت‌وگو با سعد، با به کار بردن عبارت یأبی علیک بنوعذره» او را زاده معرفی کرد![12] ابن‌مسعود نیز در جریان نزاعی میان خودش و سعد، به او گفت: من پسر مسعودم و تو پسر حمینه![13]

 

3/ غیراصیل بودن بنی­ امیه

 

گزارش­های متعددی در دست است که اصل و نسب بنی­ امیه را زیر سؤال می­ برد:

 

الف. امیرالمؤمنین(ع) در نامه ­ای به معاویه نوشت: امیه، همانند هاشم و حرب، همانند عبدالمطلب و ابوسفیان، همانند ابوطالب نیستند. مهاجران نیز همانند آزادشدگان و نسب­داران، همانند کسانی که خود را به دیگران منتسب کرده ­اند نیستند. اهل حق نیز همانند اهل باطل نیستند.[14] هرچند عبارت لا الصَریحُ کاللَصیق» در سایر منابع، به چشم نمی­ خورد،[15] ولی در این منابع، عبارت لا المؤمنُ کالمُدغِل» نیز ذکر نشده است و همین، باعث تردید در ضبط کامل این منابع است. تنها سُلَیم‌بن‌قیس به‌جای عبارت یادشده از جمله لا المنافقُ کالمؤمن» استفاده کرده و عبارت محل بحث را نیز نیاورده است؛[16] ولی این اندازه نیز نمی­ تواند دلیل نادرستی روایت سیدرضی و ابن‌شهرآشوب یا حتی تردید در آن باشد.

 

ب. امیرالمؤمنین(ع) در نامه دیگری به معاویه نوشت: آزادشدگان و فرزندان آنها را چه به جداسازی نخستین مهاجران و تعیین رتبه و طبقه آنها؟! از صدای مهره­ معلوم است که از جنس سایر مهره­ ها نیست.[17] طرفداران معاویه تصریح دارند عبارت لقد حَنَّ قِدحٌ لیس منها» درباره کسی به کار می­ رود که خود را به گروهی که از آنها نیست نسبت می­ دهد و نخستین‌بار، برخی از صحابه این جمله را در ردّ ادعای عُقبة‌بن‌ابی­مُعَیط درباره قریشی بودن خودشان به کار بسته‌اند.[18]

 

ج. ابوطالب در ماجرای شعب، شعری سرود و در ضمن آن چنین گفت: به‌خصوص از عبدشمس و نوفل یاد می­ کنم که ما را همچون سرپوش ن به کناری انداختند. پدر آنها از قدیم، برده پدربزرگ ما بود. آنها فرزندان همان کنیز فراخ‌چشمی هستند که از آن سوی دریا آورده شد.[19]

 

د. ابن‌عباس در پاسخ معاویه که گفته بود مگر ما همه، شاخه­ های یک درخت به‌نام عبدمناف نیستیم؟» گفت: هرگز! از راه درست منحرف شدی و پاسخ را رها کردی. میان ما و شما برزخ و حجابی است که شما پوسته و ما مغز آن هستیم. چقدر فاصله است میان بندگان و سروران! امیه را همانند هاشم می­ دانی؟! هاشم، دارای اصالت و کرامت بود؛ نه پَست و حرامزاده!. .[20]

 

ه. عبدالله‌بن‌جعفر در ماجرای فخرفروشی خودش با یزید در حضور معاویه گفت: با کدام‌یک از پدرانت به من فخر می­ فروشی؟! با حرب که ما پناهش دادیم؟! یا با امیه که برده ما بود؟! یا با عبدشمس که ما سرپرستش بودیم؟![21]

 

و. تمامی مورخان درباره علت شروع دشمنی امیه با هاشم به این نکته اشاره دارند که: امیه نسبت به جود و بخشش و سفره­ های غذای هاشم، حسادت ورزید و تصمیم گرفت خودی نشان دهد و چون در این کار شکست خورد و مورد ریشخند مردم واقع شد، دست به دشمنی زد و هاشم را مجبور کرد پیش کاهنی بروند تا او به‌نفع هرکس حکم کرد، دیگری به او پنجاه شتر بدهد و ده سال هم از مکه بیرون برود. پیش کاهن خزاعی رفتند و وی به تعریف و تمجید از هاشم پرداخت و او را بر امیه ترجیح داد. درنتیجه، امیه ده سال به شام رفت!

 

به نظر می­ رسد این ماجرا سرپوشی برای حقیقتِ امر و برده رومی بودن امیه است؛ چراکه از یک سو می­ گویند هاشم بزرگ‌ترین فرزند عبدمناف بود[22] یا اینکه با عبدشمس، دوقلو بودند[23] یا اینکه عبدشمس و هاشم، بزرگ‌ترین فرزندان عبدمناف بودند[24] و از سوی دیگر می­ گویند هاشم بیشتر از بیست و گفته شده بیست‌وپنج سال، عمر نکرد![25] با این حساب، امیه، کی زاده شد؟! کی بزرگ شد؟! و کی توانست با عموی جوان خود در جود و کرم، رقابت کند؟! به‌ویژه که به تصریح برخی منابع، اوضاع مالی عبدشمس، خوب نبود و او نیز عیال هاشم به شمار می­ آمد!

 

ز. نکته دیگری که نباید در این زمینه دور از نظر بماند اینکه، به حکم رسول­ خدا(ص)، سیادت و ذوی القربی» بودن به نسل هاشم رسید و نسل عبدشمس در این عنوان، هیچ سهمی ندارند.

 

براساس آیه قرآن، آن بخش از خیبر که بدون درگیری و با قرارداد صلح، آزاد شده بود، ملک شخصی رسول­ الله(ص) به شمار می ­آمد.[26] نحوه تقسیم خمس خیبر، باعث اعتراض برخی از افراد خاص! شد. براساس آیه قرآن، رسول­ الله(ص) باید بخشی از خمس را میان نزدیکان خود، تقسیم می­ نمود. این عده اعتراض داشتند که چرا رسول­ الله(ص) این بخش را به بنی ­هاشم و بنی­ مطلب اختصاص داده و آنها را از آن، محروم کرده است؟ و اینکه چه فرقی میان آنها و بنی­ مطلب است؟

 

پاسخ رسول ­الله(ص) اما جالب است. ایشان فرمود: بنی­ هاشم و بنی­ مطلب، هیچ‌گاه مرا رها نکردند. بنی ­هاشم و بنی­ مطلب، یکی هستند.[27]

 

ابن‌کثیر در تأیید فرمایش رسول­ الله(ص) از شافعی این‌گونه نقل می­ کند: بنی­ هاشم و بنی ­عبدالمطلب، در شعب ابوطالب (که سخت­ترین دوران زندگی رسول­ الله را تشکیل می­ داد) همراه رسول­ الله(ص) بودند و آن حضرت را رها نکردند. و می­ افزاید: ابوطالب نیز در اشعار خود، بنی­ عبدشمس و بنی­ نوفل را نکوهش کرده بود.[28]

 

به نظر می­ رسد رسول ­الله(ص) با توجه به شناخت دقیقی که از دون­ پایگی و بی­ ریشه بودن بنی­ امیه دارد، تی را پیش کشید تا آنها هیچ‌گاه نتوانند از جایگاه خانوادگی ویژه داشتن سخن بگویند.

 

ح. سهیلی پس از نقل ماجرایی که پس از این خواهد آمد می­ نویسد: نسب امیه نیز خود، بحثی جدا دارد که تمامی نسل وی را درگیر می­ کند و آن اینکه وقتی به سفینه، غلام ام­ سلمه گفته شد بنی­ امیه ادعا دارند که خلافت به آنها می‌رسد» پاسخ داد: ران او به خطا رفت! آنها فرزندان زرقا و پادشاه هستند؛ آن‌هم از بدترین پادشاهان.[29]

 

سهیلی در ادامه می افزاید: گفته می­ شود زرقا همان مادر امیة‌بن‌عبدشمس است که نام اصلی او ارنب بوده. اصفهانی در کتاب الامثال» او را یکی از پرچمداران دوران جاهلیت به شمار آورده است.[30]

 

ادامه دارد.

 

[1]. النزاع والتخاصم، ص50؛ شرح نهج­ البلاغه، ج15، ص207.

 

[2]. شرح نهج­ البلاغه، ج15، ص207 .

 

[3]. الغارات، ج1، ص65؛ شرح نهج­ البلاغه، ج2، ص125 .

 

[4]. نابغه، مادر عمرو عاص، یکی از کنیزان معروف به بود که ابوسفیان و ابولهب و عاص‌بن‌وائل و امیة‌بن‌خلف و هشام‌بن‌مغیره، در یک طهر با او همبستر شدند و عمرو که به دنیا آمد، همگی مدعی آن بودند و درحالی‌که شباهت وی به ابوسفیان بیشتر بود، آن را به عاص ملحق کردند! (ربیع الابرار، ج4، ص275؛ انساب الاشراف، ج6، ص261).

 

[5]. انساب الاشراف، ج5، ص470؛ تاریخ طبری، ج5، ص5؛ الکامل، ج4، ص307و308.

 

[6]. التذکرة الحمدونیة، ج8، ص311و312 در این منبع گزارش دیگری نیز اضافه شده که براساس آن، معاویه اذعان می ­کند مردم گمان می­ کنند پدر او عباس‌بن‌عبدالمطلب است!

 

[7]. مسافربن‌ابی­ عمرو‌بن‌امیة‌بن‌عبدشمس، پسرعموی ابوسفیان بود. وی پیش از ابوسفیان، عاشق هند شده بود؛ به‌گونه­ ای‌که ماجرای عشق آن دو بر سر زبان­ها افتاد و مسافر از شرم این شهرت، مکه را به حیره ترک کرد (تاریخ ­مدینة دمشق، ج70، ص173). البته ماجرا ظاهرا از عشق‌بازی گذشته و به اتهام رسیده بود (انساب الاشراف، ج9، ص339و340). کار از اتهام هم گذشته و به بارداری هند رسیده بود (الاغانی، ج9، ص37 [در ادامه می­ افزاید: پس از این ماجرا، هند از او خواست از مکه برود و او به حیره رفت.]) براساس تمامی منابع این ماجرا، در همین ایام فرار مسافر به حیره، ابوسفیان با هند ازدواج کرد.

 

[8]. عماره کسی بود که وقتی با عمروعاص برای بازگرداندن مسلمانان به حبشه رفتند، بر اساس نقل منابع غیر شیعی، توانسته بود با برخی ن نجاشی، رابطه پنهانی برقرار کند! (الاغانی، ج9، ص41)

 

[9]. ربیع الابرار، ج4، ص275و276؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص336 (از ربیع الابرار)

 

از نکات قابل توجه و عجیب آنکه: این تغییر ماهوی (تبدیل به بوزینه شدن)، در طول تاریخ، تنها یک مورد مستند دیگر دارد و آن نیز مربوط به گروهی از یهودیان است که به بوزینه، مسخ شدند. این نکته می‌تواند کلید ارتباط کاملا معنادار آنان با یکدیگر باشد.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جریانات صدر اسلام، پس از بنی­ هاشم، امویان هستند. این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را می ­توان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد؛ با این تفاوت که تعداد فراوانی از بنی­ هاشم، نقش انسان پاک و سفید، و تمامی بنی ­امیه به‌جز یکی دو نفر نقش انسان خبیث و سیاه را بر عهده دارند.

 

اصرار بر اجرای نقش مخالف و پافشاری بر به ذلت کشاندن و نابود کردن بنی­ هاشم، در هر ذهنی یک علامت سؤال بزرگ پدید می­ آورد و آن اینکه: علت این خشونت رفتاری و وحشی­گری تاریخی امویان در برابر بنی­ هاشم چیست؟

 

در کنار پاسخ ­های گوناگونی که می­ توان به این پرسش داد، پیشینه تاریخی و اصالت این طایفه را نیز باید در نظر داشت. نگاه رسول­ خدا(ص) به بنی ­امیه، نه‌تنها نگاه مثبتی نیست که نگاهی بسیار منفی و حاکی از انزجار درونی است. آن حضرت درخت نفرین‌شده» در قرآن را بر بنی­ امیه تطبیق فرمود(1). همچنین رسول­ خدا(ص) شبی در خواب دید که بوزینگانی بر منبر او بالا می­ روند. این خواب چنان بر آن حضرت گران آمد که پس از آن، تا زمان شهادت رسول­ خدا(ص)، کسی ایشان را خندان ندید. آن حضرت بوزینگان را بر بنی­ امیه منطبق فرمود(2). در پله سوم، نقل شده که منفورترین خاندان­ ها نزد رسول­ خدا(ص)، بنی­ امیه و بنی­ حنیفه و ثقیف بودند(3).

 

از نکات قابل توجه و عجیب آنکه: این تغییر ماهوی (تبدیل به بوزینه شدن)، در طول تاریخ، تنها یک مورد مستند دیگر دارد و آن نیز مربوط به گروهی از یهودیان است که به بوزینه، مسخ شدند. این نکته می‌تواند کلید ارتباط کاملا معنادار آنان با یکدیگر باشد.

 

درمجموع، بنی­ امیه و یهود، یا هردو از یک ریشه­ اند و یا لااقل هردو در یک مسیر و ت، گام برمی‌دارند و با یکدیگر، مشارکت و همکاری دارند. تطبیق شجره ملعونه» بر آنان و به‌شکل بوزینه درآمدن آنها، گذشته از برداشت نخست، با برداشت دوم نیز سازگار است.

 

انتساب بنی­ امیه به عبدشمس، با تردید جدّی روبه‌روست. قرائنی در دست است که دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن این خاندان دارد. روشن است که با توجه به جایگاه بنی­ امیه در تاریخ مسلمانان نباید انتظار یافتن مستندات صریح و فراوان در این زمینه داشت. ازاین­ رو اندک گزارش­ هایی نیز که در این زمینه یافت می­ شود، صریح و بسیار به شمار می­ آیند. در ادامه به ذکر تعدادی از قرائن و مستندات مرتبط با این زمینه می­ پردازیم. برخی از این قرائن و مستندات، دلالت بر تردید در انتساب بنی­ امیه با بنی­ هاشم دارد. در مرحله بعد، رواج تأمل‌برانگیز روابط نامشروع در بنی­ امیه مورد توجه قرار می­ گیرد. و در مرحله سوم و چهارم، به ذکر شواهدی از اصالت غیرعرب داشتن امویان می­ پردازیم.

 

1/ رابطه خصمانه غیرعادی با بنی­ هاشم

 

یکی از مواردی که ما را نسبت به عدم ارتباط خانوادگی امیه با عبدمناف و هاشم مطمئن می­ سازد، رابطه خصمانه عجیب و غریب اوست. امیه، هم با هاشم درگیر شد و هم با عبدالمطّلب؛ و در هر دو مورد شکست خورد! کار به اینجا ختم نگردید و این خباثت، در نسل وی ماندگار گردید:

 

حرب‌بن‌امیه با عبدالمطلب درگیر شد؛

 

ابوسفیان با رسول­ خدا(ص) درافتاد(4)؛

 

معاویه با امیرالمؤمنین و امام حسن(علیهماالسلام) جنگید؛

 

یزید خون امام حسین(ع) را ریخت؛

 

عبدالملک مروان با امام سجاد(ع) به مخالفت برخاست؛

 

هشام‌بن‌عبدالملک، امام باقر(ع) را به شهادت رساند؛

 

و در آخرامان هم، سفیانی از همین تیره، به کشتار شیعیان امیرالمؤمنین(ع) می­ پردازد و با امام زمان(عج) به جنگ برمی­ خیزد.

 

در نمونه­ هایی جزئی­ تر:

 

پس از این نمونه­ ای از رفتار عُقبَةبن‌ابی­ مُعَیط با رسول ­الله(ص) ذکر خواهد شد(5). همسر ابولهب، ام­ جمیل دختر حرب‌بن‌امیه است که باید ریشه تمامی انحرافات و جبهه­ گیری­ های تند ابولهب را در او جست‌وجو نمود! عاص‌بن‌وائل پدر عمرو عاص، یکی از مسخره­ کنندگان رسول­ الله(ص) و کسی بود که پس از وفات قاسم، پسر رسول­ الله(ص)، آن حضرت را ابتر» نامید(6). بعدها و پس از جنگ جمل، وقتی صحبت از بیعت مروان با امیرالمؤمنین(ع) به میان آمد، حضرت فرمود: او مگر پس از مرگ عثمان با من بیعت نکرد؟! مرا به بیعت او نیازی نیست. دست او، دستی یهودی است؛ اگر با دستش بیعت کند با شمشیرش خیانت خواهد کرد. (7). یحیی‌بن‌حکم‌بن‌ابی­ العاص به عبدالله‌بن‌جعفر گفت: به خدا سوگند در شام بمیرم و دفن شوم، بیشتر دوست دارم تا در خبیثه! و منظورش از خبیثه، مدینه بود!! عبدالله هم پاسخ داد: همسایگی یهودیان و مسیحیان را بر همسایگی رسول­ خدا(ص) ترجیح دادی(8).

 

دربرابر، معاویه رابطه صمیمانه ­ای با یهودیان داشت. یک بار که از شاعری یهودی خواست برایش شعری بخواند و. بار دیگر از شاعری یهودی خواست شعر پدرش را که در رثای خودش سروده بود برایش بخواند و با شنیدن آن به گریه افتاد(9). بار دیگر وقتی مردی یهودی در دربار وی مدعی شد رسول­ خدا(ص) با مکر و خدعه کعب‌بن‌اشرف یهودی را کشت، او هیچ عکس‌العملی نشان نداد. این رفتار سرد او به‌گونه‌ای زننده بود که محمد‌بن‌مسلمه را به اعتراض وادار کرد و وی تنها از یهودی خواست مجلس را ترک کند! محمدبن‌مسلمه که دنبال یهودی رفته ولی او را پیدا نکرده بود، به دربار او برگشت و گفت: هیچ‌گاه با تو هم‌سخن نخواهم شد؛ آن یهودی را هم هرکجا ببینم خواهم کشت(10).

 

در زمینه رابطه این دو خاندان، روایتی بسیار قابل توجه از امام صادق(ع) در دست است:

 

ما و خاندان سفیان، دو خاندان هستیم که در راه خدا باهم دشمن شدیم. ما گفتار خدا را تأیید می­ کردیم و آنها تکذیب. ابوسفیان با رسول­ الله(ص) و معاویه با علی‌بن‌ابی­طالب و یزید با امام حسین(ع) جنگیدند و (در آخرامان) سفیانی با قائم(عج) خواهد جنگید(11).

 

این روایت، از نگاه فلسفه تاریخ، روایتی کلیدی به شمار می­ آید و بیانگر رهبری دو جریان حق و باطل در طول تاریخ است.

 

ادامه دارد.

 

پی نوشت؛

 

(1). در نامه ­ای که مأمون به اطراف و اکناف برای لعن بنی ­امیه فرستاد، تصریح شده که هیچ اختلافی بر تطبیق این آیه بر بنی­ امیه نیست (تاریخ طبری، ج8، ص185). حتی در گزارشی که نام بنی­ امیه از آن حذف شده، محتوای آن کاملاً گویای تطبیق آیه بر آنان است (تاریخ بغداد، ج4، ص113). این تطبیق چنان بر برخی گران آمده که انواع تلاش‌ها برای خنثی­ سازی آن به کار گرفته شده! گذشته از اشکال به ضعف سند، تلاش شده متن آن نیز تحریف شود. از یکی از همسران رسول­ الله(ص) نقل شده که آن را بر خاندان ابوالعاص تفسیر فرمود (عمدةالقاری، ج19، ص30). در تلاشی دیگر، نام قبیله، به‌کنایه ذکر شده! (زادالمسیر، ج5، ص40).

 

(2). المستدرک، ج3، ص171؛ دلائل النبوه، ج6، ص510؛ شعب الایمان، ج3، ص323؛ تفسیر ثعلبی، ج7، ص257؛ سنن ترمذی، ج5، ص115؛ تاریخ ­مدینة دمشق، ج57، ص340؛ المحرر الوجیز، ج5، ص505؛ الکامل، ج3، ص407 .

 

ابن کثیر پس از دفاع از سند این حدیث، یکی از ایرادهایی را که از استاد خود برای اثبات ضعف متن این روایت نقل کرده، عدم امکان شمول آن نسبت به حکومت یکی از سران صحابه و عمربن‌عبدالعزیز است (البدایة و النهایة، ج6، ص233و274؛ تفسیر ابن‌ کثیر، ج4، ص566و567) غافل از آنکه این اشکال، حداکثر باعث نپذیرفتن تفسیر راوی است نه باطل بودن اصل روایت. برای نقل­ های دیگری از روایت، ر.ک: الدر المنثور، ج4، ص191.

 

این روایت نیز با تحریف­ هایی روبه‌رو شده؛ به‌گونه­ ای‌که گفته شده رسول­ الله(ص) این خواب را درباره خاندان حکم‌بن‌ابی­ العاص دید (المستدرک، ج4، ص480)؛ مسندابویعلی، ج11، ص348؛ مجمع اوائد، ج5، ص244. و در پرده بعدی، نام این گروه، به‌کنایه ذکر شده! (جامع البیان، ج15، ص141؛ تفسیرثعلبی، ج6، ص111).

 

(3). المستدرک، ج4، ص480و481؛ مسند ابویعلی، ج13، ص417؛ مجمع اوائد، ج10، ص71 ؛ البدایةوالنهایة، ج6، ص264؛ دلائل النبوة بیهقی، ج6، ص481 [پس از نقل عبارت شر قبائل العرب بنو أمیة و بنو حنیفة و ثقیف» از رسول­ الله(ص)، نسبت به سند روایت می­ نویسد: قلت و لحدیثه هذا فی المختار بن أبی­عبید الثقفی شواهد صحیحة.] عجیب آنکه احمد حنبل این روایت را با حذف نام بنی­ امیه نقل کرده! (مسنداحمد، ج4، ص240) بخاری هم تنها به ذکر بنی­ حنیفه بسنده کرده! (التاریخ الکبیر، ج5، ص317).

 

(4).ابوسفیان در رفت و آمدهای تجاری خود به شام در زمان جاهلیت، زمینی در منطقه بلقاء به‌نام قبش خریداری کرده بود که بعد از وی به معاویه رسید (فتوح البلدان، ج1، ص153). از خود ابوسفیان گزارش شده که در ایامی که آتش جنگ میان قریش مکه و رسول­ الله(ص) که به مدینه هجرت کرده بود شعله­ ور بود، برای تجارت به غزه رفت و آنجا او را برای تحقیق از اوضاع حجاز به دربار هرقل بردند و پس از پرسش و پاسخ‌هایی که میان هرقل و او رد و بدل شد، هرقل به حقانیت رسول­ الله(ص) پی برد (الاغانی، ج6، ص523 به بعد). براساس گزارشی دیگر، ابوسفیان با یکی از احبار منطقه یمن، نشست و برخاست داشت. یک روز، حبر یهودی از ابوسفیان درباره خبر نبوت رسول­ الله(ص) جویا شد و ابوسفیان، اخبار غلط به او داد. فردای آن روز، عباس، در حضور ابوسفیان، اطلاعات غلط او را تصحیح کرد و حبر یهودی با شنیدن اخبار درست سراسیمه بیرون رفت و فریاد برداشت: سر یهود بریده شد! یهود کشته شد!. (الاغانی، ج6، ص526و527). ابوسفیان یکی از پناهگاه ­های منافقان در روزگار خود بود! (الاغانی، ج6، ص522) پس از به حکومت رسیدن خلیفه سوم، ابوسفیان به ملاقات او رفت و امویان را خطاب کرد: حالا که حکومت به شما رسیده، همچون گوی آن را میان خود رد و بدل کنید که به خدا سوگند بهشت و دوزخی در کار نیست! (الاغانی، ج6، ص529).

 

(5).اینها همه در حالی بود که عقبه در کنار نضربن‌حارث، دو پیک قریش به‌سوی یهودیان مدینه برای روشن شدن صحت ادعای نبوت رسول­ الله(ص) بودند (تاریخ الاسلام، ج1، ص212).

 

(6). الکامل ابن اثیر، ج2، ص72و73.

 

(7). ربیع الابرار، ج5، ص192 .

 

(8). انساب الاشراف، ج2، ص49 .

 

(9). انساب الاشراف، ج5، ص110 .

 

(10). انساب الاشراف، ج5، ص160؛ دلائل النبوه بیهقی، ج3، ص193.

 

(11). معانی الاخبار، ص346 .

 


کسانی از ترور حضرت امیر(ع) اطلاع داشتند، عده‌ای چشمشان را بستند. چون کسانی که اطراف حضرت را گرفته بودند، دشمنان حضرت(ع) بودند، زیرا دوستان حضرت(ع) در اردوگاه نخیله جمع شده بودند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ هر روز خبر حملات بنی امیه به حضرت علی(ع) می‌رسید، یمن، انبار، مکه، مدینه و شهرهای دیگر، یکی پس از دیگری مورد هجوم عمال معاویه قرار می‌گرفت. آرام آرام پهنه حکومت حضرت رو به ناامنی می‌رفت. پس از حمله به انبار و در پی اعلان عمومی حضرت، عده‌ای با اکراه، داوطلب مقابله با مهاجمان شدند. اما وقتی به انبار رسیدند که افراد معاویه خود را به شام رسانده بودند.(1)

پس از غارت مکه و مدینه، حضرت دوباره مردم را جمع کرد ولی نتیجه‌ای نداشت. حضرت فرمود: دیگر نمی‌توان بر شما مردم حکومت کرد؛ چرا که حکومت بر شما مثل لباس کهنه‌ای است که با دوختن هر سوی آن، سمت دیگرش دچار آسیب می‌شود. حملات ادامه داشت و حضرت هر جمعه فرمایش‌های خود را تکرار می‌کرد و آن‌ها نیز پاسخ‌هایشان را یک بار می‌گفتند: خسته شده‌ایم و توان جنگ کردن نداریم؛ بار دیگر می‌گفتند: الان وقتش نیست.

حضرت در جواب فرمود: اگر خستگی وجود داشته باشد، برای دشمن شما نیز هست. ما در مواضع تدافعی قرار گرفته‌ایم و این باعث می‌شود که تمام گزینه‌ها علیه ما باشد. دفاع، راه حل نیست و تا زمانی که مرکز فتنه و مغز آشوب‌ها فعال است، نباید انتظار بهبود اوضاع را داشت. ما باید اصل را بزنیم تا فروع از کار بیفتند.

پاسخ آنان سکوت بود. مردم نباید جواب می‌دادند، چون آن‌ها تابع بزرگانشان بودند و بزرگان قوم و خواص هم جواب حضرت را با سکوت می‌دادند؛ سکوت تلخی که نشان از تنهایی حضرت داشت.

نقل شده است که حضرت در حالی که می‌گریست، شروع کرد به صدا زدن شهدا؛ عمار کجاست؟! مالک کجاست؟! ابوالهیثم کجاست؟! چه شدند مردانی که هرگاه آن‌ها را صدا می‌کردم، شمشیر به دوش آماده بودند.(2) در سخنرانی دیگر نیز فرمودند: خدایا! این مردم از من خسته شده‌اند، من هم از این‌ها خسته شده‌ام؛ علی را از این‌ها بگیر.(3)

تشکیل سپاه

وقتی سخن حضرت رنگ عاطفی گرفت، عده‌ای از میان جمعیت بلند شدند و اعلام آمادگی کردند. آرام آرام اردوگاه کوچکی در نخیله تشکیل شد.(4) در همین زمان که حضرت(ع) دارد نیروها را جمع می‌کند، معاویه به صورت پنهانی مشغول زمینه سازی برای ترور حضرت(ع) است و بقایای خوارج را برای این کار تجهیز و آماده می‌کند.

سازمان او خوارج را تا صف اول نماز حضرت(ع) نفوذ می‌دهد. در این صورت محال نیست که یک نفر بتواند به تنهایی رئیس یک مملکت را ترور کند. مسائل حفاظتی تازه و بدیع نیست، اما شرایط حاکم به شکلی است که بالطبع گروهی برای مراقبت و محافظت از ایشان شکل می‌گیرند.

این مسأله در مورد عمر، ابوبکر، عثمان، معاویه و حتی ولید بن عقبه که در کوفه حکومت می‌کند هم وجود داشت. امیرمومنان(ع) محافظ نداشتند، اما اطرافیان حضرت(ع) از خطرهایی که ایشان را تهدید می‌کرد، بی اطلاع نبودند.

در اینجا نشانه‌هایی وجود دارد که حکایت از جریانی منسجم و منظم برای ترور دارد. وارد شدن کسی به مسجد که مسلح به شمشیر باشد، جز برای محافظان و مأموران امری غیر عادی محسوب میشود و شمشیر وسیله‌ای نیست که بتوان آن را زیر لباس پنهان کرد.

بر فرض هم بتوان پنهان کرد، اما این مسأله برای اطرافیان نزدیک حضرت(ع) قابل تشخیص بود. به هر حال این افراد اهل جنگ و نبرد نبودند و تمام این مسائل را می‌دانستند. مسجد هم آن قدر تاریک نبود که افراد قادر نباشند این فرد را ببینند.

بنابراین در این میان کسانی بودند که از ترور اطلاع داشتند، اما چشمشان را بستند. دلیل این مسأله هم کاملاً روشن است. کسانی که اطراف حضرت را گرفتهاند، دشمنان حضرت(ع) هستند، زیرا دوستان حضرت(ع) نیز در اردوگاه نخیله(برای جنگ با معاویه) جمع شده بودند. البته بسیاری از کسانی که در اردوگاه نیز بودند، به کشته شدن حضرت(ع) رضایت داشتند. نیتی حضرت امیر(ع) از آن‌ها مؤید این مطلب است.

منبع: کتاب تبار انحراف3،(پژوهش در جریان شناسی انحرافات تاریخی، زیر نظر استاد مهدی طائب)، تابستان 94، 15 الی 18

پی نوشت؛

1 – الغارات، ج2، صص464 و 472؛ یعقوبی، ج2، ص195

2 – نهج البلاغه، خطبه‌ی 182، ج2، صص103-109؛ شرح نهج البلاغه، ج10، صص99-100؛ بحار الانوار، ج34، صص124-127

3 – نهج البلاغه، خطبه‌ی25، ج1، صص63-66؛ کنز العمال، ج13، ص194؛ بحارالانوار، ج34، صص159-160

4- نهج البلاغه، خطبه‌ی 182، ص244


انسان می‌تواند با تأمل در راهی که گذشتگان رفته‌اند و نتایجی که آنان بدان رسیده‌اند، راه‌های پیش رو را بشناسد و راه رفته را دوباره نپیماید. تاریخ کوره راه‌ها را برای ما مشخص ساخته است تا به بن بست نرسیم.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ تاریخ پژوهی: نگاه به گذشته‌های دور، نه تنها به معنای واپس گرایی و عقب گرد نیست، بلکه استوار کردن قدم در جایگاه را به همراه خواهد داشت که آینده‌ای روشن‌‌تر و بهتر را به ارمغان خواهد آورد. آن چه تاریخ پژوهان اسلام را بر آن داشته تا به گذشته‌های دور، عمیق‌‌تر بنگرید، می‌توان در این دلایل خلاصه کرد:

سه. عبرت از پیشینیان و رهایی از غفلت

اصلی‌ترین هدف قرآن از نقل داستان‌های تاریخی، عبور دادن انسان از گذرگاه‌های تاریک و ترسناک و رساندن او به روشنایی، هدایت و سعادت است. با خواندن داستان‌های قرآن و عبرت گیری از سرگذشت پیشینیان، پرده‌های غفلت از مقابل چشمان کنار خواهند رفت.(1)

گفته‌اند: رسول خدا(ص) آیاتی از سوره فصلت را برای یکی از کفار تلاوت فرمود تا به این آیات رسید:

فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ. إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلَائِکَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ. فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ. فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا صَرْصَرًا فِی أَیَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِیقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لَا یُنْصَرُونَ.(2)

پس اگر روى برتافتند بگو شما را از آذرخشى چون آذرخش عاد و ثمود بر حذر داشتم. چون فرستادگان[ما] از پیش رو و از پشت‏ سرشان بر آنان آمدند [و گفتند] زنهار جز خدا را مپرستید گفتند اگر پروردگار ما مى‏ خواست قطعا فرشتگانى فرو مى‌فرستاد پس ما به آنچه بدان فرستاده شده‏‌اید کافریم و اما عادیان به ناحق در زمین سر برافراشتند و گفتند از ما نیرومندتر کیست آیا ندانسته‏‌اند که آن خدایى که خلقشان کرده خود از ایشان نیرومندتر است و در نتیجه آیات ما را انکار میکردند. پس بر آنان تندبادى توفنده در روزهایى شوم فرستادیم تا در زندگى دنیا عذاب رسوایى را بدانان بچشانیم و قطعا عذاب آخرت رسواکننده‏‌تر است و آنان یارى نخواهند شد.

هنگامی که به این آیات رسید، لرزشی شدید سراپای آن مرد را فراگرفت و با پریشانی و خودباختگی، خاتم الانبیا(ص) را سوگند داد که از تلاوت آیات بازایستد. سپس با حالتی دگرگون نزد قوم خود بازگشت؛ چنان که دیگر آثار عناد و استکبار در چهره‌اش نبود.(3)

چهار. شناخت راه‌های پیش‌رو

قرآن کتاب ذکر است. از این‌رو تاریخ را نیز بیان کرده تا از آن پند و اندرز گرفته شود. امیرمؤمنان(ع)، علی(ع) به امام حسن(ع) فرمود أَیْ بُنَیَّ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى‌‌آخِرِهِمْ؛ پسرم درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده‏ام، امّا در کردار آن‌ها نظر افکندم، و در اخبارشان اندیشیدم، و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکى از آنان شده‏ام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بوده‏ام.»(4)

انسان می‌تواند با تأمل در راهی که گذشتگان رفته‌اند و نتایجی که آنان بدان رسیده‌اند، راه‌های پیش رو را بشناسد و راه رفته را دوباره نپیماید. تاریخ کوره راه‌ها را برای ما مشخص ساخته است تا به بن بست نرسیم. بنابراین با دانستن تاریخ، راه رفته و خطرناک گذشتگان را دوباره نخواهیم پیمود.

منبع: دشمن شدید(حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب)، دفتراول، چاپ 2، زمستان 95، ص20 الی 22

پی نوشت؛

1 ر.ک: تفاسیر سوره یوسف، ذیل آیه 2

2 فصلت، آیات 13 تا 16

3 تفسیر نمونه، ج20، صص207و209

4- نهجالبلاغه، نامه31

 


قرآن کریم در بیان تاریخ در میان کتب آسمانی، ره آوردی بزرگ و بی مثال دارد. اصرار قرآن بر بیان مطالب تاریخی، در قالب یک سوم از آیات، خواننده را به وجد آورده و به شگفتی وامی‌دارد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ تاریخ پژوهی: نگاه به گذشته‌های دور، نه تنها به معنای واپس گرایی و عقب گرد نیست، بلکه استوار کردن قدم در جایگاه را به همراه خواهد داشت که آینده‌ای روشن‌‌تر و بهتر را به ارمغان خواهد آورد. امام علی(ع) می‌فرمایند ای فرزند عزیزم، من عمری به درازای تاریخ ندارم، اما در کار و کردار نسل‌های پیشین نگریسته‌ام، در اخبارشان اندیشیده‌ام، در میان آثار به جای مانده‌شان جست‌وجو کرده‌ام، آن چنان که خود، یکی از آن‌ها شده‌ام. حتی چون سرگذشت گذشتگان به من انجامیده است، گویی با نخستین تا واپسین فردشان زیسته‌ام»(1)

آن چه تاریخ پژوهان اسلام را بر آن داشته تا به گذشته‌های دور، عمیق‌‌تر بنگرید، می‌توان در این دلایل خلاصه کرد:

یک. تأکید قرآن

قرآن کریم در بیان تاریخ در میان کتب آسمانی، ره آوردی بزرگ و بی مثال دارد. اصرار قرآن بر بیان مطالب تاریخی، در قالب یک سوم از آیات، خواننده را به وجد آورده و به شگفتی واداشته است؛ تا جایی که از خود خواهد پرسید: مگر این تاریخ چه اهمیتی دارد و چه کرده است که پروردگار هستی در آخرین پیام به آفریده خود، این چنین سرگذشت پیشینیان را بیان کرده و ما را به تأمل در قرآن فراخوانده است؟

علت فراوانی آیات تاریخی در قرآن، تنها بیان داستان نبوده است؛ زیرا قرآن ذکر(1) است و از حکیم یکتا، لغو صادر نمی‌شود. تاریخ، مجموعه‌ای از تجربیات ارزشمند پیشینیان و زیبایی، زشتی، پیروزی و شکست است که با مطالعه آن، عمر انسان به درازای عمر آن‌ها خواهد شد.

افزون بر آن، باید توجه کرد که بیان تاریخ به صورت قصه، به جاذبه آن افزوده و أثرگذاری آن را دو چندان می‌کند؛ زیرا همگان آن را درک کرده و قادر به تحلیل خواهد بود؛ در حالی که استدلال‌های عقلی، این گونه نیستند.

دو. کسب تجربه

انسان‌ها بیش از آن‌که نیازمند علم باشند، به تجربه نیاز دارند. جایگاه علم در ذهن است و هنوز أثر خودش را نشان نداده، ولی تجربه، علم جریان یافته‌ای است که أثرش را نشان داده و تاریخ راه دسترسی به این تجربه است، اما اشکال در آن است که انسان فرصت تجربه ندارد. یا به عبارتی، یک زمان بیش‌تردر اختیار او نیست که همین مدت کوتاه زندگی دنیایی است. از این رو در تعریف تجربه می‌توان گفت پیاده شدن علم که نیازمند زمان است.»

انسان‌ها واحد بالنوع و واحد بالجنس هستند و زندگی شان شبیه به هم است. می‌توانند از یک دیگر الگو بگیرند و تجربه به دست آوردند؛ به این ترتیب اسنان‌ها می‌توانند از تاریخ به تجربه دست یابند. اختلاف انسان‌ها در صنف، مانع کسب این تجربه نیست؛ زیرا نوع، محقق تجربه است، نه صنف.

بر این اساس، انسان نمی‌تواند از حیوانات تجربه کسب کند؛ زیرا با آن‌ها واحد بالجنس است، نه واحد بالنوع. همچنین طبیعت، واحد بالطبع است؛ یعنی طبیعت(هوا، آّب، خاک و قوانین طبیعت مانند جاذبه) تغییر نکرده است. البته در گذشته، برخی امور طبیعی شناخته شده نبود.

بنابراین از زمان آدم(ع) تاکنون، هر یک از انواع موجودات، مدتی در این جهان زندگی و تجربه‌ای کسب کرده‌اند و خودشان از میان رفته، ولی تجربه آن‌ها باقی مانده است که این تجربه‌های پیاپی، همان تاریخ است.

در این رهگذر باید توجه کرد که انسان در زندگی، چهارگونه رابطه دارد یا به عبارتی، در چهار نقطه ارتباطی، قرار گرفته است که عبارتند از: 1 -  ارتباط با خودش، 2- ارتباط با هم نوع، 3- ارتباط با طبیعت و 4- ارتباط با عالم غیب. هر یک از این چهار ارتباط، دارای دو نوع ارتباط مصلحانه خوب و ارتباط مفسدانه بد هستند.

اگر انسان بتواند پیامدهای ارتباط با غیب این عالم را به دست آورد و برای دیگران بیان کند، برخی به دلیل ترس از همین دنیا، بسیاری از کارهای ناشایست را ترک می‌کنند. تجربه این چهار ارتباط، در طول تاریخ، خودش را نشان داده و بارها درباره این ارتباط‌های چهارگانه، مطالبی نوشته شده که تاریخ نام گرفته است.

بنابراین تاریخ به معنای بیان تجربه انسان‌ها در چهار ارتباط مذکور است. البته ناقل تجربه باید در یکی از این چهار ارتباط باشد. همچنین تجربه، باید أثر عملی داشته باشد؛ یعنی صرف آشنایی با احوال گذشتگان هدف نیست، مگر این‌که أثر عملی داشته باشد.

منبع: دشمن شدید(حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب)، دفتراول، چاپ 2، زمستان 95، ص17 تا 20

پی نوشت؛

1 نهج‌البلاغه، نامه 31

2 نحل، آیه 44؛ حجر، آیه 9

 


یکی از ابعاد سیره ائمه اطهار(ع) که توجه شایانی بدان نشده است، تلاش آنها در جهت حفظ و تداوم حاکمیت مرکزی اسلام، در ضمن اهتمام به بازگرداندن خلافت به مسیر اصیل آن بوده است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ بعد از حادثه عاشورا و هلاکت یزید، خطر احتمال فروپاشی حکومت مرکزی اسلام در شام، با قیامهای متعددی که در اقصی نقاط دنیای اسلام اتفاق افتادند، وجود داشت. از جمله آنها، قیام عبدالله بن زبیر در مکه بود که پس از ادامه تسلط او بر بصره، کوفه و کل عراق اتفاق میافتد و همچنین، قیام مردم مدینه و واقعه حره مشرقیه و کشتار عظیم مردم آن شهر توسط مسلم بن عقبه و در نهایت، تسلط عبدالله بن زبیر بر این شهر.

این امر از یک طرف، و از طرف دیگر، وجود نابسامانی در شام، یعنی در پایتخت حکومت اسلامی که به دلیل هلاکت مروان بن حکم و خلافت فرزند وی عبدالملک مروان اتفاق میافتد، همگی حاکی از خطر عظیمی بودند که جامعه اسلامی را در آن ایام تهدید میکرده است و این امری بود که نباید اتفاق بیفتد؛ زیرا که نابودی اسلام را به دنبال خواهد داشت. به همین جهت، تمام تلاش امام سجاد(ع) در دوران امامتش این بود که امر مذکور اتفاق نیفتد.

در این خصوص، باید به این امر مهم هم توجه داشته باشیم که دشمنان اسلام به سرکردگی سازمان یهود، با نفوذ خود در اسلام و ایجاد اختلاف و تفرقه در بین امت بعد از وفات رسول اکرم (ص)، خطی انحرافی را برای از بین بردن کامل اسلام ایجاد کرده بودند و همواره سعی داشتهاند تا این هدف خود را با برنامهریزی و زمینهسازی بنیامیه در زمان یزید به پایان برسانند.

ولیکن در طرف دیگر، برای مقابله با این جریان، امیرالمؤمنین(ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) خط مبارزهای را آغاز نموده و همواره سعی داشت تا با حفظ حاکمیت مرکزی اسلام، از تشتت و نابسامانی در مرکزیت دنیای اسلام جلوگیری نماید تا بتواند با مدیریت و تأثیرگذاری در حاکمیت، مانع هر گونه قیام و جدا شدن سایر بلاد تحت حاکمیت اسلام، و ایجاد تفرقه در آن شود تا بدین ترتیب بتواند خط حفظ اسلام را تا رسیدن به آن سرمنزل مقصود، یعنی تحقق حاکمیت جهانی اسلام ناب محمدی استمرار ببخشد و اجازه ندهد دشمنان اسلام بتوانند به مقاصد شوم خود برسند.

زیرا این امر مسلم بود که چنانچه حاکمیت مرکزی متزل و تبدیل به حکومت ملوکالطوایفی و چندگانگی در حاکمیت و تفرقه در امت اسلام میگردید، بالطبع دیگر تأثیرگذاری علی(ع) و اهل بیت(ع) نیز در سراسر بلاد اسلامی امکانپذیر نبوده و در نهایت، فروپاشی اسلام و محو آن که مقصود نهایی دشمنان اسلام بود، رقم میخورد؛ و این امری بود که ائمه(ع) از هیچ تلاشی حتی تا بذل جان خود برای ممانعت از آن، فروگذار نبودهاند.

برای روشن شدن بیشتر این مطلب، در ادامه به مواردی از تلاش ائمه(ع) در این راستا اشاره می‌کنیم:

جنگهای رده(1)

بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (ص) عدهای از مردم مناطق اطراف مدینه در اعتراض به خلافت خلیفه اول، از دادن زکات امتناع میورزند و اظهار میدارند که رسول خدا (ص) برای بعد از خود، علی(ع) را به عنوان جانشین معرفی نموده و باید خلافت به ایشان برسد و تکیه جناب ابوبکر بر مسند خلافت، خلاف انتصاب پیامبر اکرم (ص) است و چون شما به خلاف نظر آن حضرت، ابوبکر را به خلافت انتخاب کردهاید، ما هم حق داریم برای خود خلیفه انتخاب کنیم و از این به بعد هم از دادن زکات به حاکمیت در مدینه خودداری میکنیم.

جناب ابوبکر به بهانه اینکه آنها به دلیل عدم پرداخت زکات مرتد شدهاند، سپاهی را تدارک دیده و به جنگ با آنها میپردازد و با شکست آنان به این مسأله خاتمه میدهد.

در این حادثه، علیرغم اینکه آنها منکر اسلام و پیامبر (ص) نبوده و حتی بر مطلب حقی نسبت به حق خلافتِ حضرت امیرالمؤمنین(ع) پای میفشردند، باز مشاهده میکنید که آن حضرت نه تنها مانع وقوع این جنگها نمیشوند، بلکه با سکوت خودشان کمک هم میفرمایند، در حالی که در باطن، چون این خلافت را بر خلاف سفارش رسول خدا (ص) میدانند، با آن در تقابل بوده و برای تحقق فرمان رسول خدا (ص) و بازگرداندن جریان خلافت به مسیر الهی آن نیز با آنها در حال نبرد و جنگ هم میباشند.

حال چرا حمایت حضرت امیر(ع) از این اقدامات صورت میگیرد؟

جواب این است که حضرت به این امر واقفند که اگر آنها زکات خود را پرداخت نکنند، نه تنها موجبات تضعیف حکومت مرکزی را فراهم کردهاند، بلکه این خود بدعتی میشود تا سایر بلاد اسلامی مانند یمن، شام، مکه و مدینه هم از آنها خط گرفته و احتمال ممانعت آنها از پرداخت زکات و به دنبال آن، شروع مخالفت آن‌‌‌ها با دولت مرکزی اسلام وجود خواهد داشت که در نهایت نیز موجبات سقوط دولت مرکزی را فراهم خواهد کرد.

در این صورت است که دیگر فعالیتهای علی(ع) برای مقابله با جریان برانداز دشمنان اسلام، امکانپذیر نخواهد بود و ایشان موفق نخواهند بود تا از مدینه در جهت هدایت و پیشبرد اهداف خودشان استفاده کرده و بر آنها اثرگذار باشند. در حالی که اگر حاکمیت مرکزی پای بر جا بماند، آن حضرت با تأثیرگذاری بر حاکمیت مرکزی خواهند توانست این خط را تا اقصی نقاط بلاد اسلامی پیش ببرند.

نبرد با ایران

در زمان خلیفه دوم و در سال 15 ه.ق هنگامی که سعد بن ابیوقاص از طرف خلیفه وقت مأمور فتح ایران گردید، نبرد در خطوط مقدم جبهه به درازا کشیده شد. در این حال، ابوعبیده جراح طی نامهای به خلیفه مینویسد که کار در جبههها گره خورده و برای باز کردن آنها، خود شما باید شخصا در جبهه حاضر و فرماندهی را به عهده بگیرید.

خلیفه با مشاورین خود در این مورد م میکند و آنها هم به او اینگونه م میدهند که خود شما باید به طرف جبههها حرکت کنی و مشکل نبرد را شخصا حل کنید. اما وی که متوجه میشود آنها توطئه دارند تا او از مدینه خارج شود و با کشته شدن در جبهه نبرد، آنها خود، قدرت را به دست بگیرند، در پاسخ به آنها میگوید: باید نظر ابوالحسن را هم جویا شوم.

بعد از این م و بعد از اینکه نظر حضرت امیر(ع) را در مورد رفتن به جبهه جویا میشود، حضرت در مقام م دادن به او میفرماید: إن هذا الأمر لم یکن نصرُه و لا خِذلانُه بکثرةٍ و لا بقلّة . فکن قُطباً و استَدِرِ الرَحی بالعرب .؛ همانا پیروزی و شکست در این کار به زیادی و کمی عدد نبوده است . پس تو به منزله میله وسط سنگ آسیاب باش و با یاری قوم عرب، آسیا را بگردان و به وسیله آنان، نه به وسیله خودت . پس به راستی هر گاه تو از این سرزمین بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی بر تو میشورند و به مخالفت با تو میپردازند. پس بمان و کماکان جنگ را از راه دور اداره کن.»(2)

جناب عمر هم م حضرت را قبول کرده و به آن عمل میکند و بدین ترتیب حضرت با این م سعی میکند با حفظ او، حاکمیت مرکزی کماکان قدرتمند باقی بماند. در حالی که آن حضرت میدانند که با وجود این خلافت نمیتوانند به اهداف خود رسیده و جریان جانشینی رسول خدا (ص) را به مسیر الهی خود بازگردانند، اما ایشان از یک طرف باید خلفا را به منظور حفظ حاکمیت مرکزی اسلام حفظ کنند، و از طرف دیگر، تلاش خود را در رساندن جریان خلافت به مسیر الهی خود تا حصول نتیجه پیگیری نمایند و آن هم جز با حذف جریان نفاق و عوامل نفوذی دشمنان قسمخورده اسلام یعنی یهود و عقبههای داخلی آنها امکانپذیر نیست که البته این هم خود، جمع بین نقیضین است که تنها از عهده حضرات معصومین(ع) برمیآید.

صلح با معاویه

این خط حفظ حاکمیت اسلامی بعد از حضرت امیر(ع) توسط امام حسن مجتبی(ع) نیز استمرار مییابد؛ لذا شما در این مقطع هم مشاهده میکنید که آن حضرت با صلح خودشان با معاویه، با او کنار میآیند و در تمام اعتراضات محلی توسط خوارج نیز هیچ تلاشی را برای ممانعت از سرکوب آنها توسط معاویه انجام نمیدهند و با سکوت خودشان بر پایبندی به قرارداد صلح با معاویه به عنوان خلیفه و حاکم دولت مرکزی اسلام کماکان باقی میمانند.

البته با مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید، وضعیت به گونهای تغییر جهت میدهد که سیدالشهدا(ع) در استمرار همان ت و بر همان سیره و روش مبارزاتی پدر و برادر بزرگوارشان، این بار به منظور مقابله با یزید، چارهای جز ساقط کردن او ندارند؛ از این رو، آن حضرت با برنامهریزی خودشان و با خلق حادثه عظیم عاشورا به این مهم جامه عمل پوشاندند و در این مسیرهم با بذل جان خود و یارانشان به مقصود خود رسیدند.

این اقدام حضرت، موجب رقم خوردن تحولات عظیم بعد از عاشورا گردیده و در نتیجه، همه چیز به سمت فروپاشی حاکمیت مرکزی اسلام و شورشهای مختلف در اقصی نقاط دنیای اسلام به پیش میرود؛ اما از آنجایی که بعد از شهادت سیدالشهدا(ع) و پایان یافتن حادثه کربلا، در خصوص امام سجاد(ع) وضع به گونه دیگری میباشد، ایشان مجددا تمام تلاش خودشان را به کار میبرند تا علیرغم عوض شدن حاکمیت در شام و جابهجایی قدرت، دیگر وحدت جامعه اسلامی به هم نخورد و حکومت مرکزی اسلام بتواند کماکان با قوت پابرجا بماند.

البته به دلایل شرایط موجود و سوء استفادههایی که در اقصی نقاط بلاد اسلامی از حادثه عاشورا صورت پذیرفت، آن حضرت تا مدتی نتوانستند به این مهم جامه عمل بپوشانند و ما شاهد آن هستیم که در مدت کوتاهی، جامعه اسلامی به سمت تشتت و تفرقه پیش میرود و با حوادث پیشآمده بعد از حادثه عاشورا، از یک طرف، عبدالله بن زبیر در مکه سر به شورش برداشته و خوارج هم به او ملحق میشوند و با کمک آنها بصره و کوفه را به تصرف خود درآورده و بر عراق مسلط میگردد.

از طرف دیگر، در مدینه عبدالله بن حنظله قیام کرده و موجبات وقوع حادثه حره مشرقیه در آن شهر را فراهم میآورد؛ و از طرفی هم در این اوضاع و احوال، حاکمیت مرکزی در شام به هم ریخته و بعد از یزید، چون فرزند او حاکمیت را نمیپذیرد، مروان از مدینه به شام منتقل و بعد از جنگ بین او و رئیس پلیس دمشق، موفق میگردد تا با کمک ثروت همسر و فرزند یزید، در شام به قدرت برسد و شش ماه هم در مسند خلافت و اداره حاکمیت مرکزی اسلام تکیه بزند. البته بعد از مدتی، همسر یزید افرادی را اجیر کرد تا او را هم به قتل برسانند که به دنبال این قضیه، فرزند او عبدالملک مروان به قدرت میرسد.

در این اوضاع و احوال است که عبدالله بن زبیر برای توسعه قلمرو خلافت خود در زمان مروان، سپاهی را از کوفه تدارک دیده و به قصد تصرف شام و حاکمیت بر کل بلاد اسلامی حرکت میکند که با سپاه مروان به فرماندهی عبیدالله بن زیاد مواجه شده و شکست میخورد و به حاکمیت وی خاتمه داده میشود.

سرانجام همه این نابسامانیها هم آن میشود که در این فضا بنیعباس حرکت و قیام خود را علیه بنیامیه آغاز میکنند تا خود بر مسند خلافت تکیه بزنند. و این همان امری است که اگر استمرار پیدا کند و حاکمیت دولت مرکزی اسلام دوباره سامان نگیرد، بالطبع همه قضایا به هم ریخته و این نابسامانیها نه تنها حکومت اسلامی را با خطر جدی انحطاط و سقوط مواجه خواهد کرد، که در آن صورت، حفظ اسلام نیز ممکن نخواهد بود و این همان مسألهای است که نباید اتفاق بیفتد.

از همین رو بود که امام سجاد(ع) و پس از ایشان، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برای سامان دادن به همه این نابسامانیها تمام تلاش خودشان را به کار میبرند، و سرانجام هم با استقرار کامل بنیعباس و حاکمیت ایشان در سراسر بلاد اسلامی، این امر محقق میشود که در این میان، نقش ائمه(ع) به ویژه امام سجاد(ع) و پس از ایشان، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بسیار تأثیرگذار میباشد(3).

پی نوشت؛

(1). اهل رِدّه کسانی بودند که بعد از رسول خدا(ص) مرتد شده و از دین خارج شدند.

(2). نهج البلاغه(صبحی صالح)، ص203.

(3). ثاقب 2(سلسله مباحث تاریخ اسلام استاد مهدی طائب)، صص 11- 18.


قیام سیدالشهدا (ع) علاوه بر این‌که حرکتی علیه جبهه خارجی و بیرونی، یعنی دستگاه خلافت فاسد بود، مبارزه با جبهه درونی، یعنی روحیه راحت‌طلبی فسادپذیر هم بود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ خطراتی که اسلام را به عنوان یک پدیده عزیز تهدید می‌کند، از قبل از پدید آمدن و یا از آغاز پدید آمدنش، از طرف پروردگار پیش‌بینی شده است و وسیله مقابله با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود این مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل یک بدن سالم، که خدای متعال قدرت دفاعی‌اش را در خود آن کار گذاشته است، یا مثل یک ماشین سالم، که مهندس و سازنده آن، وسیله تعمیرش را با خود آن همراه کرده است.

اسلام یک پدیده است و مثل همه پدیده‌ها، خطراتی آن را تهدید می‌کند و وسیله‌ای برای مقابله لازم دارد. خدای متعال این وسیله را در خود اسلام گذاشت. اما آن خطر چیست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهدید می‌کند که یکی خطر دشمنان خارجی» و دیگری خطر اضمحلال داخلی» است.

دشمن خارجی یعنی کسی که از بیرون مرزها، با انواع سلاح‌ها، موجودیت یک نظام را با فکرش و دستگاه زیربنایی عقیدتی‌اش و قوانینش و همه چیزش هدف قرار می‌دهد. . از بیرون یعنی چه؟ نه از بیرون کشور. از بیرون نظام؛ و لو در داخل کشور. دشمنانی هستند که خودشان را از نظام، بیگانه می‌دانند و با آن مخالفند. این‌ها بیرونند. این‌ها غریبه‌اند. این‌ها برای این‌که نظامی را نابود کنند و از بین ببرند، تلاش می‌کنند. با شمشیر، با سلاح آتشین، با مدرن‌ترین سلاح‌های مادی، و با تبلیغات و پول و هرچه که در اختیارشان باشد. این، یک نوع دشمن است.

دشمن و آفت دوم، آفت اضمحلال درونی است. یعنی در درون نظام؛ که این مال غریبه‌ها نیست، این مال خودی‌هاست. خودی‌ها ممکن است در یک نظام، بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوه‌های مادی و بزرگ انگاشتن آن‌ها، ناگهان در درون، دچار آفت‌زدگی شوند. این، البته خطرش بیشتر از خطر اولی است.

این دو نوع دشمن(آفت برونی و آفت درونی) برای هر نظامی، برای هر تشکیلاتی و برای هر پدیده‌ای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هر دو آفت، علاج معین کرده و جهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست. جاهِدِ الکُفارَ و المُنافقین» (توبه/73). منافق خودش را در درون نظام قرار می‌دهد.

لذا با همه این‌ها باید جهاد کرد. جهاد، برای دشمنی است که می‌خواهد از روی بی‌اعتقادی و دشمنی با نظام، به آن هجوم بیاورد. همچنین، برای مقابله با آن تفکّک داخلی و از هم پاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار باارزشی وجود دارد که دنیا را به طور حقیقی به انسان می‌شناساند و می‌فهماند که إعلَموا أنما الحیاة الدنیا لَعِبٌ و لَهوٌ و زینةٌ و تفاخرٌ بینکم و تکاثرٌ فی الأموال و الأولاد . » (حدید/20).

یعنی این زر و زیورها، این جلوه‌ها و این لذت‌های دنیا اگر چه برای شما لازم است، اگر چه شما ناچارید از آن‌ها بهره ببرید، اگر چه زندگی شما وابسته به آن‌هاست و در این شکی هم نیست و باید آن‌ها را برای خودتان فراهم کنید؛ اما بدانید که مطلق کردن این‌ها و چشم‌بسته به دنبال این نیازها حرکت کردن و هدف‌ها را به فراموشی سپردن، بسیار خطرناک است.

امیرالمؤمنین (ع) شیر میدان نبرد با دشمن است و هنگامی که سخن می‌گوید آدم انتظار دارد نصف بیشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانی و قهرمانی باشد؛ اما وقتی در روایات و خُطب نهج‌البلاغه او نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اغلب سخنان و توصیه‌های آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفی و تحقیر دنیا و گرامی شمردن ارزش‌های معنوی و والای بشری است.

ماجرای امام حسین (ع) تلفیق این دو بخش است. یعنی آن‌جایی که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، در اعلی مرتبه آن تجلی پیدا کرد، ماجرای عاشورا بود. یعنی خدای متعال می‌داند که این حادثه پیش می‌آید و نمونه اعلایی باید ارائه شود و آن نمونه اعلی، الگو قرار گیرد. مثل قهرمان‌هایی که در کشورها، در یک رشته مطرح می‌شوند، و فرد قهرمان، مشوّق دیگران در آن رشته از ورزش می‌شود. البته، این یک مثال کوچک برای تقریب به ذهن است.

ماجرای عاشورا عبارت است از یک حرکت عظیم مجاهدت‌آمیز در هر دو جبهه. هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیاطلبان چسبیده به این دستگاه قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسان‌ها استخدام کرده بود، آن‌ها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرم اسلام (ص) می‌خواستند؛ و هم در جبهه درونی، که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود.

نکته دوم، به نظر من مهم‌تر است. برهه‌ای از زمان گذشته بود. دوران سختی‌های اولیه کار طی شده بود. فتوحاتی انجام شده بود. غنایمی به دست آمده بود. دایره کشور وسیع‌تر شده بود. دشمنان خارجی، این‌جا و آن‌جا سرکوب شده بودند. غنایم فراوانی در داخل کشور به جریان افتاده بود. عدّه‌ای پول‌دار شده بودند و عدّه‌ای در طبقه اشراف قرار گرفته بودند. یعنی بعد از آن‌که اسلام، اشرافیّت را قلع و قمع کرده بود، یک طبقه اشراف جدید در دنیای اسلام به وجود آمد. عناصری با نام اسلام، با سمَت‌ها و عناوین اسلامی -پسر فلان صحابی، پسر فلان یار پیغمبر، پسر فلان خویشاوند پیغمبر- در کارهای ناشایست و نامناسب وارد شدند، که بعضی از این‌ها، اسم‌هایشان در تاریخ ثبت است.

کسانی پیدا شدند که برای مهریه دخترانشان، به جای آن مهرالسّنه چهارصد و هشتاد درهمی که پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و مسلمانان صدر اسلام مطرح می‌کردند، یک میلیون دینار؛ یک میلیون مثقال طلای خالص قرار دادند! چه کسانی؟ پسران صحابی‌های بزرگ، مثلاً مصعب ‌بن‌ زبیر و از این قبیل.

قضایا، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقه‌داران اسلام (اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگ‌های زمان پیغمبر شرکت کرده بودند) از امتیازات برخوردار شدند، که بهره‌مندی مالی بیشتر از بیت‌المال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آن‌ها با سایرین درست نیست و نمی‌توان آن‌ها را با دیگران یکسان دانست! این، خشتِ اوّل بود. حرکت‌های منجر به انحراف، این‌گونه از نقطه‌ کمی آغاز می‌شود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری می‌بخشد.

انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفه‌ سوم، وضعیت به گونه‌ای شد که برجستگان صحابه‌ پیغمبر، جزء بزرگ‌ترین سرمایه‌داران زمان خود محسوب می‌شدند! توجّه می‌کنید؟ یعنی همین صحابه‌ عالی‌مقام که اسم‌هایشان معروف است (طلحه، زبیر، سعد بن ‌ابی‌وقّاص و غیره) این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقه‌ افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایه‌داران اسلام قرار گرفتند.

یکی از آن‌ها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شکست و خرد کردن آن‌ها را گذاشتند. مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال می‌کشند. ببینید چقدر طلا بوده، که آن را با تبر می‌شکسته‌اند! این‌ها در تاریخْ ضبط شده است و مسائلی نیست که بگوییم شیعه در کتاب‌های خود نوشته‌اند. حقایقی است که همه در ثبت و ضبط آن کوشیده‌اند. مقدار درهم و دیناری که از این‌ها به جا می‌ماند، افسانه‌وار بود.

وقتی می‌گوییم فاسد شدن دستگاه از درون، یعنی این. یعنی افرادی در جامعه پیدا شوند که به تدریج بیماری اخلاقی مُسری خود (دنیازدگی و شهوت‌زدگی) را که متأسفانه مُهلک هم هست، همین‌طور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی، مگر کسی دل و جرأت یا حوصله پیدا می‌کرد که به سراغ مخالفت با دستگاه یزید بن ‌معاویه برود؟! مگر چنین چیزی اتّفاق می‌افتاد؟ چه کسی به فکر این بود که با دستگاه ظلم و فساد آن‌روز یزیدی مبارزه کند؟ در چنین زمینه‌ای، قیام عظیم حسینی به ‌وجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیه راحت‌طلبىِ فسادپذیرِ روبه تباهىِ میانِ مسلمانانِ عادی و معمولی. این مهم است (1).

منبع: انسان 250 ساله(برگرفته از سخنان رهبر معظم انقلاب) صص141- 145.


امروز شاهد حاکمیت صهیونیست‌های جهانخوار بر ملت مسلمان فلسطین هستیم حمایت از فلسطین یک وظیفه دینی و اسلامی است و برعهده تمام مسلمانان است. به همین جهت بر مبنای قاعده‌ی نفی سبیل راهبرد ثابت جمهوری اسلامی فراموش نشدن مسئله فلسطین و زنده ماندن آن به عنوان مسئله اول جهان اسلام بوده است.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ قاعده نفی سبیل به عنوان یک اصل فقهی نقش پایدار و تأثیرگذاری بر رفتار، تصمیمات و ت‌های کلان نظام اسلامی دارد. این اصل در روابط خارجی دولت اسلامی با بیگانگان جایگاه بسیار مهمی دارد. نفی ظلم و ستم بر مردم مسلمان و حفظ استقلال و نفی وابستگی نسبت به بیگانگان شالوده و اساس این قاعده در ت خارجی جمهوری اسلامی است.

سبیل در لغت به معنی راه است. اما درمعنای اصطلاحی به معنی قانون و شریعت است. مفهوم قاعده نفی سبیل این است که خداوند در قوانین و شریعت اسلام هیچگونه راه نفوذ و تسلط کفار بر مسلمین را باز نگذارده است و هر گونه راه تسلط کافران بر مسلمانان بسته است. پس در هیچ شرایطی تسلط کفار بر مسلمانان جایز نیست.لنگر[۱]

این اصل یکی از اصول مهم حاکم بر مناسبات اسلامی با دیگر کشورهاست که سابقه تاریخی نیز دارد، از جمله در فتوای تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی و نفی قانون کاپیتولاسیون توسط امام خمینی (ره)، به قاعده نفی سبیل استناد شده است.آیات قرآنی، احادیث و اجماع فقها نیز این اصل را ثابت می کند.

بر اساس این قاعده خداوند در قوانین و شریعت اسلام هر راه نفوذ و تسلط کفار بر مسلمین را بسته است. الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَإِنْ کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ  فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا؛ همانان که مترصّد شمایند؛ پس اگر از جانب خدا به شما فتحى برسد، مى‌گویند: مگر ما با شما نبودیم؟» و اگر براى کافران نصیبى باشد، مى‌گویند: مگر ما بر شما تسلّط نداشتیم و شما را از [ورود در جمع] مؤمنان باز نمى‌داشتیم؟» پس خداوند، روز قیامت میان شما داورى مى‌کند؛ و خداوند هرگز بر [زیان‌] مؤمنان، براى کافران راه [تسلّطى‌] قرار نداده است.»لنگر[۲]

بر اساس این اصل حضرت امام(ره) در تحریرالوسیله بیان می دارند اگر روابط تجاری با کفار موجب ترس بر حوزه اسلام شود ترک این روابط بر تمام مسلمانان واجب می‌شود. در اینجا فرقی میان استیلاء ی یا فرهنگی و معنوی دشمن وجود ندارد. اگر روابط ی که بین دولت‌های اسلامی و دول بیگانه بسته می‌شود و برقرار می‌گردد موجب تسلط کفار بر نفوس و بلاد و اموال مسلمانان شود یا باعث اسارت ی اینها گردد، برقراری روابط حرام است و پیمان‌هایی که بسته می‌شود باطل است و بر همه مسلمین واجب است که زمامداران را راهنمایی کنند و وادارشان نمایند بر ترک روابط ی این چنانی هر چند به وسیله مبارزه منفی باشد.»لنگر[۳]

حال که امروز شاهد حاکمیت صهیونیست‌های جهانخوار بر ملت مسلمان فلسطین هستیم حمایت از فلسطین یک وظیفه دینی و اسلامی است و برعهده تمام مسلمانان است. به همین جهت بر مبنای قاعده‌ی نفی سبیل راهبرد ثابت جمهوری اسلامی فراموش نشدن مسئله فلسطین و زنده ماندن آن به عنوان مسئله اول جهان اسلام بوده است.لنگر[۴]

براساس آموزه‌های قرآنی اگر موضوع فلسطین حل نشود کشورهای اسلامی برای همیشه زیر سلطه نامیمون مستکبران قرار خواهند گرفت. لذا این موضوع هم برای امت اسلامی و هم برای دشمنان اسلام موضوعی استراتژیک است با بررسی حوادث سال‌های اخیر منطقه می‌توان به اهمیت استراتژیک مسئله فلسطین پی برد.لنگر[۵]

راهکار سازش هیچ نفعی برای ملت فلسطین و امت اسلامی نداشته و تنها صهیونیست‌ها را به اهدافش نزدیک‌تر ساخته و می‌سازد؛ کما اینکه امروز می‌توان به خوبی دستاوردهای سازش و مقاومت را بررسی کرد و در یک ترازو نهاد تا مشخص شود کدام راهکار منافع فلسطینیان را تأمین کرده و کدام راهکار جز تضییع حقوق حقه ملت فلسطین نتیجه‌ دیگری در برنداشته است.

تهیه و تنظیم: مجید رحیمی

پی نوشت؛

لنگر[۱]  مقاله  قاعده نفی سبیل در اندیشه اسلامی و ت خارجی جمهوری اسلامی ایران، نویسندگان:  زارعی بهادر, زینی وند علی, محمدی کیمیا

لنگر[۲]  سوره نساء، آیه ۱۴۱

لنگر[۳]  تحریرالوسیله، امام خمینی(ره)، ج ۱، ص ۱۸۵

لنگر[۴] https://www.parsine.com/001fXd

لنگر[۵]  http://iqna.ir/fa/news/3576982


اگر نزول جبرئیل، ترس در پیامبر(ص) ایجاد می‌کرد، پس چرا درباره فاطمه زهرا(ع) که پس از پیامبر اکرم(ص) جبرئیل با ایشان سخن می‌گفت، چنین حالتی نقل نکرده‌اند؟ بنابراین، این‌گونه مطالب، در راستای هتک شخصیت رسول الله(ص) است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ یکی از جعلیات تاریخ، مسئله ترس پیامبر(ص) از جبرئیل و تردید و تشکیک ایشان در وحی است. مطابق این روایات، پیامبر(ص) در غار حِرا در وحی خداوند تردید داشت و پس از بیان آن حالات به خدیجه(س) و وَرَقَة بن نَوفَل،‌ دریافت که وظیفه سنگین رسالت به او سپرده شده است!

در قسمتی از کتاب تازه منتشر شده دشمن شدید»، مدعای مذکور این گونه پاسخ داده شده است:

امیرالمؤمنین(ع) ترس پیامبر(ص) و تردید و تشکیک ایشان را هنگام نزول وحی، نفی می‌کنند. حضرت در این‌باره می‌فرمایند: همواره چونان بچه اشتری که در پی مادر خویش است، در پی او بودم. او از اخلاق خویش هر روز مرا پرچمی برمی‌افراشت و به پیروی‌ام فرمان می‌داد. راه و رسم او چنین بود که هر سال چندی را در غار حرا می‌گذرانید که تنها مرا رخصت دیدارش بود و کسی جز من او را نمی‌دید. آن روزها تنها سرپناهی که خانواده‌ای اسلامی را در خود جای داده بود، خانه پیامبر(ص) و خدیجه(س) بود و من سومین‌شان بودم. روشنایی وحی را می‌دیدم و عطر پیامبری را می‌بوییدم. به هنگام فرود وحی بر او، بی‌گمان ناله شیطان را شنیدم. پرسیدم: ای رسول خدا! این ناله چیست؟ در پاسخ فرمود: این شیطان است که از پرستیده شدن، نومید شده است. بی‌تردید آنچه را که من می‌شنوم، تو نیز می‌شنوی و آنچه را که من می‌بینم، تو نیز می‌بینی. جز این که تو پیامبر نیستی، هرچند که وزیر منی و رهرو بهترین راهی(1).

در این بیان امیرالمؤمنین (ع)، هیچ سخنی از ترس و تردید پیامبر(ص) نیست.

آورده‌اند: پیامبر(ص) پس از نزول وحی، فرمود دَثِّرونی، دَثِّرونی. (2)؛ مرا بپوشانید». سپس آیه نازل شد: یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنذِرْ(3)؛ ای جامه در سرکشیده، برخیز و بیم ده».

شاید نزول این آیه زمانی بوده است که تبلیغ می‌بایست علنی میشد. دعوت پیامبر اکرم(ص) به توحید، سه سال غیرعلنی بود؛ سپس با نزول این آیات، دستور تبلیغ علنی آمد؛ یعنی ای کسی که با حرکت پوشیده می‌روی، برخیز و علنی دعوت کن.

داستان وحی به آن شکل، بالاترین اهانتی است که در طول تاریخ به نبی اکرم(ص) شده است. برخی اصل داستان را می‌پذیرند و ترس حضرت را توجیه می‌کنند که به سبب سنگینی وحی بوده است! آیا به راستی جبرئیل ترس داشت؟! آیا مقام پیامبر(ص) پایین‌تر از جبرئیل بود که وقتی جبرئیل با او سخن می‌گفت، حضرت خسته و آزرده می‌شد؟! هر چند در روایات آمده است که با نزول وحی، قطرات عرق بر پیشانی ایشان می‌نشست(4)، اما به این روایات نیز باید با چشم تردید نگریست.

اگر نزول جبرئیل، چنین حالتی در پیامبر(ص) ایجاد می‌کرد، پس چرا درباره فاطمه زهرا(ع) که پس از پیامبر اکرم(ص) جبرئیل با ایشان سخن می‌گفت(5)، چنین حالتی نقل نکرده‌اند؟ بنابراین، این‌گونه مطالب، در راستای هتک شخصیت رسول الله(ص) است.

در مقام و شخصیت حضرت رسول(ص) آمده است: وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى(6)؛ در حالى که او در افق اعلى بود. سپس نزدیک آمد و نزدیک تر شد تا [فاصله‏اش] به قدر [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیک تر شد». در شب معراج هنگامی که پیامبر(ص) با جبرئیل بالا می‌رفت، به مکانی رسیدند که جبرئیل به اندازه یک بند انگشت نیز نمی‌توانست بالا برود، اما رسول الله(ص) بسیار بالاتر از آن راه یافت(7)

منبع: کتاب دشمن شدید(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان 95، ص235-237

پی نوشت؛

(1). نهج البلاغه، خطبه 192(قاصعه).

(2). بحار الأنوار، ج18، ص167.

(3). مدثر، آیات 1 و 2.

(4). کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص85.

(5). الکافی، ج1، ص241.

(6). نجم، آیات 7- 9.

(7). بحار الأنوار، ج18، ص382.


بر اثر نفوذ سازمان نفاق در اصحاب رسول الله(ص)، مردم، کسان دیگری را نیز به موازات پیامبر(ص) قبول داشتند و به اوامرشان گوش می‌سپردند؛ به اندازه‌ای که با پیروی از آنان، از بیعت با علی(ع) سرباز زدند. این فرمانبری به حدی بود که زهرا(ع) پس از پدر آزارهای بسیار دید و در راه رسوا ساختن خط نفاق و دفاع از ولایت به شهادت رسید.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ یکی از اقدامات یهود برای مقابله با پیامبر(ص)، نفوذ در سیستم حکومتی آن حضرت بود که در این مجال، به بررسی این موضوع می‌پردازیم.

یهود درباره اسلام، اطلاعات جامعی داشت؛ نه تنها درباره نبی اکرم(ص) (1)، بلکه اطلاعات مربوط به جانشینان او را نیز در کتاب‌های خود داشت و اهل بیت(ع) را همانند فرزندان خود می‌شناخت. علائم ظهور منجی آخرامان(عج) در کتاب‌های دانیال، اَرمیا، حِزقیل و اَشعیا آمده بود. یهود می‌دانست که بر این اساس، رسالت نبی اکرم(ص) با جانشینان او ادامه می‌یابد.

بنابراین، اگر پرچم لشکر اسلام که در زمان پیامبر اسلام(ص) در مُوته متوقف شده بود، به دست علی(ع)‌ بلند می‌شد و او آن عملیات را ادامه می‌داد و قدس را می‌گرفت، گویی پیامبر(ص) آن را گرفته و فتح کرده بود. پس اگر علی(ع) هم سرزمینی را فتح می‌کرد، دیگر آن سرزمین از دست مسلمین بیرون نمی‌رفت. اگر آنها ‌توانستند نبی اکرم(ص) را در موته متوقف کنند، علی(ع) پس از پیامبر(ص)، به این کار(فتح قدس) مبادرت می‌کرد و به هر حال، یهود شکست می‌خورد. پس می‌بایست برای این شرایط نیز تدبیری می‌چیدند؛ و این گره، جز با نفوذ دادن عواملشان، باز نمی‌شد.

یهود برای نفوذ در حکومت مسلمانان، گروهی را سازماندهی کرد و درون حکومت پیامبر(ص) فرستاد. این گروه که برخی از آنان را با نام منافقان می‌شناسیم، کسانی بودند که در ظاهر، اسلام آورده بودند، ولی دل در گرو آن نداشتند و در صدد یافتن فرصتی مناسب برای ضربه زدن به اسلام بودند. این افراد از طرفی خود را به پیامبر(ص) نزدیک کردند تا در سیستم حکومت پس از آن حضرت جایگاهی داشته باشند و از طرف دیگر سازمانی را تشکیل دادند که با آنها همفکر باشد و پس از پیامبر(ص)، آنها را در رسیدن به قدرت حمایت کند. به این ترتیب، یهود انحرافگری در اسلام را با ایجاد سازمان چندلایه نفاق طرح­ریزی کرد.

خداوند در آیات بسیاری، منافقان مذکور را سرزنش کرده است و صفاتشان را برمی‌شمارد. به گزارش تاریخ، بسیاری از این افراد، پیش از اسلامِ ظاهری خویش، یا در کسوت یهودیان بوده‌اند، یا با یهودیان ارتباط مکرر داشته‌اند. برخی کتاب‌ها به نام این افراد نیز اشاره کرده‌اند(2). هرچند نام برخی دیگر را نمی‌توان در کتاب‌ها یافت، اما از نحوه سلوک آنان و تاریخ‌ زندگی و چگونگی اسلام آوردنشان می‌توان به یهودی بودن یا ارتباطشان با یهود پی برد. بلاذری، از رفت و آمد اهل نفاق به کنیسه یهود خبر داده(3)

در جای دیگری ضمن برشمردن عالمان یهودی پناهنده شده به اسلام،‌ می‌گوید: مالک بن ابی قوقل، عالم یهودی بود که به اسلام پناه آورده بود؛ ولی اخبار رسول خدا(ص) را به یهودیان می‌داد(4). به دلیل یهودی بودن شماری از منافقان، رابطه خوبی میان این دو گروه در صدر اسلام وجود داشت. تلاش عبدالله بن اُبَی، یکی از منافقان رسوا شده، در دو حادثه بنی­قَینُقاع و بنی­نَضیر، برای نجات دوستان یهودی‌اش، دلیل دیگری بر این مطلب است.

یهود با نفوذ پیروزمند خویش در دین مسیح، مسیحیت یهودستیز و اصلاح‌گر را به دینی بی­محتوا و بی‌پایه تبدیل کرد. تلاش‌های پولَس، نفوذی یهود در مسحیت، به اندازه‌ای به بار نشست که پس از یک قرن، اثری از مسیحیت راستین بر زمین نماند. این تجربه موفق یهود، در جلوگیری از گسترش اسلام به کار یهود آمد؛ اما آنان این بار، نه پس از رسول الله(ص)، بلکه همزمان با آغاز رسالت او، تلاش خویش را برای نفوذ در دین اسلام آغاز کردند. از این روی، میان پیامبر اسلام(ص) و همه پیامبران پیشین تفاوت اساسی وجود دارد.

در واقع، پیامبران دیگر با دشمن صریح و آشکار مواجه بودند؛ ولی پیامبر اسلام(ص) با دشمنان منافقی روبه­رو بود که ایمان ظاهری داشتند و سایر مسلمانان را به سوی خود جلب می­کردند. قطعا پیامبر(ص) در شناخت و مبارزه با این افراد مشکلی نداشت؛ ولی جامعه، فاقد بصیرت و ظرفیتِ این مواجهه بود. همین نفوذ دشمن و جلب قلوب عوام الناس بود که پیامبر(ص) را می‌آزرد؛ به اندازه‌ای که زبان به شِکوه گشود و فرمود مَا أُوذِیَ‏ أحدٌ مَا أُوذِیت(5)؛هیچ کسی همانند من آزار ندید».

عناصر نفوذی یهود در دو چهره ظاهر شدند؛ برخی همانند عبدالله بن اُبَی، رِفاعة بن زید، مالک بن ابی قوقل و . با تلاش‌های یهودپسندانه و دفاع از یهودیان، خواسته یا ناخواسته، ماهیت خویش را به دیگر مسلمانان نمایانده بودند؛ اما برخی، وظیفه‌ای دیگر برعهده داشتند و مأمور بودند که هرگز ماهیت خویش را ابراز نسازند و حتی با ظاهرسازی‌های دروغین، تا رأس هرم قدرت نیز پیش روند. البته چنین نیست که این افراد، هیچ ردپایی از خویش به جای نگذاشته باشند؛ می‌توان نفوذ آنان را اثبات کرد، اما آنان توانستند کار خویش را به درستی پیش برده، همچنان قلوب عوام الناس را همراه خود سازند و حمایت آنان را پس از رسول الله(ص) به دست آورند.

از آنجا که بسیاری از یاران پیامبر(ص) تحمل پذیرش حقیقت را نداشتند، رسوا ساختن آن نفوذی‌ها نیز کاری از پیش نمی‌برد؛ چنان که پیامبر(ص) بارها این کار را کرد، اما تأثیر چندانی در روند تاریخ و نفوذ یهود نداشت. پس از پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) نیز برای رسوایی خط نفاق بسیار تلاش کرد. خطبه شِقشِقیه آن حضرت(6) در کوفه که شهر ارادتمندان آن حضرت بود، ایراد شده است، اما او پس از بیان مقدماتی، از سخن بازماند؛ چراکه مخاطبان ظرفیت پذیرش نداشتند. در واقع، سازمان نفاق، متشکل از عده‌ای یهودی، عده‌ای قدرت­طلب و عده‌ای بود که تنها با پیامبر(ص) دشمن بودند؛ مشرکان، قدرت‌طلبان و یهودیان.

بسیاری از مشرکان، همانند ابوسفیان که دشمن پیامبر(ص) بود، به دروغ مسلمان شدند؛ آنها هنگامی اسلام را پذیرفتند که اسلام رشد و گسترش یافته بود و بنابراین توان مقابله با آن را نداشتند. در واقع با این کار، ابتدا جان خویش را حفظ کردند و سپس زمینه دست یافتن به قدرت را در زمان‌های بعد فراهم آوردند. گروهی نیز مسلمانانی بودند که در پی قدرت بودند. بنابراین از این عده نیز استفاده می‌شد. دسته سوم نیزاصالتاً یهودی بودند و هرگز ایمان نیاوردند، اما به ظاهر اسلام را پذیرفتند.

افراد این سازمان باید به اندازه‌ای قدرت و پایگاه می‌یافت که بتواند پس از رسول خدا(ص) قدرت را به دست گیرد؛ به اندازه‌ای که جانشین رسول خدا(ص) را کنار زند و در رأس هرم قدرت جایگزین شود. اما چرا پس از حضرت رسول(ص) مردم به دنبال علی بن ابی­طالب(ع) نرفتند؟ چند گونه می‌توان به این پرسش پاسخ داد:

پیامبر اکرم(ص) هرگز حضرت علی(ع) را معرفی نکرده بود.

این پاسخ غلط است؛ چرا که به دلایل پرشمار و متواتر، پیامبر(ص) در غدیر خم، علی(ع) را به ولایت و وصایت منصوب کرد و فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه»(7).

مردم علی (ع) را نمی‌شناختند.

این نیز غلط است؛ چرا که رسول الله(ص) در حوادث مختلف، شأن علی(ع) را به مردم معرفی کرده بود. افزون بر آن، علی(ع) دارای چنان مناقبی بود که مردم نمی‌توانستند او را نشناسند.

مردم پیامبر(ص) را قبول نداشتند.

این نیز غلط است؛ چرا که توده‌های مردم مدینه، پیامبر(ص) را به گونه‌ای دوست داشتند که نمی‌گذاشتند آب وضوی او بر زمین بریزد،‌ بلکه برای تبرک بر می‌داشتند(8).

بر اثر نفوذ سازمان نفاق در اصحاب رسول الله(ص)، مردم، کسان دیگری را نیز به موازات پیامبر(ص) قبول داشتند و به اوامرشان گوش می‌سپردند؛ به اندازه‌ای که با پیروی از آنان، از بیعت با علی(ع) سرباز زدند. این فرمانبری به حدی بود که زهرا(ع) پس از پدر آزارهای بسیار دید و در راه رسوا ساختن خط نفاق و دفاع از ولایت به شهادت رسید؛ اما مردم زبان به اعتراض نگشودند و عاملان شهادت او، بر اریکه قدرت باقی ماندند. این در حالی است که مردم دیده بودند رسول الله(ص) بارها دهان فاطمه(ع) را می‌بوسید(9) و می‌گفت: فاطمه(ع) پاره تن من است. هر کس او را خشمگین کند، مرا خشمگین کرده است»(10)؛ و یا می‌فرمود: او سرور ن جهانیان است.»(11)

منبع: دشمن شدید(حجت‌الاسلام والمسلمین طائب) دفتر اول، چاپ دوم، زمستان 95، ص315 تا 319(با اندکی تصرف)

پی نوشت؛

(1). قرآن در دو آیه به این نکته اشاره دارد: بقره، آیه146؛ انعام، آیه20.

(2). أنساب الأشراف، ج1، ص277.

(3). همان، ص277.

(4). همان، ص285.

(5). الجامع الصغیر، ج2، ص488.

(6). نهج البلاغه، خطبه 3.

(7). ینابیع المودة، ج1، ص98.

(8). إعلام الوَری، ج1، ص221.

(9). همان، ص296.

(10). السنن الکبری، ج5، ص97.

(11). إعلام الوری، ج1، ص295.


فلسطینی‌ها هم چون یهودیان از نژاد سامی بوده و زبان هر دو نیز شبیه به هم است. زبان اصلی فلسطینی‌ها عربی و یهودیان عبری است، که از زبان انجیل مشتق گردیده‌اند. برخی واژگان مورد استفاده در هر دو این زبان‌ها به یکدیگر شباهت داشته و برای کسانی که به این دو زبان آشنایی ندارند شبیه به هم به نظر می‌رسند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فلسطین نامی است که رومی‌هالنگر[۱] در قرن دوم پس از میلاد به منطقه‌ای در خاورمیانه امروزی نسبت داده، که در حال حاضر در ساحل شرقی دریای مدیترانه، در غرب اردن واقع است. نام این کشور از واژه ی یونانی پالستینالنگر[۲] یا سرزمین فیلیسطینی‌هالنگر[۳]  مشتق گردیده است.

فلسطینی‌ها مردمانی دریانورد بودند که در حوالی قرن دوازدهم پیش از میلاد, در یک منطقه ساحلی کوچک در شمال شرقی مصر، در نزدیکی غزه ی فعلی ست داشتند. فلسطین، که از آن به سرزمین مقدس نیز یاد می‌شود، کشوری است که از سوی مسیحیان، یهودیان و مسلمانان تقدیس شده و برخی از مهم ترین وقایع دینی مربوط به تمامی ادیان دنیا نیز در آن جا، به ویژه در شهر قدسلنگر[۴] رخ داده است.

موقعیت و جغرافیا: از آن جا که فلسطین بارها از سوی امپراتوری‌های بزرگ که در مدیترانه و خاورمیانه به قدرت رسیده بودند تصرف شده، این منطقه جغرافیایی در طول قرن‌ها دگرگون شده است. فلسطین اشغالی، کرانه باختری، نوار غزه و قسمت‌هایی از مصر، اردن و سوریه جزئی از فلسطین به شمار می‌رفتند.

نوار غزه یک باریکه زمینی کوچک است که هجده مایل طول(بیست و نه کیلومتر) و پنج مایل عرض(هشت کیلومتر) داشته و در مجاورت دریای مدیترانه بین مصر و اسرائیل واقع شده است. زمین این منطقه مسطح و شنی و اندکی از خاک آن نیز حاصل خیز است. کرانه باختری در حدود نود مایل طول(یکصد و چهل و پنج کیلومتر) و سی مایل عرض(چهل و هشت کیلومتر) دارد که اطراف آن به طور کامل، به جز از طرف شرق که در مجاورت ساحل رود اردن و بحرالمیتلنگر[۵] قرار دارد، توسط اسرائیل احاطه شده است. شمال کرانه باختری حاصل خیز بوده، اما بیشتر مناطق جنوبی آن لم‌یزرع است.

جمعیت: جمعیت غزه در سال ۲۰۰۰ نزدیک به ۱,۱۳۲,۰۶۳ نفر برآورد شده که تقریباً ۹۹٫۵ درصد از آن را اعراب فلسطینی تشکیل می‌دهند. آمار نفوس در کرانه باختری ۲,۰۲۰,۲۹۸ نفر تخمین زده شده، که از میان آن ۸۳ درصد اعراب فلسطینی و ۱۷ درصد نیز یهودی هستند. قریب به نیمی از جمعیت این کشور در کرانه باختری زیر ۱۵ سال سن دارند.

وابستگی‌های زبانی: فلسطینی‌ها هم چون یهودیان از نژاد سامی بوده و زبان هر دو نیز شبیه به هم است. زبان اصلی فلسطینی‌ها عربی و یهودیان عبری است، که از زبان انجیل مشتق گردیده‌اند. برخی واژگان مورد استفاده در هر دو این زبان‌ها به یکدیگر شباهت داشته و برای کسانی که به این دو زبان آشنایی ندارند شبیه به هم به نظر می‌رسند.

نمادها: پرچم فلسطین، شامل سه نوار(از بالا به پائین) سیاه، سفید و سبز و یک کادر قرمز رنگ بر روی میله آن, متمایل به مرکز نوار سفید بوده که نماد وحدت اعراب به شمار می‌رود. یکی دیگر از نمادهای معروف فلسطین و دیگر کشورهای جهان عرب را یک عقاب، موسوم به صلاح الدینلنگر[۶] تشکیل می‌دهد. نام این عقاب برگرفته از نام مبارزی است که در قرن دوازدهم می‌زیست و موفق شد تا اعراب را برای دفاع از سرزمین‌های اسلامی، علیه شرکت کنندگان جنگ‌های صلیبی متحد کند. نقش این عقاب هم چنین بر روی نقشه آزادی مصر در سال ۱۹۵۴ نمایان بود که نوعی دیگری از پرچم قیام اعراب در سال ۱۹۱۷ به شمار می‌رود.

منبع: دائره المعارف فرهنگ ملل

پی نوشت؛

لنگر[۱] Romans

لنگر[۲] Palaestina

لنگر[۳] Land of the Philistines

لنگر[۴] Jerusalem

لنگر[۵] Dead Sea

لنگر[۶] Saladin


خانه حضرت فاطمه(س) در کنار مسجد بود. ایشان پس از وفات نبی اکرم(ص) شروع به روضه خواندن و گریه کردند و در ضمن این گریه‌ها، حقایق پیش‌‌آمده بعد از غصب خلافت را بیان کردند. همین امر باعث شد مدتی بعد، عده‌ای به قضایا متوجه شده و به سمت امیرالمؤمنین(ع) گرایش پیدا کنند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پرسش: استاد از دیدگاه حضرتعالی علت و فلسفه گریه‌های حضرت زهرا(س) چه بوده و این گریه‌ها چه نتایجی در پی داشته است؟

پاسخ: بعد از این‌که فدک غصب شد، حضرت زهرا(س)خانه‌نشین شد و گریه‌ها را آغاز کرد. این را بدانیم که گریه آن حضرت برای پدرش نبود؛ بلکه برای پیامبری و ولایت بود. انسانی مانند حضرت زهرا(س) که دارای نفس مطمئنه است، برای وفات پدرش گریه نمی‌کند. از طرف دیگر، آن حضرت به رفتن پدرش از دنیا راضی بود، و الا خداوند پیامبر(ص) را از دنیا نمی‌برد؛ چنان‌چه خود پیامبر اسلام(ص) فرمود: خداوند با رضایت زهرا(س) راضی می‌شود.

حضرت زهرا(س) تا قبل از حادثه مسجد و آن قضایا، اصلا گریه نمی‌کرد. وقتی که آن قضایا پیش آمد و به آن حضرت گفتند برو و در خانه بنشین، ایشان هم در پاسخ به آن‌ها فرمود: می‌روم و شکایت شما را به پدرم می‌کنم. گریه حضرت زهرا(س( مانند گریه حضرت زینب(س) بود و دستگاه حاکمه توسط همین گریه‌ها رسوا شد.

خانه حضرت فاطمه(س) در کنار مسجد بود. ایشان پس از اتفاقاتی که افتاد، شروع به روضه خواندن و گریه کرد و در ضمن این گریه‌ها، حقایق پیش‌‌آمده بعد از غصب خلافت را بیان کرد. همین امر باعث شد که مدتی بعد، عده‌ای به قضایا متوجه شده و به سمت امیرالمؤمنین(ع) گرایش پیدا کنند که تعدادشان کم‌کم به یازده نفر رسید. حال با توجه به این‌که علی‌(ع) در گذشته فرموده بود اگر چهل نفر از خواص با من باشند، من حق خود را از خلافت مطالبه می‌کنم.

بنابراین، دستگاه حاکمه متوجه شد که گریه‌های حضرت زهرا(س) به تدریج کار را برای آن‌ها سخت خواهد کرد؛ خصوصا که گریه‌های آن حضرت، از صبح تا بعد از نماز عشا ادامه داشت و روزهای جمعه هم که در مسجد، نماز جمعه برگزار می‌شد، مردم موقع استماع خطبه‌های خلیفه، صدای گریه آن بانوی بزرگوار را می‌شنیدند و به تدریج، حقایق بر آن‌ها روشن می‌شد.

پس از این‌که خطر مزبور را احساس کردند، تصمیم گرفتند حضرت زهرا(س) را ساکت کنند. آمدند و به آن حضرت گفتند گریه‌های شما، آرامش مسجد را سلب کرده است. ایشان در پاسخ به آن‌ها فرمود: اگر این‌گونه است، من برای گریه کردن به بقیع می‌روم.

بعد از مدتی دیدند که رفتن حضرت زهرا(س) به بقیع هم برای آن‌ها گران تمام می‌شود؛ چون زمانی که ایشان به بقیع می‌رود، عده‌ای دور ایشان جمع می‌شوند. بنابراین، تصمیم گرفتند آن حضرت را ساکت کنند و برای این کار، امیرالمؤمنین(ع) را بهانه کردند. به بانوی بزرگوار اسلام نامه نوشتند که شوهرت در خانه تو نشسته است و علیه ما توطئه می‌کند. تو باید علی را از خانه بیرون کنی تا قضیه حل شود؛ و اگر این کار را نکنی، دختر پیامبر بودن مانع از این نخواهد بود که ما به خانه‌ات حمله نکنیم!.


باید بدانیم که آزمون‌های الهی برای ما حتمی هستند و در این موارد، اصولاً خداوند متعال در آزمون‌ها می‌خواهد که ما به درِ خانه‌اش برویم. اما اینکه چه زمانی آن آزمون در ما اثر کمال و اکمال را انجام بدهد و ما برای مرحله بعد آماده شویم را فقط خداوند می‌داند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پرسش: نظرکلی شما درمورد انتشار این ویروس و سختی که گریبان‌گیر مردم کشورمان شده چیست؟

پاسخ: خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ»[1]: گمان کرده‌اید که راه بهشت آسان است؟ گمان کرده‌اید که وارد بهشت می‌شوید و مصائب و جنگ‌ها و دشواری‌هایی را که قبلاً اقوام دیگر که راهی بهشت هستند، تجربه کرده‌اند را شما دچار نمی‌شوید؟ آیا نمی‌دانید برای رسیدن به بهشت چه سختی‌هایی را متحمل شدند؟

خداوند می‌فرمایند: مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ»[2]: در مسیر رسیدن به بهشت آنقدر سختی و رنج کشیدند که متزل شدند و به شک افتادند که نکند وعده‌ی خداوند درست نیست؟ و نکند نابودسازی باطل ممکن نباشد؟ کار به جایی رسید که مؤمنینی که همراه با رسول بودند و متزل هم نشده بودند به زبان آمدند و گفتند: پس کمک خداوند چه زمانی از راه می‌رسد؟ سپس خداوند می‌فرماید: أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیب»[3]: بدانید که یاری خداوند نزدیک است. در حقیقیت خداوند به ادامه‌دادن مسیر امر می‌کنند.

ما امروز با یک ویروسی مواجه هستیم که وارد کشور شده و در حال فراگرفتن تمام کشورمان است. مدل این ویروس به گونه‌ای است که زندگی ما را در مجموع از حال عادی خارج کرده است. بسیاری از کسب و کارها تعطیل شده‌اند. مساجد و حسینیه‌ها، هیئات و نمازجمعه‌ها به تعطیلی کشیده شده‌اند. بسیاری از مردم نیز خانه‌نشین شده‌اند و مرگ و میری را به راه انداخته است.

فتنه و آزمایش ‌الهی

ما ملتی هستیم که تا اموری پیش می‌آید و کمی سختی غیرعادی دارد، به آسمان توجه می‌کنیم و از خداوند متعال و اهل بیت (ع) طلب یاری می‌کنیم، و خواسته‌های گذشتگانمان که در برابر سختی‌ها طلب کمک کردند را مطرح می‌کنیم. در اینجا همان پاسخ خداوند که فرمودند: أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیب» برای ملت و جامعه ما نیز مطرح می‌شود. اما این قضیه چگونه است؟

برای پاسخ باید به این نکته اشاره کرد: خداوند متعال به طور کلی از آغاز به مؤمنین فرمود: شما برای رسیدن به مسیر کمال، و برای رسیدن به بهشت، باید از سختی‌های دنیا عبور کنید. یعنی بدون تحمل سختی‌ها، وصول به بهشت امکان‌پذیر نیست. یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»[4]: تو با سختی به سوی پروردگات درحال حرکت هستی، و این سختی همراه تو خواهد بود تا به مقصد برسی. خداوند همچنین در سوره مبارکه عنکبوت می‌فرماید: أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»[5]: مردم فکر می‌کنند همین که به صورت لفظی وارد مسیر ایمان شدند، کافی است؟ و در همین حال رها می‌شوند و دچار فتنه نمی‌شوند؟ خیر؛ این تصور غلط است: وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ‌ مِنْ‌ قَبْلِهِمْ»[6]‌: هرکسی که در طول تاریخ ادعای ایمان کرده، آزموده و دچار فتنه شده است.

ممکن این پرسش پیش بیاید: آیا آزمایش و فتنه خاص مؤمنین است؟ یا همه‌ی مردم را شامل می‌شود؟ در پاسخ باید گفت: خیر! همه‌ی مردم را شامل می‌شود. زیرا دین الهی متعلق به همه مردم است. اما، آزمایش‌ها متفاوت هستند. یک آزمایش مؤمنین را فرا می‌گیرد، و آزمایش دیگری وجود دارد که شامل کفار می‌شود.

یعنی مردم دو دسته هستند: دسته اول آنهایی هستند که ایمان آورده‌اند؛ دسته دیگر کسانی هستند که قبول ندارند و با خداوند درافتاده‌اند. دسته دوم کافر هستند؛ و دسته اول مؤمن. خداوند هردوی این افراد را آزمایش می‌کند؛ اما آزمایش برای کفار طبق فرموده‌ی قرآن، آزمایش استدراجی است.

یعنی خداوند متعال آنها را به گونه‌ای آزمایش می‌کند که در طول آزمایش گمان می‌کنند همه‌ی حق با آنهاست و خداوند و خداگویان باطل هستند. استدراج، یعنی آنقدر به آنها نعمت عطا می‌شود که درون این نعمات غوطه‌ور می‌شوند و توجهی به خداوند نمی‌کنند. سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ»[7]: آنقدر نعمت به آنها داده می‌شود که فکر می‌کنند بهشت همین‌جاست، و به دیگران و دین‌داری می‌خندند. برخورداری این دسته از نعمت‌ها، و دوری از بیماری‌ها و اوضاع مناسب مالی، امتحان استدراجی است.

خداوند در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: لَوْلَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً»[8]: اگر مردم یک‌دست نبودند و در حقیقت مؤمنین می‌توانستند تحمل کنند، لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ»[9]: برای کسانی که کفر ورزیدند، لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ»[10]: آنقدر به آنها نعمت داده می‌شد که سقف خانه‌هایشان را نقره‌کاری می‌کردند، و آنقدر به آنها نعمت داده می‌شد که پلکان‌های بلندی بسازند و آنقدر بالابروند تا بتوانند مناظر وسیع را تماشا کنند.

اما چرا؟ به دلیل اینکه این دسته با خداوند متعال در افتاده‌اند و خداوند همه ابزار را برای آنها قرار می‌دهد تا وقتی وارد عالم آخرت می‌شوند، دیگر چیزی طلبکار نیستند. بله؛ گاهی موارد برای اینکه در آخرت گفته نشود که: خدایا هیچ تلنگری به ما نزدی؛ گاهی دچار سختی‌هایی می‌شوند که برای مؤمنین هم قرارداده شده است. مثلاً خداوند، آل‌فرعون را دچار قحطی می‌کند، تا شاید بیدار شوند.

بنابراین باید بدانیم که آزمون‌های الهی برای ما حتمی هستند. و در این موارد، اصولاً خداوند متعال در آزمون‌ها می‌خواهد که ما به درِ خانه‌اش برویم. اما اینکه چه زمانی آن آزمون در ما اثر کمال و اکمال را انجام بدهد و ما برای مرحله بعد آماده شویم را فقط خداوند می‌داند. لذا فتنه‌ها همواره تاریخی داشته‌اند و یک‌باره تمام شده‌اند. زیرا کار به جایی می‌رسد که مؤمنین بر اثر فتنه به مرحله‌ی کمال رسیده و آن فتنه برای این امت بی‌فایده شده و در نهایت رفع می‌شود.

البته فتنه‌ها دو دسته هستند: گاهی منشأ این فتنه‌ها، منشأ غیرانسانی است. مانند سیل‌ها؛ یک‌باره بارش از آسمان غیرطبیعی می‌شود. بارانی که قرار بوده طی یک سال باریده شود، طی یک روز نازل می‌شود، و خرابی‌هایی به جای می‌گذارد. اما گاهی وقت‌ها منشأ فتنه‌ها، بشری است.

هر دو فتنه هستند و در برابر هر دوبایستی صبوری به خرج داد. لکن فتنه‌های بشری دارای یک امتیاز هستند، و امتیاز این است که وقتی مؤمنین برای خداوند در برابر آن فتنه مقاومت و صبوری می‌کنند، اجر مضاعف دارند. ممکن است کسی در جریان سیل کشته شود؛ اما سیل فتنه الهی است. اگر این سیل، به هجوم صدام تبدیل شد، در برابر این فتنه نیز افرادی کشته می‌شوند، اما آن کسی که در این نبرد کشته می‌شود، شهید به حساب می‌آید.

پی نوشت؛

[1]. آیه 214 سوره بقره

[2]. همان

[3]. همان

[4]. آیه 6 سوره انشقاق

 [5]. آیه 2 سوره عنکبوت

[6]. آیه 3 سوره عنکبوت

[7]. آیه 182 سوره اعراف

[8]. آیه 33 سوره زخرف

 [9]. همان

[10]. همان


وقتی یهودیان در مکه موفق به ترور نبی اکرم(ص) نشدند، به مدینه رفتند تا مرکزیتی که قرار بود توسط حضرت رسول شکل بگیرد را نابود کنند و یا اگر هم این مرکز شکل گرفت، آن‌را محدود و کنترل کنند، و در زمینه کنترل کردن این جریان تاحدودی موفق بودند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پرسش: استاد درخصوص تاریخچه و دلایل حضور یهودیان در مدینه توضیحاتی ارائه بفرمایید.

پاسخ: طبق فرموده‌ی قرآن کریم، یهودیان پیامبر را مانند فرزندشان می‌شناختند. لذا یهودیان از پیامبر اکرم اطلاعات کامل داشتند. مسئله دوم این است که قرآن کریم می‌فرماید شدیدترین دشمنی علیه مؤمنین از ناحیه یهود است. قرآن نمی‌فرماید یهودِ بعد از بعثت»؛ چراکه این آیه اطلاق دارد، در حقیقت وجدان ما بعد از پیامبر است، نه دشمنی: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا.»

دعوای مشرکین با مؤمنین به بعد از پیامبر اختصاص ندارد؛ مطالعه تاریخ نشان می‌دهد بت‌پرست‌ها همیشه با خداپرستان در نبرد بوده‌اند و این نبردها خونین بوده است. پس اگر مقابله‌ی بت‌پرست‌ها با مؤمنین، وجدان ما بعد از رسول‌الله (ص) باشد نه اصل قضیه، پس شدیدترین دشمنی از ناحیه یهود با مؤمنین نیز وجدان ما بعد از پیغمبر اکرم است. اما مؤمنین قبل از پیامبر نیز با این دشمنی درگیر بوده‌اند.

بنابراین جمع بین اطلاعات یهودیان از پیامبر و بین شدت دشمنی یهود با مؤمنین، مسئله‌ای را ایجاد می‌کند و آن هم این است که یهودیان قبل از ظهور پیامبر با مؤمنین شدیدترین دشمنی را داشتند. یهودیان اطلاع داشتند که پیامبر اکرم، پیامبر و رئیس مؤمنین است، پس شدیدترین دشمنی با پیامبری که قرار بوده ظهور کند از قبل وجود داشته است.

باتوجه به اطلاعات کامل یهودیان از پیامبر و شدیدترین دشمنی یهود با حضرت، اقتضای عقلی این مسئله این است که یهودیان از قبل نسبت به تهدید که همان مؤمنین باشد برنامه داشتند. اما چه برنامه‌ای؟ یهودیان اطلاعات کاملی از پدر، پدربزرگ، جد، نقطه میلاد و ظهور حکومتی حضرت را در دست داشتند؛ شخص پیامبر را مانند فرزندانشان می‌شناختند، چراکه مشخصات حضرت را از حضرت موسی (ع) گرفته بودند. یهودیانی که مشخصات حضرت رسول را داشتند و می‌دانستند که ایشان پیامبری است که دنیا را متحول می‌کند، حتماً اطلاعات اِقدامی را هم داشته‌اند.

از آنجا که یهودیان مختصات مربوط به پیامبر و اقدامات ایشان را داشتند، برنامه‌ریزی‌های مربوط به دشمنی‌شان علیه حضرت را بر همین اساس انجام داده بودند. به همین جهت، یهودیان در مکه حضور پیدا کردند تا از میلاد پیامبر اسلام جلوگیری کنند. وقتی در در این مرحله موفق نمی‌شوند، به تحرکات مشرکین مکه برای نابودی حضرت دل می‌بندند.

با فرض اینکه پیامبر از اقدامات یهودیان و مشرکین نجات پیدا کند، مرحله دوم فعالیت یهودیان جلوگیری از حاکمیت و پیشرفت پیامبر اختصاص پیدا می‌کند. وقتی یهودیان اطلاع دارند که پیامبر اسلام در چه نقطه‌ای حکومت تشکیل می‌دهند، طبیعتاً اگر برنامه ترور که طرح‌ریزی کرده بودند ناموفق باشد، در نقطه تشکیل حکومت وارد عمل می‌شوند. به همین دلیل یهودیان در نقطه‌ای که می دانستند که حضرت به آنجا هجرت می‌کنند، رفتند و سه قبیله یهودی را متمرکز کردند. یهودیان به همه مردم می‌گفتند وارد مدینه شدند تا به پیامبر اسلام ایمان بیاورند.

اما چرا چنین حرفی را می‌گفتند؟ برای اینکه آن افرادی که در مسیحیان یا سایر ادیان از ظهور پیامبر آخرامان در خوشحالی بودند، یهودیان را با خود همراه ببینند. یهودیان وارد مدینه شدند و طبق آیه قرآن کریم شدیدترین دشمن نسبت به مؤمنین» هستند؛ پیامبر اکرم هم رئیس مؤمنین است و یهودیان با دشمنی وارد مدینه شدند و به دروغ می‌گفتند که می‌خواهند ایمان بیاورند.

دلیل این مطلب آیه‌ای است که اشاره می‌کند پیش از این در مقابله‌ها می‌گفتند: یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا»، اما در نهایت کفر ورزیدند و مخالفت کردند. برخی می‌گویند آن‌ها به قدرتشان لطمه می‌خورد و به همین جهت مخالفت کردند، در حالی که این حرف صحیح نیست، اگر یهودیان ایمان می‌آوردند بهترین ابزار برای پیشرفت اسلامِ پیامبر قرار می‌گرفتند، چراکه آن‌ها آگاه و بلد بودند.

اگر فرضاً گروهی سازمان‌یافته و سامان‌یافته به پیامبر می‌گفتند در خدمت ایشان هستند، قطعاً حضرت از این گروه استفاده می‌کرد. اما بالاترین گرفتاری و مشکل پیامبر این بود که یهودیان که بسیار مطلع بودند، با حضرت اعلام جنگ کردند و حضرت مجبور شدند با جماعتی که آگاه و نابلد بودند در برابر جمعیتی سازمان‌یافته و مطلع قرار گیرند.

یهودیان آمده بودند تا پیامبر را متوقف کنند و اقدامات آن‌ها در عمل نیز پیامبر را متوقف می‌کرد. در حقیقت حضرت تا سال پنچم درون مدینه درگیر بودند. تاریخ، تحریک مشرکین علیه پیامبر و مدینه توسط یهود را ثبت کرده است. لذا یهودیان اساساً به مدینه رفتند تا مرکزیتی که قرار بود توسط حضرت رسول شکل بگیرد را نابود کنند و یا اگر هم این مرکز شکل گرفت، آن‌را محدود و کنترل کنند، و در زمینه کنترل کردن این جریان تاحدودی موفق بودند.


این نکته حائز اهمیت است که ما نسبت به شمر بن ذی‌الجوشن» اشتباه قضاوت داریم؛ شمر قاری قرآن مسلمان نبوده، بلکه یک نفوذی بوده است. اگر در جنگ صفین کنار حضرت علی(ع) قرار گرفت، از جمله کسانی شد که حکمیت را بر امیرالمؤمنین(ع) تحمیل کردند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پرسش: در یکی از زیارات حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) می‌خوانیم: وَ اَشْهَدُ اَنَّ الَّذینَ سَفَکُوا دَمَکَ، وَ اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَکَ، مَلْعُونُونَ مُعَذَّبُونَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى بْنِ مَرْیَمَ، ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»[1]؛ اما پرسش اصلی این است که افرادی که بر لسان داود(ع) و عیسی(ع) مورد لعن قرار گرفتند، چه کسانی هستند؟ همچنین کسانی مانند شمر بن ذی الجوشن که امام(ع) را به شهادت رساندن مسلمان بودند؟

پاسخ استاد: در قرآن کریم کسانی که توسط حضرات داود(ع) و عیسی(ع) لعن شدند، کافران بنی‌اسرائیل هستند که در قرآن به نام یهود شناخته می‌شوند: لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ»[2]. در عبارت فوق از زیارت‌نامه، طبق تعلیم اهل بیت(ع) به امام حسین(ع) اشاره شده است؛ یعنی زمانی که حضرات داود(ع) و عیسی(ع) لعنت کردند، در حقیقت این افراد را لعن کردند.

قرآن کریم می‌گوید حضرات، کفار بنی‌اسرائیل که همان یهود هستند را لعنت کردند، این درحالی است که دشمنان امام حسین(ع) در روز عاشورا ادعای اسلام داشتند. این مسئله نشان می‌دهد، افرادی که مقابل حضرت ایستادند، در حقیقت مهره‌های یهود بودند.

البته این نکته هم حائز اهمیت است که ما نسبت به شمر بن ذی‌الجوشن» اشتباه قضاوت داریم؛ شمر قاری قرآن مسلمان نبوده، بلکه یک نفوذی بوده است. اگر در جنگ صفین کنار حضرت علی(ع) قرار گرفت، از جمله کسانی شد که حکمیت را بر امیرالمؤمنین(ع) تحمیل کردند.

حضرت در مورد اشعث بن قیس» عبارت یهودی فرزند یهودی» را به کار برده‌اند؛ نکته مهم این است که شمر جزو دار و درسته‌ی اشعث بود و حکمیت را بر حضرت علی(ع) تحمیل کرد. شمر بعداً هم به جمعیت خوارج ملحق و نهروانی می‌شود. همچنین ما می‌دانیم که اشعث با خوارج همکاری کرد و موجب شهادت حضرت علی(ع) شد. شمر بعد از همه این وقایع نیز به کربلا می‌آید و در شهادت امام حسین(ع) نقش‌آفرینی می‌کند.

اَشْهَدُ اَنَّ الَّذینَ سَفَکُوا دَمَکَ، وَ اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَکَ، مَلْعُونُونَ مُعَذَّبُونَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى بْنِ مَرْیَمَ، ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»؛ بنابراین توجه به این نکته ضروری است که بدانیم شمر و کسانی که در خط اول بودند، همگی جزو خوارج بودند. خوارج نیز همان عده‌ای بودند که در صفین حکمیت را بر امیرالمؤمنین(ع) تحمیل کردند و سپس آمدند نهروان را به‌راه انداختند.

اگر این نکته را در کنار آیه لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا»[3] قرار دهیم، می‌توانیم نکات فوق را متوجه شویم و نیز می‌توانیم بگوییم که کسانی در خط اول لشکر یزیدی مقابل امام حسین(ع) ایستادند، یهودی بودند؛ اما تاریخ این نکته را پاک کرده است. در هر صورت این زیارت‌نامه می‌تواند راهنمای بسیار خوبی در اثبات یهودی‌بودن دشمنان درجه اول اباعبدالله(ع) در روز عاشورا باشد.

پی نوشت؛

[1]. کامل ایارات، باب 79، صفحه 208، حدیث 6: و گواهى می‌دهم که حقّاً آنان که خونت را ریختند و حرمت تو را از بین بردند ملعونند و معذّب هستند بر زبان داوود و عیسى بن مریم و این بخاطر آن گناهى است که کردند و مردمى کار بودند.

[2]. سوره مبارکه مائده؛ آیه 78: کافران بنی اسرائیل به زبان داود و عیسی پسر مریم از آن رو لعنت کرده شدند که نافرمانی (خدا) نموده و (از حکم حق) سرکشی می‌کردند.

[3]. سوره مبارکه مائده؛ آیه 82: یقیناً سرسخت ترین مردم را در کینه و دشمنی نسبت به مؤمنان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت.


صهیونیست‌ها از آمریکا به عنوان سپر نیابتی برای تشکیل کشور خود استفاده کردند و در این میان، این مردم آمریکا بودند که تاوان چنین تصمیم نابه‌جایی را دادند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ یهودیان زمانی تصمیم بر تشکیل ملت واحد یهود در فلسطین را گرفتند که ۹۵% مردم این سرزمین را مسلمانان و مسیحیان تشکیل می‌دادند. آن‌ها برای تشکیل کشور نیازمند زمین و مردم بودند، بنابراین فعالیت‌های خود را به دو بخش درون مرزی و برون مرزی تقسیم کردند.

در اولین اقدام شروع به خرید زمین فلسطینی‌ها کردند که با هشیاری مسلمانان نتوانستند توفیق چندانی بدست آورند. در مرحله بعدی سیل مهاجرت یهودیان صهیونیسم به این سرزمین آغاز شد که با کمک انگلستان و اهدای زمین از جانب او، جمعیت آنان به ۳۰% رسید.

آن‌ها به منظور تسریع این جریان، گروهک‌های تروریستی و جنایتکار مختلفی مثل آرگون را راه اندازی کرده و این گروهک‌ها از طریق ترور و قتل عام، مسلمانان را مجبور به ترک از سرزمین آبا و اجدادی خود می‌کردند. البته دولت انگلستان نیز از این حملات بی نصیب نمی‌ماند. این امور سبب شد انگلستان به اجبار در ۱۹۴۷م به قیمومیت خود در این کشور پایان داده و تعیین سرنوشت این ملت را به سازمان ملل متحد محوّل کند.

با این که یکی از مبانی و اصول اساسی این سازمان دمکراسی و تعیین سرنوشت مردم توسط خود آن‌هاست، انتظار می‌رفت در این مورد انتخاباتی عادلانه برگزار شود تا ساکنان آن بتوانند کشوری مستقل را تشکیل دهند. اما صهیونیست‌ها با اعمال فشار بر کشورها‌ی مختلف و لابی گری کاری کردند که سازمان ملل قطعنامه سهم نامتعارف ۵۵% خاک فلسطین برای یهودیان را صادر کند. در این بین حمایت آمریکا از این حکم در حالی بود که به عقیده بسیاری از مقام‌های آمریکایی، وقوع این امر بر خلاف منافع ملی ایالات متحده در منطقه خواهد بود. پس چرا آمریکا از این طرح حمایت همه جانبه می‌کرد؟

وزارت خارجه آمریکا به شدت مخالف طرح تقسیم بود. به طور مثال مدیر اداره خاور نزدیک و امور آفریقایی وزارات خارجه آمریکا» به طور مرتب مخالفت و اعتراض خود نسبت به این طرح را ابراز می‌داشت. لوی هندرسون»(۱) به عنوان مدیر این بخش بارها هشدار داد بود که این طرح جدای از به خطر انداختن منافع آمریکا، با خواست مردم فلسطین نیز در تضاد است. او تاکید می‌کرد که در صورت حمایت آمریکا از این طرح، جایگاه اخلاقی و موقعیت ی خود در منطقه را از دست خواهد داد.

هندرسون صراحتاً می‌گفت: ما اعتبار خود را از دست خواهیم داد و برای سال‌های مدید از ما به عنوان خائن به اصول دمکراتیک یاد خواهد شد؛ اصولی که خود ما در دوره جنگ جهانی دوم بارها آن را به زبان آورده‌ایم». به عقیده او چنین طرحی، اصلی همچون حق تعیین سرنوشت و قاعده اکثریت را نقض می‌کند. این پیشنهاد در واقع به معنای پذیرش اصول یک دولت دینی- نژادی است که می‌تواند موجب ایجاد تبعیض مذهبی و نژادی شود.»

در مقابل صهیونیست‌ها، خانواده او را تهدید کردند و او را یهود ستیز نامیدند. آنان به وزارت خارجه فشار آوردند تا هندرسون را به جای دیگری منتقل کنند. به همین دلیل هری ترومن (رئیس جمهور وقت) تحت فشار یهودیان صهیونیسم، هندرسون را به عنوان سفیر به نپال منتقل کرد.

بعد از این مدیر برنامه ریزی ی وزارت خارجه آمریکا در ۱۹ ژانویه ۱۹۴۷م سند محرمانه‌ای را منتشر کرد که در آن توضیح داده شده بود با حمایت آمریکا از این طرح، بهره برداری نفتی و ایجاد پایگاه هوایی برای آمریکا در منطقه با خطر مواجه خواهد شد.

گوردون پی مریام»(۲) هم به عنوان رئیس بخش خاور نزدیک وزارت خارجه‌ی آمریکا با استناد به دلایل اخلاقی معتقد بود طرح تقسیم فلسطین» به عنوان راه حل، بدون توجه به رضایت اعراب و یهودیان، باعث می‌شود تا مبانی و اصول حق تعیین سرنوشت خود را نقض کنیم. اصولی که منشور آتلانتیک»(۳)، بیانیه سازمان ملل متحد و منشور سازمان ملل بر مبنای آن بنا شده است.

سازمان سیا در ۱۹۴۷م طی گزارشی اعلام می‌کند اهداف صهیونیسم باعث می‌شود یهودیان و منافع راهبردی قدرت‌های خاورمیانه و نزدیک به خطر افتد. هنری اف گرادی»(۴) یک از دیپلماتیک‌های آمریکایی بود که ریاست کمسیون حل معضل فلسطین را بر عهده داشت. او در این باره می‌گوید: من ریاست کمسیون‌های مختلف دولتی را بر عهده داشته‌ام، اما در هیچ جای دیگر با این میزان خیانت و عهد شکنی مواجه نشده بودم». گرادی در پایان سخنان خود چنین نتیجه می‌گیرد که بدون فشار صهیونیسم، ایالت متحده هیچ نوع دشمنی با دولت‌های عرب نداشت.»

در مقابل هری ترومن» همه این تحلیل‌ها و مخالفت‌ها را نادیده گرفته و به گفته مشاوره خود کلیفورد» عمل می‌کند. یعنی برای پیروزی در انتخابات بعدی، از طرح تقسیم حمایت کرد. همین امر سبب شد تا وزیر خارجه و دفاع او از این که می‌دیدند ملاحظات انتخاباتی، بر منافع ملی ارجحیت دارد به شدت ناراحت و خشمگین شوند.

ترومن بعدها در یادداشت‌های خود می‌نویسد: فکر نمی‌کنم که من تا کنون در کاخ سفید به اندازه این موضوع تحت فشار قرار گرفته باشم». البته او در کنار این فشارهای ی و اجتماعی از کمک‌های مالی یهودیان صهیونیسم بهره‌مند می‌شد. به طور مثال او در سفرهای خود به بخش‌های مختلف آمریکا همواره چمدانی پر از پول دریافت می‌کرد.

افراد تاثیر گزار بر ترومن در این جریان مختلف بودند. یکی از این افراد آبراهام فین برگ»(۵) بود که به عنوان تاجری ثروتمند، واسطه جریان صهیونیسم با ترومن بود. در واقع این فین برگ بود که هزینه‌های سفر تبلیغاتی ترومن را تأمین می‌کرده تا آنجا که ترومن، پیروزی خود در انتخابات را به فین برگ نسبت می‌دهد.

دومین فرد، شخصی به نام دیوید کی نای» بود. او در جایگاه مشاوری مورد اعتماد، اطلاعات محرمانه کشور آمریکا را به اسرائیل منتقل می‌کرد که بعد از بر ملا شدن ماجرا مجبور به استعفا شد. به همین ترتیب ادی جاکوبسن» و سم روزنمن» هر یک به نحوی خط ارتباطی رئیس جمهور با صهیونیست‌ها بودند و به دلیل نزدیکی با او، مانع از رسیدن سایر اخبار به او می‌شدند. این امر بیانگر نفوذ قدرتمند صهیونیست‌ها در ارکان‌های مهم تصمیم گیری ایالات متحده آمریکا است. در حقیقت صهیونیست‌ها از آمریکا به عنوان سپر نیابتی برای تشکیل کشور خود استفاده کردند و در این میان، این مردم آمریکا بودند که تاوان چنین تصمیم نابه‌جایی را دادند.

منبع: انجم سری پروشیم، ویر، آلیسون، ترجمه: علیرضا ثمودی پیله رود، چاپ اول: ۱۳۹۴، تهران، خبرگزاری فارس، ص۷۵-۶۵٫

کتاب: Against our better judgment: the hidden history of how the u.s was used to create Israel,2014. نویسنده: Alison weir

میلاد پور عسکری

پی‌نوشت:

۱ loy henderson

۲- Gordon P.merriam

۳- Atlontic charter

۴- Henry F grady

۵- Abraham feinberg


صهیونیسم به فرقه‌ای گفته می‌شود که مدعی حاکمیت و قرار گرفتن و ساکن شدن در آن صیون است. پس صهیون و صیون نام آن حرم است که مسجدالاقصی و مسجد الصخره در آن واقع است و صهیونیسم مدعی حاکمیت بر آن صیون است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پرسش: کلمات صیون و صهیونیسم به چه معناست؟

پاسخ: صهیونیسم از صیون گرفته شده است؛ صیون» نام کوهی است در قدس شریف که مسجدالاقصی بر آن نهاده شده است. یعنی قدس شهری است که مسجدالاقصی درون آن واقع‌شده است، درون شهر قدس یک بلندی موجود است که این بلندی حدی دارد و حد آن از هر طرف معلوم است و این حدود، حدود قدس که یک حرم است را مشخص می‌کند.

در این بلندی دو مسجد به نام‌های مسجدالاقصی و مسجدالصخره (دلیل نام‌گذاری مسجد الصخره این است که سنگی در آنجاست که می‌گویند پیامبر پا بر آن سنگ گذاشته و به آسمان رفت) وجود دارد و مراد از قدس بلندی و حدود آن است نه مسجدالاقصی یا مسجد الصخره که نام‌های دیگر این بلندیست و حدود آن، صهیون و یا صیون است.

صهیونیسم به فرقه‌ای گفته می‌شود که مدعی حاکمیت و قرار گرفتن و ساکن شدن در آن صیون است. پس صهیون و صیون نام آن حرم است که مسجدالاقصی و مسجد الصخره در آن واقع است و صهیونیسم مدعی حاکمیت بر آن صیون است.


همه کارهای ائمه -علیهم السلام- غیر از آن کارهای معنوی و روحی که مربوط به اِعلای نفس یک انسان و قرب او به خدا است -بینه و بین ربّه- یعنی درس، حدیث، علم، کلام، محاجّه با خصوم علمی، با خصوم ی، تبعید، حمایت از یک گروه و رد یک گروه، در این خط است. برای این است که حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. این، مدعا است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ رهبر معظم و فرزانه انقلاب زندگی ی ائمه اطهار(ع) را خط ممتدی می‌دانند که در طول 250 سال(از زمان رحلت پیامبر اسلام تا آغاز غیبت صغری) ادامه داشته است که البته این جنبه از زندگی آن بزرگواران در لابه‌لای جنبه‌های دیگر گم شده است. بخش اول از کلام ایشان را تقدیم خوانندگان محترم سایت می‌کنیم:

غربت ائمه(ع) به دوران زندگی این بزرگواران منتهی نشد؛ بلکه در طول قرن‌ها، عدم توجه به ابعاد مهم و شاید اصلی از زندگی این بزرگواران، غربت تاریخی آن‌ها را استمرار بخشید. یقینا کتاب‌ها و نوشته‌ها در طول این قرون، از ارزش بی‌نظیری برخوردارند؛ زیرا توانسته‌اند مجموعه‌ای از روایاتی را که در باب زندگی این بزرگواران هست، برای آیندگان یادگار بگذارند؛ لکن عنصر مبارزه ی حاد» که خط ممتد زندگی ائمه هدی(ع) را در طول 250 سال تشکیل می‌دهد، در لابه‌لای روایات و احادیث و شرح حال‌های ناظر به جنبه‌های علمی و معنوی گم شده.

زندگی ائمه(ع) را ما باید به عنوان درس و اسوه فرا بگیریم، نه فقط به عنوان خاطره‌های شکوه‌مند و ارزنده؛ و این، بدون توجه به روش و منش ی این بزرگواران ممکن نیست. بنده شخصا علاقه‌ای به این بعد و جانب از زندگی ائمه(ع) پیدا کردم، و بد نیست این را عرض کنم که اول‌بار این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنت‌بار یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا شد. اگرچه قبل از آن، به ائمه به صورت مبارزان بزرگی که در راه اِعلای کلمه توحید و استقرار حکومت الهی فداکاری می‌کردند توجه داشتم، اما نکته‌ای که در آن برهه ناگهان برای من روشن شد، این بود که زندگی این بزرگواران، علی‌رغم تفاوت ظاهری -که بعضی حتی میان برخی از بخش‌های این زندگی احساس تناقض کردند- در مجموع، یک حرکت مستمر و طولانی است که از سال دهم، یازدهم هجرت شروع می‌شود و 250 سال ادامه پیدا می‌کند و به سال دویست و شصت که سال شروع غیبت صغری است، در زندگی ائمه خاتمه پیدا می‌کند.

این بزرگواران یک واحدند؛ یک شخصیتند. شک نمی‌شود کرد که هدف و جهت آن‌ها یکی است. پس ما به جای این‌که بیاییم زندگی امام حسن مجتبی -علیه السلام- را جدا و زندگی امام حسین -علیه السلام- را جدا و زندگی امام سجاد -علیه السلام- را جدا تحلیل کنیم -تا احیانا در دام این اشتباه خطرناک بیفتیم که سیره این سه امام به خاطر اختلاف ظاهری باهم متعارض و مخالفند- باید یک انسانی را فرض کنیم که 250 سال عمر کرده و در سال یازدهم هجرت قدم در یک راهی گذاشته و تا سال دویست و شصت هجری این راه را طی کرده.

تمام حرکات این انسان بزرگ و معصوم با این دید قابل فهم و قابل توجیه خواهد بود. هر انسانی که از عقل و حکمت برخوردار باشد -و لو نه از عصمت- در یک حرکت بلندمدت، تاکتیک‌ها و اختیارهای موضعی خواهد داشت. گاهی ممکن است لازم بداند تند حرکت کند و گاهی کند؛ گاهی حتی ممکن است به عقب‌نشینی حکیمانه دست بزند، اما همان عقب‌نشینی هم از نظر کسانی که علم و حکمت و هدف‌داری او را می‌دانند، یک حرکتِ به جلو محسوب می‌شود. با این دید، زندگی امیرالمؤمنین با زندگی امام مجتبی با زندگی حضرت ابی‌عبدالله با زندگی هشت امام دیگر -تا سال دویست و شصت- یک حرکت مستمر است. این را بنده در آن سال متوجه شدم و با این دید وارد زندگی آن‌ها شدم. یک بار دیگر نگاه کردم و هر چه پیش رفتم، این فکر تأیید شد.

توجه به این‌که زندگی مستمر این عزیزان معصوم و بزرگوار -از اهل بیت رسول خدا- با یک جهت‌گیری ی همراه است، قابل این است که به عنوان یک فصل جداگانه، مورد عنایت قرار بگیرد، و بنده به این مطلب خواهم پرداخت. ان شاء الله مایلم این جمله را قدری با شرح و تفصیل عرض کنم.

اولا مبارزه ی یا مبارزه حاد ی که ما به ائمه -علیهم السلام- نسبت می‌دهیم یعنی چه؟ منظور این است که مبارزات ائمه معصومین -علیهم السلام- فقط مبارزه علمی و اعتقادی و کلامی نبود؛ از قبیل مبارزات کلامی‌ای که در طول همین مدت، شما در تاریخ اسلام مشاهده می‌کنید؛ مثل معتزله، مثل اشاعره و دیگران. مقصود ائمه از این نشست‌ها و حلقات درس و بیان حدیث و نقل معارف و بیان احکام فقط این نبود که یک مکتب کلامی یا فقهی را که به آن‌ها وابسته بود، صد در صد ثابت کنند و خصوم خودشان را مُفهَم کنند؛ چیزی بیش از این بود. همچنین یک مبارزه مسلحانه هم از قبیل آن چیزی که انسان در زندگی جناب زید و بازماندگانش و همچنین بنی‌الحسن و بعضی از آل جعفر و دیگران در تاریخ زندگی ائمه -علیهم السلام- می‌بیند، نداشتند.

البته آن‌ها را به طور مطلق هم تخطئه نمی‌کردند؛ بعضی را تخطئه می‌کردند به دلایلی غیر از نفس مبارزه مسلحانه؛ بعضی را هم تأیید کامل می‌کردند؛ در بعضی هم به نحو پشت جبهه حرکت می‌کردند: لَوَدِدتُ أن الخارجیَّ مِن آلِ محمدٍ خَرَجَ و عَلَیَّ نَفَقَةُ عِیالِه»(1). کمک مالی و آبرویی؛ کمک به جا دادن و مخفی کردن و از این قبیل. لیکن خودشان به عنوان ائمه -علیهم السلام- آن سلسله‌ای که ما می‌شناسیم، وارد در مبارزه مسلحانه نبودند و نمی‌شدند. مبارزه ی، نه آن اولی است و نه این دومی؛ عبارت است از مبارزه‌ای با یک هدف ی. آن هدف ی چیست؟ عبارت است از تشکیل حکومت اسلامی و به تعبیر ما، حکومت علوی.

ائمه از لحظه وفات رسول‌الله تا سال دویست و شصت درصدد بودند که حکومت الهی را در جامعه اسلامی به وجود بیاورند. این، اصل مدعا است. البته نمی‌توانیم بگوییم که می‌خواستند حکومت اسلامی را در زمان خودشان -یعنی هر امامی در زمان خودش- به وجود بیاورند؛ آینده‌های میان‌مدت و بلندمدت و در مواردی هم نزدیک‌مدت وجود داشت. مثلا در زمان امام مجتبی -علیه السلام- به نظر ما تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده کوتاه‌مدت بود. امام مجتبی در جواب به آن کسانی -مُسَیَّب بن نَجَبه و دیگران- که می‌گفتند چرا شما سکوت کردید می‌فرمود: و إن أدرِی لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکُم و مَتاعٌ إلی حین»(2). و در زمان امام سجاد به نظر بنده، برای آینده میان‌مدت بود که حالا در این باره شواهد و مطالبی را که هست، عرض خواهم کرد. در زمان امام باقر -علیه الصلاة و السلام- احتمال زیاد این است که برای آینده کوتاه‌مدت بود. از بعد از شهادت امام هشتم، به گمان زیاد، برای آینده بلندمدت بود. برای چه موقع؟ مختلف بود، اما همیشه بود. این، معنای مبارزه ی است.

همه کارهای ائمه -علیهم السلام- غیر از آن کارهای معنوی و روحی که مربوط به اِعلای نفس یک انسان و قرب او به خدا است -بینه و بین ربّه- یعنی درس، حدیث، علم، کلام، محاجّه با خصوم علمی، با خصوم ی، تبعید، حمایت از یک گروه و رد یک گروه، در این خط است. برای این است که حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. این، مدعا است.

منبع: کتاب انسان 250 ساله(بیانات مقام معظم رهبری)، صص15- 18.

پی نوشت؛

1 - امام صادق(ع) فرمود: هر آینه دوست دارم که خروج کننده آل محمد قیام کند و مخارج خانواده‌اش بر عهده من. بحار الأنوار، ج46، ص172.

2 - و نمی‌دانم؛ شاید آن برای شما آزمایشی و [مهلت] برخورداری تا زمانی [معین] باشد. سوره أنبیا، آیه 111.


ورود آمریکا به جنگ جهانی اول توسط سرمایه داران یهودی و صهیونیستی صورت گرفت و بدینوسیله نتیجه جنگ تغییر کرد. در ازای این اتفاق، توافق نامه سایکس پیکو» امضا شد و طی آن جهان عرب و جهان اسلام بین فرانسه و انگلیس تقسیم شد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ عده‌ای سؤال می‌کنند چطور ممکن است کشوری جعلی به‌نام اسرائیل که با کمک‌های آمریکا، انگلیس و فرانسه به‌وجود آمده، اکنون بر این کشورها تسلط داشته باشد. با توجه به این پرسش نگاهی داریم بر نمونه‌هایی از نفوذ یهودیان صهیونیست در آمریکا و سازمان‌های بین‌الملل نظیر سازمان ‌ملل، سازمان انرژی اتمی‌و سازمان‌های حقوق ‌بشر.

مطالب این گزارش برگرفته از سخنرانی استاد رحیم ‌پور ازغدی در روز قدس سال ۱۳۹۶ه.ش می‌باشد. به‌گفته استاد، منابع مطالب پیش‌رو، کتاب‌های دایره المعارف یهود و کتاب دایره المعارف صهیونیسم و برخی منابع معتبر دیگر هستند.

یهود در آمریکا به لحاظ جمعیت یکی از کوچکترین جمعیت‌ها محسوب می‌شود. حدود ۵ میلیون یهودی بر ۸۰ تا ۹۰% از نهادهای قدرت، ثروت و رسانه مسلط هستند. اکنون بعد از فلسطین اشغالی بزرگترین جمعیت یهودیان جهان در آمریکا ساکن است. مجمع یهودیان جهان، تعداد یهودیان را ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر اعلام می‌کند. اغلب یهودیان فعلی، مذهبی و اهل عبادات نیستند و سبک‌ زندگی سکولار را برگزیده ‌اند. اما اقلیت بسیار کوچکی که بنیادگرایان یهودی نامیده می‌شوند متدین و پای بند به دین خود هستند. عده‌ ای از این یهودیان با رژیم‌ صهیونیستی موافق و عده ‌ای دیگر نیز به‌ شدت با این رژیم و تشکیل آن مخالفت می‌کنند.

یهودیان صهیونیست و سرمایه ‌دار تقریبا مراکز اصلی ساختار ی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی‌آمریکا را در اختیار دارند. از ابتدایی که وارد آمریکا شدند، شبکه‌‌هایی را ایجاد کردند تا حضور یهودیان صهیونیسم در آمریکا و در اروپا را استحکام ببخشند.

قبل از تأسیس رژیم‌ صهیونیستی بیشترین دشمنان یهود اروپایی‌‌ها بودند، لذا یکی از دلایل ایجاد اسرائیل این بود که یهودیان را از اروپا بیرون کنند. در ابتدای بحث انتقال یهودیان، نام کشورهایی در آمریکای ‌لاتین و در جهان‌ اسلام مطرح می‌شد. اما با توجه به زمینه تاریخی بنی‌ اسرائیل، نهایتاً فلسطین برای ایجاد یک کشور یهودی انتخاب شد.

نگاه اول یهودیان برای نفوذ به آمریکا بود. چراکه در اروپا تحت فشار بودند، آمریکا نیز کشوری تاز‌‌ه تأسیس و تقریبا ابرقدرت به شمار می‌رفت. همچنین آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم نفوذ بسیار زیادی در سازمان‌های بین‌ المللی، ت‌های جهان و نهادهای بین‌ المللی پیدا کرده بود.

امروز یهودیان صهیونیست و وابستگان صهیونیست در پشت‌ پرده شخصیت‌های تعیین‌ کننده در پنتاگون، وزارت جنگ آمریکا، ‌هالیوود، رسانه، کمپانی‌های اقتصادی و سرمایه داری، بانک‌های بزرگ آمریکا، دانشگاه‌های مطرح و مشهور آمریکا و کارخانه‌های اسلحه ‌سازی حضور دارند. اغلب سرمایه‌ گذاران تبلیغات ریاست‌ جمهوری در حزب‌های جمهوری خواه و دموکرات در ایالات متحده صهیونیست‌ها هستند. بین ۶۰ تا ۷۵% هزینه‌های تبلیغات هر دو حزب توسط صهیونیست‌ها تأمین می‌شود. خط قرمز کاندیداهای جمهوری‌ خواه و دموکرات، رضایت یهودیان آمریکا است و هر دو در تلاش هستند تا در بیعت با این رژیم از دیگری سبقت بگیرند.

نفوذ صهیونیسم در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

از رئیس‌ جمهور فعلی آمریکا گرفته تا ویلسون»لنگر[۱] و اوباما»لنگر[۲]، همگی اعلام می‌کنند که وام دار صهیونیست‌ها و سرمایه داران یهودیِ آمریکا هستند. همة رئیس جمهورهای ۴۰ سال اخیر ایالات‌متحده به‌ محض رسیدن به قدرت طی سفری به اسرائیل با صهیونیست‌ها بیعت کرده و از تهدید این رژیم به‌ منزله تهدید خود یاد می‌کنند.

ورود آمریکا به جنگ جهانی اول توسط سرمایه داران یهودی و صهیونیستی صورت گرفت و بدینوسیله نتیجه جنگ تغییر کرد. در ازای این اتفاق، توافق نامه سایکس پیکو» امضا شد و طی آن جهان عرب و جهان اسلام بین فرانسه و انگلیس تقسیم شد. تقسیم بندی‌های غرب آسیا و شکل گیری رژیم صهیونیستی نیز به این دوران باز می‌گردد. عامل رخ دادن همة این اتفاقات صهیونیست‌ها و نفوذ زیاد آن‌ها می‌باشد.

یهودیان آلمان به رهبری وایزمن»لنگر[۳] در میانة جنگ ‌جهانی اول از انگلیسی‌ها خواستند تسلیم آلمان‌ها نشوند و بناشد با خارج ‌کردن آمریکا از حالت بی طرف و با متحدکردن ایالات متحده با انگلیس، پیروزی در جنگ نصیب انگلیسی‌ها شود. همچنین قرار شد در عوض این لطف از سوی یهودیان آلمان، آمریکایی‌‌ها و انگلیسی‌ها فلسطین را برای تسخیر و اشغال یهودیان مهیا کنند.

وایزمن» از طریق توافق با والتر روچیلد»لنگر[۴] سرمایه ‌دار بزرگ یهودی انگلیسی، جیمز بالفور»لنگر[۵] رئیس نیروی ‌دریایی انگلیس و وزیر تسلیحات بریتانیا سبب شد تا آمریکا وارد جنگ شده و با تغییر نتیجه جنگ، کشوری جعلی برای یهودیان تأسیس شود.

شعار ویلسون» در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ایالات‌متحده، بیرون نگه داشتن آمریکا از جنگ بود. اما در همین دوران عملاً وارد جنگ شد. خاخام استفان وایز»لنگر[۶] پیشنهاد ورود ایالات‌متحده به جنگ را ارائه کرد. رئیس دادگاه عالی آمریکا در آن دوران شخصی یهودی بود ویلسون» را متقاعد کرد تا آمریکا وارد جنگ شود. نهایتاً درگیری بین کشتی حامل آمریکایی‌ها با یک ناو جنگی آلمان زمینه ساز ورود آمریکا به جنگ جهانی اول شد. سپس همین فردی که با شعار صلح برای ۴سال دوم به عنوان رئیس‌ جمهور ایالات‌متحده انتخاب شده بود، نقش مهمی‌را در صدور اعلامیه بالفور ایفا کرد و همراه با انگلیسی‌ها اشغال فلسطین را به ‌رسمت شناخت.

نفوذ و تاثیرگذاری اقلیت صهیونیست در آمریکا بسیار زیاد است. آن‌ها متخصص سازمان دهی کردن و فعالیت‌های متمرکز هستند و از ثروت و رسانه نیز به ‌خوبی استفاده می‌کنند. با این که تعداد اعراب و مسلمانان بومی‌و مهاجر آمریکا بیشتر از یهودیان است، اما همیشه صهیونیست‌ها بر نهادهای اصلی قدرت، ثروت و نظامی‌گری در آمریکا مسلط بوده‌ اند.

تاثیر یهودیان در ایالات‌ متحده در دوران همه رئیس‌ جمهور‌ها برقرار بوده است. برای مثال در دوره ترومن»لنگر[۷] که جنگ بین‌ الملل دوم رخ داد و ژاپن مورد حمله اتمی‌قرار گرفت، صهیونیست‌ها به ‌شکلی علنی در حاکمیت آمریکا نفوذ داشتند.

کمک‌های ترومن» و مذاکره او با رئیس رژیم ‌صهیونیستی یعنی وایزمن»، باعث شد تا صحرای نقب به‌ طور رسمی‌به رژیم ‌صهیونیستی واگذار و ۶۵% فلسطین اشغال شود. در سال ۱۹۴۸م. که اسرائیل با کمک‌های ویژه آمریکا، انگلیس و سازمان ‌ملل تشکیل و به ‌رسمیت شناخته شد، رئیس ‌جمهور آمریکا رسماً اعلام کرد هرگونه در خواست مبنی بر به‌ رسمیت شناختن اسرائیل را سریعاً مورد تایید خود قرار می‌‌دهد. لذا ۱۱ دقیقه بعد از این که رژیم‌ صهیونیستی اعلام موجودیت کرد، ترومن» این رژیم جعلی را به‌ رسمیت شناخت.

در دوران رئیس ‌جمهورهای دیگر آمریکا نیز شرایط به همین منوال بود. در زمان ویلسون» و جرالد فورد»لنگر[۸]، ت ‌خارجی ایالات‌متحده علناً صهیونیستی شد و ایدئولوگ ت‌های آمریکا افرادی مانند هنری کیسینجر»لنگر[۹] یهودی‌ مسلک بودند. با استراتژی‌های کیسینجر»، تقویت رژیم‌ صهیونیستی و تضعیف جهان ‌اسلام و عرب پیگیری و سلاح‌های پیشرفته‌ ای به اسرائیل ارسال می‌شد.

در دوران بوش پدر»لنگر[۱۰]، برای کارمندان دولت در رده‌های بالا فیلتر اعمال شده بود و تنها افرادی حق حضور در مناسب برتر دولتی را داشتند که یهودی یا دسته ‌کم طرفدار اسرائیل بودند. دیک چنی»لنگر[۱۱] وزیر جنگ بوش پدر» صهیونیسم بود و در دوره ریاست جمهوری بوش پسر»لنگر[۱۲] نیز به عنوان معاون فعالیت می‌کرد.

در زمان کلینتون»لنگر[۱۳] نیز تحکّم صهیونیست‌ها بر حکومت آمریکا بسیار علنی و گسترده شد. مسئولیت‌هایی نظیر مسئول برنامه ریزی روزانه کلینتون»، مشاور قانونی و مشاور اقتصادی رئیس جمهور، رئیس کل شورای امنیت آمریکا، وزیر جنگ و وزیر خارجه آمریکا همگی یهودی بودند. همچنین از ۱۱ عضو شورای امنیت ملی آمریکا، ۷ نفر صهیونیستی بودند و تصمیم‌های اساسی امنیتی درون آمریکا، وزارت جنگ و وزارت خارجه با تصمیم‌های این افراد اتخاذ می‌شد.

برخی از یهودیان صهیونیست که در دوره ریاست جمهور‌های مختلف ایالات‌متحده، بر آمریکا سلطه و نفوذ داشتند به همراه برخی فعالیت‌ها و سوابق آنان عبارت است از:

مادلین آلبرایت»لنگر[۱۴]:

وزیر خارجه دولت کلینتون»

تلاش برای تطهیر رژیم صهیونیستی و دریافت حقوق در ازای این کار

خانم آلبرایت» ابتدا یهودی بودن خود را پنهان می‌کرد، اما مدتی بعد از فعالیت‌های ی، هویت یهودی او توسط یک رومه نگار فاش شد

پاول ولفویتز»لنگر[۱۵]:

معاون وزیر جنگ در دوره بوش»

یکی از طراحان اصلی حمله به عراق

ریچارد پرل»لنگر[۱۶]:

مشاور بوش» در ت خارجی

سرپرست شورای ت جنگی پنتاگون

داگلاس فیث»:لنگر[۱۷]

صهیونیستی افراطی، طرفدار اسرائیل و شدیداً اسلام ستیز

معاون وزیر جنگ و مشاور ی پنتاگون در زمان بوش»

رئیس مرکز استراتژی‌های آمریکا در دوره بوش پسر»

همکاری با گروه‌های صهیونیستی تندرو

نماینده دستگاه نظامی‌اسرائیل در آمریکا

الیوت آبرامز»لنگر[۱۸]:

جنگ طلب و طرفدار افراطی صهیونیست

دستیار وزیر خارجه در دوره ریگان»لنگر[۱۹]

مشاور شورای امنیت ملی در آمریکا

طراح و گرداننده چندین اتاق فکر در حوزه ت‌های واشنگتن

مسئول آمریکای لاتین در وزارت خارجه آمریکا

یکی از شخصیت‌های برجسته و صاحب نفوذ در آمریکا

هنری کیسینجر»:

ت مدار یهودی و آلمانی تبار

وزیر خارجه در دوره نیکسون»لنگر[۲۰] و فورد»

یکی از مشوقان حمله به عراق

از جمله مشاوران و نظریه پردازان همیشگی وزارت جنگ، وزارت خارجه، پنتاگون، شورای ت دفاعی و مشاور برجسته امنیت ملی آمریکا

مدیر و رئیس ت خارجی ایالات متحده در جنگ سرد آمریکا و شوروی به مدت ۸ سال

عضو دائم گروه بیلدر برگ»لنگر[۲۱]

یکی از طراحان جنایات آمریکا در ویتنام

نظریات وی همچنان مورد توجه جمهوری خواه و دموکرات قرار دارد

ریچارد‌هاس»لنگر[۲۲]:

جنگ طلب و یهودی صهیونیست

مدیر برنامه ریزی ی وزارت خارجه آمریکا

مدیر طرح‌های امنیت ملی آمریکا

مدیر عالی شورای روابط خارجی آمریکا

عضو شورای امنیت ملی آمریکا

عضو گروه تحقیقات امنیت ملی وزارت جنگ آمریکا

مسئول هماهنگ کننده پروژه آینده افغانستان

جیمز شینگر»:

وزیر جنگ در دوره نیکسون»

وزیر انرژی در دوره کارتر»لنگر[۲۳]

یکی از مشاورین مهم کنگره

عضو شورای ت دفاعی پنتاگون

مأمور در گروه تحقیقات امنیت ملی وزارت دفاع آمریکا

آری فلیشر»لنگر[۲۴]:

سخنگوی کاخ سفید در دوره بوش پسر»

رئیس محفل یهودیان در کنگره

مل سمبلر»لنگر[۲۵]:

سفیر آمریکا در چندین کشور

رئیس مالی کمیسیون جمهوری ملی آمریکا

مایکل چرتوف»لنگر[۲۶]:

فرزند خاخام یهودی و صهیونیست

وزیر امور داخلی آمریکا در دوره بوش»

معاون وزارت دادگستری آمریکا

برنارد لویس»لنگر[۲۷]:

اسلام شناس، مورخ، شرق شناس و خاورشناس برجسته

مشاور رئیس جمهور در امور خاورمیانه

کارشناس مسائل ی آمریکا و انگلیس

معتقد به مبارزه با اسلام و اسلام گرایی

مهم‌ترین متفکر و نظریه پرداز در جریان حمله آمریکا به عراق

تصمیم ساز آمریکا در منطقه

ساموئل بودمن»لنگر[۲۸]:

معاون وزیر بازرگانی آمریکا

وزیر انرژی آمریکا

به طور کلی می‌توان گفت صهیونیست‌ها رسماً در بالاترین حلقه‌های حاکمیت ایالات متحده نظیر اقتصاد، رسانه، ‌هالیوود، وزارت جنگ، استراتژی‌نویسی در ت‌خارجی، انتخاب رئیس جمهورها و دانشگاه‌ها نفوذ کرده‌ اند.

پی نوشت؛

لنگر[۱]. Woodrow Wilson

لنگر[۲]. Barack Obama

لنگر[۳]. Chaim Weizmann

لنگر[۴]. Walter Rothschild

لنگر[۵]. James Balfour

لنگر[۶]. Stephen Samuel Wise

لنگر[۷]. Harry S. Truman

لنگر[۸]. Gerald Ford

لنگر[۹]. Henry Kissinger

لنگر[۱۰]. George H. W. Bush

لنگر[۱۱]. Dick Cheney

لنگر[۱۲]. George W. Bush

لنگر[۱۳]. Bill Clinton

لنگر[۱۴]. Madeleine Albright

لنگر[۱۵]. Paul Wolfowitz

لنگر[۱۶]. Richard Perle

لنگر[۱۷]. Douglas J. Feith

لنگر[۱۸] . Elliott Abrams

لنگر[۱۹]. Ronald Reagan

لنگر[۲۰]. Richard Nixon

لنگر[۲۱]. گروه بیلدر برگ» به انگلیسی Bilderberg» نام گروهی متشکل از یهودیان صاحب نفوذ و سرمایه دار است که با دعوت نامه خاص در جلسات شرکت می‌کنند.

پروژه گاپ بر روی دو رود دجله و فرات که از ترکیه سرچشمه می‌گیرند اجرا می‌شود. طبق این طرح ۲۲ سد و ۱۹ نیروگاه بر این دو رود احداث خواهد شد. چهارده سد بر روی رود فرات و هشت سد بر روی دجله و مدت زمانه تعیین شده برای اتمام این طرح سی سال و با هزینه ۳۲ میلیارد دلاری بوده است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ یکی از موضوعاتی که امروزه استان‌های جنوبی و جنوب غربی کشور ایران را درگیر خود کرده است، مساله ریزگردها است. ریزگردهایی که علاوه بر آثار مخرب زیست محیطی، سلامت مردم را نیز با خطر مواجه می‌کند. عاملی که از سوی متخصصین در مواجه با این مشکل شناسایی شده، خشک شدن تالاب‌ها و هورها در کشورهای ایران وعراق است. به طور مثال خشک شدن هور الهویزه یا هور العظیم که بین کشور ایران و عراق مشترک است و یا هور الحمار و هور المرکزی در عراق از بزرگ‌ترین عوامل ریزگردها شناخته شده .خشک شدن این تالاب‌ها علاوه بر ایجاد ریزگردها با عث شده تا روستاهای اطراف آن نیز مثل حسچه، عمه، کسر، سیّدیّه و . خالی از سکنه شوند.

اما عامل اصلی این فاجعه زیست محیطی نو پدید بنا به گفته کارشناسان به عملیاتی شدن پروژه(1) (GAP) در ترکیه باز می‌گردد. این پروژه اولین بار در سال ۱۹۳۶م مطرح شد و در۱۹۸۰م کاملاً جدی و وارد مرحله اجرایی شد. این پروژه که  پروژه آناتولی جنوب شرقی» یا گاپ نام دارد، به بهانه‌های مختلفی مثل ایجاد اشتغال، رونق کشاورزی، جلوگیری از سیلاب و عملیاتی شد. این پروزه در حالی اجرا می‌شود که ترکیه سالانه ۵۲۰ بیلیون متر مکعب از طریق نزولات جوی دریافت می‌کند. همچنین این کشور با داشتن ۳۰۰ دریاچه طبیعی و ۱۳۰ دریاچه مصنوعی به عنوان کشور دریاچه‌ها نام گرفته است. بنابراین این کشور از جهت منابع آبی به هیچ وجه در مذیقه نیست. پس ترکیه باید هدفی بزرگتری برای اجرای چنین طرح بزرگ آبی داشته باشد.

پروژه گاپ بر روی دو رود دجله و فرات که از ترکیه سرچشمه می‌گیرند اجرا می‌شود. طبق این طرح ۲۲ سد و ۱۹ نیروگاه بر این دو رود احداث خواهد شد. چهارده سد بر روی رود فرات و هشت سد بر روی دجله و مدت زمانه تعیین شده برای اتمام این طرح سی سال و با هزینه ۳۲ میلیارد دلاری بوده است.

ترکیه اگر چه متعهد شده است که حداقل حق‌آبه ممکن برای کشورهای عراق و سوریه را با رها سازی دبی۵۰۰ مترمکعب(2) فراهم کند، اما اجرای چنین طرحی با چنین وسعتی از نظر برخی نظریه پردازان، استفاده کردن از آب به عنوان سلاح برای کشورهای پایین دست خود بوده و یا به طور کلی اگر چه این پروژه از جهت کشاورزی، کنترل سیلاب‌ها، جلوگیری از مهاجرت مردم و برای ترکیه سود آوری داشته ولی تبعات منفی آن برای مردم عراق، ایران و سوریه بسیار خواهد بود.(3)

یکی از نمایندگان عراقی در سال ۲۰۰۹م اعلام کرد: به دلیل کمبود بارش، این سد سازی میزان آب دریافتی عراق را به ۴۰ میلیون مترمکعب رسانده است. حتی این اقدام ترکیه باعث شده در عراق ۶۷۰ هزار هکتار از اراضی کشاورزی به دلیل نبود آب رها شوند.»(4)

با اتمام این پروژه ۴۵% آب دجله و فرات کنترل می‌شود و بالتبع ۸۰% آب عراق کاهش می‌یابد و این غیر از آلودگی‌های آب‌های زیر زمینی، رسوب نمک در خاک به دلیل آبیاری بی‌رویه در دراز مدت است. از این روی این طرح اگرچه به اتمام نرسیده است ولی تأثیرات زیست محیطی آن آغاز شده است.

سد آتاتورک» از بزرگ‌ترین سدهای خاورمیانه و نهمین سد بزرگ دنیا است که در ۱۹۹۲م در ضمن این پروژه به بهره برداری رسید. این سد که بر روی آب فرات احداث شده به تنهایی بیش از هشتاد و چهار میلیون متر مکعب آب در پشت خود ذخیره می‌کند.

ایلیسو» دومین سد بزرگی است که بر دجله احداث و کلید ساخت آن در ۲۰۰۶م زده شد و در ۲۰۱۹م به پایان خواهد رسید. این سد به تنهایی سه برابر کرخه ظرفیت دارد و به همین دلیل از ورود ۵۶% منابع آبی دجله به خاک عراق جلوگیری می‌کند.(5) به گفته کارشناسان، این امر سبب شده تا ۵۰۰ هزار هکتار از اراضی کشاورزی عراق با چالش مواجه شده و علاوه بر این ۹۰۰ هزار هکتار زمین قابل کشت در کشورهای پایین دست در معرض نابودی قرار خواهند گرفت.

به گفته حجت‌الله میان آبادی(6): مطالعات نشان می‌دهد میزان ذخیره سازی سدهای ترکیه در حوزه دجله در حال حاضر معادل کل آورد سالیانه رودخانه دجله است و ترکیه اگر اراده کند می‌تواند کل دجله را پشت سدهایش ذخیره کند.»

با همه این تفاسیر، دولت ترکیه نسبت به این جریان مدعی است که مساله آب همچون نفت یک موضوع ملی است و به سایر کشورها مربوط نمی‌شود. اما حقوق بین الملل این موضوع را کاملاً رد کرده است و این اشتباه برخی از متخصصین بوده که آب را به شکل یک کالا می‌بینند. چرا که حقوق کشورهای پایین دست باید طبق کنوانسیون‌های بین المللی رعایت شود. بنابراین کشورهای بالا دست و پایین دست باید آب را به گونه‌ای مصرف کنند که به سایر کشورها آسیبی نرسد.(7)

در پایان باید گفت بحران آب در دنیای امروز به یک دقدقه بین المللی تبدیل شده است. به گونه‌ای که طبق برخی از گزارش‌ها تا سال ۲۰۲۵م مناطق اسفناکی از نظر کمبود آب خواهیم داشت که خاورمیانه و شمال آفریقا در مرکز این بحران قرار گرفته‌اند. در این بین منطقه جنوب غرب آسیا یا خاورمیانه با مشکل‌های غیر قابل انکاری مواجه است. مشکلاتی مثل: دارای بالاترین رشد جمعیت در جهان بودن، مصرف زیاد آب، پائین رفتن آب‌های زیر زمینی و بالا رفتن میزان نمک آب‌های موجود و جدای از همه این‌ها، جزو مناطق کم آب دنیا محسوب می‌شود.(8)

رژیم اسرائیل نیز بالطبع با این بحران مواجه است. از این رو برای تأمین نیاز خود و حذف دشمنان خود در منطقه در پیشروی این پروژه کمک شایانی کرده‌اند. به طور مثال کشور ترکیه با توجه به هزینه‌های بالای این پروژه که به ۳۲ میلیارد دلار می‌رسد نیاز به کمک مالی بانک جهانی و صندق بین المللی پول داشت که یقیناً جریان صهیونیسم در تسهیل دریافت این پول بی‌تاثیر نبوده‌اند. علاوه بر این در مرحله ساخت سد و نیروگاه‌ها چندین شرکت اسرائیلی و آمریکایی نیز نقش دارند.

همچنین اسرائیل برای تأمین آب مورد نیاز خود از ترکیه آب خریداری می‌کند و بعید نیست ترکیه در آینده همین استراتژی را علیه کشورهای پائیین دست اجرا کند. ولی اسرائیل در این بین، در هر صورت برنده ماجرا خواهد بود.(9)

میلاد پور عسگری

پی‌نوشت:

1 - Guneydogu Anadolu Projesi

2 - آبده» یا دِبی» به فرانسوی: (débit) در منابع آب به حجم آب جابجا شده از یک مقطع مشخص (رودخانه، کانال آب، دریچه سد، لوله یا هر سازه دیگر) در مدت زمان مشخص بـِده یا دِبی گفته می‌شود.

3 -  http://ana.ir/fa/news/36/254394.

4 - http://azarbaijan-sharghi.farsnews.com/news/139605070020064.

5 - http://www.tabnak.ir/fa/news/668346.

6-  استاد دانشگاه و دکترای مدیریت منابع آب از هلند.

7-  https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/12/22/1352289.

۸ - فصلنامه سخن تاریخ، نقش اسرائیل در بحران آب خاورمیانه، علی معموری، سید آصف کاظمی، بهار۱۳۹۰، شماره ۱۲، ص۱۵۵-۱۲۱٫

9 - https://www.isna.ir/news/ 97032612137.


بنی‌امیه و یهود آن روز یکی بودند و در واقع دقیق‌تر بگویم بنی‌امیه، یهودی بودند و در آخرامان ‌همین نسل بنی‌امیه در واقع منقطع نشده است و همین جریان اموی استمرار پیدا می‌کند و در طول تاریخ جلو می‌آید و به آخرامان می‌رسد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ دکتر محمدهادی همایون، نویسنده کتاب تاریخ تمدن و ملک مهدوی در نخستین دوره صهیونیسم شناسی که تابستان سال ۱۳۹۷ در قم با حضور طلاب و فضلای برگزار شد، به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را ملاحظه می‌کنید؛

خیلی مفصل نمی‌توانیم بگوییم ولی به نظرم رسید همان‌گونه که خودم چندین سال پیش وارد ماجرا شدم، وارد ماجرا شوم. من زمانی که به دعای شریف ندبه، اتفاقاتی گفته‌شده در دعای ندبه، اتصالی که از جریان انبیاء شروع می‌شود تا به دوران پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله و سلم) می‌رسد، بعد ماجراهای امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) که ناگهان اتفاقات خیلی پیچیده‌ای می‌افتد و آخرین اشقیا وارد این ماجرا می‌شود و بعد موارد دیگر تا این الحسن و این الحسین این ابناءُ الحسین” یعنی ماجرای عاشورا و بعد هم جریان قیام در آخرامان توجه کردم، احساس می‌کردم که مسئله‌ای وجود دارد.

از آن‌طرف در نشانه‌ها و مباحث آخرامان که نگاه می‌کردم می‌دیدم که در اینجا موضوع ارتباط بین سیدالشهدا و آخرامان موضوع جدی و اصلی است. پرچم اصحاب امام در آخرامان چیست؟ یالثارات الحسین. از طرف دیگر شما در زیاتنامه‌های سیدالشهدا که نگاه می‌کنید، می‌بینید که مسئله انتقام در آخرامان است؛ شخصی به من گفت که این‌قدر صحنه رو مثلاً خونینش نکنید، ولی انتقام خون سیدالشهدا شاید اصلی‌ترین یا جدی‌ترین یا حداقل یکی از جدی‌ترین مسائل آخرامان است.

از این ارتباط من کم‌کم متوجه یک مسئله شدم و آن مسئله‌ این است که(این خیلی مقدمات دارد که بخواهم خدمت شما عرض کنم، و این بحث باید توسعه‌ای باشد، که ما داریم در مورد مفهوم یهود و صهیونیسم امروز می‌رویم.)، بنی‌امیه و یهود آن روز یکی بودند و در واقع دقیق‌تر بگویم بنی‌امیه، یهودی بودند و در آخرامان ‌همین نسل بنی‌امیه در واقع منقطع نشده است و همین جریان اموی استمرار پیدا می‌کند و در طول تاریخ جلو می‌آید و به آخرامان می‌رسد. اینکه این ماجرا چگونه قابل تطبیق و بحث است مفصل است و باید توضیح دهم ولی متأسفانه نمی‌رسیم.

هم باید کمی به نشانه‌های ظهور و جریان سفیانی در آخرامان و آن نقشی که سفیانی دارد و نسبتی که با بنی‌امیه دارد و هم به جریانی که درآیات اول سوره مبارکه اسراء در مورد سرنوشت یهود گفته می‌شود، که به نظرم می‌رسد خیلی هم بحث مهمی است، بپردازیم و اگر آن را شروع کنیم تقریباً یک جلسه از این دو جلسه‌ی ما را می‌گیرد و به بقیه مباحثمان نمی‌رسیم ولی اجمالاً همه‌ی این آیات و روایات را که شما کنار هم بگذارید، متوجه می‌شوید که سفیانی که در آخرامان ‌هم‌ نسل بنی‌امیه ظهور می‌کند و دشمن اصلی امام است بیانگر خط متصل است.

بنی‌امیه درگذر تاریخ

از زمان شروع خلافت تا سال ۱۳۲ هجری: یعنی این‌گونه نبود که بنی‌امیه سال ۱۳۲ به دست بنی‌عباس منقرض شود و تمام شود و ما دیگر با پدیده‌ای به نام بنی‌امیه مواجه نباشیم. بنی‌امیه استمرار پیداکرده و حقیقت بنی‌امیه همین چیزی است که ما امروز به نام صهیونیسم می‌شناسیم. خود بنی‌امیه ازلحاظ نفسی قابل تعقیب هستند که چه‌کار کردند. می‌دانید بعد از اینکه بنی‌امیه سقوط کرد، حدوداً چهل سال قبل از سقوط بنی‌امیه(سال ۹۲هجری)، اندلس توسط موسی بن نصیر حاکم افریقیه فتح شد و این گروه بنی‌امیه به اندلس رفتند. آن زمانی که ما می‌گوییم حکومت اسلامی اندلس باید حواس ما باشد که حکومت، حکومت اموی است. آنجا اتفاقی افتاد و جریانی به نام مورها ادامه پیدا کرد و تا همین اواخر بودند.

بنی‌امیه در اندلس مستقر شد و می‌دانید که یهودی‌ها هم از خیلی قبل‌تر به اندلس رفته بودند و تقریباهم‌زمان باهمان تحولات داخل اروپا آن‌ها در آن مکان‌ همدیگر را پیدا کردند و در تاریخ یهودیان گفته می‌شود بهترین دوره‌ای که یهودی‌ها مخصوصاً در اروپا گذرانده‌ بودند ذیل حکومت اندلس بود، چون‌که مسلمان‌ها بودند و بهتر از مسیحی‌ها با این‌ها رفتار می‌کردند. این می‌تواند برای ما هم خوب باشد و بگویم ما مسلمان‌ها آدم‌های خوب و روشنفکری بودیم، ولی واقعیت این است که بنی‌امیه و یهود باهم دیگر یکی بودند و طبق این تحلیلی بدون استدلالی که خدمت شما عرض کردم این‌ها باهم در اندلس می‌مانند.

از سال ۱۳۲ هجری تا سال ۱۴۹۲میلادی: حدود سال ۱۳۲ که بنی‌عباس سرکار می‌آید؛ می‌دانید که بنی‌عباس خیلی با شدت و غضب با بنی‌امیه برخورد کرد و هیچ‌چیزی از بنی‌امیه باقی نگذاشت ولی تنها جایی که بنی‌عباس با آن ‌همه قدرت (فرض کن زمان هارون، چه قدرتی بنی‌عباس داشتند.) نرفت، اندلس بود. این‌ها وارد اندلس نشدند، درصورتی‌که ورود به اندلس به معنای ورود به اروپا بود و یک قاره را برای این‌ها تضمین می‌کرد. ضمن اینکه اگر با دقت به این مسئله توجه کنیم می‌بینیم که، ورود بنی‌امیه به اروپا از طریق اندلس هم مشکوک است.

یعنی احتمالاً این‌گونه که آدم می‌فهمد اروپا در حال فتح و ورود اسلام بود. این‌ها رفتند جلوی درب اروپا یک دینامیت گذاشتند منفجر کردند درب رو بستند و الا حرفی که از جنگ آن زمان گفته می‌شد این بود که: زمانی که وارد اندلس شدیم مثل این بود که به تفریح آمدیم و هر چه جلو می‌رفتیم آنجا را به‌راحتی می‌گرفتیم. ولی اینکه چرا این‌ها در همین قسمت اندلس متوقف شدند؟ و سال‌ها اینجا ماندند و بعداً هم هیچ تلاشی برای اینکه اروپا گرفته شود انجام نشد، سؤال است.

بعد از اینکه بنی‌العباس سرکار آمد، به‌هیچ‌وجه متعرض این‌ها نشد و حکومت اموی با کمی تغییرات ایجاد شد ولی شکل حکومت باقی‌مانده بود. تا چه تاریخی؟ تا ۱۴۹۲میلادی. از سال ۱۹۴۲میلادی تا به امروز: ۱۴۹۲ میلادی خیلی تاریخ عجیبی است، در یک سال دو اتفاق بسیار بزرگ و مشهور افتاد. اول آن سال حکومت اسلامی اندلس سقوط کرده و در نوامبر همان سال آقای کریستف کلمب که به‌احتمال خیلی زیاد یهودی است و جزء یهودی‌هایی است که در بین مسلمان‌ها زندگی می‌کردند و می‌فهمیدند که مسلمان‌ها با کشتی دارند به‌جایی می‌روند که آن‌ها نمی‌شناسند. به همین دلیل نقشه‌ها را یدند، پول خرج کردند و یک کشتی درست کردند و به آمریکا رفتند.

در واقع آن‌هایی که وارد آمریکا شدند بنی‌امیه و یهود در هم بودند و حکومت آمریکا از اول یهودی و اموی و به تعبیر امروز صهیونیستی بودند، در کلام مجبور هستیم که هر دو اسم را باهم بکار ببریم ولی بدانید این‌ها باهم یکی بودند، دو اسم و دو جلوه از یک پدیده هستند که در دوره‌های تاریخی متفاوت شکل‌گرفته‌اند. این‌ها بودند که رفتند آمریکا و آنجا در ۱۰۰ سال اول ۹۰ میلیون سرخ‌پوست را کشتند و توانستند حکومت خودشان را مستقر کنند.

درواقع دستگاه‌های حکومت آمریکا، حکومتی اموی، یهودی، صهیونیستی خالص است که از روز اول به این شکل درست‌شده است و اینکه ما فکر می‌کنیم حکومت آمریکا یک حکومت مسیحی است، اشتباه است و متأسفانه ما این اشتباه را زیاد می‌کنیم.

در همین دوره معاصر خودمان و در برنامه‌های تحلیلی خودمان فکر می‌کنیم اسرائیل از طریق، چند لابی صهیونیستی (مثل‌ آیپک که عمدتاً به صهیونیسم یهودی برمی‌گردند و در آمریکا قوی هستند) و رئیس‌جمهورهایی که سرکار می‌آیند (که اگرچه مسیحی هستند ولی بالاخره لابی‌های صهیونیستی مجبورشان می‌کنند برجهت منافع اسراییل کار کنند.) حاکم بر آمریکا می‌شود؛ درحالی‌که ماجرا دقیقاً برعکس است.

تعبیر حضرت امام خمینی (ره) این بود که شیطان بزرگ آمریکا است و آمریکا به این صورت یک شعبه بسیار خبیثی از آمریکا در منطقه‌ی ما به نام رژیم صهیونیستی اسراییل زده است، که آن ‌هم برای خودش کارکرد‌های خودش را دارد که می‌توانیم بررسی کنیم، ولی آمریکا از بنیه این‌چنین شکل گرفت و بعداً همین‌ها بودند جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم را پشت سرش راه انداختند.


کسانی که از پیش، آمادگی‌های فکری و فرهنگی یافته‌اند و دانش دین را صادقانه در جان‌های خود راه داده‌اند و زندگی را به غفلت نمی‌گذرانند، برای پذیرش دعوت پیامبران آماده‌ترند. مقصود پیامبران پیشین نیز همین آماده‌سازی و انذار امت‌ها برای دریافت پیام پیامبران پسین بوده است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ با مروری گذرا به تاریخ انبیای الهی متوجه می‌شویم که همواره گروهی از قوم آن‌ها به مخالفت برخاسته و در برابر دعوت پیامبرانشان طغیان نموده‌اند. برخی از عوامل رویارویی کافران و انبیای عظام از دیدگاه قرآن کریم را در ذیل می‌آوریم:

یک. وضع معیشتی و اقتصادی

از عوامل مهم مخالفت متعصبانه گروهی از مردم با پیامبران، اسراف و خوش‌گذرانی و دنیاخواهی آنان بود؛ تا آن‌جا که این دنیاخواهان و پول‌پرستان حاضر می‌شدند هر چه دارند، در راه مبارزه با آرمان‌های پیامبران صرف کنند إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَها ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ یُحْشَرُون‏؛ کسانی که کافر شدند، اموال خود را خرج می‌کنند تا از راه خدا جلوگیری کنند. پس زود است بدهند آنها را و سپس حسرتی برایشان شود، آنگاه شکست بخورند و کسانی که کافر شدند به سوی جهنم محشور می‌شوند.»(1)

بر خلاف این گروه، طبقه‌های پایین‌تر اجتماع، معمولا دعوت پیامبران را اجابت می‌کردند و از یاوران پایدار آنان می‌شدند. ریشه جنگ پایدار و همیشگی میان فقر و غنا، در همین خصلت است. به همین دلیل بود که ثروتمندان به پیامبران طعنه می‌زدند که فقیران را به پشتیبانی و همراهی می‌گیرند.(2)

ثروتمندان همواره در تنعم و لذت بودند و از این وضع بهره می‌بردند. پس هرگز خشنود نبودند که اوضاع دگرگون شود و منافع ایشان در خطر افتد. از این گذشته، اصولا ثروت طغیان می‌آورد(3)، اما فقر معمولا نفس را رام و آرام می‌کند و زمینه پذیرش دعوت حق را فراهم می‌سازد.

دو. وضع فرهنگی و فکری

کسانی که از پیش، آمادگی‌های فکری و فرهنگی یافته‌اند و دانش دین را صادقانه در جان‌های خود راه داده‌اند و زندگی را به غفلت نمی‌گذرانند، برای پذیرش دعوت پیامبران آماده‌ترند. مقصود پیامبران پیشین نیز همین آماده‌سازی و انذار امت‌ها برای دریافت پیام پیامبران پسین بوده است.

انسان پدیده‌های اجتماعی را بر پایه برداشت‌ها و داشته‌های ذهنی‌اش تفسیر می‌کند. هر چه ایمان و باور در جان فرد یا گروهی بیشتر ریشه گیرد، آمادگی آن‌ها برای پذیرش دعوت حق بیشتر می‌شود. کسانی که با اهل کتاب خو گرفته و فروغی از تعالیم منذرانه و مبشرانه پیامبران پیشین را دیده بودند، برای پذیرش دعوت حضرت رسول (ص) آماده‌تر بودند. از همین روی، مردم یثرب آن‌گونه پایدار و استوار به وی پیوستند؛ در حالی که مردم مکه به دلیل خو گرفتن با افکار ثَنَوی و مشرکانه، این آمادگی را نداشتند.

اما دلیل این‌که برخی از اهل کتاب، هرگز حاضر به پذیرش دعوت رسول‌الله نشدند، حسادت و لجاجت آن‌ها بود و به همین دلیل، قرآن، آنان را بیشتر عتاب می‌کند که چرا با آن‌که حقیقت را دریافته‌اند، آن را نمی‌پذیرند.(4)

سه. حاکمیت پدران و سنت‌های پیشین

پیشینه یک ملت، اگر روشن و مثبت باشد، پشتوانه‌ای قوی و سودمند برای اوست؛ و اگر منفی و تاریک باشد، همچون باری گران، مانع حرکت و تکاپوست. از عوامل مهم انشعاب در جامعه‌ای که پیامبران در آن مبعوث می‌شدند، همین بود که گروهی زیر بار حاکمیت سنت‌های پدران خود بودند و نمی‌توانستند از سلطه آن افکار شوم رهایی یابند.

قوم ابراهیم (ع) می‌گفتند: پدران خویش را یافتیم که چنین می‌کردند.»(5) قوم هود می‌گفتند: این جز همان دروغ و نیرنگ پیشینیان نیست و ما عذاب نخواهیم شد.»(6) فرعونیان به موسی (ع) می‌گفتند آیا آمده‌ای تا ما را از آن آیین که پدرانمان را بر آن یافته‌ایم، منصرف سازی؟.»(7) و قوم محمد (ص) می‌گفتند آن آیین که پدران خود را به آن معتقد یافته‌ایم، ما را بس است.»(8)

منبع: کتاب دشمن شدید(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان 95، صص30و32

پی نوشت؛

1 - انفال/ 36.

2 - هود/ 27.

3 - علق/ 6و 7.

4 - آل عمران/ 70.

5 - شعراء/ 74.

6 - همان، 137-138.

7 - یونس/ 78.

8 - مائده/ 104.


یهود می‌دانستند که اتحاد قبایل داخلی مدینه، یعنی اوس و خزرج، در رشد و گسترش اسلام تأثیر بسیار دارد؛ از این‌رو، با یادآوری جنگ‌های داخلی آن‌ها که در دوران جاهلیت رخ داده بود، خشم آنان را در برابر یکدیگر برمی‌انگیختند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ یهودیان در صدر اسلام برای مبارزه با این دین مبین، از چندین نوع عملیات روانی استفاده می‌کردند که به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌کنیم:

1 - سجده بر بت‌های قریش

پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه، گروهی از بزرگان یهود به مکه رفتند. مشرکان از آنان پرسیدند: دین ما مشرکان بهتر است یا دین محمد؟ عالمان یهود گفتند: دین شما بت‌پرستان، از آیین محمد برتر است و شما راه یافته‌تر از او و پیروانش هستید(1).

برخی مفسران، شأن نزول آیه ذیل را همین واقعه می‌دانند أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً(2)؛ آیا آنان را که نصیبی از کتاب برده­اند ندیدی که به جبت و طاغوت ایمان می­آورند و درباره کافران می‌گویند که راه اینان از راه مؤمنان به هدایت نزدیک­تر است».

2 - انگیزش خشم جاهلی

یهود می‌دانستند که اتحاد قبایل داخلی مدینه، یعنی اوس و خزرج، در رشد و گسترش اسلام تأثیر بسیار دارد؛ از این‌رو، با یادآوری جنگ‌های داخلی آن‌ها که در دوران جاهلیت رخ داده بود، خشم آنان را در برابر یکدیگر برمی‌انگیختند(3). البته در مقابل، رسول خدا(ص) با یادآوری هدایت الهی و نجات آنان از کفر و ایجاد الفت بین دل‌ها به وسیله اسلام، آنان را هشیار می‌کرد که گرفتار وسوسه‌های شیطانی شده‌اند و نقشه دشمن در کمینشان است. خداوند هم در قرآن، مسلمانانی را که این‌گونه فریب خورده‌اند، سرزنش کرده است.

3 - ایجاد تردید

از دیگر توطئه‌های یهود برای بازداشتن مردم از روی آوردن به اسلام، ایجاد شک و تردید در عقیده مسلمانان بود. آنان برای این منظور، از راه‌های مختلف وارد شدند؛ از جمله، تعدادی از آنان قرار گذاشتند که اول روز به آنچه بر محمد(ص) نازل شده، به زبان ایمان آورند و آخر روز به آن کافر شوند و بگویند ما کتاب‌های خود را بررسی و با دانشمندانمان م کردیم و دیدیم محمد(ص) کسی نیست که ما گمان می‌کردیم و دروغ او و نادرستی آیینش بر ما آشکار شد. در پیش‌بینی آن‌ها، این کار باعث می‌شد مسلمانان شک کنند و چون یهود را اهل کتاب و عالم‌تر از خود می‌دانستند، از دین خود بازگردند. خداوند در قرآن به این توطئه یهود اشاره و نقشه آنان را نقش بر آب کرد.

افزون بر این، یهودیان برای ایمان آوردن بهانه­جویی می­کردند تا روحیه مسلمانان را تضعیف و در اسلام تردید ایجاد کنند الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَ لاَّ  نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىَ یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءکُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(4)؛ کسانی که گفتند: خداوند از ما پیمان گرفته است که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا قربانی ای بیاورد که آتش(صاعقه آسمانی) آن را بخورد. بگو: پیامبرانی پیش از من، برای شما آمدند و دلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند؛ پس چرا آن‌ها را به قتل رساندید اگر راست می‏گویید»؟!

4 - تمسخر

اهل کتاب از شیوه تمسخر، بسیار بهره می‌بردند. خداوند در قرآن به این نکته اشاره کرده است و می‌فرماید یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ وَ اتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ وَ إِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَ لَعِبًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْقِلُونَ(5)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏‌اید! کسانى را که دین شما را به ریشخند و بازى گرفته‏‌اند[چه] از کسانى که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و[چه از] کافران، دوستان[خود] مگیرید و اگر ایمان دارید از خدا پروا دارید.  و هنگامى که[به وسیله اذان مردم را] به نماز می‌‏خوانید، آن را به مسخره و بازى می‌‏گیرند؛ زیرا آنان مردمى‏‌اند که نمى‏‌اندیشند.»

خداوند در قرآن مسلمانان را در مقابل تمسخر و تحقیر شخصیت یهود، به صبر و مقاومت دعوت میکند و آن را از موارد امتحان الهی بر میشمارد لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ أَذًى کَثِیرًا وَ إِن­تَصْبِرُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ(6)؛ به طور مسلم در اموال و نفوس خود آزمایش می‏شوید و از آن‌ها که پیش از شما کتاب(آسمانی) داده شدند(یعنی یهود و همچنین) از آن‌ها که راه شرک پیش گرفتند سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید، و اگر استقامت کنید و تقوی پیشه سازید(شایسته تر است) زیرا اینها از کارهای محکم و قابل اطمینان است.»(10)

منبع: دشمن شدید(استاد مهدی طائب)، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان95، صص259-263 (با تلخیص و تصرف).

پی نوشت؛

(1). السیرة النبویة، ج1، ص562.

(2). سوره نساء، آیه 51.

(3). السیرة النبویة، ج1،ص555.

(4). سوره آل عمران، آیه 183.

(5). سوره مائده، آیه 57 و 58.

(6). سوره آل عمران، آیه 186.

 


نفوذ همیشه مخفیانه است و اگر مخفی نبود، اسم آن را نفوذ نمی‌گذاشتند؛ از این رو، عوامل نفوذی پس از گذشت زمان مشخص می‌شوند. در زمانی که هستیم، همه نفوذی‌ها را نمی‌شناسند. افراد خاصی که دارای اطلاعات خاصی هستند، امکان دارد که بشناسند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام‌والمسلمین عبدالقادر سعادتی استاد حوزه علمیه تبریز می‌باشد که در سال 94 از رساله علمی سطح چهار حوزه با عنوان رابطه اهل‌کتاب با خلفا و تأثیر و نفوذ یهود در بین مسلمین در صدر اسلام» دفاع کرده است.

این استاد حوزه در گفت‌وگو با خبرنگار ما از نفوذ ی، اجتماعی و فرهنگی یهود در بین مسلمانان سخن گفته و رازهایی را آشکار ساخته است که از دسیسه‌ها و توطئه‌‌های یهودیان بر این نفوذ در جامعه اسلامی و منزوی ساختن مسلمانان حکایت دارد.

مقابله پیامبر اکرم(ص) برای جلوگیری از نفوذ فرهنگی یهود، تلاش یهود برای نفوذ در جامعه اسلامی، مهم‌ترین شخصیت‌های نفوذی یهود، تدابیر نظام اسلامی برای مقابله با نفوذ یهود و واکنش نخبگان و خواص فکری و ی جامعه در این زمینه از عنوان‌های اصلی مصاحبه ما با حجت‌الاسلام والمسلمین سعادتی است.

اگرچه آیات قرآن کریم از دشمنی سرسختانه یهود با دین مبین اسلام خبر داده، اما برخی معتقدند که نفوذ فرهنگی یهود در صدر اسلام کاملا مخفیانه صورت گرفته است. آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این نفوذ اطلاع داشتند؟ اگر اطلاع داشتند، چه تمهیداتی را برای مقابله با آن اندیشیدند؟

آیات قرآن کریم یهود را شدیدترین و تندترین دشمن اسلام و مسلمانان معرفی کرده است و آیات بسیار تندی درباره یهود وجود دارد که حتی درباره مشرکان هم این آیات تا این حد تند  نیستند؛ بنابراین پیامبر خدا از این توطئه یهود اطلاع داشتند و برای مقابله با آن، اقدامات لازم را انجام داده‌اند.

با مراجعه به آیات قرآن می‌بینیم که در صفات یهود به خوبی بیان شده است. به ویژه صفت اختلاف‌افکنی بین مسلمانان، تلاش برای وارد کردن ضربه به اسلام و دور ساختن مؤمنان از اسلام. آیه 109 سوره بقره می‌فرماید وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» یا آیه 69 سوره آل عمران می‌فرماید وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ». اینها تلاش می‌کردند که در ابتدای امر رسالت، مردم را از دور و بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پراکنده کنند، اما تلاش آنان به ثمر ننشست و در اثر اقدامات پیامبر، توطئه آنها برای اختلاف‌افکنی بین مسلمانان که قرآن به آن هم اشاره کرده است، خنثی شد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به طور یقین و قطعی از اقدامات و توطئه‌های یهود خبر داشتند و نسبت به اعمال، رفتار و توطئه‌هایی که انجام می‌دادند، اقدامات مناسبی را اتخاذ می‌کردند. یکی از اقدامات پیامبر خدا، نهی مسلمانان از ارتباط با یهود است که شدیدا مسلمانان را از ارتباط داشتن با یهود برحذر می‌داشتند. نهی‌ از ارتباط با یهود، در آیات قرآن و همچنین در روایات پیامبر، وارد شده که یکی از آنها، نهی از تشبه به اهل کتاب حتی در کارهای ساده است. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روایتی به مسلمانان فرمودند غَیِّرو الشیب ولا تَشَبَّهوا بالیهود» و یا در روایت دیگر می‌فرمایند اکنسوا افنیتکم و لاتشبهوا بالیهود» یعنی به شدت مسلمانان را از تشبه به یهود و از دوستی و ارتباط با یهود نهی می‌فرمودند. پیامبر حتی از سلام به اهل کتاب هم نهی کرده‌اند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روایتی دیگر فرمودند إِذَا سَلَّمَ عَلَیْکُمْ أَهْلُ الکِتَابِ فَقُولُوا: وَعَلَیْکُمْ».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اهتمام بسیار زیادی داشتند نسبت به این‌که حتی به اندازه یک سلام کردن هم مؤمنان با یهود ارتباط نداشته باشند. همچنین مسلمانان را از قرائت کتاب‌های اهل کتاب به ویژه قرائت کتاب‌های یهود برحذر می‌داشتند و با کسانی که در صدد آموختن کتاب‌های یهود بودند، به شدت برخورد می‌کردند که به برخی اشاره خواهیم کرد. البته این نکته حائز اهمیت است که بدانیم یهود در زمان جاهلیت، دارای جایگاه فرهنگی  ویژه‌ای در بین مردم بودند.

چراکه اهل کتاب، افرادی با سواد بودند و مردم به چشم عالم به اینها نگاه می‌کردند، از این‌رو سؤالات خود را از اینها می‌پرسیدند. پیامبر نیز در این زمینه تأکید کردند که لا تسألوا أهل الکتاب عن شیء، فإنهم لن یهدوکم وقد ضلوا. إنکم إما أن تصدقوا بباطل، وإما أن تکذبوا بحق» و فرمودند که از این به بعد از اهل کتاب چیزی نپرسید که آنها شما را به هیچ‌چیزی هدایت نمی‌کنند، بلکه آنها خودشان هم گمراه هستند. بنابراین یکی از اقدامات پیامبر اکرم این بود که شدیدا مؤمنان را از ارتباط داشتن با یهود و عوامل یهود، نهی می‌فرمودند.

روش‌های نفوذ یهودیان در بین مسلمانان چگونه بود؟ چه کسانی در یاری رساندن به یهود در این زمینه نقش داشتند؟

راه نفوذ یهود از طریق منافقان بود. عوامل یهود در بین مسلمانان حضور داشتند و البته پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با اینها به شدت برخورد می‌کردند. به طور مثال، چندین بار عمربن خطاب به پیامبر مراجعه کرد و گفت که می‌خواهد تورات را بنویسد و از تورات استفاده کند که پیامبر خدا به شدت با وی مقابله کردند. مردم را برای نماز جماعت جمع کرده و این کار عمر را توبیخ کردند.

افرادی نیز مانند عبدالله بن سلام از یهود بودند که به صورت منافقانه اسلام آوردند قصد داشتند که آموزه‌های یهود را در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ترویج دهند که پیامبر با وی نیز به شدت برخورد کرد. درباره عبدالله بن سلام آمده است که عن عبدالله بن سلام استاذن رسول الله عن یقیم علی الصوت و ان یقرأ من التورات فی صلاه من الیل و لم یاذن له»؛ عبدالله بن سلام با این‌که تازه مسلمان شده بود، اما از پیامبر خدا خواست که روزهای شنبه بر طریق یهودیت عمل کند و براساس همان روش، در نماز شب به جای قرآن، تورات بخواند. شاید این خواسته در ظاهر مشکلی نداشته باشد، اما هدف آنان رسمیت بخشیدن به تورات در کنار قرآن بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به هیچ‌وجه اجازه ندادند و فرمودند که دین‌های قبلی نفی شده است و هیچ کس حق ندارد در کنار تورات از قرآن استفاده کند. به ویژه که تورات تحریف شده بود.

پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، یهود برای نفوذ در جامعه اسلامی چه روش‌هایی را در پیش گرفت؟ نظام ی حاکم بر جامعه اسلامی چه مواضعی را در مقابل این نفوذ اتخاذ کرد؟

همانطور که اشاره شد، نفوذ یهود در جامعه اسلامی در زمان پیامبر بود، اما پس از ایشان، دو راه اساسی را برای نفوذ در پیش گرفتند. عده‌ای از یهودیان به صورت منافقانه اظهار اسلام کردند. آن هم یهودیانی که عالم به دین یهود بودند؛ مانند کعب الاحبار، تمیم داری و عبدالله بن سلام که از راه نفاق وارد شدند. اینها پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فعالیت اصلی خود را گسترش دادند.

یک راه نفوذ هم استفاده از مهره‌های داخلی مسلمانان بود. آنها که منافق بودند خودشان یهودی نبودند و در حقیقت افراد ضعیف الایمانی بودند که یهود از آنها برای رسیدن به اهداف خود استفاده کرد. به ویژه اشخاصی که دارای وجهه ی و خواهان رسیدن به مقام بودند که خلفا در رأس این اشخاص قرار داشتند. حتی در روایتی از امام زمان علیه‌السلام این‌گونه مطرح شده است که ابوبکر و عمر با توصیه یهود، ایمان آوردند. یعنی ایمان آنها واقعی نبوده است، بلکه جاسوس یهود در بین مسلمانان بودند و برای آنها کار می‌کردند.

پس از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و تشکیل نظام ی، ابتدا ابوبکر و پس از وی، عمر و عثمان به خلافت حکومت رسیدند. آنها پیش از این‌که اسلام بیاورند، رابطه مناسبی با یهود داشتند و حتی در برخی منابع روایی آمده که پدر ابوبکر خود معلم یهود بوده است و یا عمر پس از مسلمان شدن، به مدارس یهود رفت و آمد داشته و از آموزه‌های یهود درس می‌گرفته است. خود یهودیان نقل کرده‌اند و در کتاب‌های اهل سنت هم آمده است که محبوب‌ترین اشخاص از بین مسلمانان در بین یهود، عمر بوده است. اینها چون از قبل رابطه داشتند، پس از این‌که به حکومت رسیدند، رابطه آنها متقابل بود؛ یهودیان از خلفا حمایت می‌کردند و خلفا نیز حامی یهود بودند.

بنابراین می‌بینیم که خلفا برای یهود مناصب حکومتی در نظر گرفتند و اهل کتاب در حکومت خلفا، جایگاه مناسبی داشتند. به طور مثال کعب الاحبار تا آنجا پیش رفت که مستشار و مشاور خلیفه شد؛ یا تمیم داری به عنوان قصه‌گوی خلیفه، پیش از نماز جمعه برای مردم قصه‌های اهل کتاب را نقل می‌کرد؛ یا زید بن ثابت به عنوان مفسر، جمع کننده و قاری قرآن که آن زمان یک منصب فرهنگی مهم در بین جامعه بود، مطرح شد و این منصب را به دست گرفت. اینها در مقابل به شدت از خلفا حمایت می‌کردند و برای خلفا، لقب‌هایی را قرار دادند. لقب فاروق برای عمر یا لقب شهید مظلوم برای عثمان از ابتکارات یهود بود تا جایگاه خلفا در بین مردم، تثبیت شود و در مقابل، خلفا هم از این عوامل حمایت می‌کردند.

اینجا یک نکته را یادآور می‌شوم و آن این‌که لقب دادن برای خلفا، یکی از حمایت‌هایی بود که از طرف یهود، صورت می‌گرفت. لقب اول المسلمین برای ابوبکر از طرف کعب الاحبار نقل شده است. ابن شهاب درباره لقب فاروق برای عمر نقل می‌کند نخستین کسی که به عمر لقب فاروق داد اهل کتاب بودند» که این سخن در کتاب الطبقات الکبری» نیز آمده است. همچنین درباره شهید مظلوم که برای عثمان لقب دادند گفته‌اند که این لقب را عبدالله بن سلام، آن هنگامی که مسلمانان می‌خواستند عثمان را به قتل برسانند، به عثمان داده است. از حمایت‌های دیگر یهود، توجیه اشتباهات و انحرافات خلفا بود که نمونه بارز آن، دفاع کعب الاحبار از عثمان در برابر ابوذر است که کعب الاحبار از اشتباهات عثمان به شدت حمایت می‌کند.

وقتی ابوذر در مقابل کعب الاحبار می‌ایستد، این امر سبب تبعید ایشان از سوی عثمان می‌شود که خود نشان می‌دهد رابطه خلفا و یهود، رابطه متقابلی بوده است. عوامل یهود برای این‌که حکومت خلفا را تثبیت کنند، از آنان حمایت می‌کردند و در مقابل، خلفا هم برای این‌ها، جایگاه خاصی قرار داده بودند. عوامل یهود، مناصب حکومتی به ویژه مناصب فرهنگی را به دست گرفته بودند تا بتوانند فرهنگ اسلام را تحریف کنند. در حقیقت نفوذ ی و اجتماعی وسیله‌ای برای تحریف فرهنگی اسلام و به دنبال آن تحریف اعتقادی بوده است تا بتوانند تمام دین را از بین ببرند.

یادمان باشد که یهودیان، ابتدا می‌خواستند با جنگ‌های مختلف، جلوی رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را بگیرند، اما وقتی دیدند نمی‌شود و این کار امکان ندارد و پیامبر از سوی خداوند متعال حمایت می‌شود، تلاش کردند با توطئه و برنامه‌ریزی‌های مختلف، آموزه‌های پیامبر را مورد تحریف قرار دهند؛ بنابراین از نفوذ ی برای رسیدن به تحریف‌‌های فرهنگی و اعتقادی استفاده کردند.

درباره رابطه متقابل یهود با خلفا و برخورد برخی مسلمانان در مواجهه با یهود و نفوذ فرهنگی و ی آنها، به نظر می‌رسد که امت اسلام به گروه‌های متعدد تقسیم شوند.

بله مسلمانان چند گروه هستند. عده‌ای در ظاهر مسلمان هستند و خود از جریان نفوذ یهود اطلاع داشتند و از این‌که هدف یهود چیست و می‌خواهد چه کار کند با خبر بودند؛ به ویژه منافقان که ارتباط خاصی با یهود داشتند. خلفا و دستیاران آنها با علم به نفوذ یهود، به آنها کمک می‌کردند. برخی از مسلمانان که اطلاع نداشتند عموم مردم بودند و اصلا متوجه این امر نبودند. یک عده دیگر از مسلمانان که تحت تربیت ائمه علیهم‌السلام بودند، در مقابل این عوامل می‌ایستادند و گاهی مم می‌شد به این‌که خودشان مانند ابوذر تبعید شوند.

عکس‌العمل اهل بیت علیهم‌السلام و شیعیان آنها در برابر نفوذ یهود چه بود؟ نخبگان و خواص فکری و ی جامعه چه واکنشی در این زمینه نشان دادند؟

اهل بیت علیهم‌السلام و شیعیان آنها در مقابل نفوذ یهود و به ویژه کسانی که عوامل یهود بوده، منافقانه ایمان آورده و در ظاهر، اظهار اسلام کرده بودند، تا جایی که امکان داشت، این مسائل را برای مردم بیان می‌کردند. از امام باقر علیهم‌السلام روایت داریم که کعب الاحبار و همچنین شاگرد او ابوهریره را دروغ‌گوترین مردم معرفی کردند. یا ابن عباس درباره عبدالله بن سلام گفته که اصلا مسلمان نیست و بر یهودیت خود باقی مانده و به دروغ اظهار اسلام می‌کند.

ائمه اطهار علیهم السلام تا آنجا که امکان داشت، مطالب را برای مردم بیان می‌کردند، اما شرایط جامعه به گونه‌ای بود که به سختی باور می‌کردند؛ چراکه از یک سو مستندی در دست نبود و از سوی دیگر، بزرگان اجتماعی جامعه مانند خلفا، حامی اینها بودند و فضائلی که برای اینها ساخته بودند، سبب ایجاد جایگاه خاص برای آنان در بین مردم شده بود. بنابراین چندان نمی‌شد از توطئه‌های یهود سخن گفت و آنها را افشا کرد؛ اگر هم افشا می‌کردند، از آنجا که تبلیغات حکومت قوی‌تر از تبلیغات مردم عادی است، شاید مورد قبول قرار نمی‌گرفت.

همانطور که در پاسخ مطلب قبلی عرض کردم، مسلمانان در برای این نفوذ یهود چند گروه بودند. عده‌ای اطلاع داشتند و آنها همان منافقان بودند. عده‌ای که اطلاع داشتند و مقابله می‌کردند و برخی دیگر که اکثریت جامعه را این گروه تشکیل می‌دادند، به هیچ‌وجه اطلاعی از نفوذ یهود نداشتند؛ چراکه نفوذ یهود یک حرکت منافقانه و مخفی بود و چنین نبود که افراد عادی، بتوانند در ظاهر این نفاق و این نفوذ را تشخیص دهند.

اما نخبگان جامعه، همان‌طور که عرض کردم، اشخاصی مانند ابن عباس یا ابن مسعود یا ابوذر، در مقابل عوامل یهود ایستادند و در مقابل عبدالله بن سلام یا کعب الاحبار و یا زید بن ثابت، بر یهودی بودن این اشخاص تصریح کردند. ابوذر درباره کعب الاحبار گفت که پدر و مادر این فرد یهودی هستند و خود او هم از یهودیت دست برنداشته است. ابن مسعود درباره زید بن ثابت، همین مطلب را گفته است و یا ابن عباس درباره کعب الاحبار این حرف را زده و گفته که این فرد، یهودی بوده و دست از یهودیت خود بر نداشته است.

همانطور که اشاره کردید، برخی از نخبگان جامعه موضع مقابله با یهود را داشتند، اما این مقابله به این سبب که بیشتر نخبگان به جریان خلفا ملحق شده بودند و آنها هم، خود جزو منافقان و در حقیقت حامیان عوامل یهود بودند، تأثیر آنچنانی نداشت؛ در این زمینه مهم‌ترین عرصه تأثیر و نفوذ یهود را چه می‌دانید؟

یکی از مهم‌ترین عرصه‌های تأثیر  عوامل یهود در مسأله خلافت بود. وقتی تاریخ را مورد بررسی قرار می‌دهیم، می‌بینیم که عوامل یهود به شدت با حضرت علی علیه‌السلام مخالف هستند. حتی پس از این‌که حضرت علی علیه‌السلام به خلافت رسید، همه اینها مهاجرت می‌کنند و به شام پیش معاویه می‌روند. اینها در حقیقت در مسأله خلافت تأثیر گذاشتند و مخالفت علنی با خلافت حضرت علی علیه‌السلام داشتند.

برای نمونه، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه» نقل می‌کند که عمر به کعب الاحبار گفت که من می‌خواهم برای خود جانشینی تعیین کنم، نظر شما چیست؟ آیا در کتاب‌های شما درباره جانشین من، چیزی آمده است؟ [عمر به کعب الاحبار به نظر یک پیشگو نگاه می‌کرد و در عین حالی که مشاور عمر بود، از او پیشگویی هم می‌خواست؛ چراکه اعتقاد داشت او می‌تواند پیشگویی هم کند و وعظ و خطابه و موعظه هم از او می‌خواهد.] در ادامه این‌گونه نقل شده که عمر از کعب الاحبار خواست که از جانشین او بگوید.

درباره جانشین من آیا در کتاب‌های شما چیزی آمده است؟ آیا علی می‌تواند جانشین من باشد یا نمی‌تواند؟ کعب الاحبار در پاسخ گفت که از نظر من صلاح نیست که علی جانشین شما شود. او در دین خود محکم است و از گناهی نمی‌گذرد و به ابتهاج و سلیقه خود عمل نمی‌کند؛ لذا ت با روش علی درست نیست. در کتاب‌های ما هم آمده است که علی و فرزندان علی صاحب ولایت نخواهند شد و اگر آنها صاحب ولایت شوند، هرج و مرج پیش می‌آید. یعنی دقیقا در امر خلافت و حتی انتخاب خلیفه هم دخالت می‌کردند و حتی اینها در انتخاب ابوبکر برای خلافت تأثیرگذار بودند.

در سیره الحلبیه» یا سیره حلبیه آمده است که در جریان سقیفه، بین انصار و مهاجران نزاع افتاد. یکی گفت خلیفه از انصار باشد و دیگری گفت که خلیفه از مهاجرین انتخاب شود. در این حال، زید بن ثابت که یکی از نفوذی‌های یهودی بود به سخنرانی پرداخت و از ابوبکر به شدت حمایت کرد. به دنبال سخنرانی وی، مردم با ابوبکر بیعت کردند. همچنین در انتخاب عمر و عثمان برای خلافت، اینها نقش داشتند و مهم‌تر از همه در انتقال حکومت از خلفا به بنی امیه نیز نقش عمده‌ای ایفا کردند. بنابراین می‌توان گفت که مهم‌ترین تأثیر آنها در ت، جهت‌دهی به حکومت بوده است.

از دیگر عرصه‌های بسیار مهم تأثیر یهود، عرصه فرهنگی است و همانطور که عرض کردم، این نفوذ ی، مقدمه‌ای برای رسیدن به تحریفات فرهنگی است که در اعتقادات به نام قرآن، تفسیر قرآن و قصه‌های پیامبران، خرافات یهود و خرافات اهل کتاب را وارد آموزه‌های اسلام کردند و از جهت فرهنگی ضربه بسیار بزرگی را به مسلمانان زدند.

مهم‌ترین بازتاب‌های ی و فرهنگی یهود چه بوده است؟

دخالت در امور خلافت، انتخاب خلیفه و انتقال خلیفه از خلفا به بنی‌امیه مهم‌ترین تأثیر یهود از نظر ی بوده است و از نظر فرهنگی نیز مهم‌ترین تأثیر، داخل کردن اسرائیلیات، خرافات و آموزه‌های یهود در داخل آموزه‌های اسلام بوده است که بعدها به عنوان تفسیر قرآن و حتی به عنوان روایت پیامبر، نقل می‌شد.

جناب مسلم بن حداد کتابی دارد به نام التمهید». در این کتاب نقل می‌کند که یکی از صحابه به بقیه صحابه توصیه کرد که مراقب باشید از ابوهریره، حدیث اخذ نکنید؛ چراکه من خودم دیدم این مطلب را از کعب الاحبار یاد گرفت و آمد به نام پیامبر نقل کرد و گفت که پیامبر چنین فرموده است در حالی که این مطلب را کعب الاحبار گفته بود. یعنی اینها سخنان کعب الاحبار و قصه‌های تمیم داری را که بعدها عنوان قصه‌گوی رسمی خلیفه را داشت، به عنوان تفسیر قرآن یا حدیث پیامبر در بین مسلمانان رواج می‌دادند. بنابراین از نظر ی دخالت در امور خلافت و از نظر فرهنگی، ورود اسرائیلیات در تفسیر و حدیث از مهم‌ترین بازتاب‌های ی و فرهنگی یهود در اسلام بود.

مهم‌ترین شخصیت‌های نفوذی یهود چه کسانی بودند؟

مهم‌ترین شخصیت‌های نفوذی که در اصل یهودی بودند و اظهار اسلام کردند، یکی کعب الاحبار است که در زمان خلافت عمر برای نخستین بار عمر را دید و اسلام آورد و در عین حال که تازه مسلمان بود از مشاوران نزدیک خلیفه شد. دیگری عبدالله بن سلام است که در زمان پیامبر ایمان آورده و اظهار اسلام کرده است. همانطور که عرض کردم این فرد تلاش داشت به آموزه‌های یهود عمل کند و تعصب خاصی نسبت به آموزه‌های یهود داشت و از عثمان و بنی‌امیه هم به شدت حمایت می‌کرد و بغض نسبت به امیرمؤمنان علیه‌السلام داشت.

یکی تمیم داری است که منصب قصه‌گوی خلیفه را برعهده داشت و قصه‌های ساختگی برای مردم از خرافات یهود نقل می‌کرد، حتی از پیامبر قصه‌ای نقل کرده و به معاویه گفت که پیامبر برای من نامه‌ای نوشته و دستور داده که در سرزمین فلسطین از فلان جا تا فلان جا و به طور مثال چند روستا و دهکده را پیامبر وصیت کرده که شما به من بدهید. یعنی این قصه را ساخته و از معاویه هم این دستمزد را گرفته است. این فرد هم منحرف از امیرمؤمنان علیه السلام بود. وقتی که امام علی علیه‌السلام به خلافت رسید، عبدالله بن سلام و تمیم داری و زید بن ثابت که شخصیت بعدی هست، همه به سوی معاویه در شام مهاجرت کردند.

شخصیت بعدی زید بن ثابت است که از بچه‌گی با آموزه‌های یهود بزرگ شده و در حکومت خلفا دارای منصب خلافتی بوده است. امام باقر علیه‌السلام، حکم زید بن ثابت را حکم جاهلیت دانسته و فرموده‌اند که حکم دو نوع است؛ حکم خدا و حکم جاهلیت و حکم زیدبن ثابت، حکم جاهلیت است. وی هم منحرف از امیرمؤمنان علیه‌السلام بود.

شخصیت بعدی وهب من منبه است که می‌شود گفت بیشترین جعل حدیث را در بین این اشخاص کعب الاحبار به همراه همین وهب داشتند و احادیث بسیاری را به صورت جعلی درست کردند و به پیامبر نصبت دادند. وی در شام یکی از قصه‌گوهای معاویه بوده و همان قصه‌های یهود و اهل کتاب را برای مردم نقل می‌کرده است. این قصه‌گویی در زمانی اتفاق افتاده که خلفا تدوین حدیث و نقل حدیث به پیامبر را ممنوع کرده بودند و حتی ابن مسعود را به خاطر نقل حدیث پیامبر شلاغ زدند، ابوذر را تبعید کردند.

اینها در چنین وضعیتی که نقل حدیث پیامبر جرم بود، به عنوان قصه‌گوی رسمی حکومت مطرح بودند و به جای احادیث پیامبر، قصه‌های یهود و اهل کتاب را نقل می‌کردند. اهمیت کار اینها از اینجا مشخص می‌شود که آرام آرام احادیث پیامبر از ذهن مسلمانان پاک می‌شد و به جای آن قصه‌های اهل کتاب یهود می‌نشست. لذا می‌بینیم که در تفاسیر اهل سنت، برخی آیات مربوط به انبیا و خداوند طوری تدوین شده که دقیقا مخالف با آیات دیگر قرآن و ادله عقلی است. در حقیقت همان اسرائیلیات است که وارد احادیث و تفسیر قرآن شده و علمای اهل سنت نیز خود بر این نکته تصریح کرده‌اند. ابن کثیر و رشید رضا و علمای بسیاری از اهل سنت به ورود اسرائیلیات در تفسیر اهل سنت و احادیث اهل سنت تصریح کرده‌اند که این هم نکته مهمی است.

آیا امروز مصادیقی از جنس همان کسانی را که در صدر اسلام، نفوذی‌های یهود بودند می‌شناسید؟

نفوذ همیشه مخفیانه است و اگر مخفی نبود، اسم آن را نفوذ نمی‌گذاشتند؛ از این رو، عوامل نفوذی پس از گذشت زمان مشخص می‌شوند. در زمانی که هستیم، همه نفوذی‌ها را نمی‌شناسند. افراد خاصی که دارای اطلاعات خاصی هستند، امکان دارد که بشناسند. در زمان ائمه علیهم‌السلام هم عرض کردم که همه اینها را نمی‌شناختند، بلکه افراد خاصی از صاحبان اسرار ائمه بودند که می‌دانستند یهود دارد چه کار می‌کند و به صورت سازمانی نفوذ کرده است.

در این زمان هم این‌گونه است. ما اگر به صدر انقلاب نگاه کنیم، می‌توانیم نفوذ استکبار را در صدر انقلاب ببینیم. به طور مثال جریان بنی‌صدر و جریان منافقان که در جنگ تحمیلی دستشان رو ‌شد. در آن زمان شاید کسانی که به افرادی مانند بنی‌صدر رأی می‌دادند، از شخصیت وی اطلاع نداشتند، اما بعدها مشخص  شد که اینها با چه کسانی رابطه دارند. بنابراین اگر بخواهیم در دوره کنونی، اشخاص نفوذی را نام ببریم، سندی برای آن نمی‌توانیم رو کنیم.

به طور قطع نفوذ هست و مقام معظم رهبری نیز بارها بر این مطلب تأکید کرده‌اند که مواظب نفوذ دشمن باشید و حتما باید مراقب باشیم تا دشمن نتواند در دستگاه‌های دولتی نفوذ کند. گاهی خودمان می‌بینیم که به طور مثال فلان شخصیت رییس فلان وزارتخانه و یا رییس فلان پست مهم است که پس از مدت‌ها به فلان کشور رفته است و دیگر خبری از او نیست. اینها نشان می‌دهد که از قبل یک ارتباطاتی داشته و تحت تربیت آنها قرار گرفته است.

مثل آقای کدیور و مهاجرانی و سروش؟

بله. دیگر پس از مدت‌ها مشخص می‌شود که یک ضربه‌ای به جامعه اسلامی وارد کرده و پیش دشمن رفته‌اند و بعدها مشخص می‌شود که اینها از قبل با همان‌ها هم‌دست بوده‌اند. این روش یهود از صدر اسلام بوده و الآن پیچیده‌تر است. در صدر اسلام هم نفوذ یهود پیچیده بوده، اما در حال حاضر نسبت به زمان ائمه، بسیار پیچیده‌تر و نرم‌تر شده است. شاید افراد بسیار کمی که دارای اطلاعات خاصی هستند، بتوانند اینها را تشخیص دهند. باید دارای بصیرت باشیم؛ همچون کسانی که در صدر اسلام همیشه تابع امیرمؤمنان و ائمه علیهم السلام بودند و هیچ‌گاه تحت نفوذ یهود نرفتند، اگرچه از جریان هم مطلع نباشند، اما چون پیرو اهل بیت بودند، خود به خود تحت انحرافات و نفوذ یهود قرار نگرفتند.

در این زمان هم جریان اینگونه است. قرار نیست همه ما دارای اطلاعات خاص باشیم. همین‌که تابع رهبر و تابع کسی که مطمئن هستیم دارای بصیرت و در راه حق است، باشیم، خود را از وسیله دشمن قرار گرفتن رهانیده‌ایم و تحت نفوذ یهود و دشمنان نرفته‌ایم. تنها راه این‌که دشمن از ما نتواند سوء استفاده کند این است که آن رهبر الهی که در زمان حضور امام، امام معصوم بوده و در زمان غیبت امام، مراجع معظم تقلید و به ویژه ولی فقیه هستند پیروی کنیم، به طور قطعی، دانسته یا نادانسته، مورد استفاده دشمن قرار نمی‌گیریم.

در این صورت در مقابل دشمن واکسینه می‌شویم.

بله تنها راه همین است. ما که نمی‌توانیم برویم اطلاعات خاص را به دست بیاوریم. امکان این امر برای اکثریت جامعه وجود ندارد. بنابراین به قول شما، تنها راه واکسینه شدن و تنها راه ایمن ماندن از نفوذ و تحریف دشمن، این است که تابع کسی باشیم که متصل به امام معصوم است.

تشکر می‌کنیم از این‌که وقت ارزشمند خود را در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات مطرح شده، پاسخ گفتید. اما سؤال پایانی این است که براساس آنچه شما فرمودید، نفوذ ی و اجتماعی یهود مقدمه‌ای برای نفوذ و تحریف فرهنگی و اعتقادی آنان در صدر اسلام بود؛ اما نتیجه این نفوذ چه می‌شود؟

بله بیشتر مطالبی را که عرض کردم درباره نفوذ ی و اجتماعی یهود در صدر اسلام بود که به عنوان مقدمه نفوذ و تحریف فرهنگی و اعتقادی مطرح است و لذا شواهد و نکات مهم آن نیز نفوذ فرهنگی و تحریف فرهنگی است. اما نتیجه این نفوذ، همان انحرافات و تحریفات اعتقادی فرهنگی است که در اهل سنت پیش آمده و به دنبال آن، وهابیت و گروه‌های تکفیری شکل گرفته است.

آیا بهائیت هم از جمله این گروه‌ها و حاصل این تفکرات است؟

خیر. چون بهائیت از شیعه جدا شده است و به اسرائیلیات مربوط نمی‌شود. شاید بتوان گفت که یهود قصد ایجاد بهائیت را در زمان خودش داشته است، اما یهود افزون بر این‌که در تشکیل وهابیت، دست داشته، زمینه‌ساز تحریف‌‌های اعتقادی صدر اسلام نیز بوده است. در حال حاضر وقتی وهابیت در رد توسل، تبرک و درخواست شفاعت حرف می‌زند یا مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را تنزیل می‌دهند و در حد افراد معمولی قرار می‌دهند، اینها همه نشئت گرفته از همان خرافات و قصه‌های یهود است و برمی‌گردد به همان اعتقادات یهود که در صدر اسلام، وارد منابع اسلامی شده است.

انتهای پیام/


تحجر و واپسگرایی در میان ان و یا خدای نخواسته توجه به منافع شخصی و دنیاطلبی و روی آوردن به زیورهای مادّی و سوء استفاده از مکانت اجتماعی، خطرش برای ت، کمتر از حملات دشمن نیست؛ بلکه به مراتب از آن بیشتر است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ رهبر معظم انقلاب بارها مؤلفه‌های حوزه سکولار و چالش‌های حوزه برای مقابله و همچنین راه برون رفت از آن را مطرح کرده‌اند. در این نوشتار به بیان برخی از وظایف و مسؤولیت‌های ت انقلابی با تأکید بر سخنان رهبر معظم انقلاب و جریانات ی حوزه از منظر معظم له می‌پردازیم؛

مسؤولیت‌ها و وظایف ت انقلابی

پرهیز از افراط گری و تندروی

برخی از افراد ممکن است از انقلابی گری معنای تندروی  و افراط را تلقی کنند. رهبر معظم انقلاب با این رویکرد مخالف می‌باشند و حوزه‌های علمیه را از این رویه پرهیز می‌کنند: درست است که جوان طلبه‌ انقلابی اهل عمل است، اهل فعالیت است، اهل تسویف و امروز به فردا انداختن کار نیست؛ اما باید مراقب باشد؛ نبادا حرکت انقلابی جوری باشد که بتوانند تهمت افراطی‌گری به او بزنند. از افراط و تفریط بایستی پرهیز کرد.»[۱]  به اعتقاد ایشان: جوان‌های انقلابی بدانند؛ همان طور که کناره‌گیری و سکوت و بی‌تفاوتی ضربه میزند، زیاده‌روی هم ضربه می‌زند؛ مراقب باشید زیاده‌روی نشود.»[۲]  رهبر معظم انقلاب در همین زمینه اشاره‌ای هم به برخی از افراط‌گری‌ها در حوزه کرده و هشدار می‌دهند: اگر آن چیزی که گزارش شده است که به بعضی از مقدسات حوزه، به بعضی از بزرگان حوزه، به بعضی از مراجع یک وقتی مثلاً اهانتی شده باشد، درست باشد، بدانید این قطعاً انحراف است، این خطاست.»[۳]

معظم له همانگونه که از افراط‌گری به عنوان یک آفت بزرگ برای حوزه و ت یاد می‌کنند، مقتضیات انقلابی گری را هم بیان می‌کنند: اقتضای انقلابی‌گری، اینها نیست. انقلابی باید بصیر باشد، باید بینا باشد، باید پیچیدگی‌های شرایط زمانه را درک کند. مسأله اینجور ساده نیست که یکی را رد کنیم، یکی را اثبات کنیم، یکی را قبول کنیم؛ اینجوری نمی‌شود. باید دقیق باشید، باید شور انقلابی را حفظ کنید، باید با مشکلات هم بسازید، باید از طعن و دق دیگران هم روگردان نشوید، اما باید خامی هم نکنید؛ مراقب باشید. مأیوس نشوید، در صحنه بمانید؛ اما دقت کنید و مواظب باشید رفتار بعضی از کسانی که به نظر شما جای اعتراض دارد، شما را عصبانی نکند، شما را از کوره در نبرد. رفتار منطقی و عقلائی یک چیز لازمی است.»[۴]

ایشان در همین زمینه بر وم تفکیک میان دو مقوله نیز تأکید می‌کنند؛ یکی غیرت دینی و دیگری؛ عصبانیت و خشم: من شما عزیزان را در زمینه‌ مسائل ی، به دو چیز که گاهی با هم اشتباه می‌شود ـ دعوت می‌کنم. یکی این است که همچنان که بزرگان گفتند و می‌گویند و توصیه می‌کنند، غیرت دینی، لازم است. نباید بگذارید غیرت دینی از مجموعه‌ حوزه علمیه و آحاد آن سلب شود. دوم این‌که از لحاظ ی عصبی نشوید. اینها با همدیگر نبایستی اشتباه شود. بعضی کسان دوست می‌دارند حوزه‌ علمیه را عصبی و آشفته و دچار کارهای بیرویّه‌ ی کنند. توصیه‌ من این است که نگذارید. حضور ی، سخن ی، موضع ی، بسیار خوب و لازم است و در مواردی مقتضای غیرت دینی هم هست؛ اما حرکات بیرویّه، حرکات عصبی، حرکاتی که اگر پای صحبت به میان بیاید، نمی توانید از آن دفاع کنید؛ این نه. این دو را با هم تفاوت بگذارید. مرز بین این دو را همیشه در نظر داشته باشید.»[۵]

نقد و انتقاد

رهبرمعظم انقلاب یکی دیگر از وظایف حوزه‌های انقلابی را نقد و انتقاد از اوضاع به منظور رفع نقایص آن است چرا که حوزه‌ علمیه باید نظام اسلامیرا از خود بداند و برای تکمیل و رفع نقص آن، همه‌کوشش خود را مبذول کند.»[۶] تکمیل و رفع نقص نظام نیز با نقد هوشمندانه و دلسوزانه میسر است. وجود نقص در نظام دلیلی بر کناره گیری ت از عرصه ی نیست: حالا یک معممی یک گوشه‌ای بیاید خودش را از نظام کنار بگیرد؛ بهانه هم این است که ما فلان انتقاد را داریم. خیلی خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دویست‌تایش به خود ما عمامه‌ای‌ها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نیست؟ وجود انتقاد و عیب در یک مجموعه مگر موجب می‌شود که انسان این همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبیند و ملاحظه نکند؟»[۷]

همانگونه که دلیلی بر همراهی با دشمنان نظام نمی باشد: بدتر از حمایت نکردن و درصدد تکمیل بر نیامدن و کمر به اصلاح ضعف‌های نظام نبستن، این است که انسان به دشمنان نظام کمک کند! متأسفانه گاهی دیده می‌شود که پست‌ترین و رذلیل‌ترین و بی‌ارزشترین دشمنان نظام به وسیله‌ کسانی تأیید می‌شوند. چرا؟! به چه بهانه‌ای؟! چون در نظام، فلان نقص وجود دارد؟ وقتی نقص هست، باید دشمن نظام را تأیید کرد، یا باید تلاش کرد تا آن نقص برطرف شود؟»[۸]

جریانات ی حوزه از منظر رهبر معظم انقلاب

با بررسی بیانات رهبر معظم انقلاب می‌توان به یک جمع بندی نسبتاً جامع درباره نگاه ایشان به جریانات ی حوزه رسید. این جریانات را می‌توان عموماً به دو دسته تقسیم کرد؛ یکی جریان موافق با انقلاب و دیگری جریان مخالف با انقلاب.

۱- جریان موافق انقلاب

نام این جریان را می‌توان جریان انقلابی و ضد سکولاری نامید. این جریان که پیش از این از آن به تفصیل سخن گفته شد، خود را در بطن مسائل ی و اجتماعی دیده و بر همین اساس نیز وظایف و مسؤولیت هایش را تعریف می‌نماید. این جریان بر دخالت ت در ت تأکید داشته و خود را مسؤول حفظ و حراست از نظام برآمده از انقلاب می‌داند. جو غالب در حوزه‌های علمیه همین جریان را شامل می‌شود هرچند خطراتی نظیر گرایش به سکولاریسم در بخشی محدود از این جریان دیده شده است.

۲- جریان مخالف با انقلاب(جریان سکولاری)

جریان سکولاری را می‌توان تسامحاً به جریان مخالف با انقلاب نیز تعبیر کرد چرا که این جریان با هرگونه حرکت انقلابی و ی مخالف است. این جریان را می توان به۷ دسته تقسیم کرد:

۲- ۱- جریان تحجر

یکی از مهمترین جریانات سکولاری موجود در حوزه‌های علمیه، جریان متحجران می‌باشد. این جریان هم از سوی حضرت امام خمینی و هم از سوی رهبر معظم انقلاب، بارها و بارها مورد تقبیح قرار گرفته است. از نگاه امام ‌ای، تحجّر به معنای نگاه نو به مسائل نکردن، گذرانِ تاریخ و تحوّلِ فکر انسان‌ها را ندیده گرفتن، تعالی و ترقّىِ فکر و اندیشه و راه‌های زندگی را انکار کردن»[۹] است. متحجر، مورد توجه دشمن و تکریم اوست: دشمن انقلاب، جامعه‌ ت را در صورتی تحمل می‌کند که ان از دخالت در امور ت و حضور در صحنه‌های انقلاب کنار بکشند و مانند جمعی از ان بیخبر و متحجرِ گذشته و حال، به کنج مدارس و مساجد اکتفا کنند و کشور و زندگی مردم را به آنان بسپارند و از جمله‌ پدیده‌های پُرمعنی آن است که در تمام مدت مبارزات و نیز سال‌های پس از پیروزی، علمای متحجر و بیخبر از حوادث کشور و دور از جریان‌های ی، هیچ‌گاه در معرض تهاجم دشمنان قرار نگرفتند؛ بلکه حتّی گاه مورد ستایش و تمجید نیز واقع شدند و حملات جسمی و تبلیغی و حتّی تهمت ارتجاع و واپسگرایی از سوی روشنفکرنمایان عامل بیگانه، تنها متوجه علما و انی شد که از لحاظ اندیشه‌ ی و نوآوری‌های عرصه‌ علم و عمل، درخشیده و به عنوان قشری پیشرو و مترقی و آگاه، شناخته شده‌اند.»[۱۰]

خطر نفوذ این تفکر به مراتب بیشتر از حملات دشمن است: تحجر و واپسگرایی در میان ان و یا خدای نخواسته توجه به منافع شخصی و دنیاطلبی و روی آوردن به زیورهای مادّی و سوء استفاده از مکانت اجتماعی، خطرش برای ت، کمتر از حملات دشمن نیست؛ بلکه به مراتب از آن بیشتر است.»[۱۱] متاسفانه علی‌رغم وجود ت انقلابی، هنوز رسوبات جریان تحجر در لایه‌هایی از حوزه علمیه دیده می‌شود: درست است که امروز ت و اسلام، راه و جایگاه خود را کاملاً پیدا کرده‌اند؛ اما این طور هم نیست که افکار انحرافی، بکلی از بین رفته و ریشه‌کن شده باشد.

کسانی که هنوز نتوانسته‌اند جلوه‌ انقلابی اسلام را درک کنند، باز هم در حوزه‌ها و در کسوت ت هستند. هنوز کسانی که به جای کینه‌ امریکا و دشمنان، قلب‌های آنها جایگاه کینه‌ مجاهدان فی‌سبیل‌اللَّه و جوانان مؤمن و پرچمداران حقیقت است، در حوزه‌ها و بیرون از حوزه‌ها نیز پیدا می‌شوند. همان متحجّرانی که امام مکرر اشاره کردند یعنی دوستداران و شیفتگان اسلام امریکایی؛ اسلامی که ت و دین و معنویت را از مسیر خود و از مردم و خدا دور می‌کند و مایه‌ شادی و آسایش دل دشمنان خدا می‌شود هنوز هستند. در همه‌ جبهه‌ها، حضور جوان‌های مؤمن و فعال و فضلای جوان در سمت هدف‌های انقلاب، یک ضرورت است.»[۱۲]

۲- ۲- جریان نفاق و التقاط

یکی دیگر از جریانات سکولاری در حوزه‌های علمیه،جریان نفاق و التقاط است. این جریان گرچه در حوزه کمرنگ می‌باشد؛ اما کماکان وجود دارد و در صورت بی توجهی جریان انقلابی، ممکن است دوباره فعالیت هایش پررنگ شود: دشمنانی که با اسلام ناب و فقاهتی مخالف بودند مطهری را شهید کردند دشمنی که مطهّری را بر زمین انداخت و خون او را جاری کرد، دشمنی بود که از ارشادها و آگاهیهایی که او به مردم می‌داد، صدمه می‌دید. چون شهید مطهّری در مقابل التقاط ایستاد، در مقابل نفاق ایستاد، در مقابل تهاجم فرهنگ غرب و شرق ایستاد و اسلام ناب و اسلام فقاهتی را ترویج کرد، لذا کسانی که با این چیزها مخالف بودند، او را بر زمین انداختند. اگر دستشان می‌رسید، هرکسی را هم که شبیه مطهّری و کوچک‌تر از مطهّری و در راه مطهّری بود، بر زمین می‌انداختند؛ اما خدای متعال به آن‌ها این فرصت را نداد و إن شاء اللّه، هرگز هم نخواهد داد.»[۱۳]

۲-۳-  جریان سرسپرده(های درباری)

جریان سوم، جریان سرسپرده به غرب است که می‌توان از آن با عنوان درباری» نیز یاد کرد. این جریان همواره کوشیده است تا برابر جریان انقلابی بایستد و به همین دلیل همراه و جیره خوار حکومت پهلوی بوده و در صدد تضعیف ت انقلابی بوده است: هر کسی که به خط انقلاب و اسلام ناب محمّدی (صلّی‌اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم) نزدیکتر است، به ضربات و حملات و تهمت‌ها و هوچیگری‌ها و سوءقصدها و بدجنسی‌ها و موذیگریهای جناح استکبار هم نزدیکتر است. با هر ی بد نیستند؛ با بعضی از ها خیلی هم خوبند؛ همچنان‌که در دستگاه سلطنت هم همین‌طور بود. آن دستگاهی که می‌خواست ریشه‌ ت را بکند، خاطر بعضی از ها را هم می‌خواست! به های درباری پول می‌داد و به آنها سفارش می‌کرد که عمامه‌تان را یک مقدار بزرگتر و ریشتان را هم یک مقدار بلندتر کنید! اینها را دیده بودیم، ما از اینها خبر داریم.

رژیم طاغوت، خاطر این‌گونه ون را هم می‌خواست و با آنها ملاقات هم می‌کرد.»[۱۴] این جریان، جریان خزنده و نفوذی بوده و هدفش نابودی دین و رو حانیت اصیل بوده است:در جوامعی که نابودی ت ممکن نبود، سعی میکردند این قشر را به قدرتها و دربارهای فاسد و حکومت‌های جایر وابسته کنند. های وابسته‌ درباری که این همه در بیانات امام عزیز از آنها به بدی و نفرت یاد می‌شد، به اسلام و مسلمین خیلی خیانت کردند.»[۱۵] های درباری یه اندازه‌ای مورد حمایت و تأیید حکومت‌های جائر بوده است که حتی رضاخانی که چشم دیدن ت را نداشت، از آنان خوشش می‌آمد و مورد حمایت ویژه قرار می‌داد: تأسیس موسّسه وعظ و خطابه» به سال‌های ۱۳۱۶ و ۱۳۱۷ یعنی دو یا سه سال بعد از شروع قلع و قمع ت برمی‌گردد. تأسیس این مؤسّسه برای آن بود که هر کس می‌خواست بماند، می‌توانست تحت نظر این موسّسه که وابسته به رضاخان بود، باقی بماند! به عبارتی باشد؛ اما رضاخانی، درباری و در خدمت ت‌های استکبار باشد.»[۱۶]

این جریان امروزه نیز وجود دارد هرچند حضور خیل عظیم ت آزاده و مومن فرصت عرض اندام آنچنانی را پیدا نکرده است:آزادگی ان و علمای دین و عدم نفوذ قدرت‌های داخلی و جهانی در آنان، موجب آن بوده است که قلدران و حکمرانان خودسر، هیچ‌گاه نتوانند این مجموعه‌ ربانی را از سر راه مفسده‌جویی‌ها و خیانت‌های خود بردارند و اگر جمعی از معممانِ سرسپرده و های درباری، به طمع حطام ناپایدار دنیا، بر سرسفره‌ ستمگران نشسته و قولاً و عملاً آنان را تأیید کردند، اکثریت علما و ان و فضلا و طلاب جوان، در حصار مناعت و پرهیزگاری و پاکدامنی باقی مانده و اراده و توان مبارزه‌ صادقانه و قدرتمندانه را حفظ کردند و اعتقاد راسخ به ت شیعه را در دل آحاد مردم، زوال‌ناپذیر ساختند.»[۱۷]

۲- ۴- جریان شیعه انگلیسی

یکی از جریانات جزنده و خطرناکی که در سالهای گذشته قد برافراشته و به شکل موذیانه‌ای در صدد نفوذ در جریان اصیل حوزوی است، جریانی است که رهبر معظم انقلاب از آن با عنوان شیعه‌ انگلیسی» یاد می‌کنند. این جریان دارای عقبه قدرتمندی است چرا که جریانی است که ارتباط به ام‌آی‌شش انگلیس دارد و ضد اسلام است»[۱۸] و بودجه‌اش را نیز انگلیس تأمین می‌کند: اینکه شما می‌بینید رادیوها یا تلویزیون‌هایی در دنیای اسلام به وجود می‌آید که کار آنها این است که به‌عنوان شیعه و به نام شیعه، به بزرگان مورد اعتقاد بقیّه‌ی فِرق اسلامی بدگویی کنند، این معلوم است که بودجه‌اش بودجه‌ی خزانه‌داری انگلیس است؛ این بودجه‌اش بودجه‌ی انگلیس [است‌]، این شیعه‌ انگلیسی است.»[۱۹]

این نوع تشیع، عقبه‌ای نیز در حوزه‌های علمیه دارد و گرچه میزان طرفداران آن در حوزه علمیه قم بسیار اندکند، اما یک خطر بالقوه برای اسلام و تشیع به شمار می آید:آن تشیّعی که از لندن و از آمریکا بخواهد برای دنیا پخش بشود، آن تشیّع به درد شیعه نمی‌خورد. رهبران دینی تشیّع و بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، امام بزرگوار و دیگران، این همه تأکید می‌کنند بر حفظ اتّحاد امّت اسلامی و برادری مسلمانان با یکدیگر، آن‌وقت یک عدّه‌ای ـ کاسه‌ی داغ‌تر از آش ـ دنبال آتش‌افروزی، دنبال ایجاد درگیری و اختلاف [هستند]. این همان چیزی است که دشمن می‌خواهد؛ این همان چیزی است که دشمنان دنیای اسلام که نه شیعه‌اند، نه سنّی اند، نه این را دوست دارند، نه آن را دوست دارند، دنبالش هستند.»[۲۰]

نگارنده: علی اکبر عالمیان

پی نوشت؛

[۱] بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم‌ ۲۹/ ۷/ ۱۳۸۹

[۲] همان

[۳] همان

[۴] همان

[۵] بیانات در جمع اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه قم در مدرسه فیضیه۱۴/ ۷/ ۱۳۷۹

[۶] بیانات در جمع اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه قم در مدرسه فیضیه ۱۴/ ۷/ ۱۳۷۹

[۷] بیانات در دیدار علما و ون خراسان شمالی ۱۹/ ۷/ ۱۳۹۱

[۸] بیانات در جمع اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه قم در مدرسه فیضیه ۱۴/ ۷/ ۱۳۷۹

[۹] بیانات در جمع اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه قم در مدرسه فیضیه۱۴/ ۷/ ۱۳۷۹

[۱۰] پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی۱۰/ ۳/ ۱۳۶۹

[۱۱] پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی۱۰/ ۳/ ۱۳۶۹

[۱۲] بیانات در دیدار جمعی از علما و طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی قم و مدارس علمیه‌ی تهران ۲/ ۱۲/ ۱۳۶۸‌

[۱۳] بیانات در دیدار جمعی از کارگران و معلمان  ۱۵/ ۲/ ۱۳۷۲

[۱۴] بیانات در دیدار ون مشهد ۴/ ۱/ ۱۳۶۹

[۱۵] بیانات در مراسم بیعت طلاب و ون ۴/ ۴/ ۱۳۶۸

[۱۶] بیانات در دیدار جمعی از دانش‌آموزان و دانشجویان‌ ۱۰/ ۸/ ۱۳۷۴

[۱۷] پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی۱۰/ ۳/ ۱۳۶۹

[۱۸] بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان بیست و هشتمین کنفرانس بین‌المللى وحدت اسلامى‌۱۹/ ۱۰/ ۱۳۹۳

[۱۹] بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت عید غدیر۳۰/ ۶/ ۱۳۹۵

[۲۰] بیانات در دیدار کارگزاران حج ۲۰/ ۶/ ۱۳۹۲


پرسش شما: آیا امکان دارد پیامبر اکرم(ص) دچار سهو و اشتباه شوند؟

 

پاسخ استاد: به نظر ما درباره پیامبر اکرم(ص) سهو و اشتباه اصلا معنا ندارد. سهو یعنی عدم حضور؛ در حالی که پیامبر اکرم(ص) اصلاً غفلتی از خداوند ندارد. گاهی ما نگاهِ معلول به علتی به دنیا داریم و گاهی نگاه علت به معلولی. زمانی که دنیا را از طریق خدا دیدیم، نقطه جهلی برای ما وجود نخواهد داشت، چون خداوند علت این دنیاست.

پیامبر اکرم (ص) هم در عین این‌که دنیا در نظرش چیز باارزشی نیست، همه دنیا را می‌بیند، اما در قالب خدا. بنابراین، سهو و غفلت و اشتباه در موضوعات برای آن حضرت مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید که پیامبر(ص) دچار سهو می‌شد، آن حضرت را نشناخته است.

درباره روایاتی که دلالت بر سهو پیامبر(ص) می‌کنند، باید گفت: اولاً سند آن روایات ضعیف است؛ ثانیاً اگر آن روایات را قبول کنیم، می‌بینیم که امام صادق(ع) در یکی از همین روایات می‌فرماید خداوند متعال به پیغمبرش گفت: این طور رفتار کن تا دیگران یاد بگیرند». پس در حقیقت، دیگر سهوی صورت نگرفته است.

البته اگر واقعا این استدلال از امام صادق(ع) صادر شده باشد، باید توجیهی برای آن بیابیم، و الّا اگر قرار باشد که چون دیگران دچار سهو می‌شوند، پیامبر(ص) هم دچار سهو شود تا آن‌ها ناراحت نشوند، پس باید در سایر امور هم چنین چیزی وجود داشته باشد؛ مثلاً چون مؤمنین دچار معاصی می‌شوند، پیامبر(ص) هم دچار معاصی شود! واضح است که چنین چیزی امکان ندارد.

منبع: جلسه بیست و دوم دروس تاریخ تطبیقی. 1393/12/19


یکی از آسیب‌های دول اسلامی در مقابله با اسرائیل، عدم تکیه بر هویت اسلامی است. هویت مفهومی است که در جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و روان‌شناسی تعاریف مختلف اما تقریبا مشابهی داشته و مورد تجزیه و تحلیل متفکرین نیز قرار گرفته است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ دشمنی استکبار و اسرائیل علیه فلسطین و کشورهای تحت ستم، تمامی ندارد و استکبار هر چه در توان دارد برای مقابله با کشورهای قیام کننده علیه استعمار به کار می‌گیرد و علی الخصوص فلسطین که سال‌هاست درگیر مبارزه و بیرون راندن رژیم اشغالگر صهیونیستی است. اما با این حال، خود فلسطینی‌ها و همچنین کشورهای اسلامی، گاهی در مقابله با اسرائیل دچار آسیب‌هایی هستند و این آسیب‌ها باعث شده است که نتوانند آچنان که باید و شاید، در مقابل رژیم اشغالگر قدس بایستند.

دولت‌های اسلامی، مردم فلسطین، دولتمردان فلسطینی و همه کسانی که در مقابل اسرائیل کوتاه آمده و یا سکوت کرده‌اند، خودشان خودآگاه و ناخودآگاه بخشی از مسئله حل نشده فلسطین و عدم بیرون رانده شدن اسرائیل بوده‌اند. از این‌رو، با استناد به بیانات رهبر معظم انقلاب، به آسیب شناسی کشورهای اسلامی در مقابله با اسرائیل پرداخته‌ایم.

عدم تکیه بر هویت اسلامی و خیانت سران فلسطینی

یکی از آسیب‌های دول اسلامی در مقابله با اسرائیل، عدم تکیه بر هویت اسلامی است. هویت مفهومی است که در جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و روان‌شناسی تعاریف مختلف اما تقریبا مشابهی داشته و مورد تجزیه و تحلیل متفکرین نیز قرار گرفته است. اما به طور کلی می‌توان هویت را کیستی تعریف کرد.

موسی نجفی در کتاب هویت‌شناسی هویت را اینگونه تعریف می‌کند: هویّت یا کیستی به مجموعه نگرش‌ها، ویژگی‌ها و روحیات فرد و آنچه وی را از دیگران متمایز می‌کند، گفته می‌شود.»(1)

هویت انواعی دارد که عبارت است از:

۱. هویت فردی (شخصی)

۲. هویت خانوادگی

۳. هویت ملی

۴. هویت دینی

۵. هویت اجتماعی

۶. هویت فرهنگی

۷. هویت تمدنی

منظور ما در اینجا از هویت اسلامی، که فلسطینی‌ها نیز از آن غفلت کرده‌اند، مجموعه‌ای از باورها و اعتقادات و اصول اسلامی است که یک مسلمان باید داشته باشد. رهبر معظم انقلاب، عدم تکیه بر هویت اسلامی و همچنین خیانت برخی سران اعراب و فلسطینی را یکی از آسیب‌های مقابله با رژیم صهیونیستی می‌دانند.

ایشان می‌فرمایند کسان و گروه‌های زیادی در این مدت به مبارزه برای نجات این ملت دست زده، یا ادعای آن را کرده‌اند؛ اما هرگز گرهی باز نشده، بلکه گره‌ها کورتر هم شده است. علت اصلی این بوده که ملت فلسطین نمی‌توانسته از خود دفاع کند، یا جهان اسلام از خنثی کردن توطئه‌ امریکا و غرب در دفاع از دولت غاصب ناتوان بوده است. علت اصلی ناکامی‌ها، اولاً از یاد بردن هویت اسلامی ملت فلسطین و عدم تکیه بر اسلام و جهاد اسلامی در طول ده‌ها سال گذشته، و ثانیاً خیانت سران کشورهایی از اعراب و حتّی خیانت سران و چهره‌هایی از فلسطینیان بوده است.»(2)

افرادی مانند یاسر عرفات، سادات معدوم، خالد مشعل، حسنی مبارک، محمود عباس، محمد دحلان و برخی دیگر از سران اعراب از افراد خائنی هستند که به گفته رهبر معظم انقلاب باعث ناکامی های فلسطین در مقابل رژیم صهیونیستی شده است.

گم کردن خط توحید در بین مسلمین

در بین اصول اعتقادی اسلام، بنیادی‌ترین و اصلی‌ترین اصل اعتقادی، توحید است. توحید به معنای یکتا و بی‌مانند دانستن خداوند و همه چیز را از آن او دانستن و فقط او را اطاعت کردن و همچنین بی‌شریک بودن او در خلق جهان است. سید قطب در تعریف توحید می‌گوید: پایه اساسی اعتقاد که فرائض بدان برمی‌گردد و حقوق و واجبات از آن سرچشمه می‌گیرد و پایه اساسی که باید قبل از هر چیز دیگری ساخته و پرداخته شود، این است و واجب است مردم به الوهیّت در همه امور زندگی‌شان به الوهیّت خدای یگانه اعتراف کنند و باید در قلب و جان خود به ربوبیّت او اعتراف کنند و کسی را شریک او نگردانند و این امر محقق نمی‌شود، مگر با زدودن دل از هر گونه شرکی، و پاکیزه داشتن عقل و خرد از هر خرافاتی، و تمیز کردن جامعه از هر رسم و آداب جاهلی، و پاک داشتن زندگی از پرستش بندگان برای بندگان»(3)

معنای اجتماعی توحید

اگر از دسته‌بندی‌ها مختلف توحید و انواع آن که شامل توحید در صفات و افعال و ذات و عبور کنیم و به معنای اجتماعی توحید که در اینجا کاربرد دارد توجه کنیم، می‌توان توحید را اینگونه تعریف کرد که خدایِ همه انسان‌ها یکی است، این خدا انسان‌ها را برابر آفریده و هیچ کس را بر دیگری برتری نداده است و نژاد و رنگ پوست و قومیت و دیگر موارد ملاک برتری بین انسان نیست، بلکه تقوا ملاک برتری معرفی شده است. بنابراین انسان در یک جامعه توحیدی دیگران را برتر ندانسته و کبر و بزرگی را مخصوص خداوند می‌داند و چنانچه کسی غیر از خداوند، کبر بورزد، با او به مقابله بر خواهد خواست.

رهبر انقلاب یکی دیگر از آسیب‌های جامعه مسلمین را گم کردن خط توحید می‌داند. ایشان می‌فرمایند هر چه امروز از سختی‌ها و بلاها بر سر مسلمانان و ملت‌های مسلمان می‌آید بر اثر گم‌کردن سررشته زندگی در زیر سایه توحید است. توحید که فقط یک امر ذهنی نیست؛ توحید یک امر واقعی و یک نظام و یک دستورالعمل زندگی است. توحید به ما می‌گوید که با دوستان‌مان چگونه باشیم، با دشمنان‌مان چگونه باشیم، در نظام اجتماعی چگونه باشیم و چگونه زندگی کنیم. امروز ما به این احتیاج داریم؛ ملتهای اسلامی به این احتیاج دارند. هر چه ما به سمت توحید و عبودیت اللَّه پیش برویم، شرِّ طواغیت و انداداللَّه از سر ما بیشتر کم خواهد شد. ملت مسلمان ایران به همان اندازه‌ای که در خطّ توحید پیش رفته است، امروز از زبان‌درازی و دست‌درازىِ امریکا و غیرامریکا از مستکبران عالم، راحت است؛ از بکن‌نکنِ آنها آزاد است. این، خاصیت توحید و خاصیت عبودیت للَّه است. بنده خدا که شُدید، بندگی خدا با بندگی دیگران و نوکری دیگران نمی‌سازد. این، آن رکن اول است.»(4)

تفرقه در دنیای اسلام

سومین آسیب جوامع اسلامی در مقابل دشمنان به طور عام و در مقابل آمریکا و اسرائیل به طور خاص تفرقه بین مسلمین است. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَ نًا وَکُنتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا کَذَ لِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ ءَایَـتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ؛ و همگی به ریسمان خدا [یعنی: قرآن، اسلام و هرگونه وسیله وحدت] چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهای شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او، برادر شدید و شما بر لب حفره ای از آتش بودید، خداوند متعال شما را از آن نجات داد. این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد تا شاید پذیرای هدایت شوید.»(5)

همچنین پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله همواره، امت اسلامی را به یکدلی و همگرایی دعوت می‌نمود و امتش را از واگرایی نهی می‌فرمود. در همین راستا فرموده است: ای مردم! به جماعت و یکپارچگی روی آرید و از پراکندگی بپرهیزید» بنابراین تفرقه در بین مسلمین در قرآن و روایات نهی شده است.(6)

رهبر معظم انقلاب نیز در مورد این گزاره می‌فرمایند اگر امت اسلامی از نفت خود، از نیروی انسانی خود، از بازارهای خود، از علم خود، از ذخایر گوناگون مادی و معنوی خود خوب استفاده کند، قدرتمندان عالم و سلطه‌گران نمی‌توانند این جور به او زور بگویند. شما ببینید در مورد ملت فلسطین، زورگویی دنیای استکبار چقدر مفتضح و واضح است. دنیای اسلام هم شده تماشاچی؛ تماشاچىِ گویا بی طرف! این مصیبت بزرگی برای دنیای اسلام است. علت، همین ضعف دنیای اسلام و این تفرقه دنیای اسلام است. ما را به جان هم می‌اندازند، با عناوین مختلف ما را سرگرم می‌کنند، ما را به هم بدبین می‌کنند، دعوای مذهبی راه می‌اندازند، دعوای قومی راه می‌اندازند، دعوای ارضی راه می‌اندازند؛ ما را به هم مشغول می‌کنند، از تفرق ما سوءاستفاده می‌کنند؛ این بزرگترین مصیبت ماست امروز؛ بزرگترین بلای ماست.»(7) ملتهای مسلمان باید با هم متّحد شوند. امروز یکی از بزرگترین مصائب دنیای اسلام این است که دشمنان اسلام کاری کرده‌اند که آنچه باید وسیله اتّحاد مسلمین شود یعنی وجود دشمن، وجود صهیونیستهای غاصب وسیله اختلاف آنها شده است!»(8)

کوتاه آمدن باعث بیشتر شدن خشونت اسرائیل

هیلاری کلینتون در بخش‌های مختلف از کتاب گزینه‌های دشوار، بارها اقرار می‌کند که در کشورهای خاورمیانه، هرگاه طرف مقابل، به صورتی استوار روبروی آمریکا ایستاد، آمریکا از موضع خود عقب نشینی کرد و هرگاه آنها کوتاه آمدند آمریکا پیشروی کرد. بنابراین یکی دیگر از آسیب‌های دول اسلامی و همچنین فلسطینی‌ها، کوتاه آمدن آنها در مقابل زیاده خواهی و دشمنی‌های اسرائیل بوده است. به طوری که هرگاه کوتاه آمدند، اسرائیل بیشتر به اهداف خود نزدیک‌تر شد و همه سرزمین‌های فلسطین را تصرف کرد و بخش کوچکی از آن را برای اعراب باقی گذاشت.

رهبر انقلاب در این مورد می‌فرمایند آنچه ما می‌خواهیم نتیجه بگیریم، این است که هر چه دولت‌های عربی و سازمانهای فلسطینی کوتاه آمدند، دشمن پرروتر و خشونت از طرف او بیشتر شد. نتیجه این است که ملت فلسطین برای نجات خود، یک راه بیشتر ندارد و آن، مبارزه خشن فداکارانه‌ای است که باید در داخل و خارج سر زمین‌های اشغالی انجام گیرد. وظیفه همه مسلمانان هم این است که به این مبارزه اسلامی کمک کنند. سکوت دولت‌های اسلامی و عقب‌نشینی آنها در عرصه‌ ی و در عرصه‌ بین‌المللی، دشمن را روزبه‌روز گستاخ‌تر می‌کند جَریتر می‌کند؛ اما ایستادگی، به ناکامی آنها می‌انجامد.»(9)

عدم آزادی بیان در کشورهای اسلامی نسبت به اسرائیل

آزادی بیان در مورد اسرائیل و به خصوص هولوکاست در کشورهای غربی وجود ندارد و گزارش‌های فراوانی وجود دارد که افراد مختلفی به علت اظهار نظر در مورد اسرائیل و هولوکاست، زندانی و شکنجه شده‌اند. نمونه آنها، روژه گارودی، دیوید اروینگ، یورگن گراف و است.

طبق گفته بی‌بی‌سی، انکار هولوکاست به‌طور صریح یا ضمنی، در ۱۷ کشور غیرقانونی است: اتریش، بلژیک، جمهوری چک، فرانسه، آلمان، مجارستان، [رژیم جعلی] اسرائیل، لیختن اشتاین، لیتوانی، لوکزامبورگ، هلند، لهستان، پرتغال، رومانی، روسیه، اسلواکی و سوئیس.»(11)

قبل از انقلاب اسلامی نیز اظهار نظر در مورد اسرائیل زندانی شدن را به همراه داشت و حکومت پهلوی به مقابله با افرادی که در مورد اسرائیل اظهار نظر می‌کردند، می‌پرداخت. امروز نیز، یکی دیگر از آسیب‌های کشورهای اسلامی در مقابله با اسرائیل، عدم آزادی بیان در این کشورهاست.

رهبر معظم انقلاب در این مورد می‌فرمایند امروز در دنیای اسلام، مسائل مهمی در جریان است که دل انبوه مسلمانان را در کشورهای مختلف، غرق غصّه کرده است. آنها غم می‌خورند، خون دل می‌خورند، ولی نمی‌توانند چیزی بگویند. چرا؟ چون متأسّفانه بسیاری از سران کشورهایشان در این خونِ دل دادن به امّت اسلامی و نابود کردن امیدهای طبقات جوان در کشورهای اسلامی، سهیم هستند. یک مورد، قضایای مربوط به مسلمانان مظلوم فلسطین است. اینها همه درد است. به کشور خودمان نگاه نکنید که این دردها را همه از عالیترین مسؤولین کشور تا آحاد مردم آزادانه بر زبان می‌آورند؛ حرف می‌زنند؛ ابراز وجود می‌کنند و حرف دلشان را می‌زنند. متأسّفانه در کشورهای دیگر این فرصت را نمی‌دهند که مردم اقلاًّ غصّه‌های خودشان را نسبت به این قضایای عظیم امّت اسلام بر زبان جاری کنند. شما ببینید در کشورهای عربی، چه تعداد انسانهایی هستند که دلشان از قضایای مربوط به سازش با دشمن صهیونیستی خون است ولی نمی‌توانند چیزی بگویند.»(12)

نا امیدی

قرآن کریم، از زبان حضرت یعقوب فرموده است: وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ؛» (و از رحمت ‏خدا نومید مباشید زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت‏ خدا نومید نمی‌‏شود).(13) در آیات بسیاری از قران کریم، ناامیدی و یاس نکوهش شده و در مقابل توکل و امیدواری سفارش شده است. همچنین در روایات، ناامیدی از خداوند نیز گناه بزرگی شمرده شده است. در مقابله با دشمن نیز، یاس و ناامیدی و عدم اعتماد به سنت‌های الهی که پیروزی را برای اهل حق وعده داده است، بسیار ناگوار خواهد بود.

رهبر انقلاب یاس در مقابل دشمن را یکی دیگر از آسیب‌های جوامع اسلامی می‌داند و می‌فرمایند چرا بعضی مأیوسند از این‌که بشود برقدرتهای استکباری جهان فائق آمد؟ چرا بعضی مأیوسند از این‌که اسرائیل را بشود از این منطقه ریشه کن کرد؟ چرا بعضی مأیوسند که بشود مسلمانان را در سرتاسر دنیا، از این وضع و مظلومیتی که امروز دارند، نجات داد؟ این، یک درس است. یأس موجب می‌شد که بعضی وارد میدان نشوند. یأس را باید از خود دور کرد.»(14)

دوگانگی دولت‌های اسلامی با ملت هایشان

عدم هماهنگی و اتحاد بین دولت‌های اسلامی با ملت‌ها، از دیگر آسیب‌های کشورهای اسلامی در مقابله با اسرائیل است. اگر هماهنگی بین این دو گروه در جوامع اسلامی رخ می‌داد، امروز رژیم صهیونیستی، نمی‌توانست به دول اسلامی زور بگوید.

رهبر انقلاب در تشریح این مورد می‌فرمایند چرا امروز رژیم غاصب صهیونیستی، به پشتیبانی امریکا و پول صهیونیست‌های عالم، می‌تواند به ملتهای عربی این‌طور واضح زور بگوید؟ چرا بعد از گذشت دهها سال که مسلمانان و توده‌های عرب، مذاکره‌ با اسرائیل را که یک رژیم جعلی و بی‌ریشه‌ و تحمیلی و غاصب در منطقه است تحریم می‌کردند و آن را زشت می‌شمردند، امروز متأسفانه فکر مذاکره در میان عناصر ی و بسیاری از دولت‌های عرب، تلقی به قبول می‌شود؟ چون مردم حضور ندارند، چون دست مردم با دست‌های فعال آن کشورها همراه نیست، چون رژیم‌ها به راهی می‌روند و ملت‌ها به راهی دیگر؛ نتیجه ضعف است.»(15)

سعید ابوالقاضی

منابع:

1 - موسی نجفی. هویت‌شناسی. چاپ اول. آرما، ۱۳۹۲. ص ۲۶

2 - پیام به کنگره عظیم حج، ۱۴/۴/۱۳۶۸

3 - سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۴، ص۸۲۷٫

4 - بیانات در دیدار کارگزاران نظام، ۲۱/۴/۱۳۷۷

5 - آل عمران / ۱۰۳

6 - میزان الحکمه : ج۲- ص۲۳۶- ح۲۵۸۹

7 - بیانات در دیدار کارگزاران نظام، ۲۴/۸/۱۳۸۳

8 - بیانات در دیدار کارگزاران نظام، ۲۱/۴/۱۳۷۷

9 - خطبه های نماز جمعه، ۷/۱/۱۳۷۱

10 - بیانات در دیدار کارگزاران نظام به مناسبت عید فطر، ۱۳/۸/۱۳۸۴

11 - http://www.bbc.co.uk/persian/news/story/2006/02/060221_sm-irving.shtml

12 - بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم، ۲۳/۹/۱۳۷۳

13 - یوسف / ۸۷

14 - بیانات در دیدار جمعی از آزادگان‌، ۲۶/۵/۱۳۷۱

15 - بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان ارتش، ۹/۵/۱۳۷۰


بخش زیادی از تحریفگری احادیث در ذم و مدح بلاد، حاصل فعالیتهای مخرب عالمان یهودی مسلماننماست که در راستای تامین اهداف خود تلاش داشتند شام و بنیامیه را به عنوان وارثان نظام ی رسول الله در بین جامعه اسلامی جا بیندازند و تمرکز توجه مسلمانان از مکه و مدینه و اهل بیت پیامبر علیهم السلام خارج کنند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ برخی تاریخ را شرح حال حاکمان میدانند و تاریخنویسان را منشیان دربار حاکمان. بدون اینکه بخواهیم درباره این گزینه قضاوت کنیم، حاکمان در برخی موارد در جهتدهی به برخی مطالب تاریخ نقش داشتهاند.

توجه به این نکته میتواند ما را به نکته دیگری رهنمون کند که تاریخ به عنوان یک علم با سایر علوم ارتباط دارد. با بررسی اینکه تاریخ چگونه به یک علم تبدیل میشود که در یک نظام علمی با سایر علوم تعامل دارد، میتوان از تعامل بین تاریخ و ت سخن گفت.

در این مجال میتوان این نکته را مطرح کرد که بسیاری از شرححالنویسیها و توصیفانگاری در مورد شهرها با انگیزههای ی انجام شده است. در اینجا پای علم حدیث هم به بحث باز میشود. در کنار هم قرار دادن سه علم تاریخ، علوم ی و حدیث پرده از این واقعیت برمیدارد که انگیزه ی دلیل جعل روایات مدح و ذم بلاد است. برخی از روایات در مورد بلاد و اقوام با انگیزههای وطندوستی و قومگرایی جعل شدند ولی بسیاری از این جعل احادیث با منشأ ی بود.

فهم این نکته با توجه به دو مسئله زیر بهتر انجام میشود:

مسلمانان و تازهمسلمانان محبت و ارادت قلبی به رسول الله(ص) داشتند به ویژه کسانی که پیامبر(ص) را درک نکرده بودند ولی وصف ایمان و بزرگواری او را شنیده بودند. آنها علاقه زیادی به شنیدن احادیث پیامبر داشتند. از این جهت حدیث به عنوان یک رسانه قوی مورد استقبال مردم قرار گرفت. طبیعی بود که هر گروهی که بر این رسانه مسلط میشد، قدرت مدیریت فرهنگی و اجتماعی جامعه را نیز در دست میگرفت.

پس از پیامبر سپاه قدرتمند اسلام به فتح سرزمینهای زیادی مبادرت کرد. بسیج کردن مردم برای شرکت در جنگ نیاز به تبلیغات و اقدامات رسانهای شورانگیز، مهیج و بسیجکننده داشت. جعل احادیثی در مورد شهرها میتوانست برای آنها فضیلت یا رذیلهای را ایجاد کند که حاکمان بر اساس آن بتوانند به سوی آن شهرها لشگرکشی کنند و یا اینکه شرکت در سپاه آن شهر را توجیه کنند.

بخش زیادی از تحریفگری احادیث در ذم و مدح بلاد، حاصل فعالیتهای مخرب عالمان یهودی مسلماننماست که در راستای تامین اهداف خود تلاش داشتند شام و بنیامیه را به عنوان وارثان نظام ی رسول الله در بین جامعه اسلامی جا بیندازند و تمرکز توجه مسلمانان از مکه و مدینه و اهل بیت پیامبر علیهم السلام خارج کنند.

اساسا اسلام آوردن علمای یهودی بعد از رحلت پیامبر (ص) با هدف ایجاد رقیب برای اهل بیت علیهم السلام بود تا نظام ی بتواند افزون بر ابعاد ی، ابعاد فرهنگی-اجتماعی و علمی ایشان را نیز تحت تاثیر قرار دهد و مردم را از طرف آنها دور کند. مهمترین ابزار آنها در این اقدام، جعل روایات بود. بخشی از این جعل روایات در مورد سرزمینها و اقوام بود.

به طور کلی محور این جعل روایات را میتوان بر سه محور ترسیم کرد:

مدح بنی امیه به ویژه معاویه

علمای یهودی تازه مسلمان شده که بعد از عثمان به شام رفتند، از موقعیت و اعتباری که در این سالها در جوار حکومت و خلافت اسلامی کسب کرده بودند، نهایت استفاده را بردند و احادیثی را در خدمت به بنیامیه جعل کردند. افرادی همچون ابوهریره که از مقربان معاویه بود و ابن‌عمر و استادشان کعب‌الاحبار که کاهن یهودی نومسلمان بود، به نفع معاویه و حکومت امویان، این روایات را در بین مردم پخش می‌کردند.لنگر[۱]

کعب‌الاحبار در زمان خلافت عثمان به شام رفت و مورد توجه معاویه قرار گرفت. معاویه برای تثبیت قدرتش از او بهره‌برداری کرد و به او امر کرد که احادیثی در فضیلت شام جعل کرد. کعب، با این روایات جعلی، مسلمانان را به ست در شام تشویق می‌کرد و هدف از این کار، وجود نیروی بیشتر برای سپاه معاویه بود.لنگر[۲]

علمای یهودی تازه مسلمان با جعل روایاتی در مورد سرزمین شام و سپاه آن، برای این سرزمین تقدس و فضیلت جعل کردند. این اقدام عملکرد بنیامیه را در قتل و عامهای بعدی توجیه میکرد و در کمک به معاویه در جلب همکاری اجتماعی و توجیه اقدامات علیه امام علی و امام حسن علیهما السلام تاثیر زیادی داشت.

دامن زدن به جنگ مسلمانان با مسیحیان

برخی از روایاتی که علمای یهودی تازه مسلمان شده جعل کردند در مورد شهرهای مسیحینشین بود که مسلمانان را به جنگ با این شهرها و ویرانی آنها سوق میداد. این روایات جنگ بین مسلمانان و مسیحیان را رقم میزد و به نوعی به حذف و تضعیف رقبای یهودیان منجر میشد. چنانکه ابوهریره در مورد شهرهای مهم امپراطوری روم روایتی را از پیامبر(ص) جعل کرد که چهار شهر از شهرهای جهنم در دنیاست: قسطنطینیه، طبریه، انطاکیه سوخته و صنعاء»لنگر[۳]

در حدیثی منسوب به ابوهریره، از پیامبر(ص) نقل کرده که پیش از قیامت فردی (مهدی) از اهل بیت پیامبر(ص) به حکومت می‌رسد و او قسطنطینیه و جبل دیلم را فتح می‌کند.لنگر[۴] مژدة فتح قسطنطنیه پیش از قیامت در روایتی دیگر به نقل از ابوهریره نیز آمده است.لنگر[۵] در روایتی از ابوهریره که ابن‌عساکر سند و متن آن را غریب دانسته، به جهاد در اطراف انطاکیه اشاره شده است.لنگر[۶]

فضیلت شام و بیت المقدس

در دوران معاویه احادیث فراوانی در فضایل شام و دمشق جعل شد که حتی شام را بر مکه و مدینه برتری می‌داد.لنگر[۷] این احادیث به مقداری بود در اثر مستقلی قرار گرفتلنگر[۸]  و کتابهای مفصلی مانند فضائل الشام و دمشق» (تألیف ۴۳۵ق در دمشق) اثر ابوالحسن علی بن محمد ربعی مالکی (م ۴۴۴ق) نوشته شد. افزون بر این رساله‌هایی در مدح شام نوشته شد؛ مانند رسالة عبدالکریم بن محمد سمعانی (م ۵۶۲ق) و رسالة عبدالغنى بن امیر شاه (م ۹۹۱ق) لنگر[۹]

جلد اول تاریخ مدینة دمشق»، به فضائل شام و نقاط گوناگون آن مانند دمشق، بیت‌المقدس میپردازد.لنگر[۱۰]  افزون بر این تعداد زیادی از این‌گونه روایات را می‌توان درکنز العمال» یافت.لنگر[۱۱]

در روایات جعلی در مدح شام، علاوه بر بیان فضل دمشق و ذکر آن در کنار مکه و مدینه، بر مقدس بودن نقاط خاصی از شام چون بیت‌المقدس و صخرة آن و کوه طور تأکید شده است چنانکه ابوهریره از پیامبر(ص) نقل کرد که چهار شهر در دنیا از شهرهای بهشت است: مکه، مدینه، بیت‌المقدس و دمشق و همانا آب‌های جاری و بادهای زاینده از زیر صخرة بیت‌المقدس خارج می‌شود»لنگر[۱۲] یا اینکه منشأ تمامی رودها و ابرها و دریاها و بادها از زیر صخرة بیت‌المقدس است.لنگر[۱۳]»

در مورد فضائل قدس کتاب‌های مستقلی نوشته شده که نشان‌دهندة حجم روایات دراین‌باره است. کتابهایی با عنوان فضائل القدس» از ابوالمواهب حسن بن عدل شافعی دمشقی معروف به ابن‌صصری (۵۳۷-۵۸۶ق) و از ابن‌جوزی (۵۰۸-۵۹۷ق) و از قاسم فرزند ابن‌عساکر صاحب تاریخ مدینة دمشق» (۵۲۷ ۹ صفر ۶۰۰ق) نوشته شد. فضائل بیت‌المقدس» نوشته محمد بن عبدالواحد بن احمد مقدسی (۵۶۹-۶۴۳ق)، الانس فی فضائل القدس» نوشته قاضی امین‌الدین احمد بن محمد بن حسن شافعی (زنده در سدة هفتم)و  فضائل القدس والشام» نوشته ابوالمعالی مشرف بن ابراهیم مقدسی (م ۸۳۸ق) نمونههای دیگر در این مورد هستند.لنگر[۱۴]

در دوران خلافت معاویه، کعب‌الاحبار روایات جعلی را در مورد فضیلت قدس رواج می‌داد. لنگر[۱۵]

اهمیت و فضیلت قدس در شام تاحدی پیش رفت که در ماجرای قیام ابن‌زبیر بر ضد امویان که وی مکه را در اختیار گرفته بود، عبدالملک بن مروان از رفتن اهالی شام به حج منع کرد و از آنان خواست پیرامون صخرة بیت‌المقدس طواف کنند و حتی بر روی صخره قبه‌ای ساخت. رسم طواف بیت‌المقدس بعد از وی تا سقوط بنی‌امیه برقرار بود.لنگر[۱۶]

این اقدامات علمای یهودی مسلماننما که با هماهنگی بنیامیه و در راستای منافع آنها انجام میشد، با هدف دوری مسلمانان از مدینه که محل استقرار اهل بیت علیهم السلام و پایگاه اسلام بود انجام میشد، ضمن اینکه مشروعیتبخش اقدامات معاویه و تقدسبخش سرزمینهایی بود که برای یهود مهم بود.

دکتر محسن محمدی

پی نوشت؛

لنگر[۱] . دراسات فی الحدیث والمحدثین، هاشم معروف حسنی، ص ۹۵-۹۱، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، چاپ دوم، ۱۳۹۸ق؛ یهود بثوب الإسلام، نجاح طائی، ص ۸۹-۹۰، بیروت / لندن: دار الهدى لإحیاء التراث، ۱۴۲۲ق.

لنگر[۲] . ر.ک: یهود بثوب الإسلام، نجاح طائی، ص ۸۹-۹۲، بیروت / لندن: دار الهدى لإحیاء التراث، ۱۴۲۲ق.

لنگر[۳] . الموضوعات، ابوالفرج عبدالرحمنبن علی ابنجوزی قرشی، ج۲، ص۵۱، تحقیق عبد الرحمن محمد عثمان، مدینه: المکتبة السلفیة، چاپ اول، ۱۳۸۶-۱۳۸۸ق.

لنگر[۴] . المنار المنیف فی الصحیح والضعیف، شمسالدین ابی عبدالله محمد بن ابی بکر حنبلی دمشقی ابنقیم جوزیة، ص ۱۴۷، چاپ عبدالفتاح ابوغدة، حلب، مکتب المطبوعات الاسلامیة، ۱۳۹۰ق.

لنگر[۵] . کمالالدین عمر بن احمد بن ابیجراده ابنعدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج‏۱، ص۴۰-۳۹بیروت، دار الفکر، بیتا.

لنگر[۶] . تاریخ مدینة دمشق، ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی دمشقی ابنعساکر، ج۱، ص۲۵۷، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.

لنگر[۷] . برای نمونه‌هایی از مرویات ابوهریره و کعب الاحبار در فضل شام، ر.ک: اضواء علی السنة المحمدیة، محمود ابوریه، ص ۱۷۱-۱۷۲، [قاهره]: نشر البطحاء، چاپ پنجم، بیتا؛ کشف الخفاء ومزیل الإلباس عما اشتهر من الأحادیث على ألسنة الناس، اسماعیل عجلونی شافعی، ج۲، ص۲، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ سوم، ۱۴۰۸ق.

لنگر[۸] . ر.ک: اضواء علی السنة المحمدیة، محمود ابوریه، ص ۱۲۶-۱۲۷، [قاهره]: نشر البطحاء، چاپ پنجم، بیتا.

لنگر[۹] . ر.ک: کشف الظنون، مصطفىبن عبدالله کاتب چلبی حاجی خلیفة، ج۲، ص۱۲۷۵، تصحیح وتعلیق محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه الکلیسی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بیتا.

لنگر[۱۰] . تاریخ مدینة دمشق، ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی دمشقی ابنعساکر، ج۱، ص۳۹۹-۲۰۱، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.

لنگر[۱۱] . ر.ک: کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، علاء الدین علی بن حسام الدین متقی هندی، ج۱۲، صص۲۹۲-۲۷۳، تحقیق بکری حیانی و صفوة سقا، بیروت: مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۹ق.

لنگر[۱۲] . الموضوعات، ابوالفرج عبدالرحمنبن علی ابنجوزی قرشی، ج۲، ص۵۱، تحقیق عبد الرحمن محمد عثمان، مدینه: المکتبة السلفیة، چاپ اول، ۱۳۸۶-۱۳۸۸ق.

لنگر[۱۳] . فضائل بیت المقدس، محمد بن عبدالواحد بن احمد مقدسی، ص ۵۷، تحقیق محمد مطیع حافظ، سوریه، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۰۵ق.

لنگر[۱۴] . ر.ک: کشف الظنون، مصطفىبن عبدالله کاتب چلبی حاجی خلیفة، ج۱، صص۱۷۸، ۳۰۰؛ ج۲، ص۱۲۷۷، تصحیح وتعلیق محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه الکلیسی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بیتا.

لنگر[۱۵] . تاریخ مدینة دمشق، ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی دمشقی ابنعساکر، ج۷۰، ص۱۲۰-۱۱۹، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ البدایة والنهایة، ابوالفداء اسماعیل ابنکثیر دمشقی، ج۲، ص۷۵، به کوشش علی شیری، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.

لنگر[۱۶] . تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق یعقوبی، ج۲، صص۲۶۱، ۲۶۹، ۲۸۱، بیروت، دار صادر، چاپ افست قم، بیتا.


مسئله اصلی و اساسی کتاب دشمن شدید 2 اثبات نقش یهود در نفوذ به سازمان حکومتی پس از پیامبر اکرم(ص) با هدف تاثیر گذاری و به انحراف کشاندن اسلام اصیل از صراط مستقیم آن است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ دکتر سیدمحمدمهدی حسین‌پور، مسئول پژوهشگاه تاریخ مؤسسه راهبردی بعثت و دارای تحصیلات عالیه حوزوی و مدرک دکترای تخصصی مذاهب کلامی‌از دانشگاه می‌باشد. ایشان با همکاری حجت‌الاسلام مجتبی رضایی آدریانی کار تحقیق و تألیف کتاب دشمن شدید 2» را با الهام‌ از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب مدتی قبل به سرانجام رسانیده‌ است. به همین مناسبت، خبرنگار ما گفت‌وگویی با دکتر حسین‌پور انجام داده است که در ذیل تقدیم می‌شود:

لطفا در ابتدا خودتان را معرفی بفرمایید و توضیحاتی در مورد شرح حال علمی‌خود بیان بفرمایید؟

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین

این جانب سیدمحمدمهدی حسین پور مسئول پژوهشگاه تاریخ موسسه راهبردی بعثت هستم. بنده بعد از ورود به حوزه علمیه قم پس از گذراندن همه سطوح حوزه همزمان دکترای تخصصی مذاهب کلامی‌را نیز از دانشگاه اخذ کردم.

از سال 1396 در این موسسه به تالیف این کتاب با همکاری استاد معظم حجه الاسلام مجتبی رضایی آدریانی همت گماردیم و اکنون در حال تدوین و تالیف جلدهای بعدی این پروژه عظیم و راهبردی تاریخی هستیم و امید است که به فضل الهی و مدد اهل بیت عصمت و طهارت بتوانیم آنرا به سرانجام مطلوب برسانیم.

مسئله اساسی کتاب دشمن شدید 2 در چه مورد است؟ اگر بخواهید یافتههای علمی‌و پژوهشی این کتاب را در یک جمله بیان کنید، آن جمله چیست؟

مسئله اصلی و اساسی کتاب دشمن شدید 2 اثبات نقش یهود در نفوذ به سازمان حکومتی پس از پیامبر اکرم(ص) با هدف تاثیر گذاری و به انحراف کشاندن اسلام اصیل از صراط مستقیم آن است. بنابر این اگر بخواهیم یافتههای علمی‌و پژوهشی این کتاب را در یک جمله خلاصه کنیم باید گفت: یهود نقش بسزا و عجیبی در حوادث بعد از شهادت رسول خدا(ص) داشته ولی به صورت کاملا مرموز و موذیانه ای دست به این کار زده تا آنجا که بسیاری از مورخان و راویان از این نفوذ غفلت کرده اند با این حال ما در این کتاب در یک اقدام کاملا مبتکرانه و جدید این مهم را به اثبات رسانده ایم.

ابعاد مختلف عملکرد یهود بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله و علیه و اله و سلم را بیان بفرمایید.

یهود از همان دوران حیات رسول خدا(ص) شروع به برنامه ریزی و عملی کردن اهداف شوم خویش داشت که به این مطلب در کتاب دشمن شدید 1 به طور مفصل پرداخته شده است. اما پس از شهادت آن حضرت، یهود از جبهه‌های مختلف فرهنگی، ی، اجتماعی و اقتصادی وارد عمل شده و با نفوذ به هسته اصلی جریان حاکم اقدامات خود را عملی ساخت.

از مهمترین اقدامات فرهنگی آنان می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد: 1-جعل حدیث در جهت منافع یهود با اقداماتی همچون: تلاش برای برتری بخشی به آئین یهود، قرار دادن جایگاه برتر حضرت موسی نسبت به پیامبر(ص)، برتری بخشی تورات، برتری جایگاه بیت المقدس، سوق دادن مسلمین به گزارشهای یهودی به جای احادیث نبوی؛ 2- تلاش برای آبرو بخشی به یهودیان 3- تحریف احادیث ناظر به خباثت یهود 4- تلاش در راه بدنام کردن رسول خدا(ص) و امیرمومنان(ع) 5- تلاش در راه استحاله اعتقادی مسلمانان با منع حدیث و رواج اسرائیلیات و رونق قصه خوانی 6- نقوذ عقیدتی در مسلمانان با رواج اصول کلامی‌نادرست 7-تلاش در راه دنیازدگی و تجمل گرایی با کشاندن مسلمانان به زنبارگی و ثروت اندوزی 8- نفوذ دادن افراد یهودی الاصل در ارکان حکومت مانند کعب الاحبار، زید بن ثابت، عبدالله بن سلام و .9- ناکارآمد جلوه دادن اسلام 10- تقدس دادن به جریان باطل  با دادن القاب و.

همچنین از مهمترین اقدامات ی آنان می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد: 1- همکاری با جریان حاکم، در راه غصب خلافت 2- استخدام بازوهای حکومتی از امویان یهودی و رساندن حکومت به آنان 3- نفوذ مهره‌های یهودی در هسته تگذاری 4-سرکوب جبهه حق و منزوی کردن آن 5- تلاش برای انتقال مرکز حکومت به شام و نیز تنشزایی در میان مسلمانان

در عرصه اجتماعی نیز یهود دست به اقدامات ذیل زد: 1- تلاش برای جامعه پذیری یهودیان 2- تلاش در راه انزوای جبهه حق 3-اخراج یهودیان به سرزمین دلخواهشان یعنی شام 4- تفرقه افکنی 5- نسب سازی 6- نجات یهودیان در بند 7- کاهش جمعیت جریان حق.

اما در جبهه اقتصادی نیز یهودیان با چپاول اموال و ثروت اندوزی همیشگی خویش و نیز با محاصره اقتصادی جبهه حق عملا به دنبال فلج کردن جریان حق افتاد.

در مقابل جبهه حق نیز بیکار ننشسته و با جدیت در پی رسوا نمودن این قوم خائن بوده است چنانکه از همان دوران رسول خدا(ص)، آنحضرت در موارد متعدد و در مواضع گوناگون و منحصر به فردی مسلمانان را از نیرنگ این قوم خیانت کار آگاهی بخشیده و بعد از ایشان نیز جبهه حق به رهبری امیرمؤمنان علی(ع) و با یاری اهل بیت آن حضرت و یاران و صحابه وفادار ایشان سعی در مقابله با جریان باطل و قوم یهود داشته و در این راه به موفقیتهای چشمگیری نیز نائل آمده اند.

نقش نیروهای داخلی که همان منافقان هستند را در این مورد چه میدانید؟

بی شک یهود به تنهایی قادر به انجام نقشه‌های شوم خویش علیه اسلام نبود بنابر این آنان با استفاده ابزاری از مشرکینی که به ظاهر مسلمان شده بودند و نیز یهودیان به ظاهر مسلمان شده توانستند بسیاری از نقشه‌های شوم خویش را عملی کنند. این مطلب به قدری مهم بوده که ابن عباس به عنوان یکی از مهره‌های جریان حق به کرات پرده از این ارتباط شوم برداشته و با صراحت به رابطه عمیق میان یهود و منافقان اشاره کرده است.

با توجه به رویکرد تاریخی این کتاب، ایا در این مورد کتابهای مشابه دیگری هم کار شده است؟ نقطه مزیت و تفاوت این کتاب با سایر کتابهای مرتبط با این حیطه چیست؟

به جرات می‌توان گفت در این زمینه کار مشابهی وجود ندارد. بیشتر نویسندگان و محققان ما به بررسی نفوذ یهود و اقدامات مخرب آنان در دورانهای معاصر یا متاخر پرداخته و از بررسی دوران صدر اسلام غفلت نموده یا به اختصار از آن گذشته اند. بنده با تتبع وسیعی که در این زمینه داشته ام هیچ نمونه کاری از این قبیل به زبانهای مختلف از جمله فارسی، عربی و انگلیسی نیافتم. بنابر این می‌توان گفت این کتاب در نوبه خود منحصر به فرد است و می‌طلبد جویندگان حقیقت با تامل بیشتری این دوران را رصد کرده و در این زمینه تحقیق و تفحص بیشتری انجام دهند.

البته این نوع رویکرد و دیدگاه نسبت به یهود صدر اسلام و نفوذ آنها به اسلام و دستگاه حکومتی بعد از پیامبر اکرم(ص) نیز در نوع خود منحصر به فرد است و به نظر می‌رسد اولین شخصی که این مهم را بیان کرده و پیرامون آن به بحث نشسته استاد معظم حجة الاسلام مهدی طائب بوده و در حقیقت جرقه اصلی این نوع نگرش و دیدگاه توسط ایشان زده شده است.

آیا این کتاب را قبل از نشر در اختیار اهل فن قرار دادید؟ نظرات اساتید و صاحب نظران در مورد این کتاب چه بوده است؟

بله، قطعا اگر بخواهیم کاری در خور توجه انجام دهیم لازم است که ابتدا آن را بر اهل فن و متخصصین ارائه نموده و از نظرات آنان بهره ببریم. به همین جهت هم در ابتدای کار و هم در ادامه تا انتها سعی ما بر این بود که از نظرات اساتید استفاده کنیم. جالب آنکه این کار مورد استقبال و توجه آنان نیز قرار گرفت و تشویق و ترغیب آنان بود که باعث شد ما بر ادامه کار مصمم شده و جلدهای بعدی را نیز با جدیت در دستور کار خویش قرار دهیم.

به یاد دارم وقتی کار اولیه کتاب تمام شد آن را خدمت یکی از اساتید مبرز حوزه تقدیم کردیم. ایشان از ما چند روزی مهلت خواست تا با دقت کتاب را مطالعه کند. بعد از چند روز به ما خبر داد که می‌توانیم خدمت ایشان برسیم. وقتی خدمت ایشان رسیدیم، این بزرگوار با تمام وجود از ما استقبال کرد و با تعبیرات قابل توجهی کتاب را ستود و از ما خواست با جدیت کار را ادامه داده و بر ترجمه آن به دیگر زبانها بخصوص عربی همت گماریم.

مهمترین مشکلاتی که برای نوشتن این کتاب داشتید چه از نظر اجرایی و چه از نظر علمی‌و محتوایی چه بود؟

بی تردید کارهایی که منحصر به فرد بوده و مسبوق به سابقه نیستند مشکلات خاص خود را دارند، اینکه شما هیچ نمونه کاری از این دست و در این دوران نداشته باشید و از صفر تا صد آنرا می‌بایست خودتان پیدا کنید طبعا کار بسیار مشکلی است.

از سوی دیگر محدوده زمانی پرمناقشه ای که ما روی آن کار می‌کردیم نیز مزید بر علت شده بود چراکه دوران بیست و پنج ساله پس از رسول خدا(ص) از جنجالی ترین دورانهای تاریخ است که بحث پیرامون آن ظرافت و حساسیت خاص خود را دارد. از یک طرف ما می‌بایست حقائق را بیان می‌کردیم و از طرفی در برخی امور مامور به تقیه بودیم. این دوگانگی کار را برای تالیف کتاب صدچندان دچار مشکل کرده بود.

چه کسانی در اجرای این پروژه به شما کمک کردند؟

مهمترین همکار بنده که بخش قابل ملاحظه ای از کار را به عهده داشتند استاد معظم حجه الاسلام والمسلمین مجتبی رضایی آدریانی بود. ایشان به حق محققی توانمند و استادی مبرز است که با دقت و ریزبینی خاصی متبحرانه این موضوع مهم را به سرانجام رسانید.

 

همچنین از راهنمایی‌های علمی‌استاد معظم حجه الاسلام والمسلمین دکتر محسن محمدی نیز کمال استفاده را برده ایم، ایشان در تمامی‌مدتی که به این کار اشتغال داشتیم ما را مخلصانه یاری رساندند. دوستان دیگری نیز همچون حجج اسلام مصطفی رهبری و قادر سعادتی نیز در وهله ای از کار کمک حال ما بوده اند که جا دارد در اینجا از زحمات همه این عزیزان تشکر و قدردانی بنمایم.

همچنین ریاست موسسه راهبری بعثت حجه الاسلام روح الله رهبری نیز درهمه حال یار و یاور و مشوق ما بودند که بی شک حمایتهای همه جانبه ایشان باعث دلگرمی‌و جدیت بیشتر ما بر اجرای دقیقتر این پروژه عظیم بود که جا دارد از ایشان نیز در اینجا یک تقدیر و تشکر ویژه ای داشته باشم.

خود شما به این کار چه نمرهای می‌دهید؟ نقاط ضعف و قوت این کار را در چه میدانید؟

نمره را که باید اساتید فن و خوانندگان محترم به این کار بدهند. اما در هر حال ما به کار خود ایمان داریم و معتقدیم که اگر به اینگونه کارهایی که مسبوق به سابقه نیستند و می‌توانند باب جدیدی از اکتشافات علمی‌تاریخی را بگشاید توجه نشود قطعا جامعه علمی‌کشور و جهان اسلام ضرر خواهد کرد. ما آماده شنیدن نقطه نظرات تمامی‌افکار و مذاهب در اینباره هستیم و از همه کسانی که صادقانه و عالمانه به این کار ابراز نظر می‌کنند استقبال می‌کنیم و معتقدیم نقاط ضعف و قوت این کار تنها با برپایی اینگونه نظرات و بحثهای علمی‌روشن می‌شود و می‌تواند در آینده به غنای آن بیفزاید.

البته توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه همانگونه که در سوالات قبلی شما عرض کردم، این کار به جهت حساسیت دورانی که مورد کنکاش قرار گرفته بود ما را مجبور کرد که برخی از مطالب را یا ذکر نکنیم و یا به شکل تقیه ای بدان بپردازیم بنابر این مستندات ما در این زمینه بسیار بیش از آن چیزی است که در این کتاب آمده است. همچنین بیش از نود و پنج درصد منابع و مصادر این کتاب از کتب غیر شیعی است و این یکی از نقاط قوت بسیار خوب این کتاب است.

به نظر شما جامعه علمی‌کشور و به خصوص حوزه با این کتاب چه برخوردی میکنند؟ فکر میکنید مورد استقبال قرار گیرد؟ باتوجه به تحولات بازار، فکر میکنید چاپ دوم این کتاب با چاپ اول آن چه قدر فاصله داشته باشد؟

از آنجایی که ما این کتاب را قبل از چاپ به محضر تنی چند از علما و اساتید برده و ایشان نیز در مورد آن نظر مثبت و قابل توجهی داشتند پیشبینی می‌شود که بقیه جامعه علمی‌کشور نیز از آن استقبال کنند. البته هر کاری طبعا موافقان و مخالفان خاص خود را می‌تواند داشته باشد که همین هم بر غنای کار می‌افزاید. مثلا ما قبل از انتشار این کتاب در یک مورد برای بحث و گفتگو در رابطه با مطالب مطرح شده در آن به یکی از موسسات بزرگ و معتبر حوزوی و دانشگاهی کشور رفتیم و پس از بیان نکات مهم کتاب برای جمعیت قابل ملاحظه ای که آنجا حضور داشتند با کمال مسرت مشاهده نمودیم که اکثریت قریب به اتفاق محققانی که آنجا حضور داشتند از کار ما استقبال کردند و آنرا دریچه ای جدید و نگاهی نوین به مسائل صدر اسلام دانستند.

نیز در نمایشگاه کتاب امسال که این کتاب برای اولین بار عرضه عمومی‌شد، هرچند مشکلات زیادی برای محققان به جهت گرانی شدید کتابهای منتشر شده وجود داشت ولی با این حال چاپ اول این کتاب به شکل قابل توجهی به سرعت به فروش رفت بنابر این به نظر می‌رسد با توجه به استقبال گسترده ای که از این کتاب شده چاپهای بعدی آن نیز به زودی در دستور کار قرار گیرد.

از این رویکرد تاریخی که در این کتاب به کار رفته است چه یافتهها و برداشتهایی برای دوران کنونی میتوانیم داشته باشیم؟

یکی از مهمترین فواید مطالعه و کنکاش در تاریخ، عبرت گرفتن از آن است همانگونه که در روایات معصومان نیز به عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان توصیه شده است به گونه ای که امیر مؤمنان (علیه السلام) می‌فرمایند: وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا- فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً- وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا- وَ کُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِق؛ از حوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت بگیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش می‌پیوندد، و همه آن رفتنی است. (نهج البلاغه، نامه ۶۹)

اگر به وضعیت کنونی و جهان امروزی نیز دقت کنیم شباهت عجیبی میان این دو دوران می‌توان یافت. اکنون نیز حکام فاسد بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی‌به ظاهر ادعای اسلام دارند اما در نهان در ارتباط عمیق با یهودیان صهیونیسم هستند و جالب اینکه خود را از این ارتباط مبرا دانسته و سعی در اخفاء و تبرئه آن دارند اما واقعیت و حقیقت امر کم کم برای همگان در حال روشن شدن است و انسانهای آزاده و حقیقت جو به خوبی یافته اند که این حکام فاسد همان همدستان این قوم ظالم و حیله گر هستند که همگی برای نابودی اسلام اصیل همدست شده اند.

برای آینده این پروژه چه برنامهای مد نظر دارید؟

بحمدالله با همکاری و همیاری خوبی که از سوی مسئولین این موسسه بخصوص حجج اسلام دکتر محسن محمدی و روح الله رهبری داشته ایم، کلان طرحی را برای آن برنامه ریزی نموده ایم که به فضل الهی در حال انجام آن هستیم. هرچند مشکلات بسیاری بر سر راه ما وجود دارد اما با عنایات اهل بیت علیهم السلام تا آنجا که در توان داشته باشیم این راه را ادامه خواهیم داد .

در این کلان طرح ما از دوران پس از رسول خدا (ص) جلد دوم کتاب را شروع کرده ایم. در جلد سوم دوران پنج ساله حکومت امیرمومنان علی علیه السلام را بررسی نموده ایم. در جلد چهارم دوران بیست ساله امامت امام حسن و امام حسین علیهما السلام را مورد بررسی قرار داده ایم که این دو جلد تقریبا کار تالیف آنها به اتمام رسیده است و امید است که به زودی برای جویندگان حقیقت عرضه شود. در جلدهای بعدی قصد داریم دوران بقیه ائمه اطهار علیهم السلام تا پایان دوران غیبت صغری و در ادامه دوران غیبت کبری تاکنون را مورد بررسی قرار دهیم و نقش مخرب یهود و همراهی و همکاری آنان با خلفای ظالم بنی امیه و بنی العباس و دیگر حکام فاسد را برملا نموده و همگان را از خطر این قوم ملعون آگاه سازیم. باشد که مورد قبول درگاه الهی و تایید صاحب دوران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بگیرد ان شاء الله.


امروزه در همه‌جا حاکمیّت، به‌ظاهر در اختیار مسیحیان، ولی در باطن در دست یهودیان است. کاندیداهای ریاست جمهوری در بسیاری از کشورهای غربی باید در حمایت از یهودیان سخن گویند تا رأی بیاورند. در زمان روم باستان نیز وضعیّت چنین بود؛ ولی در آن‌ زمان، تدبیر یهودیان، بر حرکت مخفیانه بود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ اصطلاح نفوذ هرچند که در دوران اخیر کاربرد بیشتری پیدا کرده است، ولی این‌گونه اقدام از دیرباز خصوصا در میان مخالفان و دشمنان ادیان ابراهیمی رایج بوده است که از آن‌جمله می‌توان به نفوذ پولَس یهودی در آیین مسیحیت با هدف تخریب این دین آسمانی اشاره کرد. بخشی از کتاب دشمن شدید» که برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب است، به این امر پرداخته است:

پس از عیسی(ع) سازمان یهود نفس راحتی کشید، اما مبارزه با دین مسیح همچنان ادامه یافت. به گفته اناجیل، حضرت عیسی(ع) پترس لنگر[1] را به جانشینی خود برگزیده و امتش را به پیروی از او فراخوانده بود.لنگر[2] از عبارات انجیل چنین بر‌‌می‌آید که مأموریت پترس، عام بوده و شامل غیریهودیان نیز می‌شده است.لنگر[3] پترس پس از صعود عیسی(ع) به آسمان، در میان پیروان او نقش محوری داشت. این امر به خوبی از عبارت باب اول کتاب اعمال رسولان» بر‌‌می‌آید. پترس در مواردی حتی به سراغ غیریهودیان نیز رفته و بین آنها فعالیت کرده است.لنگر[4]

تا حدود سال 40 میلادی، یعنی حدود ده سال پس از حیات زمینی عیسی(ع)، اوضاع به همین منوال بود. در این زمان، شخصی به نام شائول، به مسیحیت گروید و به پولس تغییر نام داد. لنگر[5] پولس، از فریسیان و علمای بزرگ یهود و دشمن سرسخت مسیح بود. او به شدت دستگیری و قتل عیسی(ع) را دنبال می‌کرد و بر مسیحیان سخت می‌گرفت و آنان را شکنجه و آزار می‌داد.لنگر[6] وی برای دستگیری نوایمانان مسیحی که گریخته بودند، از رئیس کاهنان نامه گرفته بود و به‌سوی دمشق می‌رفت که در نزدیکی دمشق، نوری در اطرافش درخشید و صدایی شنید که به او گفت: شائول، شائول، چرا بر من جفا می‌کنی؟ او پرسید: تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من آن عیسی هستم که تو بر او جفا می‌کنی. سپس حضرت به وی دستور داد به شهر برود تا دستور بعدی به او برسد.

هنگامی که پولس وارد دمشق شد، مؤمنان مسیحی به وحشت افتادند و معابد مسیحی هشدار دادند که شائولِ یهودی آمده و آتشی به راه خواهد انداخت. وی وارد معبدی شد و گفت: نترسید، من با شما هم‌فکر هستم؛ تاکنون خطا می‌کردم و اکنون دریافته‌ام که حق با شماست و عیسی(ع) مرا به پیروی از مسیر حق فراخوانده است.لنگر[7]

این ماجرا را لوقا، که بعداً توسط پولس (یا سولس) ایمان آورده و شاگرد خصوصی او بود، در کتاب اعمال رسولان» نقل کرده است. هشت باب نخستین این کتاب، درباره پترس (جانشین راستین عیسی(ع)) و تلاش‌های اوست، اما از باب نهم به بعد، بیشتر به مسافرت‌های تبلیغی پولس بین مردم می‌پردازد که باعث شد عده‌ فراوانی در شهرهای مختلف به مسیحیت بگروند. حتی برنابا که از حواریون خوب عیسی(ع) بود، نخست جذب عقاید دروغین پولس شد؛ چراکه پولس تمام تفسیر تورات را می‌دانست و آن را حفظ بود. به تدریج برنابا دریافت که آموزه‌‌های پولس دارای انحرافاتی است. پس به او اعتراض کرد، اما پولس پاسخ داد: تفسیر من و تو از انجیل متفاوت است.»لنگر[8]

به تدریج بین پولس و دیگر حواریون، از جمله پترس، اختلافاتی در زمینه‌های عقیدتی، عملی و رهبری جامعه مسیحیت روی داد. پولس برگزیدگی پترس از سوی عیسی(ع) را پذیرفته بود، اما مدعی بود مأموریت پترس تنها در میان یهودیان بوده و بعداً حضرت عیسی(ع)، همان مأموریت را در امت‌ها به او سپرده است.لنگر[9]

مسئله به اینجا ختم نشد؛ بلکه پولس رو در روی پترس ایستاد و با او مخالفت کرد، حتی او را به نفاق متهم ساخت: و سایر یهودیان هم با وی نفاق کردند، به حدی که برنابا نیز در نفاق ایشان گرفتار شد.»لنگر[10] از آن پس، دو پرچم در جامعه مسیحی آن زمان برافراشته شد و مردم نیز به دو گروه تقسیم شدند: دسته‌ای بنا به سفارش مسیح(ع) از پترس و حواریون پیروی کردند و دسته دیگر، که بیشتر غیریهودیان بودند، پولس را به رهبری برگزیدند.

پولس، الهیاتی جدید پدید آورد که هرگز با سخنان عیسی(ع) انطباق نداشت.لنگر[11] به اعتقاد او، عیسی(ع) مقام الوهی و فوق بشری داشت. او خدا بود که جسم گرفتلنگر[12] تا به صلیب رود و قربانی گناه انسان شود.لنگر[13] به تدریج علمای بزرگ آن زمان که به مسیح اعتقاد داشتند، حقیقت را دریافتند، ولی دیگر دیر شده بود. پولس تمام انجیل‌ها را باطل اعلام کرد و تنها سخن خویش را حجت دانست.لنگر[14]

شاکله دین عیسی(ع)، فریسی‌ستیزی بود و آشکارا به آن حمله کرده بود،لنگر[15] اما پولس با نامه‌ها و کتاب‌های خویش، لبه تیز فریسی‌ستیزی عیسی(ع) را کند کرد و مسیحیت را دین آشتی با یهود ساخت. این مطلب را می‌توان از مجموع نامه‌های پولس دریافت.لنگر[16] بدین ترتیب، یهود با نفوذ دادن پولس در مسیحیت، آن را از درون تهی ساخت؛ به‌گونه‌ای‌که تاکنون تمام جهان مسیحیت در خدمت یهود به کار گرفته شده است. یهود با نفوذ دادن پولس در جهان مسیحیت،‌ آن را با کمال زیرکی در اختیار خود گرفت. پولس با ظرافت تمام، محتوای انجیل را تغییر داد؛ تا جایی که حتی نام قدس در منابع مسیحی(عهد جدید)، گاه یهودیه ذکر شده است! لنگر[17]

البته حواریونی مانند برنابا و پترس به همراه برخی علما و بزرگان مسیحیت، در مقابل تحریف‌گری‌های پولس ایستادند، ولی از طرفی پولس از عالمان بزرگ یهود بود که تسلط زیادی بر مباحث کتاب مقدس داشت و از طرف دیگر حکومت روملنگر[18] نیز طرف‌دار یهود بود.

در روایات اسلامی چندین بار نام پولس آمده و او عامل کلیدی انحراف و گمراهی در میان مسیحیان معرفی شده است. امام موسی‌بن‌جعفر(ع) در روایتی طولانی، سرزمینی را در جهنم معرفی می‌کند که ویژه بدعت‌گذاران و گمراهان بزرگ است. در این سرزمین، پنج تن از امت‌های پیشین، از جمله پولس قرار دارند.لنگر[19]

همچنین در حدیثی دیگر فرموده‌اند رسولان خداوند در عصر خویش و پس از خود، به شیطان‌هایی مبتلا بودند که آنان را می‌آزردند و مردم را پس از آنان گمراه می‌کردند.لنگر[20] پولس و نسطور در امت عیسی(ع) این چنین هستند.»لنگر[21] بعدها مرسیون، اندیشه‌های پولس را ادامه داد.لنگر[22] یهود با نفوذ دادن پولس در جهان مسیحیت، آن را با کمال زیرکی در اختیار خود گرفت. پولس با ظرافت تمام، محتوای انجیل را تغییر داد؛ تا جایی که حتی نام قدس در منابع مسیحی (عهد جدید)، گاه یهودیّه ذکر شده است.

در قرن شانزده میلادی، مارتین لوتر، کار پولس را تکمیل کرد و مسیحیّت کاملاً در اختیار یهود قرار گرفت. یهودیان چنان با ظرافت، افکار و عقاید مسیحیان را تغییر دادند که امروزه براثر ترویج آنها، گروهی از مسیحیان معتقدند برای ظهور عیسی(ع) باید قدس تحت حاکمیّت یهود قرار گیرد. این یک تناقض آشکار است که قدس باید در اختیار دشمنان عیسی(ع) بیفتد تا آن حضرت در آن‌جا ظهور کند.

متأسّفانه امروزه در همه‌جا حاکمیّت، به‌ظاهر در اختیار مسیحیان، ولی در باطن در دست یهودیان است. کاندیداهای ریاست جمهوری در بسیاری از کشورهای غربی باید در حمایت از یهودیان سخن گویند تا رأی بیاورند. تفکّر یهودی چنان بر افکار جهان مسیحیّت حاکم است که اگر کاندیدای آنان از یهودیان تعریف و تمجید کند، مسیحیان به او رأی می‌دهند. در زمان روم باستان نیز وضعیّت چنین بود؛ ولی در آن‌ زمان، تدبیر یهودیان، بر حرکت مخفیانه بود.

منبع: دشمن شدید(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، دفتر اول، چاپ دوم، زمستان95، ص200 الی 204

پی نوشت؛

لنگر[1]. نام اصلی پترس، شمعون است. او این لقب را از مسیح(ع) هدیه گرفت. در منابع اسلامی نیز نام وصی عیسی(ع)، شمعون آمده است. (ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج4، ص176؛ الاحتجاج، ج1، ص391؛ تفسیر القمی، ج1، ص103)

لنگر[2]. ر.ک: عهد جدید، انجیل یوحنا، باب 21، شماره‌های 15-18.

لنگر[3]. عهد جدید، انجیل متی، باب28، شماره‌های 19 و 20.

لنگر[4]. عهد جدید، اعمال رسولان، باب10.

لنگر[5]. ر.ک: همان، باب9، شماره 1ـ31.

لنگر[6]. همان، باب‌های 6-8. شکنجه و شهادت استیفان، نخست شهید مسیحیت نیز از جنایات پولس است.

لنگر[7]. عهد جدید، اعمال رسولان، باب9.

لنگر[8]. همان، باب15، شماره‌های 36ـ40؛ رساله پولس به غلاطیان، باب2، شماره13.

لنگر[9]. عهد جدید، رساله پولس به غلاطیان، باب2، شماره‌های 7ـ13.

لنگر[10]. همان، شماره‌های 11ـ13.

لنگر[11]. المیزان، ج3، ص312.

لنگر[12]. خداوند در قرآن این انحرافات غلوگرایانه و شرک‌آلود در مسیحیت را بیان کرده است. (نساء، آیه 171-172؛ مائده، آیه 116-118)

لنگر[13]. رساله پولس به غلاطیان، باب3، آیه 13. (ر.ک: مسحیت و بدعت‌ها، اُ. گردی جُوآن، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی)

لنگر[14]. قرآن به تعابیر مختلف تحریف در انجیل را بیان کرده است. (حدید، آیه 27؛ مائده، آیه 47 و 14) البته با وجود تحریف در مسیحیت، خداوند در قرآن یهود را دشمن‌ترین افراد نسبت به اسلام می‌داند و در مقابل مسیحیت را نزدیک‌تر به مسیر هدایت معرفی می‌کند. (مائده، آیه 82-85)

لنگر[15]. برای نمونه، ر.ک: عهد جدید، انجیل متی، باب23؛ انجیل لوقا، باب11.

لنگر[16]. برای نمونه، ر.ک: عهد جدید، رساله پولس به رومیان. با نگاهی به این رساله، به آسانی می‌توان دریافت که ادبیات عیسی† در گفت‌وگو با یهودیان و فریسیان، با ادبیات پولس بسیار متفاوت است.

لنگر[17]. برای نمونه، ر.ک: عهد جدید، انجیل متی، باب2، شماره22؛ همان، امجیل لوقا، باب23، شماره5؛ اعمال رسولان، باب15، شماره1 و باب21، شماره 10؛ رساله پولس به رومیان، باب 15، شماره 31؛ رساله دوم پولس به قرنتیان، باب 1، شماره 16؛ رساله پولس به غلاطیان، باب1، شماره22؛ رساله اول پولس به تسالونیکیان، باب2، شماره14.

لنگر[18]. حکومت روم پس از اینکه شائول به مسیحیت گرایید و به پولس تغییر نام داد، مسیحیت را پذیرفت.

لنگر[19]. ر.ک: ثواب الأعمال، ص216؛ جامع‌الأخبار، ص144؛ بحارالانوار، ج8، ص311؛ ج12، ص37ـ38.

لنگر[20]. ر.ک: الخصال، ص399؛ تأویل الآیات، ص841؛ بحارالانوار، ج30، ص409.

لنگر[21]. ر.ک: بحارالانوار، ج25، ص373؛ ج31، ص629.

لنگر[22]. مرسیون یا همان مارسیون (160م) کسی است که مسیحیان، او را نخستین بدعت‌گذار مسیحی می‌دانند. می‌توان او را احیاگر اندیشه‌های پولس در قرن دوم و عامل اصلی شکل‌گیری مسیحیت فعلی دانست. (ر.ک: تحقیقی در دین مسیح، جلال‌الدین آشتیانی، ص455)


نفوذ رژیم اسرائیل در احزاب ی هند مثل: جانانگ» و سراشتیزا» و تعداد زیادی از نمایندگان پارلمان هند، در پررنگ‌تر شدن تعامل این دو کشور بی‌تاثیر نبوده است. همچنین در ایجاد این ارتباط نهادها و سازمان‌های یهودی آمریکایی نیز تاثیر گذار بوده‌اند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ اسرائیل بعد از تشکیل شدن از جانب همسایگان عرب و مسلمان خود مورد تهدید قرار گرفت، به همین دلیل تصمیم گرفت برای حفظ امنیت داخلی و کم کردن فشار ی همسایگان خود، با کشورهای نزدیک به همسایگانش ارتباط ی و دیپلماتیک برقرار کند.

در این بین کشور هند از جمله کشورهایی بود که با توجه به موقعیت جغرافیایی و اجتماعی، زمینه لازم برای برقراری ارتباط را دارا بود. به طور مثال رژیم اسرائیل با ترکیه رابطه ی برقرار می‌کند تا بر سوریه فشار بیاورد، با سودان ارتباط برقرار می‌کند برای اعمال فشار بر مصر، بنابراین ارتباط با هند نیز از همین باب بود.

با اینحال اهداف ی این رژیم درباره هند بعدها به دلیل حل شدن مساله همسایگان، شکل پیچیده‌تری به خود گرفت. اسرائیل در تلاش است تا یک بلوک پان آسیایی از سه کشور هند، ترکیه و اسرائیل» با کمک آمریکا تشکیل دهد تا بتواند جریان اسلام خواه منطقه را حذف و منزوی کند. البته با توجه به تفکر مشترک مقامات هند و اسرائیل در دشمن بودن مسلمانان این امر بعید و دور از ذهن نیست.

با توجه به موقعیت استراتژیک هند اسرائیل می‌تواند از آن به عنوان یک پل ارتباطی با سایر کشورهای غیر مسلمان منطقه استفاده کند. جدای از این استفاده از اقیانوس هند برای ناوگان‌های دریایی خود، از دیگر مذیت‌های این ارتباط محسوب می‌شود.

از طرف دیگر هند با توجه به جمعیت بالای مسلمانش دارای روابط و تعاملات تاریخی با سایر کشوره‌های مسلمان بوده. از این روی اسرائیل با محکم کردن روابط ی، اقتصادی و نظامی درصدد ایجاد اختلاف و ضربه زدن به روابط تاریخی کشورهای عربی و مسلمان با هند است. همچنین ایجاد اختلاف داخلی بین مسلمانان و هندوهای هندوستان از دیگر ت‌های مخفی و ظالمانه‌ای است که این رژیم آن را دنبال می‌کند.

دلایل هند:

در تاریخ ۱۹۵۰م دفتر تجاری هند در اسرائیل تبدیل به سفارت این کشور شد. تا قبل از فروپاشی شوروی ۸۰ % نیاز تسلیحاتی نظامی این کشور از سوی شوروی تأمین می‌شد، اما بعد از پایان جنگ سرد و ضعف روسیه، هند برای برتری بر پاکستان و مقابله با تهدیدات چین، به دنبال جایگزین دیگری برای تأمین تسلیحات نظامی خود می‌گشت.

در این بین آمریکا به دلیل تهدید دانستن هند در منطقه از فروش سلاح به او خود داری می‌کرد. به همین دلیل هند بهترین راه را در ارتباط هر چه بیشتر با اسرائیل دانست. همچنین در تاریخ ۱۹۹۸م، هند به دلیل آزمایشات هسته‌ای از سوی آمریکا تحریم شد که این امر موجب عمق بیشتر ارتباط هند و اسرائیل می‌شود.

هند از مدت‌ها پیش درباره مسأله کشمیر با مسلمانان درگیر بود لذا یکی از اهداف این ارتباط سرکوبی مسلمانان جدایی طلب کشمیر به عنوان دشمن مشترک بود. دست‌یابی به سلاح‌های پیشرفته برای ایجاد توازن دفاعی در مقابله با پاکستان و استفاده از سرویس‌های جاسوسی این رژیم برای مقابله با نفوذ تروریست‌ها به هند از دیگر اهداف ارتباط با اسرائیل برای هند شمرده می‌شود. با این وجود دلیل اصلی این ارتباط، ایجاد مقدمه‌ای برای روابط ی با اروپا و آمریکا که نتیجه‌اش اشغال کرسی دایم در شورای امنیت در صورت افزایش تعداد اعضاء باشد.

البته نفوذ رژیم اسرائیل در احزاب ی هند مثل: جانانگ» و سراشتیزا» و تعداد زیادی از نمایندگان پارلمان هند، در پررنگ‌تر شدن تعامل این دو کشور بی‌تاثیر نبوده است. همچنین در ایجاد این ارتباط نهادها و سازمان‌های یهودی آمریکایی نیز تاثیر گذار بوده‌اند. به طور مثال در زله سال ۲۰۰۵م کشمیر، دو سازمان صهیونیستی کمک رسانی جهانی یهود»۱ و موسسه جهانی امداد رسانی یهود»۲ بیشترین کمک را به زله زدگان هندی و پاکستانی انجام دادند.

نهاد (ORT) نیز در زمینه آموزشی اقدام به کمک کودکان یهودی هندی کرد. همچنین قبیله بنی مناشه ها» را به یهودیان منتسب کردن و در ادامه انتقال چهار تا پنج هزار نفر از این قبیله به اسرائیل در ۱۹۷۰م از دیگر موارد تلاش برای نزدیکی اسرائیل به هند است.

آنان همچنین تلاش کردن از راه تبلیغات دو نژاد یهود و هندو را از نظر تاریخی شبیه هم معرفی کند. شباهت‌های دروغینی مثل: تاریخ پنج هزار ساله، دشمن مشترک بودن مسلمانان (یعنی پاکستان و فلسطینی‌ها)، در اسارت انگلستان بودن، ترور رهبران (مهاتماگاندی ۱۹۴۸م و اسحاق رابین در ۱۹۹۵م)۳ و همه این امور مقدمه‌ای بودن تا هند و رژیم اسرائیل هر چه بیشتر به یک دیگر نزدیک شوند. نزدیکی که بیشتر به نفع اسرائیل بوده تا هند.

میلاد پورعسکری

پی‌نوشت:

۱ world jewish Aid

۲- world jewish Relify

۳- صفاتاج، مجید، دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل، ج۶، تهران، آروَن، چاپ اول: ۱۳۸۸، ص ۸۲۲-۸۱۰٫


یهودیان در عصر پیامبر(ص) نسبت به مسلمان و پیامبر دشمنی بسیار زیادی می‌کردند ولی یهودیان پس از حضرت(ص) و حتی در همان زمان نبی اکرم(ص) در میان مسلمانان خار و ذلیل شدند و هیچ گاه یهودی‌ها نتوانستند حریف و هماوردی برای مسلمان باشند که بگوییم این‌ها در طول تاریخ حکومت و یا سروری نسبت به مسلمانان داشته‌اند.

پایگاه تاریخ تطیبقی؛ پژوهش در تاریخ و عبرت از درس‌ها و وقایع تاریخی یکی از نکات اساسی پیشرفت تمدن‌های اسلامی می‌باشد. مطالعه‌ی دقیق فلسفه تاریخ منجر می‌شود جامعه‌ی اسلامی بصیرت خود را در مقابل فتنه‌های مختلف حفظ نماید.

متاسفانه آثار و تالیفات علمی که به صورت مفصل و جداگانه دشمن شناسی تاریخی انجام داده‌شده باشد بسیار اندک است و خصوصا نقش یهود در تاریخ اسلام به عنوان لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً» بسیار زمینه‌ی بحث و فعالیت علمی دارد؛ چرا که تا زمانی که دشمن شدید مسلمانان به طور کامل شناخته نشده باشد مبارزه‌ی با دشمنان اسلام سخت و محال خواهد شد.

متن حاضر گفت‌وگویی با استاد غلام‌حسن محرمی از محققین و مؤلفین معاصر با موضوع نقش یهود در تاریخ اسلام» است. محرمی نویسنده کتاب‌های سیره ائمه اطهار (ع) در برخورد با اندیشه های مخالف»، نقش امامان شیعه علیهم‌السلام در شکل‌گیری و توسعه تمدن اسلامی» و سیره ی ائمه معصومین علیهم السلام» است.

به عنوان اولین سؤال توضیحاتی در رابطه با فعالیت‌های علمی و پژوهشی خود در زمینه دشمن شناسی و یهود بفرمائید؛

در رابطه با بحث یهود و دشمن شناسی متاسفانه تا بحال پژوهشی مستقل انجام نداده‌ایم اما جریان شناسی یهودیان صدر اسلام را به فراخور در سه کتاب و پژوهش اصلی مطرح کرده‌ایم. دراین کتاب‌ها بیان شده است که یهودیان مدینه از سرزمین فلسطین در زمآن‌های دور به جزیره‌العرب بویژه مدینه آمدند و در سرزمین مدینه و اطراف مدینه ساکن شدند و یکی از بزرگترین انگیزه‌های آمدن آن‌ها درک، شناخت و شناسایی پیامبر آخر امان و محل بعثت پیامبر بود و البته علت اینکه چرا آن‌ها به مکه نیامده‌اند اینست که یهودیان مردمی کشاورز بودند برای همین مدینه برای آن‌ها مساعد بود نه مکه.

آن‌ها اهل کشاورزی بودند و در مدینه می‌توانستد کشاورزی کنند. اتفاقا در اخباری که در مورد آن‌ها آمده این موضوع مطرح شده است که آن‌ها آمدند وجست وجو کردند تا یک زمینی شبیه به زمین شام پیدا بکنند تا بتوانند در آن زندگی و کشاورزی انجام بدهندآن‌ها درنهایت مدینه، فدک وخیبر را انتخاب کردند.

آیا انگیزه خاصی از این‌ جایجایی و انتخاب داشتند یعنی انگیزه تحریفی یا تخریبی در نظر داشتند؟

آنچه در اخبار آمده آن‌ها انگیزه‌های مختلف داشتند بعضی از اخبار می‌گویند که بعضی ازآن‌ها در زمانی که بخت‌النص به شام حمله کرد آمدند بعضی از اخبار می‌گویند زمانی که رومی‌ها شام وفلسطین را به تصرف خود درآوردند، آمدند در بعضی اخبار دیگر آمده است که این‌ها برای درک پیامبر آخرامان آمدند یعنی در مجموع این سه انگیزه بیان شده است.

ولی قرآن در این باره تصریحی دارد در مورد اینکه این‌ها پیامبر را می‌شناختند که میفرماید الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» یعنی مثل فرزندانشان می‌شناختند؛ اوصاف و ویژگی‌های شخصی و شخصیتی و سیره پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنان به روشنی در کتابهای آسمانی گذشته بیان شده بود که شناخت علمای اهل کتاب از آن حضرت، شناخت نزدیک به حس و مانند شناخت پدر از پسر خود بود، از این‏رو حقانیت رسالت آن حضرت و در نتیجه حقانیت قبله مسلمانان، برای آنان روشن و مسلَّم بود؛ لیکن تعصب، جهالت عملی و بغی و حسد و خلاصه حبّ دنیا که مانع پذیرش حق معلوم است سبب شد تا گروهی از آن‌ها این حق را با معرفت به آن کتمان و انکار کنند.

در آیه‌ای دیگر می‌فرماید این‌ها یعنی همین یهودیان مدینه با نام پیامبر جنگ هایشان را آغار می‌کردند یعنی تَفَأّلَ می‌زدند به نام ایشان وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ»

ترجمه آیه و هنگامی که برای آنان از سوی خدا کتابی [چون قرآن] آمد که تصدیق کننده توراتی است که با آنان است، و همواره پیش از نزولش به خودشان [در سایه ایمان به آن] مژده پیروزی بر کافران می دادند، پس [با این وصف] زمانی که قرآن [که پیش از نزولش آن را با پیشگویی تورات می شناختند] نزد آنان آمد، به آن کافر شدند؛ پس لعنت خدا بر کافران باد.»

یستفتحون به» یعنی طلب فتح می‌کردند با نام پیامبر یعنی با نام پیامبر جنگ را آغاز می‌کردند که جنگ را فاتح بشوند والبته پیروز هم می‌شدند در آن جنگ هایی که رخ می‌داد. اینگونه پیامبر را می‌شناختند.

شیخ طوسی می‌گوید: ابن عباس گوید: یهودیان قبل از بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله از طوایف اوس و خزرج استفتاح و طلب پیروزى به خاطر ظهور محمد صلى الله علیه و آله می‌کردند وقتى که خداوند محمد را از میان عرب برگزید و از طائفه بنى‌اسرائیل انتخاب ننمود روى برگرداندند.

معاذ بن جبل به آن‌ها گفت: اى جماعت یهود از خدا بترسید و اسلام بیاورید مگر شما نبودید که قبلاً از ما به وسیله محمد استفتاح و طلب پیروزى می‌نمودید در حالتى که ما در آن وقت مشرک بودیم و به ما مى‌گفتید که بزودى محمد مبعوث خواهد گردید. سلام بن مسکم از طائفه بنى‌النضیر در جواب گفت: اولاً پیامبرى مبعوث نشده است، ثانیاً آن کسى که ما مى گفتیم این پیغمبر نیست، سپس خداوند این آیه را نازل فرمود.لنگر[۱]

در آیه دیگری می‌فرماید نام پیامبر در تورات مکتوب است الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِیلِ» این آیه خطاب به یهودیان است لذا این مطلب که یهودیان به خاطر پیامبر به مدینه آمده باشند نیز امکانش فی الجمله وجود دارد. شاید همه‌ی آن‌ها اینگونه نبوده باشند. وقتی پیامبر مبعوث می‌شود می‌گویند که علت زود مسلمان شدن مردم مدینه این بوده که قبلا آمدن پیامبر را از یهودیان به کرات شنیده بودند و این موضوع مورد تایید برخی از احادیث است.

پس از بعثت پیامبر یهودیان بخشی از مردم مدینه را تشکیل می‌دادند ولی در اقلیت بودند که پیامبر با آن‌ها قرارداد می‌بندد که با هم مسالمت آمیز زندگی بکنند و اگر به این مطلب عمل نکردند باید از مدینه بیرون بروند لذا آن سه قبیله وقتی خیانت کردند پیامبر آن‌ها را از مدینه بیرون کرد. این مباحث را ما در این کتب آورده‌ایم و شرح برخورد‌های پیامبر را با یهودیان و برخورد‌های این‌ها با پیامبر را اعم از برخوردهای ظالمانه این‌ها با پیامبر، چگونگی همکاری این‌ها با دشمنان مسلمین، چگونگی تحریک مردم علیه ایشان، چگونگی تبلیغات منفی علیه پیامبر و همه این موارد را ذکرکرده‌ایم. بعد از این مطالب در نهایت پیامبر یخودیان را به خاطر خیانت‌هایی که انجام می‌دهند بیرون می‌کند.

آیا یهودیان برای خیانت‌ها و تخریب‌های خود از قبل برنامه‌ریزی کرده بودند؟

روایاتی داریم در باب دشمنی یهودیان به مرکزیت فلسطین با پیامبر و خاندان پیامبر که آن‌ها می‌ترسیدند که نبوت از بنی اسرائیل بیرون برود لذا عداوت می‌کردند هرچند در مورد یهودیان مدینه چنین چیزی نقل نشده است اما در مورد شام روایاتی داریم و در تاریخ ذکر شده است زمانی که حضرت ابوطالب پیامبر اکرم را که ۱۲ سال داشتند به شام می‌بردند و بحیرالنگر[۲] او را می‌بیند و او پیامبر را می‌شناسد و به جناب ابوطالب می‌گوید که این را برگردان به شهر خودت زیرا که یهودی‌ها دشمن این هستند و ممکن است به ایشان آسیب برسانند. نتیجتا به طور کلی روایاتی در رابطه با عداوت یهودیان با پیامبر اسلام در طول تاریخ ذکر شده است.

خیانتی که در مدینه توسط یهودیان علیه پیامبر اسلام اتفاق افتاد بر چه اساسی بود؟ چه عوامل درونی و بیرونی منجر به انجام این خیانت شد؟

پس از آن که پیامبری حضرت محمد(ص) مورد استقبال قرار گرفت، یهودیان حسادت کردند و با پیامبر به عداوت پرداختند اما اینکه قبل از آمدن پیامبر برای آن برنامه ریزی کرده باشند این مطلب در روایات تاریخی نیست بلکه عکس آن را می‌گفتند که پیامبری خواهد آمد که بر حق است و ما به او خواهیم گروید اما در نهایت به جهت حسادت این بدین نحو برخورد کردند.

از سوی دیگر در طول تاریخ یهودی‌های خیبر را داریم یهودی‌های فدک را داریم این‌ها تا آخرحیات پیامبر هنوز یهودی هستند و در جزیره العرب هم می‌باشند اما تحت حکومت پیامبر و اهل ذمه هستند. در یمن نیز تعدادی یهودی هستند و بعد از پیامبر بخشی از این‌ها مسلمان می‌شوند و به مدینه می‌آیند مثل کعب‌الاحبار»لنگر[۳] که از بزرگان یهودیان یمن بوده و در زمان خلفاء مسلمان شده وبه مدینه آمده است وخیلی از اسرائیلیاتلنگر[۴] توسط وی وارد روایات ما شده است.

نبی مکرم اسلام و ائمه اطهارعلیهم السلام» چه نوع رویکرد و رفتاری نسبت به یهود داشتند؟ با توجه به این که آن‌ها با حسادت‌های فراوان در راه پیشرفت اسلام دائما کارشکنی می‌کردند.

ما یکی بحث دیگری داریم در بحث عالمان یهودی در کتاب سیره برخورد ائمه اطهار با اندیشه‌های مخالف» در این کتاب عالمان یهودی را که با پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام» خصوصا امام‌رضاع» به مناظره ومحاجه و می پرداختند را ذکر نموده‌ایم.

در قرآن آمده که شدید ترین دشمنان شما یهودیان هستند لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصاری‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ، مسلّماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیده اند ، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و قطعاً کسانی را که گفتند: ما نصرانی هستیم» ، نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت ، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانی اند که تکبر نمی ورزند.»لنگر[۵]

یهودیان در عصر پیامبر نیز نسبت به مسلمان و پیامبر دشمنی بسیار زیادی می‌کردند و شاید این آیه بیان حال واقعه یهود باشد که این‌ها همیشه اینگونه‌اند یعنی اگر فرصت پیدا بکنند دشمن مسلمانان هستند اما مطلبی که هست یهودیان پس از پیامبر و حتی در همان زمان پیامبر در میان مسلمانان خار و ذلیل شدند وهیچ گاه یهودی‌ها نتوانستند حریف و هماوردی برای مسلمان باشند که بگوییم این‌ها در طول تاریخ حکومت و یا سروری نسبت به مسلمانان داشته‌اند.

تهیه و تنظیم: مجید رحیمی

پی نوشت؛

لنگر[۱] محمدباقر محقق،‌ نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، ص ۱۸٫

لنگر[۲] راهبی مسیحی که بر اساس روایتی مشهور، حضرت محمد(ص) را در نوجوانی دید و نبوت وی را پیشگویی کرد. درباره هویت و سرگذشت او، جزئیات این روایت و حتی در اصل وقوع آن، اختلاف‌نظرهایی وجود دارد. هر چند اختلاف در اصل وقوع آن اندک است.

لنگر[۳] کَعْبُ الاَحْبار(درگذشت ۳۲یا۳۴ق) از عالمان یهودی که در زمان خلافت شیخین (دو خلیفه نخست پیامبر اسلام)، مسلمان شد. کعب الاحبار از افراد مورد اطمینان خلیفه دوم بود و بسیاری از اسرائیلیات را در میان مسلمانان رواج داد. صحابه پیامبر دیدگاه‌ها و رفتارهای متفاوتی نسبت به او داشته‌اند و امام باقر(ع) او را دروغگو دانسته است. هیچ یک از کتب اربعه شیعه از او حدیثی را نقل نکرده‌اند.

لنگر[۴] اِسْرائیلیات، اصطلاحی در معارف اسلامی، به ویژه در زمینه تفسیر و علوم حدیث، ناظر به روایات، قصص و مفاهیمی که نه در قرآن و احادیث نبوی، بلکه در تعالیم امت‌های پیشین به ویژه بنی‌اسرائیل ریشه دارند و حاصل جریانی است از داستان‌سرایی، اسطوره‌پردازی و وجوهی دیگر از تعالیم غیر اصیل که به ویژه در سده‌های نخست هجری توسط گروهی -بیشتر از یهودیان اسلام آورده- ساخته شده و به حاشیه آموزش‌های مسلمانان راه یافته است.

لنگر[۵] سوره مبارکه مائده آیه ۸۲


از مجموعه آیات و روایات استنباط می‌شود که قیام مهدی موعود(عج) آخرین حلقه از مجموعه حلقات مبارزات حق و باطل است که از آغاز جهان برپا بوده است. مهدی موعود(عج) تحقق بخش ایده آل همه انبیا و اولیا و مردان مبارزه راه حق است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ انتظار فرج دو گونه است: انتظاری که سازنده است، تحرک بخش است، تعهد آور است، عبادت بلکه با فضیلت‌ترین عبادت است، به انتظاری که ویرانگر است، بازدارنده دارنده است، فلج کننده است و نوعی اباحی گری» محسوب می‌شود و گفتیم که این دو نوع انتظار معلول دو نوع برداشت از ظهور عظیم تاریخی مهدی موعود(عج) است و این دو نوع برداشت به نوبه خود از دو نوع بینش درباره تحولات تاریخ ناشی می‌شود.

انتظار ویرانگر

برداشت قشری از مردم از مهدوی و قیام و انقلاب مهدی موعود(عج) این است که صرفاً ماهیت انفجاری دارد؛ فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلم‌ها و تبعیض‌ها و اختناق‌ها و حق کشی‌ها و تباهی‌ها ناشی می شود؛ نوعی سامان یافتن است که معلول پریشان شدن است.

آنگاه که صلاح به نقطه صفر برسد، حق و حقیقت هیچ طرفداری نداشته باشد، باطل یکتاز میدان گردد، جزو نیروی باطل نیروی حکومت نکند، فرد صالحی در جهان یافت نشود، این انفجار رخ می‌دهد و دست غیب برای نجات حقیقت - نه اهل حقیقت، زیرا حقیقت طرفداری ندارد - از آستین بیرون می‌آید. علی هذاف هر اصلاحی محکوم است، زیرا هر اصلاح یک نقطه روشن است؛ تا در صحنه اجتماع نقطه روشنی هست، دست غیب ظاهر نمی‌شد.

بر عکس، هر گناه و هر فساد و هر ظلم و هر تبعیض و هر حق کشی، هر پلیدی به حکم این‌که مقدمه صلاح کلی است و انفجار را قریب‌الوقوع می‌کند رواست، زیرا الغایات تبرر المبادی»(هدف‌ها وسیله‌های نامشروع را مشروع می‌کنند.) پس بهترین کمک به تسریع در ظهور و بهترین شکل انتظار، ترویج و اشاعه فساد است.

اینجاست که گناه هم فال است و هم تماشا، هم لذت و کام جویی است و هم کمک به انقلاب مقدس نهایی. این گروه طبعاً به مصلحان و مجاهدان و آمران به معروف و ناهیان از منکر با نوعی بغض و عداوت می‌نگرم، زیرا آنان را از تاخیر اندازان ظهور و قیامت مهدی موعود(عج) می‌شمارند. بر عکس، اگر خودم اهل گناه نباشند در عمق ضمیر و اندیشه با نوعی رضایت به گناهکاران و عاملان فساد می‌نگرند، زیرا اینان مقدمات ظهور را فراهم می‌نمایند.

این نوع از برداشت از آن جهت که با اصلاحات مخالف است و فسادها و تباهی را به عنوان مقدمه یک انفجار مقدس، موجه و مطلوب می‌شمارد باید شبه دیالکتیکی» خوانده شود، با این تفاوت که در تفکر دیالکتیکی با اصلاحات از آن جهت مخالفت می‌شود و تشدید نابسامانی‌ها از آن جهت اجازه داده می‌شود که شکاف وسیع‌تر شود و مبارزه پیگیرتر و داغ‌تر گردد، ولی این تفکر عامیانه فاقد این مزیت است؛ فقط به فساد و تباهی فتوا می‌دهد که خود به خود منجر به نتیجه مطلوب شود.

این دو برداشت از ظهور و قیام مهدی موعود(عج) و این نوع انتظار فرج که منجر به نوع تعطیلی در حدود و مقررات اسلامی می‌شود و نوعی اباحی‌گری» باید شمارش شود، به هیچ وجه با موازین اسلامی و قرآنی وفق نمی‌دهد.

انتظار سازنده

آن عده از آیات قرآن کریم - که همچنان که گفتیم ریشه این اندیشه است و در روایت اسلام بدان‌ها استناد شده است - در جهت عکس برداشت بالاست. از این آیات استفاده می‌شود که ظهور مهدی موعود(عج) حلقه‌ای از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل که به پیروزی نهایی اهل حق منتهی می‌شود. سهیم بودن یک فرد در این سعادت موقوف به این است که آن فرد عملاً در گروه اهل حق باشد.

آیاتی که بدان‌ها در روایت استناد شده است، نشان می‌دهد که مهدی موعود(عج) مظهر نویدی است که به اهل ایمان و عمل صالح داده شده است، مظهر پیروزی نهایی اهل ایمان است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ خدا به کسانی از شما بندگان که(به خدا و حجّت عصر علیه السّلام) ایمان آورند و نیکوکار گردند وعده فرمود که(در ظهور امام زمان) در زمین خلافتشان دهد چنان که امم صالح پیغمبران سلف را جانشین پیشینیان آن‌ها نمود، و دین پسندیده آنان را(که اسلام واقعی است بر همه ادیان) تمکین و تسلط عطا کند و به همه آنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد که مرا به یگانگی، بی هیچ شائبه، شرک و ریا پرستش کنند، و بعد از آن هر که کافر شود پس آنان به حقیقت همان فاسقان تبهکارند.»(1)

ظهور مهدی موعود(عج) منتی است بر مستضعفان و خوارشمرده شدگان و وسیله‌ای است برای پیشوا و مقتدا شدن آنان، مقدمه‌ای است برای وراثته آن‌ها خلافت الهی را در روی زمین: وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ؛ و ما اراده داشتیم که بر آن طایفه ضعیف و ذلیل کرده شده در آن سرزمین منّت گذارده و آن‌ها را پیشوایان(خلق) قرار دهیم و وارث(ملک و جاه فرعونیان) گردانیم.»(2)

ظهور مهدی موعود(عج) تحقق بخش وعده‌ای است که خداوند متعال از قدیمی‌ترین زمان‌ها در کتب آسمانی به صالحان و متقیان داده است که زمین از آنان است و پایان تنها به متقیان تعلق دارد: وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی اَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ؛ و ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد.»(3) قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا ۖ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛ موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری خواهید و صبر کنید که زمین ملک خداست، آن را به هر کس از بندگان خود خواهد به میراث دهد، و حسن عاقبت مخصوص اهل تقواست.»(4)

حدیث معروف که می‌فرماید یملا الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» نیز شاهد مدعای ماست و نه بر مدعای آن گروه. در این حدیث نیز تکیه بر روی ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است که مستم وجود گروه مظلوم است و می‌رساند که قیام مهدی(عج) برای حمایت مظلومان است که استحقاق حمایت دارند. بدیهی است که اگر گفته شده بود یملا الله به الارض ایمانا و توحیدا و صلاحا بعد ما ملئت کفرا و شرکا و فسادا.» مستم این نبود که وما گروه مستحق حمایت وجود داشته باشد.

در آن صورت استنباط می‌شد که قیام مهدی موعود(عج) برای نجات حقوق از دست رفته و به صفر رسیده است نه برای گروه اهل حق ولو به صورت یک اقلیت. شیخ صدوق روایتی از امام صادق(ع) نقل می‌کند مبنی بر این‌که این امر تحقق نمی‌پذیرد مگر این‌که هر یک از شقی و سعید به نهایت کار خود برسند.

پس سخن در این است که گروه سعدا و گروه اشقیا هر کدام به نهایت کار خود برسند؛ سخن در این نیست که سعیدی در کار نباشد و فقط اشقیا به منتهی درجه شقاوت برسند. در روایات اسلامی سخن از گروهی زبده است که به محض ظهور امام(عج) به آن حضرت ملحق می‌شوند. بدیهی است که این گروه ابتدا به ساکن خلق نمی‌شود و به قول معروف از پای بوته هیزم سبز نمی‌شود.

معلوم می‌شود در عین اشاعه و رواج ظلم و فساد، زمینه‌های عالی وجود دارد که چنین گروه زبده را پرورش می‌دهد. این خود می‌رساند که نه تنها حق و حقیقت به صفر نرسیده است بلکه فرضاً اگر اهل حق از نظر کمیت قابل توجه نباشد از نظر کیفیت ارزنده‌ترین اهل ایمانند و در ردیف یاران سیدالشهدا(ع).

از نظر روایات اسلامی، در مقدمه قیام و ظهور امام(عج) یک سلسله قیام‌های دیگر از طرف اهل حق صورت می‌گیرد. آنچه به نام قیام یمانی قبل از ظهور بیان شده، نمونه‌ای از این سلسله قیام‌هاست. این جریان‌ها نیز ابتدا به ساکن بدون زمینه قبلی رخ نمی‌دهد. در برخی روایات اسلامی سخن از دولتی است از اهل حق که تا قیام مهدی(عج) ادامه پیدا می‌کند و چنانکه می‌دانیم بعضی از علمای شیعه به برخی از دولت‌های شیعه معاصر خود حسن ظن داشتند، احتمال دادند که دولت حقی که تا قیام مهدی موعد(عج) ادامه خواهد یافت همان سلسله دولتی باشد.

این احتمال هر چه ناشی از ضعف اطلاعات اجتماعی و عدم بینش صحیح آنان نسبت به اوضاع ی زمان خود بوده، اما حکایت گر این است که استنباط این شخصیت‌ها از مجموع آیات و اخبار و احادیث مهدی(عج) این نبوده که جناح حق و عدل و ایمان باید یکسره در هم بشکند و نابود شود و اثری از صالحان و متقیان باقی نماند تا دولت مهدی(عج) ظاهر شود، بلکه آن را به صورت پیروزی جناح صلاح و عدل و تقوا بر جناح فساد و ظلم و بی بند باری تلقی می‌کردند.

از مجموعه آیات و روایات استنباط می‌شود که قیام مهدی موعود(عج) آخرین حلقه از مجموعه حلقات مبارزات حق و باطل است که از آغاز جهان برپا بوده است. مهدی موعود(عج) تحقق بخش ایده آل همه انبیا و اولیا و مردان مبارزه راه حق است.

منبع: کتاب مهدویت(شهید استاد مرتضی مطهری)، کاری از دبیرخانه بینش مطهر، تهران بینش مطهر، 1394

پی نوشت؛

1 نور/55

2 قصص/5

3 انبیا/105

4 اعراف/128


آنچه در نسل امیه نمود بسیاری دارد، فراوانی روابط نامشروع در این نسل برخلاف بنی‌‌هاشم است. روشن است که فراوانی چنین امری در یک خاندان، حاکی از جایگاه نداشتن و دون‌‌پایه و بی‌اصل و ریشه بودن آنهاست؛ امری که با انتساب امیه به خاندان نبوت کاملاً در تناقض است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ آنچه در نسل امیه نمود بسیاری دارد، فراوانی روابط نامشروع در این نسل برخلاف بنی‌‌هاشم است. روشن است که فراوانی چنین امری در یک خاندان، حاکی از جایگاه نداشتن و دون‌‌پایه و بی‌اصل و ریشه بودن آنهاست؛ امری که با انتساب امیه به خاندان نبوت کاملاً در تناقض است. برخی از نمونه‌‌های این روابط پیچیده عبارتند از: نفیل درباره حرب‌بن‌امیه و عبدالمطّلب چنین سرود: پدر تو کار بود؛ ولی پدر او مردی پاکدامن بود که لشکر فیل را از شهر مکه دور ساخت.[1]

2 - خاندانی با روابط پیچیده!!

گفته شده امیه دست به کاری زد که تا به آن روز در میان عرب سابقه نداشت. او پیش از مرگش، همسرش را به ازدواج پسرش ابوعمرو درآورد و ابوعمرو با او همبستر شد![2] مادر ابوسفیان از پرچمداران روزگار جاهلی بود! پس از آنکه عقیل، در حضور معاویه، اطرافیانش را با نام مادرشان صدا زد و معاویه متوجه عصبانیت حاضرین شد، به عقیل گفت: درباره من چه می‌‌گویی؟ عقیل گفت: رهایش کن. معاویه گفت: باید بگویی. عقیل گفت: حمامه را می‌‌شناسی؟ وی گفت: حمامه دیگر کیست؟ عقیل گفت: من گفتم! و رفت. معاویه، نسب‌‌شناس دربار را طلبید و درباره حمامه از او جویا شد. نسب شناس پس از امان گرفتن از او گفت: حمامه، مادربزرگ تو و از پرچمداران زمان جاهلیت بود![3]

ابوسفیان با ن بدکاره متعددی از قبیل مادر زیادبن‌ابیه، مادر عمروبن‌عاص،[4] و مادر طلحه در ارتباط بود! مصعب هم به عبیدالله‌بن‌ابی‌‌بکره گفت: پدر تو یکی از بردگان طائف بود؛ ولی شما بعدها ادعا کردید ابوسفیان تان کرده (تا بتوانید خود را صاحب نسب نشان دهید) اگر زنده بمانم، شما را به همان ریشه اصلی‌تان بازخواهم گردانید.[5] از آن سو، وقتی هند جگرخوار برای بیعت، پیش رسول‌‌خدا(ص) آمد، آن حضرت پیمانهایی از او گرفت؛ ازجمله اینکه نکند. هند گفت: مگر زن آزاد، میکند؟ رسول‌‌خدا(ص) نگاهی به یکی از اصحاب انداخت و تبسم نمود![6]

معاویه، در اصل و نسب، مردد میان چهار مرد به نام‌های مسافربن‌ابی‌‌عمرو،[7] عمارة‌بن‌ولیدبن‌مغیره،[8] عباس‌بن‌عبدالمطلب و صباح آوازه‌‌خوان بود.[9] در ضمن ماجرایی، وقتی حاضران در جلسه معاویه، به دشنام دادن به شاعر یهودی پرداختند و او را زاده زن یهودی» خطاب کردند، شاعر یهودی گفت: اگر دشنامتان را رها نکنید، من هم درباره معاویه به شما خواهم گفت. معاویه هم از حاضران خواست ساکت شوند تا زبان او بر وی بسته شود و سپس بحث را عوض کرد![10]

صباح، متهم به پدر عتبة‌بن‌ابی‌‌سفیان بودن هم هست![11] مادر سعدبن‌ابی‌‌وقاص، حمینه دختر ابوسفیان است. معاویه یک بار در گفت‌وگو با سعد، با به کار بردن عبارت یأبی علیک بنوعذره» او را زاده معرفی کرد![12] ابن‌مسعود نیز در جریان نزاعی میان خودش و سعد، به او گفت: من پسر مسعودم و تو پسر حمینه![13]

3 - غیراصیل بودن بنی‌‌امیه

گزارشهای متعددی در دست است که اصل و نسب بنی‌‌امیه را زیر سؤال می‌‌برد:

الف. امیرالمؤمنین(ع) در نامه ای به معاویه نوشت: امیه، همانند هاشم و حرب، همانند عبدالمطلب و ابوسفیان، همانند ابوطالب نیستند. مهاجران نیز همانند آزادشدگان و نسبداران، همانند کسانی که خود را به دیگران منتسب کرده اند نیستند. اهل حق نیز همانند اهل باطل نیستند.[14] هرچند عبارت لا الصَریحُ کاللَصیق» در سایر منابع، به چشم نمی‌‌خورد،[15] ولی در این منابع، عبارت لا المؤمنُ کالمُدغِل» نیز ذکر نشده است و همین، باعث تردید در ضبط کامل این منابع است. تنها سُلَیم‌بن‌قیس به‌جای عبارت یادشده از جمله لا المنافقُ کالمؤمن» استفاده کرده و عبارت محل بحث را نیز نیاورده است؛[16] ولی این اندازه نیز نمی‌‌تواند دلیل نادرستی روایت سیدرضی و ابن‌شهرآشوب یا حتی تردید در آن باشد.

ب. امیرالمؤمنین(ع) در نامه دیگری به معاویه نوشت: آزادشدگان و فرزندان آنها را چه به جداسازی نخستین مهاجران و تعیین رتبه و طبقه آنها؟! از صدای مهره‌‌معلوم است که از جنس سایر مهره‌‌ها نیست.[17] طرفداران معاویه تصریح دارند عبارت لقد حَنَّ قِدحٌ لیس منها» درباره کسی به کار می‌‌رود که خود را به گروهی که از آنها نیست نسبت می‌‌دهد و نخستین‌بار، برخی از صحابه این جمله را در ردّ ادعای عُقبة‌بن‌ابیمُعَیط درباره قریشی بودن خودشان به کار بسته‌اند.[18]

ج. ابوطالب در ماجرای شعب، شعری سرود و در ضمن آن چنین گفت: به‌خصوص از عبدشمس و نوفل یاد می‌‌کنم که ما را همچون سرپوش ن به کناری انداختند. پدر آنها از قدیم، برده پدربزرگ ما بود. آنها فرزندان همان کنیز فراخ‌چشمی هستند که از آن سوی دریا آورده شد.[19]

د. ابن‌عباس در پاسخ معاویه که گفته بود مگر ما همه، شاخه‌‌های یک درخت به‌نام عبدمناف نیستیم؟» گفت: هرگز! از راه درست منحرف شدی و پاسخ را رها کردی. میان ما و شما برزخ و حجابی است که شما پوسته و ما مغز آن هستیم. چقدر فاصله است میان بندگان و سروران! امیه را همانند هاشم می‌‌دانی؟! هاشم، دارای اصالت و کرامت بود؛ نه پَست و حرامزاده!. .[20]

ه. عبدالله‌بن‌جعفر در ماجرای فخرفروشی خودش با یزید در حضور معاویه گفت: با کدام‌یک از پدرانت به من فخر می‌‌فروشی؟! با حرب که ما پناهش دادیم؟! یا با امیه که برده ما بود؟! یا با عبدشمس که ما سرپرستش بودیم؟![21]

و. تمامی مورخان درباره علت شروع دشمنی امیه با هاشم به این نکته اشاره دارند که: امیه نسبت به جود و بخشش و سفره‌‌های غذای هاشم، حسادت ورزید و تصمیم گرفت خودی نشان دهد و چون در این کار شکست خورد و مورد ریشخند مردم واقع شد، دست به دشمنی زد و هاشم را مجبور کرد پیش کاهنی بروند تا او به‌نفع هرکس حکم کرد، دیگری به او پنجاه شتر بدهد و ده سال هم از مکه بیرون برود. پیش کاهن خزاعی رفتند و وی به تعریف و تمجید از هاشم پرداخت و او را بر امیه ترجیح داد. درنتیجه، امیه ده سال به شام رفت!

به نظر می‌‌رسد این ماجرا سرپوشی برای حقیقتِ امر و برده رومی بودن امیه است؛ چراکه از یک سو می‌‌گویند هاشم بزرگ‌ترین فرزند عبدمناف بود[22] یا اینکه با عبدشمس، دوقلو بودند[23] یا اینکه عبدشمس و هاشم، بزرگ‌ترین فرزندان عبدمناف بودند[24] و از سوی دیگر می‌‌گویند هاشم بیشتر از بیست و گفته شده بیست‌وپنج سال، عمر نکرد![25] با این حساب، امیه، کی زاده شد؟! کی بزرگ شد؟! و کی توانست با عموی جوان خود در جود و کرم، رقابت کند؟! به‌ویژه که به تصریح برخی منابع، اوضاع مالی عبدشمس، خوب نبود و او نیز عیال هاشم به شمار می‌‌آمد.

ز. نکته دیگری که نباید در این زمینه دور از نظر بماند اینکه، به حکم رسول‌‌خدا(ص)، سیادت و ذوی القربی» بودن به نسل هاشم رسید و نسل عبدشمس در این عنوان، هیچ سهمی ندارند.

براساس آیه قرآن، آن بخش از خیبر که بدون درگیری و با قرارداد صلح، آزاد شده بود، ملک شخصی رسول‌‌الله(ص) به شمار می آمد.[26] نحوه تقسیم خمس خیبر، باعث اعتراض برخی از افراد خاص! شد. براساس آیه قرآن، رسول‌‌الله(ص) باید بخشی از خمس را میان نزدیکان خود، تقسیم می‌‌نمود. این عده اعتراض داشتند که چرا رسول‌‌الله(ص) این بخش را به بنی هاشم و بنی‌‌مطلب اختصاص داده و آنها را از آن، محروم کرده است؟ و اینکه چه فرقی میان آنها و بنی‌‌مطلب است؟

پاسخ رسول الله(ص) اما جالب است. ایشان فرمود: بنی‌‌هاشم و بنی‌‌مطلب، هیچ‌گاه مرا رها نکردند. بنی‌هاشم و بنی‌‌مطلب، یکی هستند.[27] ابن‌کثیر در تأیید فرمایش رسول‌‌الله(ص) از شافعی این‌گونه نقل می‌‌کند: بنی‌‌هاشم و بنی عبدالمطلب، در شعب ابوطالب (که سختترین دوران زندگی رسول‌‌الله را تشکیل می‌‌داد) همراه رسول‌‌الله(ص) بودند و آن حضرت را رها نکردند. و می‌‌افزاید: ابوطالب نیز در اشعار خود، بنی‌‌عبدشمس و بنی‌‌نوفل را نکوهش کرده بود.[28]

به نظر می‌‌رسد رسول الله(ص) با توجه به شناخت دقیقی که از دون‌‌پایگی و بی‌‌ریشه بودن بنی‌‌امیه دارد، تی را پیش کشید تا آنها هیچ‌گاه نتوانند از جایگاه خانوادگی ویژه داشتن سخن بگویند.

ح. سهیلی پس از نقل ماجرایی که پس از این خواهد آمد می‌‌نویسد: نسب امیه نیز خود، بحثی جدا دارد که تمامی نسل وی را درگیر می‌‌کند و آن اینکه وقتی به سفینه، غلام ام‌‌سلمه گفته شد بنی‌‌امیه ادعا دارند که خلافت به آنها می‌رسد» پاسخ داد: ران او به خطا رفت! آنها فرزندان زرقا و پادشاه هستند؛ آن‌هم از بدترین پادشاهان.[29]

سهیلی در ادامه می افزاید: گفته می‌‌شود زرقا همان مادر امیة‌بن‌عبدشمس است که نام اصلی او ارنب بوده. اصفهانی در کتاب الامثال» او را یکی از پرچمداران دوران جاهلیت به شمار آورده است.[30]

ادامه دارد.

سیدمحمدمهدی حسین‌پور

پی نوشت؛

[1]. النزاع والتخاصم، ص50؛ شرح نهج‌‌البلاغه، ج15، ص207.

[2]. شرح نهج‌‌البلاغه، ج15، ص207.

 [3]. الغارات، ج1، ص65؛ شرح نهج‌‌البلاغه، ج2، ص125.

[4]. نابغه، مادر عمرو عاص، یکی از کنیزان معروف به بود که ابوسفیان و ابولهب و عاص‌بن‌وائل و امیة‌بن‌خلف و هشام‌بن‌مغیره، در یک طهر با او همبستر شدند و عمرو که به دنیا آمد، همگی مدعی آن بودند و درحالی‌که شباهت وی به ابوسفیان بیشتر بود، آن را به عاص ملحق کردند! (ربیع الابرار، ج4، ص275؛ انساب الاشراف، ج6، ص261).

[5]. انساب الاشراف، ج5، ص470؛ تاریخ طبری، ج5، ص5؛ الکامل، ج4، ص307و308.

[6]. التذکرة الحمدونیة، ج8، ص311و312 در این منبع گزارش دیگری نیز اضافه شده که براساس آن، معاویه اذعان می کند مردم گمان می‌‌کنند پدر او عباس‌بن‌عبدالمطلب است!

[7]. مسافربن‌ابی‌‌عمرو‌بن‌امیة‌بن‌عبدشمس، پسرعموی ابوسفیان بود. وی پیش از ابوسفیان، عاشق هند شده بود؛ به‌گونه‌‌ای‌که ماجرای عشق آن دو بر سر زبانها افتاد و مسافر از شرم این شهرت، مکه را به حیره ترک کرد (تاریخ مدینة دمشق، ج70، ص173). البته ماجرا ظاهرا از عشق‌بازی گذشته و به اتهام رسیده بود (انساب الاشراف، ج9، ص339و340). کار از اتهام هم گذشته و به بارداری هند رسیده بود (الاغانی، ج9، ص37 [در ادامه می‌‌افزاید: پس از این ماجرا، هند از او خواست از مکه برود و او به حیره رفت.]) براساس تمامی منابع این ماجرا، در همین ایام فرار مسافر به حیره، ابوسفیان با هند ازدواج کرد.

[8]. عماره کسی بود که وقتی با عمروعاص برای بازگرداندن مسلمانان به حبشه رفتند، بر اساس نقل منابع غیر شیعی، توانسته بود با برخی ن نجاشی، رابطه پنهانی برقرار کند! (الاغانی، ج9، ص41)

[9]. ربیع الابرار، ج4، ص275و276؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص336 (از ربیع الابرار)

[10]. انساب الاشراف، ج5، ص98و99 .

[11]. ربیع الابرار، ج4، ص276 .

[12]. مروج الذهب، ج3، ص15 .

[13]. تاریخ طبری، ج3، ص311. پس از این و در شخصیت شناسی سعد، خواهیم دید که سعد هرکه را در نسب او تردید کند، لعن کرده بود!

[14]. نهج البلاغه، نامه17؛ مناقب‌‌آل‌‌ابیطالب، ج2، ص361؛ ربیع الابرار، ج4، ص216؛ التذکرةالحمدونیة، ج7، ص164.

[15]. مروج الذهب، ج3، ص14؛ وقعةصفین، ص472؛ الفتوح ابن اعثم، ج3، ص155؛ مناقب خوارزمی، ص256؛ و . .

[16]. کتاب سلیم، ص337 .

[17]. نهج البلاغه، نامه28؛ التذکرةالحمدونیة، ج7، ص164؛ النهایة ابن اثیر، ج1، ص452؛ صبح الاعشی، ج1، ص275؛ نهایةالارب، ج7، ص234 .

[18]. جمهرةالامثال، ج1، ص370؛ مجمع الامثال، ج1، ص200و201؛ الفائق، ج1، ص281؛ غریب الحدیث ابن قتیبه، ج1، ص286؛ المحبر، ص158؛ و . .

[19]. شرح نهج البلاغه، ج15، ص234. هرچند این ماجرا نیز به درگیری میان امیه و عبدالمطلب تفسیر شده، ولی ناگفته پیداست که عبدالمطلب، پدر ابوطالب است نه پدربزرگ ایشان!

[20]. اخبارالدولةالعباسیة، ص50.

[21]. شرح نهج البلاغه، ج15، ص229 (از صاحب کتاب واقدی) البته در ادامه این ماجرا و برای توضیح مالکیت بنی‌‌هاشم بر امیه، داستانی میان وی و عبدالمطلب نقل شده که براساس آن، از آنجا که امیه، مسابقه خود با عبدالمطلب را باخت، مجبور شد به‌مدت ده سال، در ازای سیر شدن شکمش، برای عبدالمطلب، بندگی کند! ولی ما دلیلی بر پذیرش این داستان نمی‌‌بینیم. بنابراین امیه، برده واقعی بنی‌‌هاشم به شمار می‌‌آید.

[22]. الکامل، ج2، ص17؛ عمدةالقاری، ج16، ص301؛ البدایةوالنهایة، ج2، ص311

[23]. جمهرةانساب‌‌العرب، ص14؛ تاریخ طبری، ج2، ص13؛ المنتظم، ج2، ص211 ؛ الکامل، ج2، ص16.

[24]. المنتظم، همان .

[25]. الطبقات الکبری، ج1، ص79؛ انساب الاشراف، ج1، ص63؛ الکامل، ج2، ص17.

[26]. تاریخ الاسلام، ج2، ص427 .

[27]. تاریخ الاسلام، ج2، ص428؛ البدایةوالنهایة، ج4، ص228 [از بخاری]

پرسش شما: آیا پیامبر اکرم(ص) دستور به ترور می‌دادند؟

 

پاسخ استاد: ترور» که واژه‌ای فرانسوی است، معادل فَتک» در عربی، و در فرهنگ ی، به‌معنای کشتن غافلانه و هدفمند است؛ بنابراین، ترور کور معنا ندارد. با نگاهی به سیره و روایات معصومین(ع) درمی‌یابیم که آن بزرگواران چنین امری را تجویز نکرده و خود نیز از آن پرهیز می‌کرده‌اند.

کشتن مجرمی که خود می‌‌داند تحت تعقیب و حکمش اعدام است، ترور و فتک به‌شمار نمی‌‌آید؛ بلکه آن را اغتیال» گفته‌اند. بنابراین، ترور به مواردی اطلاق می‌شود که قاتل، هشداری به فردِ هدف و تحت تعقیب ندهد.

یکی از شخصیت‌های یهودی که یاران پیامبر(ص) او را کشتند، کعب‌بن‌اشرف بود. برخی کشته شدن کعب را نوعی ترور می‌دانند که رسول خدا(ص) مرتکب آن شده است؛ درحالی‌که با توجّه به تعریف و ویژگی‌های ترور، این قتل از این تعریف خارج است.

وقتی فتنه‌گری‌های کعب از حد گذشت و به رویارویی تبلیغاتی با پیامبر(ص) و مسلمانان رسید، آن حضرت به‌طور علنی و رسمی در مسجدالنّبی(ص) دستور کشتن او را صادر کرد. کعب نیز به‌خوبی می‌دانست که اگر مسلمانان به او دست یابند، خونش را خواهند ریخت. بنابراین، کشته شدن وی از مفهوم ترور خارج است.

منبع: کتاب دشمن شدید(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب) دفتر اول، چاپ دوم، زمستان95، ص216

پی نوشت:

1 البدایه و النهایه، ج3، ص367

2 بعد از جنگ، کعب بن اشرف اشعاری را در تمسخر مسلمانان و پیامبر سرود و به مکه رفت تا مشرکان را برای جنگ با مسلمانان تشویق کند.(ر.ک: انساب الاشراف، ج1، ص185-187 و 451؛ السیره النبویه، ج2، ص565)

3 ر.ک: البدایه و النهایه، ج4، ص50؛ تاریخ الطبری، ج2، ص489؛ الطبقات الکبری، ج2، ص24.


برزیل را می‌توان حیات خلوت صهیونیست‌ها در جهان نامید؛ فاصله زیاد برزیل با کشورهای اسلامی موجب شده تا معارف کمتری به جامعه و مردم این کشور تزریق شود و صهیونیست‌ها با استفاده از این فرصت برزیل را تحت نفوذ و سلطه همه‌جانبه‌ی خود قرار داده‌اند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ نفوذ صهیونیسم جهانی همانند زنبور انگلی در کشورها و مناطق مختلف از صدر تاریخ تاکنون جزء مباحث مهم تاریخی بوده است. در برهه‌های مختلف تاریخی غفلت از نگاه تبارشناسانه به نفوذ یهودیان در دربارهای مختلف منجر به شکست‌های فرهنگی، ی و اقتصادی شده است.

یکی از مناطق بسیار مهم و استراتژیک برای یهودیان منطقه وسیعی است که شامل مرکز آمریکای جنوبی و اقیانوس اطلس می‌شود. برزیل به عنوان بزرگ‌ترین و پرجمعیّت‌ترین کشور آمریکای جنوبی همواره تحت نظر و نفوذ صهیونیسم جهانی بوده است، به جهت بررسی تاریخچه نفوذ صهیونیست‌ها در این منطقه و شرایط فعلی فعالیت‌های مافیای صهیونیستی در برزیل پایگاه صهیون پژوهی خیبر مصاحبه‌ای را با حجت‌الاسلام و المسلمین ناصر حسنی از مبلغان مناطق یاد شده انجام داده است. متن این مصاحبه در ادامه تقدیم می‌گردد.

استاد به عنوان اولین سؤال مختصری از تاریخچه برزیل و نفوذ یهودیان به این مناطق را بیان کنید؛

موج اول مهاجرت یهودیان به برزیل به زمان جنگ پرتغالی‌ها و هلندی‌ها باز می‌گردد. در این جنگ، پرتغالی‌ها کاتولیک و هلندی‌ها پروتستان بودند. یهودی‌ها به سبب مصلحت‌اندیشی که داشتند از پرتغالی‌ها طرفداری و حمایت مالی کرده و موفق شدند هلندی‌ها را از برزیل اخراج کنند.

بنابراین یهودیان به همراه مهاجرین پرتغالی از سال ۱۵۰۰م به بعد وارد برزیل شدند. اغلب این یهودیان از نژاد یهودیان سفاردی بودند و اکثریت آنان در شهرهای ریودوژانیرو» و سائوپائولو» ساکن شده و ساخت کنیسه را آغاز کردند. اولین کنیسه‌ یهودیان در سال ۱۶۳۶م و در شمال شرق برزیل ساخته شد. آمارها نشان می‌دهد تعداد کنیسه‌های یهودیان در برزیل به ۴۰ عدد می‌رسد. علاوه بر کنیسه‌ها و مکان‌های مذهبی، رستوران‌هایی مخصوص یهودیان در برزیل وجود دارد.

بیمارستان‌های بسیار مجهزی نیز در برزیل وجود دارند که متعلق به یهودیان هستند. یکی از این بیمارستان‌ها اینشتین» نام دارد که واقع در شهر سائوپائولو می‌باشد. مجهز بودن این بیمارستان به قدری است که ژائیر بولسونارو»[۱] رئیس‌جمهور فعلی برزیل پس از زخمی شدن در جریان انتخابات در این بیمارستان مورد مداوا قرار گرفت.

موج دوم مهاجرت یهودیان به برزیل پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد. اغلب یهودیان مهاجر در این موج اهل روسیه و لهستان بودند. آخرین آمارهای جهانی جمعیت برزیل را ۲۰۹ میلیون نفر اعلام می‌کنند که از این جمعیت ۴۰۰هزار نفر یهودی هستند.

در شرایط فعلی نفوذ یهودیان به برزیل تا چه حدی می‌باشد؟ آیا می‌توان از برزیل به عنوان حیات خلوت یهودیان یاد کرد؟

بولسونارو» رئیس‌جمهور فعلی برزیل یک میسحی بنیادگرا است و شدیداٌ نسبت به صهیونیست‌ها ارادت دارد. ژائیر بولسونارو پس از ماجرای انتقال سفارت آمریکا به قدس شریف قصد داشت سفارت برزیل در اراضی اشغالی را به بیت‌المقدس منتقل کند. اما تهدیدات کشورهای اسلامی مبنی بر عدم خرید گوشت از برزیل باعث شد تا بولسونارو از تصمیم خود عقب‌نشینی کند. به طور کلی باید گفت دولت و رئیس‌جمهور برزیل شدیداً طرفدار صهیونیست‌ها و اسرائیل هستند.

در برزیل با رفتارهای یهودستیزانه شدیداً برخورد می‌شود؛ طبق قانون رسمی این کشور، چنانچه فردی فعالیت یا سخنرانی بر ضدیهودیت و ضدصهیونیسم داشته باشد به ۵ سال زندان محکوم خواهد شد. یهودیان مستقر در برزیل در همه‌ی عرصه‌ها صاحب نفوذ هستند و هیچگونه محدودیتی نسبت به آن‌ها اعمال نمی‌شود. در بعد ی رئیس‌جمهور این کشور شدیداً نیست به یهودیان اراتمند است. عرصه‌ی اقتصادی برزیل هم تحت نفوذ بسیاری از یهودیان است.

برزیل همچنین در عرصه نظامی رابطه بسیار زیادی با صهیونیست‌ها دارد و این کشور پنجمین خریدار تسلیحات از رژیم صهیونیستی است. ورزش فوتبال در کشور برزیل طرفداران بسیاری دارد و تقریباٌ همه مردم این کشور نسبت به آن احساس و نگاه مثبتی دارند. یهودیان در این عرصه نیز نفوذ کرده‌اند و با تیم‌ها و با بدنه‌ی فوتبال برزیل در ارتباط هستند.

با توجه به این موضوع که در شرایط فعلی جهان رسانه یکی از ابزارهای مهم برای نفوذ صهیونیسم جهانی در مجامع مختلف است، صهیونیست‌ها در برزیل تا چه حدی به وسیله این ابزار نفوذ داشته‌اند؟

عرصه‌ی رسانه‌ای برزیل نیز به طور کامل تحت انحصار چند خانواده یهودی است. شبکه‌ی گلوبو»[۲] از جمله‌ی این شبکه‌ها است که توسط مارینو روبرتو»[۳]، رومه‌نگار یهودی به وجود آمد. این شبکه هم‌اکنون ۳۸% از بازار رسانه‌ای برزیل را به خود اختصاص داده است.

شبکه‌ی رِدِ رکورد»[۴] به همراه شریک رسانه‌ای خود ۱۶% از بازار رسانه‌ای برزیل را مشترکاً در اختیار دارند و تحت مدیریت یهودیان هستند. سومین شبکه قدرتمند برزیل SBT»[۵] نام دارد که توسط یک یهودی معروف به نام سیویلیو سانتوس»[۶] هدایت می‌شود و ۱۳% از بازار رسانه‌ای برزیل را در اختیار دارد.

شبکه‌ی RBS» واقع در ایالت ریو گرانده جنوبی»[۷] دیگر رسانه‌ی صهیونیستی است که توسط خانواده سیروتسکی»[۸] اداره می‌شود. بنابراین بیش از ۷۰% از رسانه‌های برزیل را دو یهودی و یک کشیش مسیحی اوانجلیست» که شدید ضد اسلام و طرفدار یهودیت است اداره می‌کنند.

یهودیان مستقر در برزیل علاوه بر فضای رسانه‌ای این کشور، بر فضای مطبوعات نیز تسلط ویژه‌ای دارند. رومه فولیا د سائوپائولو»[۹] رومه‌ای بسیار مشهور است که توسط یهودیان اداره می‌شود. نفوذ یهودیان در فضای رسانه، مطبوعات مکتوب و تلویزیون برزیل بسیار آزادانه انجام گرفته است. برزیل کشوری است که یهودیان در آن کاملاً احساس آزادی می‌کنند و با محدودیتی مواجه نیستند.

مدتی پیش یک دانش‌آموز برزیلی هم‌کلاسی‌های خود را در مدرسه به رگبار گلوله بست و تعدادی را به قتل رساند. رسانه‌های صوتی و تصویری وابسته به یهودیان و صهیونیست‌ها سریعاً انگشت اتهام را به سوی مسلمانان نشانه رفتند و تفکر اسلامی را پشت‌پرده‌ی این حرکت معرفی کردند. اما مدتی بعد پلیس برزیل تحقیقات خود را به سرانجام رساند و اعلام کرد این دانش‌آموز هیچگونه ارتباطی با مسلمانان نداشته است.

بنابراین رسانه‌های یهودی برزیل هرگونه اتفاقی که منجر به قتل یا حادثه خشنی شود را به مسلمانان نسبت می‌دهند و بابت انتشار اینگونه اخبار کذب مورد بازخواست قرار نمی‌گیرند. شبکه‌های مجازی واتس‌اَپ» و فیسبوک» در برزیل طرفدار و فعالیت بسیار زیادی دارند. سرعت اینترنت در این کشور بسیار بالا است و تقریباً همه مردم برزیل امور خود را از طرق این شبکه‌ها پیگیری می‌کنند. از بین این دو شبکه نیز واتس‌اَپ کاربران بیشتری را به خود اختصاص داده است.

در رابطه با نفوذ یهودیان در عرصه‌های مختلف دیگر توضیح دهید.

عرصه بانک و اقتصاد هم از جمله عرصه‌هایی است که یهودیان مستقر در برزیل شدیداً در آن فعال هستند. برای مثال شرکت خدمات مالی و بانکی صفرا»[۱۰] از نظر منابع مالی یکی از مهم‌ترین و سرمایه‌دارترین شرکت‌های خدمات مالی برزیل و جهان به شمار می‌رود. این شرکت در سال ۱۹۵۵م توسط یوسف صفرا»[۱۱] و ادموند یعقوب صفرا»[۱۲] که از یهودیان خاورمیانه بودند تأسیس شد.

دکتر ‌نژاد رئیس‌جمهور سابق ایران در طول مدتی که در این سمت حضور داشتند به برزیل سفر کردند. اما قبل از حضور ایشان در برزیل، شیمون پرز» به آرژانتین و سپس برزیل سفر کرد و ضمن تحت‌الشعاع قراردادن سفر رئیس‌جمهور ایران، سخنرانی‌های تندی برعلیه جمهوری اسلامی انجام داد.

به نظر جنابعالی چه راهکارهایی را می‌توان برای مقابله با نفوذ صهیونیست‌ها در برزیل ارائه داد؟

برای خنثی کردن نفوذ جریان‌های صهیونیستی در برزیل می‌توان از این ۴ راهکار استفاده کرد: شبکه هیسپان تی‌وی»[۱۳] رسانه‌ای ایرانی و اسپانیایی‌زبان است که در کشورهایی که به این زبان صحبت می‌کنند فعالیت است. اما برای تأثیرگذاری در برزیل نیازمند یک رسانه‌ی پرتغالی‌زبان هستیم که به واسطه آن فعالیت و عملکرد رسانه‌های صهیونیستی را خنثی کنیم.

به واسطه نفوذ مبلغین اسلامی که با فضای برزیل و زبان پرتغالی آشنا باشند می‌توان مباحث اسلامی را در برزیل مطرح و با جریان نفوذ صهیونیست‌ها در این کشور مقابله کرد. بسیاری از دانشجویان برزیلی آمادگی آشنایی با معارف حقیقی اسلام را دارند و از این امر استقبال می‌کنند؛ متأسفانه خراب‌کاری رسانه‌های صهیونیستی و معرفی داعش و تکفیری‌ها به عنوان مسلمانان اصیل باعث شده تا کار تبلیغ در برزیل کمی سخت شود. با این حال اما مبلغین با پاکسازی ذهنی مردم برزیل از تحریفات اسلام می‌توانند برزیلی‌های بسیاری را به اسلام جذب کنند و حتی زمینه‌ساز شیعه شدن آنان شوند.

دولت‌مردان جمهوری اسلامی نیز می‌توانند در مقابله با جریان نفوذ صهیونیست‌ها در برزیل مؤثر ظاهر شوند. برای مثال برگزاری نمایشگاه به مناسبت‌های مختلف از جمله ماه رمضان و با موضوعاتی نظیر صنایع‌دستی ایران و فعالیتی مفید است که می‌تواند از سوی سفارت ایران در برزیل پیگیری شود. این امر موجب می‌شود ایران‌هرسی و اسلام‌هراسی حاکم بر برزیل که ساخته‌ی جریان‌های یهودی در این کشور است از بین برود. دعوت از روشنفکران و نخبگان برزیلی برای حضور و سخنرانی در همایش‌ها و سمینارهایی که در ایران برگزار می‌شوند راهکار دیگری است که موجب آشنایی جامعه برزیل با اسلام و ایران می‌شود.

جمع بندی و نتیجه گیری بفرمایید.

برزیل را می‌توان حیات خلوت صهیونیست‌ها در جهان نامید؛ فاصله زیاد برزیل با کشورهای اسلامی موجب شده تا معارف کمتری به جامعه و مردم این کشور تزریق شود و صهیونیست‌ها با استفاده از این فرصت برزیل را تحت نفوذ و سلطه همه‌جانبه‌ی خود قرار داده‌اند.

فضای ی، اقتصادی، رسانه‌ای و مجازی برزیل تا حد زیادی تحت سلطه یهودیان هستند و همین مسئله موجب شده تا فضای این کشور رنگ و بویی ضداسلامی به خود بگیرد. به طور کلی فضای برزیل تحت کنترل صهیونیست‌ها است و این افراد در حال پیش‌بردن اهداف و برنامه‌های خود هستند. چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد با نفوذ این جریان قدرتمند باید از طریق تعامل با مردم برزیل وارد عمل شود. تعامل با مردم این کشور نیز از طریق تأسیس یک رسانه و شبکه پرتغالی‌زبان و اعزام مبلغین اسلامی به برزیل قابل انجام است.

انتهای پیام/

پی نوشت:

[۱]. Jair Bolsonaro

[۲].Rede Globo

[۳].Roberto Marino

[۴]. Rede Record

[۵].Sistema Brasileiro de Televiso

[۶].Silvio Santos

[۷]. Rio Grande do Sul

[۸]. Sirotsky

[۹]. Folha de S.Paulo

[۱۰].Banco Safra

[۱۱].Joseph Safra

[۱۲].Edmond J. Safra

[۱۳]. HispanTV


همواره در مواقعی که خطر جوامع اسلامی را تهدید می‌کرده، این عالمان دین بوده و هستند که آن را شناسایی و برطرف می‌کنند. به هنگام بروز خطر صهیونیسم و اشغال فلسطین نیز این عالمان دین بودند که امّت اسلامی را متوجه خطر کرده و موج بیداری اسلامی را به راه انداختند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ همواره در مواقعی که خطر جوامع اسلامی را تهدید می‌کرده، این عالمان دین بوده و هستند که آن را شناسایی و برطرف می‌کنند. به هنگام بروز خطر صهیونیسم و اشغال فلسطین نیز این عالمان دین بودند که امّت اسلامی را متوجه خطر کرده و موج بیداری اسلامی را به راه انداختند. اما نکته‌ای که دراین جریان حائز اهمیت است، پیشگامی و پیشتازی علماء شیعه در ایران و عراق نسبت به این مسأله است.

چرا که کشور فلسطین سنی مذهب هستند ولی هیچگاه این اختلاف باعث نشد تا علماء و شیعیان پیرو آنان، نسبت به معضل رژیم صهیونیستی تغییر موضع دهند. از این رو شرح مبارزات برخی از علماء طراز اولی شیعه که به سرعت متوجه خطر صهیونیسم در منطقه شده و نسبت به آن موضع گرفتند را بیان می‌کنیم.

آیت‌الله سید عبدالحسین شرف الدین

سید عبدالحسین شرف الدین جزو نخستین عالمانی است که در جهان عرب، پیش از رسمی شدن اسرائیل در ۱۹۴۸م متوجه خطر یهودیان شده بود. او در زمانی که فلسطین تحت قیمومیت انگلیسی بود، مهاجرت یهودیان جهان به این سرزمین را برای آینده آن خطرناک می‌دانست. اگرچه حوزه فعالیت‌های سید شرف الدین لبنان بود ولی با این حال در طول زندگی خود تلاش کرد تا مانع از تحقق تشکیل رژیم صهیونیستی شود. او از دولت‌های جهان خواست تا با اعتراض و فشار به انگلستان جلوی پیشروی صهیونیست‌ها و مهاجرت یهودیان را بگیرند.(1)

علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء

از نظر علامه کاشف الغطاء مسأله رژیم صهیونیستی معضلی است که توسط استعمارگران غربی (انگلیس و آمریکا) ایجاد شده و همه مسلمانان باید در رفع این مشکل تلاش کنند. او شکل گیری صهیونیسم را مشکل جهان اسلام می‌دانست که ناشی از سه پدیده؛ عدم اتحاد میان مسلمین، ضعف دولت‌های مسلمان و از همه مهمتر اختلاف اعراب و مسلمانان بعد از جنگ جهانی دوم بود.

او سفرهای فراوان به کشورهای اسلامی داشت. در تاریخ ۱۳۵۰ ه.ق به قدس سفر کرده و به مسلمانان نسبت به خطر جریان صهیونیسم هشدار می‌دهد. هم چنین بعد از تشکیل رژیم اسرائیل و جنگ شش روزه، سران کشورهای عربی را به جرم کوتاهی در مبارزه و بسیج عمومی محکوم و فتوا به جهاد در مقابل رژیم اسرائیل داد و از همه کشورهای اسلامی خواست در این جهاد شرکت کنند.(2)

آیت‌الله شیخ عبدالکریم زنجانی

آیت‌الله زنجانی نیز برای ایجاد وحدت میان مسلمین به سرزمین های مصر ، لبنان، فلسطین و سوریه سفر و آنان را به مبارزه علیه استعمار ترغیب می‌نمود. او به دعوت سید محسن حسینی» مفتی کشور فلسطین، جهت زیارت مسجد الاقصی و دیدار با مردم به آنجا سفر می‌کند. آیت‌الله زنجانی مورد استقبال گرم مردم و علماء فلسطین قرار می‌گیرد. او در جمع آنان علیه استعمار و صهیونیسم سخنرانی پر شوری می‌کند که در بین مردم به خطبه ناریه» معروف می‌شود.

او در ضمن سخنرانی خود خطاب به سران اسرائیل می‌گوید آیا با خدا می‌جنگید؟ در حالی که پیروزی خدا حتمی است. آنان که برای تأسیس دولتی به نام اسرائیل در فلسطین کوشش می‌کنند، می‌خواهند برای یهود سلطنت و عزت کسب نمایند و با عرب و مسلمین برای نیل به این هدف پیکار می‌کنند، باید بدانند با خدایی که برای یهود ذلت و مسکنت مقرر فرموده در پیکارند؛ در آنجایی که حضرت باری تعالی می‌فرماید: لأغلبین أنا و رُسُلی»(3)

آیت‌الله سید محسن طباطبائی حکیم

آیت‌الله حکیم در کمک به جنبش‌های آزادی بخش اسلامی فعال بود و مسلمانان را به کمک و پشتیبانی از برادران مسلمانان فلسطینی، تشویق می‌نمود. او اعلامیه‌های متعدد و مهمی راجع به فلسطین و وحدت مسلمانان جهان برای نجات بیت‌المقدس صادر می‌نمود. همچنین موضع دولت عراق را در جلوگیری از تظاهرات مردم در محکومیت حمله سه جانبه انگلیس، فرانسه و اسرائیل به مصر در ۱۳۳۵ه.ش و ابراز همدردی با ملت مصر ، به شدت محکوم و از برگزاری نماز جماعت امتناع ورزید تا آنکه رژیم عراق مجبور به عذر خواهی گردید.(4)

آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی

مهمترین موضع‌گیری آیت‌الله کاشانی به سنه ۱۳۳۶ه.ش باز می‌گردد. در این سال با آغاز ایام اربعین حسینی هزاران نفر در محل زندگی او جمع می‌شوند. در یکی از این مراسمات او با ترسیم فضای جامعه آن روز با جامعه زمان امام حسین علیه‌السلام و حرکت ظلم ستیز امام، مردم را دعوت به مبارزه کرده و در ادامه می‌گوید: برادران مسلمان ما در فلسطین گرفتار حوادث رقت آوری شده‌اند. خانه و لانه آن‌ها در معرض مصادره از طرف یهود واقع شده است. جان و مال و ناموس آن‌ها زیر دست و پای یهود لجوج و پایمال شده و می‌شود. مسلمانان دنیا بایستی با مسلمین فلسطین ابراز همدردی کنند و تا درجه امکان به کمک آن‌ها بشتابند.»

همچنین در ادامه سخنان خود خطاب به مسلمین می‌گوید آیا رواست ذلیل‌ترین ملل عالم در مقابل مسلمین این فجایع را مرتکب شوند و مسلمین آرام بنشینند.»

در ۱۱ دی ماه همان سال آقای کاشانی اعلامیه ای در حمایت مردم فلسطین و خطاب به جامعه جهانی مسلمین صادر می‌کند و تشکیل دولت غاصب اسرائیل را خطر جدی برای آینده مسلمین دانست. آقای کاشانی به این امر اکتفا نکرده و مردم را به تظاهرات علیه رژیم صهیونیستی دعوت می‌کند. در ادامه اعتراضات در ۲۰ دی سال ۱۳۲۶ه.ش آیت‌الله کاشانی به همراه سی هزار نفر از مردم، در مسجد شاه (مسجد امام خمینی فعلی) برای حمایت از مردم فلسطین اجتماع کردند. همین امر باعث شد تا حکومت با نیروی نظامی مانع از سخنرانی آقای کاشانی شود. با ادامه مبارزات آقای کاشانی علیه اسرائیل، حکومت مجبور شد تا او را به لبنان تبعید کند. اما این تبعید بر خلاف انتظار اسرائیل، باعث شعله‌ور شدن مبارزات ون شیعیان در لبنان شد.

در نهایت آقای کاشانی به کشور بازگشته و مبارزات خود علیه رژیم صهیونیستی را از سر می‌گیرد. همزمان با بالا گرفتن نهضت ملی مردم ایران، علماء سایر بلاد اسلامی به آقای کاشانی نامه نوشته و از او در خواست می‌کنند تا به رژیم شاه فشار آورد تا با اسرائیل قطع رابطه کند. در نتیجه در ۱۵ تیر ۱۳۳۰ه.ش با اعتراضات مردم و فشار آقای کاشانی و نمایندگان مجلس، طی اعلامیه‌ای قطع رابطه با رژیم صهیونیستی، اعلام می‌گردد.(5)

آیت‌الله بروجردی

حوزه فعالیت‌های این مرجع بزرگوار تنها محدود به فضای داخلی ایران نبود. به عنوان نمونه به دنبال تشکیل دولت صهیونیسم و جنگ میان دولت‌های عربی و اسرائیل، آقای بروجردی طی اطلاعیه‌ای از  مردم مسلمان می‌خواهد تا با تجمع در خیابان‌ها اعتراض خود را اعلام و از مردم فلسطین حمایت کنند. همچنین در این اطلاعیه ضمن اشاره به رفتار مسالمت آمیز مسلمانان با یهودیان و رفتار پست و غیر انسانی آنان با مردم فلسطین، از مردم خواست جهت دعا برای پیروزی مردم فلسطین و شکست یهودیان اجتماع کنند.(6)

آیت‌الله محمود طالقانی

با توجه به سوابق و مجاهدت‌های آیت‌الله طالقانی طبیعی است که حوزه فعالیت‌های ی و مبارزاتی او محدود به ایران نباشد. او از ۱۹۴۸م که برابر با ۱۳۲۷ه.ش است مبارزات خود علیه صهیونیسم را آغاز می‌کند. آقای طالقانی به منظور آگاهی مردم ایران نسبت به خطر صهیونیسم و شناساندن حقوق مردم فلسطین، اقدام به نوشتن، گفتن، اعلامیه دادن، تبلیغ و مسافرت می‌کند.

این مسأله به قدری برای آقای طالقانی مهم بوده که در جلسه‌ای با حضور سفرای کشورهای اسلامی در مرداد ۱۳۵۸ه.ش، درست بیست روز مانده به پایان زندگیش، از مسأله فلسطین به عنوان رأس به درد آمده جسد اسلام سخن می‌گوید و از مسلمانان می‌خواهد که آزادی قدس را سرلوحه برنامه خود قرار دهند.(7)

علّامه طباطبایی

آقای سید هادی خسروشاهی در وصف علامه می‌گوید: ایشان علاوه بر مسائل داخلی، در مسائل مهم دنیای اسلام هم به نحوی اظهار نظر و ادای تکلیف می‌کردند که یکی از آن موارد، موضوع فلسطین بود. معظم‌له به همراه آقای مطهری و سید ابوالفضل زنجانی حساب مشترکی در چند بانک تهران افتتاح می‌کنند تا برای کمک به مردم فلسطین اقدامات لازم را انجام دهند.»

همچنین این عمل از طریق اعلامیه‌ای که با حدیث نبوی من سمع رجلاً ینادی یا للمسلمین فلم یُجبیه فلیس بمسلم» آغاز می‌شده میان مردم و دانشگاهیان و بازاریان بخش شد که البته با برخورد ساواک این عمل متوقف شد.(8)

آیت‌الله گلپایگانی

آیت‌الله گلپایگانی با آغاز جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، ضمن صدور اعلامیه‌ای از مردم مسلمان فلسطین حمایت نمود. او همچنین در جریان آتش سوزی مسجد الاقصی اعلامیه شدید لحنی صادر و در اعتراض به این عمل در مسجد اعظم قم سخنرانی می‌کند. اما متاسفانه نیروهای ساواک محل چاپخانه اعلامیه‌ها را پیدا و از انتشار و همگیر شدن این جریان جلوگیری می‌کند.(9)

اسرائیل بعد از تشکیل رژیم خود، برای پایان دادن به خط مبارزان فلسطینی با دست آویز بهانه‌ای در ۱۹۶۷م به کشورهای مجاور خود یعنی لبنان، سوریه، مصر و اردن از زمین و هوا حمله می‌کند. به غیر از حضرت امام و پیروان همیشگی او یعنی شهید مطهری، بهشتی، باهنر و فلسفی و که پای ثابت مبارزه با رژیم صهیونیستی بودند، سایر علماء و مراجع تقلید نیز پا به این عرصه نهادند.

علمائی نظیر آیت‌الله میلانی، مرعشی نجفی، خویی، بهبهانی، سید عبدالله شیرازی که در دفاع از مردم فلسطین و محکوم کردن رفتار ظالمانه و زشت رژیم اشغالگر اسرائیل اعلامیه صادر کردند.

آیت‌الله مرعشی

جالب آن است که هر یک از آیات عظام با استناد به آیات و روایاتی اعلامیه‌های خود را آغاز یا ختم می‌کردند که پیوستگی جامعه شیعه با فلسطین که مذهبشان سنی بود را نشان می‌داد. به طور مثال آیت‌الله میلانی در ضرورت مبارزه با اسرائیل و کمک به مردم به فلسطین به حدیث مشهور نبوی من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» استناد می‌کند.(10)

آیت‌الله مرعشی نیز با استناد به آیه کریمه ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» مبارزه در راه آزادی فلسطین را برای همه مسلمانان واجب شرعی دانسته و کشته شدن در این راه را شهادت دانست. همچنین آقای مرعشی در اقدامی عملی، یک حساب بانکی در قم برای کمک به مردم فلسطین افتتاح کرد و از مردم خواست تا کمک‌های مالی خود به آوارگان فلسطین را به این حساب واریز کنند.(11)

امام موسی صدر

او به عنوان رهبر شیعیان لبنان، حل مشکلات ی، فرهنگی و اجتماعی مسلمانان را در گرو حل مسأله فلسطین می‌دانست و در مجالس مختلف در این باره سخن می‌گفت. او سعی می کرد این مسأله را تنها از بعد اسلامی آن مطرح نکند. بلکه در محافل غیر اسلامی با برجسته کردن وجوه انسانی این مسأله تلاش می‌کرد تا وجدان غیر مسلمانان را بیدار کند.

به طور مثال او در یک از سخنرانی‌های خود می‌گوید تلاش برای آزادی فلسطین، تلاش برای آزادی مقدسات اسلامی و مسیحی و تلاش برای آزادی انسان است. این تلاش است برای جلوگیری از آلوده شدن نام خداوند در روی زمین، زیرا صهیونیسم با رفتارهای خود نام خداوند را آلوده می‌سازد.»

او در ۱۳۴۸ه.ش حمایت خود از مردم فلسطین را اعلام و سازمان امل» را در حمایت از مردم فلسطین تاسیس نمود که یکی از وظایف آن دفاع از مقاومت فلسطین بر ضد صهیونیسم بود. او همچنین علاوه بر سفر به کشورهای عربی، برای رساندن صدای مظلومیت فلسطین و جنایات اسرائیل، به آلمان و فرانسه نیز سفر کرد و با شخصیت‌های مذهبی و ی و رسانه‌های گروهی آنجا دیدار کرد.(12)

میلاد پورعسکری

پی‌نوشت:

۱ http://wikinoor.ir

۲- http://zionism.pchi.ir/show.php?page=contents&id=5995.

۳- https://zanjan.ichto.ir/database/agentType/View/PropertyID/79.

۴- http://ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=221.

۵- http://www.irdc.ir/fa/news/1914.

۶- http://www.iichs.ir/News-4470.

۷- http://ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=1121.

http://navideshahed.com/fa/news/390306.

۸- https://www.mashreghnews.ir/news/911271.

۹- http://ir-psri.com/Show.php?page=ViewNews&NewsID=6179&cat=7

۱۰- http://www.rahmag.ir/content.php?id=184.

۱۱- https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3814/3825/23462.

۱۲- http://dowran.ir/show.php?id=48917911.

 


انتساب بنی امیه به عبدشمس، با تردید جدّی روبه‌روست. قرائنی در دست است که دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن این خاندان دارد. روشن است که با توجه به جایگاه بنیامیه در تاریخ مسلمانان نباید انتظار یافتن مستندات صریح و فراوان در این زمینه داشت.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جریانات صدر اسلام، پس از بنیهاشم، امویان هستند. این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را میتوان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد؛ با این تفاوت که تعداد فراوانی از بنیهاشم، نقش انسان پاک و سفید، و تمامی بنیامیه به‌جز یکی دو نفر نقش انسان خبیث و سیاه را بر عهده دارند.

اصرار بر اجرای نقش مخالف و پافشاری بر به ذلت کشاندن و نابود کردن بنیهاشم، در هر ذهنی یک علامت سؤال بزرگ پدید میآورد و آن اینکه: علت این خشونت رفتاری و وحشی­گری تاریخی امویان در برابر بنیهاشم چیست؟

در کنار پاسخهای گوناگونی که میتوان به این پرسش داد، پیشینه تاریخی و اصالت این طایفه را نیز باید در نظر داشت. نگاه رسولخدا(ص) به بنیامیه، نه‌تنها نگاه مثبتی نیست که نگاهی بسیار منفی و حاکی از انزجار درونی است. آن حضرت درخت نفرین‌شده» در قرآن را بر بنیامیه تطبیق فرمود(1). همچنین رسولخدا(ص) شبی در خواب دید که بوزینگانی بر منبر او بالا میروند. این خواب چنان بر آن حضرت گران آمد که پس از آن، تا زمان شهادت رسولخدا(ص)، کسی ایشان را خندان ندید. آن حضرت بوزینگان را بر بنیامیه منطبق فرمود(2). در پله سوم، نقل شده که منفورترین خاندانها نزد رسولخدا(ص)، بنیامیه و بنیحنیفه و ثقیف بودند(3).

از نکات قابل توجه و عجیب آنکه: این تغییر ماهوی (تبدیل به بوزینه شدن)، در طول تاریخ، تنها یک مورد مستند دیگر دارد و آن نیز مربوط به گروهی از یهودیان است که به بوزینه، مسخ شدند. این نکته می‌تواند کلید ارتباط کاملا معنادار آنان با یکدیگر باشد.

درمجموع، بنیامیه و یهود، یا هردو از یک ریشهاند و یا لااقل هردو در یک مسیر و ت، گام برمی‌دارند و با یکدیگر، مشارکت و همکاری دارند. تطبیق شجره ملعونه» بر آنان و به‌شکل بوزینه درآمدن آنها، گذشته از برداشت نخست، با برداشت دوم نیز سازگار است.

انتساب بنیامیه به عبدشمس، با تردید جدّی روبه‌روست. قرائنی در دست است که دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن این خاندان دارد. روشن است که با توجه به جایگاه بنیامیه در تاریخ مسلمانان نباید انتظار یافتن مستندات صریح و فراوان در این زمینه داشت. ازاینرو اندک گزارشهایی نیز که در این زمینه یافت میشود، صریح و بسیار به شمار میآیند. در ادامه به ذکر تعدادی از قرائن و مستندات مرتبط با این زمینه میپردازیم. برخی از این قرائن و مستندات، دلالت بر تردید در انتساب بنیامیه با بنیهاشم دارد. در مرحله بعد، رواج تأمل‌برانگیز روابط نامشروع در بنیامیه مورد توجه قرار میگیرد. و در مرحله سوم و چهارم، به ذکر شواهدی از اصالت غیرعرب داشتن امویان میپردازیم.

1/ رابطه خصمانه غیرعادی با بنیهاشم

یکی از مواردی که ما را نسبت به عدم ارتباط خانوادگی امیه با عبدمناف و هاشم مطمئن میسازد، رابطه خصمانه عجیب و غریب اوست. امیه، هم با هاشم درگیر شد و هم با عبدالمطّلب؛ و در هر دو مورد شکست خورد! کار به اینجا ختم نگردید و این خباثت، در نسل وی ماندگار گردید:

حرب‌بن‌امیه با عبدالمطلب درگیر شد؛

ابوسفیان با رسولخدا(ص) درافتاد(4)؛

معاویه با امیرالمؤمنین و امام حسن(علیهماالسلام) جنگید؛

یزید خون امام حسین(ع) را ریخت؛

عبدالملک مروان با امام سجاد(ع) به مخالفت برخاست؛

هشام‌بن‌عبدالملک، امام باقر(ع) را به شهادت رساند؛

و در آخرامان هم، سفیانی از همین تیره، به کشتار شیعیان امیرالمؤمنین(ع) میپردازد و با امام زمان(عج) به جنگ برمیخیزد.

در نمونههایی جزئیتر:

پس از این نمونهای از رفتار عُقبَةبن‌ابیمُعَیط با رسولالله(ص) ذکر خواهد شد(5). همسر ابولهب، امجمیل دختر حرب‌بن‌امیه است که باید ریشه تمامی انحرافات و جبههگیریهای تند ابولهب را در او جست‌وجو نمود! عاص‌بن‌وائل پدر عمرو عاص، یکی از مسخرهکنندگان رسولالله(ص) و کسی بود که پس از وفات قاسم، پسر رسولالله(ص)، آن حضرت را ابتر» نامید(6). بعدها و پس از جنگ جمل، وقتی صحبت از بیعت مروان با امیرالمؤمنین(ع) به میان آمد، حضرت فرمود: او مگر پس از مرگ عثمان با من بیعت نکرد؟! مرا به بیعت او نیازی نیست. دست او، دستی یهودی است؛ اگر با دستش بیعت کند با شمشیرش خیانت خواهد کرد. (7). یحیی‌بن‌حکم‌بن‌ابیالعاص به عبدالله‌بن‌جعفر گفت: به خدا سوگند در شام بمیرم و دفن شوم، بیشتر دوست دارم تا در خبیثه! و منظورش از خبیثه، مدینه بود!! عبدالله هم پاسخ داد: همسایگی یهودیان و مسیحیان را بر همسایگی رسولخدا(ص) ترجیح دادی(8).

دربرابر، معاویه رابطه صمیمانهای با یهودیان داشت. یک بار که از شاعری یهودی خواست برایش شعری بخواند و. بار دیگر از شاعری یهودی خواست شعر پدرش را که در رثای خودش سروده بود برایش بخواند و با شنیدن آن به گریه افتاد(9). بار دیگر وقتی مردی یهودی در دربار وی مدعی شد رسولخدا(ص) با مکر و خدعه کعب‌بن‌اشرف یهودی را کشت، او هیچ عکس‌العملی نشان نداد. این رفتار سرد او به‌گونه‌ای زننده بود که محمد‌بن‌مسلمه را به اعتراض وادار کرد و وی تنها از یهودی خواست مجلس را ترک کند! محمدبن‌مسلمه که دنبال یهودی رفته ولی او را پیدا نکرده بود، به دربار او برگشت و گفت: هیچ‌گاه با تو هم‌سخن نخواهم شد؛ آن یهودی را هم هرکجا ببینم خواهم کشت(10).

در زمینه رابطه این دو خاندان، روایتی بسیار قابل توجه از امام صادق(ع) در دست است: ما و خاندان سفیان، دو خاندان هستیم که در راه خدا باهم دشمن شدیم. ما گفتار خدا را تأیید میکردیم و آنها تکذیب. ابوسفیان با رسولالله(ص) و معاویه با علی‌بن‌ابی­طالب و یزید با امام حسین(ع) جنگیدند و (در آخرامان) سفیانی با قائم(عج) خواهد جنگید(11).

این روایت، از نگاه فلسفه تاریخ، روایتی کلیدی به شمار میآید و بیانگر رهبری دو جریان حق و باطل در طول تاریخ است.

ادامه دارد.

سیدمحمدمهدی حسین‌پور

پی نوشت؛

(1). در نامهای که مأمون به اطراف و اکناف برای لعن بنیامیه فرستاد، تصریح شده که هیچ اختلافی بر تطبیق این آیه بر بنیامیه نیست (تاریخ طبری، ج8، ص185). حتی در گزارشی که نام بنیامیه از آن حذف شده، محتوای آن کاملاً گویای تطبیق آیه بر آنان است (تاریخ بغداد، ج4، ص113). این تطبیق چنان بر برخی گران آمده که انواع تلاش‌ها برای خنثیسازی آن به کار گرفته شده! گذشته از اشکال به ضعف سند، تلاش شده متن آن نیز تحریف شود. از یکی از همسران رسولالله(ص) نقل شده که آن را بر خاندان ابوالعاص تفسیر فرمود (عمدةالقاری، ج19، ص30). در تلاشی دیگر، نام قبیله، به‌کنایه ذکر شده! (زادالمسیر، ج5، ص40)

(2). المستدرک، ج3، ص171؛ دلائل النبوه، ج6، ص510؛ شعب الایمان، ج3، ص323؛ تفسیر ثعلبی، ج7، ص257؛ سنن ترمذی، ج5، ص115؛ تاریخمدینة دمشق، ج57، ص340؛ المحرر الوجیز، ج5، ص505؛ الکامل، ج3، ص407 .

ابن کثیر پس از دفاع از سند این حدیث، یکی از ایرادهایی را که از استاد خود برای اثبات ضعف متن این روایت نقل کرده، عدم امکان شمول آن نسبت به حکومت یکی از سران صحابه و عمربن‌عبدالعزیز است (البدایة و النهایة، ج6، ص233و274؛ تفسیر ابن‌ کثیر، ج4، ص566و567) غافل از آنکه این اشکال، حداکثر باعث نپذیرفتن تفسیر راوی است نه باطل بودن اصل روایت. برای نقلهای دیگری از روایت، ر.ک: الدر المنثور، ج4، ص191.

این روایت نیز با تحریفهایی روبه‌رو شده؛ به‌گونهای‌که گفته شده رسولالله(ص) این خواب را درباره خاندان حکم‌بن‌ابیالعاص دید (المستدرک، ج4، ص480)؛ مسندابویعلی، ج11، ص348؛ مجمع اوائد، ج5، ص244. و در پرده بعدی، نام این گروه، به‌کنایه ذکر شده! (جامع البیان، ج15، ص141؛ تفسیرثعلبی، ج6، ص111).

(3). المستدرک، ج4، ص480و481؛ مسند ابویعلی، ج13، ص417؛ مجمع اوائد، ج10، ص71 ؛ البدایةوالنهایة، ج6، ص264؛ دلائل النبوة بیهقی، ج6، ص481 [پس از نقل عبارت شر قبائل العرب بنو أمیة و بنو حنیفة و ثقیف» از رسولالله(ص)، نسبت به سند روایت مینویسد: قلت و لحدیثه هذا فی المختار بن أبی­عبید الثقفی شواهد صحیحة.] عجیب آنکه احمد حنبل این روایت را با حذف نام بنیامیه نقل کرده! (مسنداحمد، ج4، ص240) بخاری هم تنها به ذکر بنیحنیفه بسنده کرده! (التاریخ الکبیر، ج5، ص317).

(4).ابوسفیان در رفت و آمدهای تجاری خود به شام در زمان جاهلیت، زمینی در منطقه بلقاء به‌نام قبش خریداری کرده بود که بعد از وی به معاویه رسید (فتوح البلدان، ج1، ص153). از خود ابوسفیان گزارش شده که در ایامی که آتش جنگ میان قریش مکه و رسولالله(ص) که به مدینه هجرت کرده بود شعلهور بود، برای تجارت به غزه رفت و آنجا او را برای تحقیق از اوضاع حجاز به دربار هرقل بردند و پس از پرسش و پاسخ‌هایی که میان هرقل و او رد و بدل شد، هرقل به حقانیت رسولالله(ص) پی برد (الاغانی، ج6، ص523 به بعد). براساس گزارشی دیگر، ابوسفیان با یکی از احبار منطقه یمن، نشست و برخاست داشت. یک روز، حبر یهودی از ابوسفیان درباره خبر نبوت رسولالله(ص) جویا شد و ابوسفیان، اخبار غلط به او داد. فردای آن روز، عباس، در حضور ابوسفیان، اطلاعات غلط او را تصحیح کرد و حبر یهودی با شنیدن اخبار درست سراسیمه بیرون رفت و فریاد برداشت: سر یهود بریده شد! یهود کشته شد!. (الاغانی، ج6، ص526و527). ابوسفیان یکی از پناهگاههای منافقان در روزگار خود بود! (الاغانی، ج6، ص522) پس از به حکومت رسیدن خلیفه سوم، ابوسفیان به ملاقات او رفت و امویان را خطاب کرد: حالا که حکومت به شما رسیده، همچون گوی آن را میان خود رد و بدل کنید که به خدا سوگند بهشت و دوزخی در کار نیست! (الاغانی، ج6، ص529).

(5).اینها همه در حالی بود که عقبه در کنار نضربن‌حارث، دو پیک قریش به‌سوی یهودیان مدینه برای روشن شدن صحت ادعای نبوت رسولالله(ص) بودند (تاریخ الاسلام، ج1، ص212).

(6). الکامل ابن اثیر، ج2، ص72و73.

(7). ربیع الابرار، ج5، ص192 .

(8). انساب الاشراف، ج2، ص49 .

(9). انساب الاشراف، ج5، ص110 .

(10). انساب الاشراف، ج5، ص160؛ دلائل النبوه بیهقی، ج3، ص193.

(11). معانی الاخبار، ص346 .


متأسفانه، برخی از افسانه‌ها در لباس روایت و نقل معصوم به کتاب‌ها راه یافته‌اند. این‌گونه اخبار که به اسرائیلیات مشهورند، حاصل خیال‌پردازی و افسانه‌سرایی مسیحیان و یهودیان تازه‌مسلمان یا مسلمان‌نما، چون کعب‌الاحبار، وَهب‌بن‌مُنَبِّه و هم‌کیشان آن‌ها بوده است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ روایات مجعول و اسرائیلیات همچنان‌که وارد برخی از مباحث تاریخی شده‌اند، در تاریخ آغاز زندگی انسان نیز نفوذ کرده‌اند. در دیدگاه اسلامی، رشته زندگی انسان امروز، از آدم و حوا آغاز می‌شود و آن دو، خود پدر و مادری نداشته‌اند یا أیُّها الناسُ إنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ أُنثَی(1)؛ ای مردم! همانا شما را از یک مرد و زن پدید آوردیم.»

همه آیین‌ها، خواه آسمانی و خواه بشری، بر این باورند که این پدر و مادرِ آغازین، در باغی به سر می‌بردند و آن‌گاه به سبب خطایی، از آن رانده شدند. این باور اصیل و حقیقی، به‌تدریج از اوهام و پندارهای بشری رنگ پذیرفت و اسطوره‌هایی در این زمینه شکل گرفت. هر قومی برای خود تصویری از آفرینش آدم و حوادث پیرامون آن آفرید و برخی کتاب‌های تفسیر، به‌ویژه تفاسیر اهل‌سنت، سرشار از این وهم‌بافی‌ها شد.

متأسفانه، برخی از این افسانه‌ها در لباس روایت و نقل معصوم به کتاب‌ها راه یافته‌اند. این‌گونه اخبار که به اسرائیلیات مشهورند، حاصل خیال‌پردازی و افسانه‌سرایی مسیحیان و یهودیان تازه‌مسلمان یا مسلمان‌نما، چون کعب‌الاحبار، وَهب‌بن‌مُنَبِّه و هم‌کیشان آنها بوده است. آنان به‌دلیل اینکه برخی مسلمانان ساده‌لوح را آماده شنیدن خرافات می‌دیدند، با بهره‌گیری از قوه خلّاق خود، افسانه‌هایی خرافی خلق می‌کردند که حتی سابقه‌ای از آنها در منابع اهل‌کتاب به چشم نمی‌خورد(2). سپس با شاخ و برگ دادن به این داستان‌ها، گاه از کاه، کوهی می‌ساختند. بسیاری از تلاش‌های این مسلمان‌نمایان یهودی‌الاصل، در تاریخ اسلام به بار نشست و سیر تاریخ را تغییر داد.

از دیدگاه قرآن، آدم ابوالبشر(ع) عالِم به علم لدنی بود. خداوند آدم را خلیفه خود در زمین گمارد و او برای اینکه در زمین فساد نکند، باید زمین را کاملاً می‌شناخت. پس نخستین انسانی که به عرصه زمین پا نهاد، عالِم بود و تمام ابزارها را می‌شناخت؛ اما این ابزارها فراهم نبود و او از علم خداوندی برای ساخت آنها بهره گرفت. بنابراین، نخستین انسان، علمش را از خدا داشت و خداپرست نیز بود.

طبق فرمایش قرآن، زندگی بشر در زمین، با دو ویژگی توحید و علم آغاز شد. جامعه‌شناسی امروز غرب، برخلاف قرآن، عقیده دارد که زندگی بشر با جهل و بت‌پرستی آغاز شده و خدا معلول ترس بشر از عوامل طبیعی است. همین ترس، او را به پناه بت‌ها کشانده و گاه درخت یا کوه یا ستاره‌ای را از ترس عذاب‌های آسمانی یا به طمع نزول نعمت پرستیده است. او پس از اینکه آگاه‌تر شد، از بت‌پرستی به زنده‌پرستی، و از آن به غیب‌پرستی و سپس به خداپرستی روی آورد. این دیدگاه جامعه‌شناسان غرب، برخلاف چیزی است که خداوند از سیر آفرینش بیان می‌دارد. آنچه بشر را دچار جهل و شرک کرده، دوری از نقطه آغاز و فاصله گرفتن از خط انبیا(ع) است.

براین‌اساس، زندگی انسان در زمین، با اکثریت انسان‌های خوب آغاز شد، هرچند از حیث کمیت بیش از دو نفر نبودند؛ همان‌گونه که با اکثریت انسان‌های خوب نیز پایان خواهد یافت و عدد آنها در پایان را تنها خدا می‌داند.

منبع: دشمن شدید(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب) دفتر اول، چاپ دوم، زمستان95، صص50-52.

پی نوشت؛

(1). حجرات، آیه 13.

(2). محمد رشید رضا در تفسیر المنار(ج4، ص268) می‌نویسد: یهودیان گاه خرافات یا ساخته‌های ذهن خودشان را به مسلمانان القا می‌کردند تا آن را وارد کتاب‌های خود کرده، با دین خود درآمیزند. به همین دلیل در کتاب‌های مسلمانان به اسرائیلیات خرافی برمی‌خوریم که در عهد قدیم اصلاً اشاره‌ای به آنها نشده است.


چرا منابع غیرشیعی حقیقت بنی امیه را مطرح نکرده‌اند؛ سهیلی می‌نویسد: خدا از کارهای دوران جاهلیت گذشته و از ایراد گرفتن به نسب دیگران نهی کرده است. حتی اگر این نهی الهی نبود، باز جا داشت به خاطر جایگاه برخی از صحابه، نسبت به نسب بنیامیه کنکاشی نشود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جریانات صدر اسلام، پس از بنی هاشم، امویان هستند. این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را میتوان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد. در دو شماره قبلی، قرائنی در رابطه با دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن خاندان بنی‌امیه مطرح شد. بخش سوم و پایانی یادداشت هم‌اکنون تقدیم می‌شود.

 4 - اتهام فرزندخواندگی در نسل امیه

گذشته از امیه، درباره چند تن از افراد تیره وی نیز ادعای فرزندخواندگی یا زادگی و شامی بودن مطرح است. این تعدد یا در همه موارد، راست و درست است که دلیلی آشکار بر اتهام امیه به شمار میآید؛ یا اینکه همه این موارد، اشاره به یک مورد اساسی دارند که در این صورت، اساسیترین مورد، اتهام امیه است. فرض سوم این است که تمامی این موارد به این نیت ساخته شده است که اذهان را از متهم اصلی پرونده، یعنی امیه، دور سازند. درهرحال موارد یادشده عبارتند از:

الف. ابوعمرو‌بن‌امیه

پس از آنکه امیه، ده سال به شام رفت، گفته میشود همان‌جا ابوعمرو را به فرزندخواندگی گرفت؛ درحالی‌که نام اصلی او ذکوان و اهل صَفّوریّه بود. پس از مرگ امیه، زن وی به ابوعمرو رسید و در نتیجه آن، ابان که همان ابومُعَیط باشد، زاده شد!لنگر[1]

از ابن‌کلبی نقل شده است: امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به‌نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، همبستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد. به همین خاطر است که رسولالله(ص) به عقبه، آن روز که دستور کشتنش را داد گفت: تو یهودی و اهل صفوریه هستی.لنگر[2]

وقتی معاویه از ثوربن‌تلده که عمری طولانی داشت پرسید کدام‌یک از اجداد مرا دیدهای؟» پاسخ شنید: امیه را دیدم که کور شده بود و بردهاش ذکوان او را راه میبرد. معاویه نهیب زد: ساکت شو! ذکوان، پسر او بود. ولی پاسخ شنید: این را شما میگویید!لنگر[3]

همچنین از صاحب کتاب المثالب» نقل شده: ابوعمرو، برده امیه و نامش ذکوان بود که امیه او را به فرزندخواندگی گرفت. دغفل نسّابه وقتی با پرسش معاویه روبه‌رو شد که از بزرگان قریش چه کسانی را دیدهای؟» گفت: عبدالمطلب و امیة‌بن‌عبدشمس را دیدهام. معاویه از او خواست آن دو نفر را برایش توصیف کند. دغفل گفت: عبدالمطلب، سفید بود و قامتی کشیده و صورتی نیکو داشت و در پیشانیش نور نبوت و جلال و عزّت حکومت، دیده میشد. ده پسر که هریک مانند شیر بیشه بودند گرد او را گرفته بودند. معاویه گفت: امیه چطور؟ دغفل گفت: پیری کوتاه‌قد و لاغراندام و کور بود که بردهاش ذکوان او را راه میبرد. معاویه گفت: ساکت! او پسرش ابوعمرو بود! دغفل پاسخ داد: این ادعای شماست؛ آنچه من میدانم، همانی است که به تو گفتم.لنگر[4]

ابویقظان هم گفته: (مردم) گمان دارند که امیه بردهای به‌نام ذکوان داشت که او را ابوعمرو نامید و جانشین خود کرد. آمنه، همسر امیه هم بعد از مرگش به ابوعمرو رسید!لنگر[5] امام حسن(ع) نیز در مجلس معاویه و در پاسخ ولید‌بن‌عقبه فرمود: تو را به قریش چه؟! تو زاده بردهای اهل صفوریه به‌نام ذکوان هستی!لنگر[6]

ب- ابومعیط‌بن‌ذکوان‌بن‌امیه

گفته شده: ذکوان نیز ابان را که همان ابومعیط است- به فرزندخواندگی گرفت!لنگر[7] فضل‌بن‌عباس در شعر خود، از ابومعیط با عنوان ابن ذکوان الصفوری» یاد کرد.لنگر[8] زمخشری مینویسد: ابومعیط بردهای اهل صفوریه اردن بود که ابوعمرو او را به مکه آورد و به فرزندی گرفت!لنگر[9] معاویه در دفاع از آبا و اجداد خود ابومعیط را نیز فرزند امیه معرفی کرد؛ ولی دوباره پاسخ شنید: این ادعای شماست!لنگر[10] مسعودی هم مینویسد: عقیل میگفت: ابومعیط مردی یهودی از اهالی صفوریه بود.لنگر[11]

در نقل آبرومندانهتر ماجرا: پس از مرگ امیه، همسرش آمنه، به پسر بزرگ امیه به نام ابوعمرو رسید و نتیجه این ازدواج، زاییده شدن ابومعیط بود. بنابراین فرزندان آمنه، هم برادران ابومعیط بودند و هم عموهایش!لنگر[12]

ج. عُقبَة‌بن‌ابیمُعَیط

رسولالله(ص) به عقبه فرمود: تو قریشی هستی؟! تو بردهای اهل صَفّورِیه هستی.لنگر[13] این مطلب، در ماجرایی میان عبدالملک و مردی سالخورده نیز بیان شده است.لنگر[14] عقیل هم به عقبه گفت: تو به‌گونهای سخن میگویی، گویا اصل خود را نمیدانی! تو بردهای، اهل صفوریه هستی. عقیل به این نکته اشاره داشت که پدر او یکی از یهودیان آن ناحیه بوده است.لنگر[15] سهیلی نیز میپذیرد که ماجرای فرزندخواندگی، مربوط به عقبه است.لنگر[16]

خاندان ابوالعاص

عبدالرحمان‌بن‌محمدبن‌اشعث میگفت: نسل ابوالعاص، بردگانی اهل صفّوریه هستند.لنگر[17] بنابراین فرزندخواندگی یا یک مسئله عادی در میان بنیامیه بوده که در این صورت، ادعای آن درباره امیه هم نیازمند دلیل محکمی نیست؛ به‌ویژه که بعدها معاویه با بیآبرویی و بی‌شرمی هرچه تمام‌تر، زیادبن‌ابیه را به این خاندان پرظرفیت! افزود و هیچ ابایی از این کار نداشت. احتمال دیگر، این است که تمامی این موارد به یک مورد اصلی بازمیگردد که در این فرض، اصلیترین متهم و گزینه موجود، امیه است.

اما پاسخ اینکه چرا منابع غیرشیعی از این حقیقت، حتی در دوران بنی‌عباس طفره رفتهاند، باید در کلام سهیلی جست‌وجو کرد؛ آنجا که مینویسد: خدا از کارهای دوران جاهلیت گذشته و از ایراد گرفتن به نسب دیگران نهی کرده است. حتی اگر این نهی الهی نبود، باز جا داشت به خاطر جایگاه برخی از صحابه، نسبت به نسب بنیامیه کنکاشی نشود!لنگر[18]

سیدمحمدمهدی حسین‌پور

پی نوشت؛

لنگر[1]. المعارف، ص318؛ المنمق، ص99و100 .البته طبق گزارشی که پیش از این گذشت، ابوعمرو خود در زمان حیات پدرش ازدواج کرد!

لنگر[2]. المعارف، ص319 .

لنگر[3]. الاصابه، ج1، ص532؛ تاریخ مدینةدمشق، ج11، ص181 .

لنگر[4]. الاغانی، ج1، ص45 .

لنگر[5]. انساب الاشراف، ج9، ص339 .

لنگر[6]. الاحتجاج، ج1، ص412 .

لنگر[7]. المنمق، ص100 .

لنگر[8]. فضل در شعری تند این‌گونه سرود: أتطلب ثارا لست منه و لا له * و أین ابن ذکوان الصفوری من عمرو؟ / کما اتصلت بنت الحمار بأمها * و تنسى أباها إذ تسامى أولى الفخر. (تاریخ طبری،ج 3، ص449)

لنگر[9]. ربیع الابرار، ج1، ص150و151 .

لنگر[10]. الاصابه، ج5، ص398 .

لنگر[11]. مروج الذهب، ج2، ص336 .

لنگر[12]. الاغانی، ج1، ص48 .

لنگر[13]. المعارف، ص319؛ شرح نهجالبلاغه، ج6، ص293 .

لنگر[14]. الفتوح ابن اعثم، ج2، ص563 .

لنگر[15]. مروج الذهب، ج2، ص336 .

لنگر[16]. الروض الانف، ج3، ص65 . عقبة‌بن‌ابیمعیط از اسرای جنگ بدر بود که به دستور رسولالله کشته شد. عقبه به رسولالله اعتراض کرد: از میان قریش فقط مرا میکشی؟ فرمود: آری. گفت: چه کسی متکفل فرزندانم میشود؟ فرمود: آتش! (الاغانی، ج1، ص49؛ الکامل، ج2، ص74) عقبه نیز از کسانی بود که به شدت رسولالله و مسلمانان را اذیت میکردند. در یک نمونه، ظرفی پر از مدفوع را بر درب خانه رسولالله گذاشت! (الکامل، ج2، ص74) عقبه کسی بود که به گفته عبدالله بن عمرو، بدترین رفتار مشرکان را با رسولالله داشت. او بود که یکبار، لباسش را دور گردن رسولالله پیچیده و تلاش میکرد ایشان را خفه کند! (الاغانی، ج1، ص50)

لنگر[17]. تاریخ طبری، ج5، ص157.

لنگر[18]. الروض الانف، ج3، ص65 .


تاریخ گواه بر این است که همه بنی‌ اسرائیل فرمان‌های حضرت موسی(ع) را انجام نمی‌دادند. پس وقتی حضرت موسی(ع) می‌گوید که یک پیامبر خاتمی خواهد آمد، یکسری از بنی‌اسرائیل به این پیش‌بینی حضرت موسی(ع) توجهی نمی‌کنند. همان‌طور که برای خود حضرت موسی(ع) احترام قائل نیستند، برای حرف‌هایش هم احترام قائل نیستند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ مصطفی بیگ محمدی از پژوهشگران این مؤسسه در معرفی خود می‌گوید: دانش‌آموخته حوزه علمیه قم در سطوح عالی تحصیل می‌کنم. چند سالی است که توفیق دارم در مباحث یهودپژوهی و دشمن‌شناسی کار می‌کنم. دو عدد تألیف دارم ولی متأسفانه برای این‌ها محیطی پیدا نشده است که به چاپ برسند. یکی از آن‌ها بحث تخصصی خودمان است که شناخت اهل کتاب از پیامبر(ص) است که بحث درون دینی و برون دینی دارد. در این کتاب متون روایی و اسلامی درون دینی می‌شود و متون یهودی‌ها و کتاب یهودی‌ها و نویسنده‌های یهودی‌ها و مسیحی‌ها برون دینی می‌شود. از این دو این متن استنباط کرده‌ایم که یهودی‌ها و مسیحی‌ها پیامبر(ص) را می‌شناختند و اسمش را از قرآن کریم استنتاج و اقتباس کرده‌اند. یعرفونهم» را ضمیرش را برداشته‌ایم و یعرفون» شده است.

در گفت‌وگو با این پژوهشگر عرصه تاریخ به بررسی چگونگی شناخت یهودیان نسبت به نبی اکرم(ص) پرداختیم که در ادامه متن آن را ملاحظه می‌کنید؛

پرسش: می‌خواستم که به عنوان اولین سوال کمی در رابطه با موضوع شناخت یهود از پیامبراسلام(ص) صحبت کنید و این که این شناخت چه اهمیت و جایگاهی در بحث ما دارد.

برای یهود شناخت پیامبر(ص) خیلی مهم بوده است. این اهمیت از دو وجه قابل تحلیل است. بحث اول این است که یهودی‌ها یک شیرینی از زندگی اشرافی یا انسان برتر بودن در زمان حضرت موسی(ع) داشته‌اند. زمانی بر یهودی‌ها گذشت که برده فرعون و قوم او بودند. ناموسشان زیر دست فرعونیان بود و زندگی برایشان به سختی می‌گذشت. حضرت موسی(ع) این رنج و سختی را از آن‌ها گرفت و به جای آن به آن‌ها عزت و احترام و علم داد. بهترین پوشاک و غذا به آن‌ها داده شد. غذاها از آسمان برای آن‌ها می‌رسید. یهود چنین زندگی شیرینی را تجربه کرده بود. بعد از حضرت موسی(ع) این زندگی از بین رفت.

با آمدن پیامبرخاتم(ص) (که این‌ها فکر می‌کردند از خودشان است) گمان اینها این بود که دوباره به همان دوران شیرین بازمی‌گردند. پس این بحث برای یهود خیلی مهم است. زیرا یهودیان که به دنبال آقایی هستند، پیامبرخاتم را می‌شناسند و به مردم خود و دیگران هم درباره این پیامبر می‌گویند. مردم هم در سرزمین‌های دیگر پخش می‌کنند که قرار است چنین پیامبری ظهور کند. به تصور خودشان پیامبر هم از آن‌ها است و دیگران را تهدید می‌کنند که هرچه ما را اذیت کنید او جبران می‌کند و شما زیردست ما خواهید بود.

دومین جهت این است که یهودی‌ها به خاطر علمی که از انبیاء خودشان کسب کرده‌ بودند، برای خودشان یک جهان‌بینی کلی ساختند. یک جهان‌بینی که می‌توان به آن مادی و یا زرسالاری گفت. این یهودی‌ها به دنبال ساختن دنیایی بر اساس جهان‌بینی خود هستند. اینها می‌خواهند جهان‌بینی خود را در جهان مادی خود پیاده کنند. با توجه به علومی که از انبیاء گرفته‌اند و علومی که خودشان به صورت تجربی کار کرده‌اند، می‌خواهند دنیا را با آن بسازند.

لذا یهودی‌ها قبل از پیامبرخاتم(ص) صاحب قدرت و ثروت شدند و برای خودشان شهر ساختند و همچنین نهادسازی کردند. احتمال دارد که کسی بیاید و این شهرسازی و نهادسازی را از بین ببرد و آن‌ها را رسوا کند. مردم و قدرت آن‌ها را بگیرد و دنیا را هم عوض کند. همان دنیایی را عوض کند که یهودی‌ها برایش برنامه ریختند و برایش تلاش کردند. پس دومین نکته این شد که این‌ها به دنبال ساختن جهانی هستند که جهان‌بینی آن را داشتند. به تصور خودشان اگر پیامبر(ص) هم آمد، در چارچوب آن‌ها کار کند و به این صورت پیامبر را هم محدود کنند.

اما می‌بینیم که پیامبراسلام(ص) ظهور می‌کند اما این پیامبر(ص) نه از خود یهودی‌ها هست و نه جهان‌بینی یهودی‌ها را می‌پذیرد بلکه عکس آن را عمل می‌کند. آیه قرآن می‌گوید بدترین افرادی که در مورد خودت و جانشینان و امتت و دین می‌توانی ترسیم کنی، یهودی‌ها هستند. پس در این دو نکته یهودی‌ها نتوانستند موفقیتی کسب کنند.

پرسش: انبیاء وقتی می‌آمدند نسبت به انبیاء دیگر بشارت می‌دادند. حضرت موسی(ع) چه اطلاعات و رویکردی را در رابطه با پیامبر آخرامان به قوم یهود داده بود؟

بر اساس علم کلام شیعه هر پیامبری نسبت به پیامبر بعد از خودش رسالتی دارد و باید او را معرفی کند. در کتاب تورات می‌بینیم که بعضی از اوصاف حضرت عیسی(ع) هست. در انجیل بعضی از اوصاف پیامبرخاتم هست. این یک رسالت برای انبیائی که مبعوث می‌شدند بوده است. پیامبران باید پیامبر بعد از خودشان را یا نشان می‌دادند یا اوصافش را بیان می‌کردند.

نکته دوم این است که به صورت خاص همه انبیاء وظیفه داشتند که پیامبرخاتم را معرفی کنند. یعنی گل سرسبد انبیاء، پیامبرخاتم(ص) است. از این گذشته همه پیامبران اوصاف وصی پیامبرخاتم را هم می‌گفتند.

حالا این موضوع مطرح است که پیامبران گذشته تا چه حد پیامبر آخرامان را معرفی کرده‌اند؟ در عصر پیامبران مردم چند گروه هستند. یک عده هستند که قبل و بعد از پیامبر هیچ تغییری نمی‌کنند. کاری به کسی ندارند و به دنبال زندگی خود هستند. برخی هم کمی مذهبی می‌شوند و شریعت آن پیامبر را در زندگی خویش اجرا کرده و بر طبق آن عمل می‌کنند. گروه سومی هم هستند که شیدا و شیفته پیامبر می‌شوند. تمام خواسته‌های او را انجام می‌دهند و گفته‌های او را پیاده می‌کنند و محرم راز می‌شوند.

یکی از محرم رازهای حضرت موسی کسی به نام ذرخاء است. این شخص معروف به ذرخاء عابد است. ایشان به دلیل مجالست با حضرت موسی، مستجاب الدعوه می‌شود و بعضی از علومی که اسرار انبیاء بود را یاد می‌گیرد و به مقام بالایی می‌رسد. حضرت موسی وقتی این فرد را صاحب ظرفیت می‌یابد علاوه بر این که پیامبرخاتم را به او معرفی می‌کند، یکسری از اسرار پیامبرخاتم را هم برای این فرد بیان می‌کند. ایشان در زمان حضرت موسی از علوم غریبه بهره‌مند بوده است و بر اساس علوم غریبه و حرف‌های حضرت موسی می‌فهمد که این پیامبر در مدینه مبعوث خواهد شد. لذا به تنهایی از فلسطین به مدینه هجرت می‌کند و برای خودش خانه و باغی می‌سازد و می‌گوید که این باغ فدای پیامبرخاتم. در همان جا ازدواج می‌کند و صاحب اولاد می‌شود و چند صد سال زندگی می‌کند.

فرزندان و نسل خود را تربیت محمدی می‌کند و به آن‌ها می‌گوید که شما در اینجا بمانید تا از اولین نفراتی باشید که به او ایمان می‌آورید. اسم باغش را هم فداکَ (فدای تو) می‌گذارد. کلمه فداک بر اثر استعمال، الفش می‌افتد و فدک می‌شود. این همان باغ فدکی است که صاحب آن حضرت زهرا(س) بودند.

ذرخاء قبل از وفات، همه فرزندانش را جمع می‌کند و به آن‌ها صندوقچه‌ای می‌دهد و به آن‌ها می‌گوید که داخل این صندوقچه یک نامه است. یک شخصی قرار است بیاید و ادعای نبوت کند و یکسری معجزات از خودش نشان دهد. شما هم باید به این فرد ایمان بیاورید. به هیچ کس هم نگویید که این صندوقچه پیش شما است. صندوقچه را به چاهی ببرید و به آن دست نزنید تا آن پیامبرخاتم مبعوث شود و به درب باغ ما بیاید و شما را به اسلام دعوت کند. نسل ذرخاء این مطلب را نسل به نسل به هم منتقل می‌کردند که قرار است پیامبرخاتم از اینجا عبوری داشته باشد و قرار است معجزه‌ای داشته باشد و معجزه او هم این است که بگوید چنین صندوقچه‌ای در چاه موجود است و در آن صندوقچه چه چیزی نوشته شده است.

بالاخره پیامبر(ص) مبعوث می‌شود و به درب باغ اینها می‌آید و به آن‌ها اعلام می‌کند که من پیامبرخاتم هستم و جد شما ذرخاء به شما صندوقچه‌ای داده است که در فلان چاه آن را پنهان کرده‌اید و از آن نگه‌داری می‌کنید. صندوقچه را می‌آورند و پیامبر می‌گوید که در این صندوقچه نام من و نام وصی من، امیرالمؤمنین علی بین ابی طالب (ع) است و در آن نامه گفته شده است که من قرار است معجزه‌ای برای شما صورت بدهم.

این‌ها در باغ خود یک چاه خشکی داشتند. حضرت انگشتر خود را بیرون می‌آورد و به حضرت علی (ع) می‌دهد و ایشان هم انگشتر راداخل چاه می‌اندازد و یک ذکری می‌گوید که باعث می‌شود که آب چاه بجوشد. ذرخاء در آن متن نوشته بود که این معجزه از وصی پیامبرخاتم اتفاق می‌افتد. قصدم از بیان این داستان این مطلب بود که یهودیان نسبت به یکسری از حوادث آینده مطلع بودند.

در تاریخ بحثی با نام فتح فدک مطرح است. این بحث منافاتی با این جریان ندارد. فدک بسیار گسترده بوده است و یک بخشی از آن هم همان فدکی بوده است که ذرخاء درست کرده بود و به حضرت زهرا(س) تقدیم کرد.

بحث دیگری هم مطرح است که حضرت موسی به خصیصین بنی اسرائیل گفته بود  که پیامبرخاتمی خواهد آمد، دختری خواهد داشت و آن دختر همسر و وصی پیامبرخاتم خواهد بود و وصی پیامبرخاتم مانند هارون سه پسر خواهد داشت. هارون سه پسر به نام شبر، شبیر و مشبر داشت و حسن، حسین و محسن هم اسامی فرزندان حضرت زهرا(س) هستند که بر وزن اسامی فرزندان هارن می‌باشند.

گفته می‌شود که در همین تورات موجود شهادت حضرت حسین (ع) موجود است. در همین توراتی که تحریف شده است. من خودم در این رابطه مقاله‌ای نوشته‌ام که در مجله تخصصی یهود چاپ خواهد شد. یا نقل شده است که خصیصین بنی اسرائیل از حضرت موسی شنیده بودند که امام حسین(ع) شهید خواهد شد. لذا در بعضی از متون روایی ما هست که این خصیصین برای امام حسین (ع) صبح و شام عزاداری می‌کردند. داستان ذرخاء را علامه نهاوندی در دو کتاب خزینة الجواهر فی زینة المنابر و العبقری الحسان فی تواریخ صاحب امان(عج) بیان می‌کند.

نقل شده است که زن و شوهری بودند که فرزند کوچکی داشتند. هر صبح و شام برای امام حسین (ع) عزاداری می‌کردند. روزی مشغول عزاداری بودند که فرزندشان در تنور نان می‌افتد. مادرش وقتی متوجه می‌شود در همان جا متوسل به امام حسین (ع) می‌شود و می‌گوید ای کسی که ما برای تو عزاداری می‌کردیم بچه ما را صحیح و سالم به ما برگردان. بچه هم صحیح و سالم از تنور بیرون می‌آید و آتش به او آسیب نمی‌رساند.

پرسش: برخی می‌گویند که حضرت موسی دو شخصیت را معرفی کرد. یعنی دو پیامبر آخرامان را معرفی کرد. یکی حضرت عیسی بود و دیگری پیامبر خاتم که حضرت عیسی هم تأکید و تصریح کرد که من پیامبر آخرامان نیستم. این موضوع چه تأثیری بر شناخت یهود از اسلام و پیامبرخاتم داشته است؟

یهودی‌ها دقیقاً پیامبر خاتم را می‌شناختند. آن‌ها می‌دانستند که حضرت عیسی پیامبرخاتم نیست. در انجیل این مطلب بیان شده است که حضرت عیسی کسی است که به حکومت مالیات می‌دهد و حرمت حاکم رومی را حفظ می‌کند و خودش را در اختیار پیلاتوس فرمانروای رومی قرار می‌دهد که او را فلک کنند. آن‌ها هم به حضرت عیسی شلاق می‌زنند. این مطالب در انجیل موجود است.

از آن طرف در رؤیای دانیال، رؤیای اول، فصل هفتم، آیه 13؛ این مطلب درباره پیامبر خاتم بیان شده است: حضرت دانیال رویایی می‌بیند و دربیان توصیف رویای خود بیان می‌کند که در خواب موجودی را دیدم که شبیه انسان بود. او بر ابرهای آسمان آمد و به حضور موجود ازلی یعنی خداوند رفت. به او اختیار، عظمت و جلال داده شد تا همه اقوام از هر زبان و نژاد او را خدمت نمایند. قدرت او ابدی و سلطنتش بی‌زوال است. این فردی که در رؤیای دانیال یعنی در تورات هست با آن توصیفی که در انجیل از حضرت عیسی(ع) شده است، متفاوت می‌باشد.

این فردی که در رویای دانیال توصیف می‌شود صاحب اختیار و جلال و عظمت است. همه اقوام از هر زبان و نژاد در خدمت اویند. پادشاه هم در خدمتش است. آیا حضرت عیسی اینگونه بود؟ حضرت عیسی به حکومت خراج می‌دهد. خودش را در اختیار حاکم رومی قرار می‌دهد. آیا این واقعاً پیامبرخاتم است؟ خدا رحمت کند پرفسورعبدالاحد داوود را که یکی از اسقف‌های بزرگ مسیحیت بود. ایشان از معاصرین است و شیعه هم می‌شود و یک کتابی در مورد پیامبرخاتم می‌نویسد.

به طور مفصل این سؤال شما را در این کتاب جواب داده است. نام کتاب محمد(ص) در تورات و انجیل است. در این کتاب نویسنده ثابت می‌کند که این فردی که حضرت موسی درباره آن خبر داده است، نمی‌تواند جناب حضرت عیسی باشد. یکی از دلایلش همین بود که عرض کردم. بحث‌های دیگری هم دارد که ما از آن می‌گذریم. من فقط  به دو نکته اشاره می‌کنم. برخی بر اساس همین رؤیای دانیال می‌گویند که فرد مورد اشاره در رویای دانیال، همین حضرت عیسی(ع) است. در صورتی که همین متن و آیه می‌گوید که پیامبر خاتم، حضرت عیسی نیست. پیامبرخاتم شخص دیگری است. دلیل اولش را اجمالاً بیان کردیم که پیامبرخاتم(ص) صاحب جلال و اختیار و عظمت است و قدرت ازلی دارد.

دلیل دوم این است که ما در تاریخ با عظمت‌تر از پیامبرخاتم نداریم که همه مطیع او باشند. در صورتی که بیشتر افراد مطیع حضرت عیسی نشدند بعضی مطیع ایشان شدند، ولی همه مطیع ایشان نشدند. اما در تاریخ داریم که همه مطیع پیامبرخاتم شدند. برد این بحث خیلی وسیع‌تر از حضور حضرت عیسی بوده است. حتی بسیاری از مسیحی‌ها مسلمان و شیعه شدند. دومین نکته این که یا حضرت عیسی یکی از اقانیم ثلاثه است؛ پدر، پسر، روح القدس. اگر بگوییم پسر هم جزء این‌ها است، پس اصلاً انسان نیست. اما اینجا گفته است موجودی که شبیه انسان است. برخی ترجمه‌ها هم به جای شبیه انسان، پسر انسان آورده‌اند. پس به هر حال شخص مورد اشاره در این آیه حضرت عیسی هم نیست.

پرسش: حضرت موسی(ع) چه طور پیامبرخاتم(ص) را برای بنی اسرائیل توصیف می‌کرده است؟

یک عاشقی را در نظر بگیرید. از رفتار او مشخص می‌شود که عاشق است. حضرت موسی یک انسان کامل است که به دنبال یک انسان کامل‌تری می‌گردد. برخی می‌گویند این شخصی که موسی(ع) به دنبال او می گشت، حضرت خضر بوده است. در صورتی که ما کامل‌تر از خضر را هم داریم و آن شخصی که از همه کامل‌تر است، پیامبر آخرامان است. لذا موسی(ع) به دنبال انسان کامل است و آن انسان کامل را نخواهد دید اما دائماً اوصافش را از خدا می‌پرسد. حضرت موسی(ع) علاوه بر رسالتی که دارد، از طرف خدای متعال مامور است که پیامبر خاتم را معرفی کند.

وقتی حضرت موسی این عظمت را می‌بیند از خدا می‌پرسد که این شخص کیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ کی و کجا قرار است مبعوث بشود؟ حضرت موسی دقیق این مطالب را پرسیده و به بنی‌اسرائیل هم گفته است. ما در برسی این موضوع دو رویکرد می‌توانیم داشته باشیم. رویکرد اول این است که شناخت پیامبرخاتم را از متون یهودی‌ها استخراج کنیم. این بحث برای ما برون دینی و برای یهودی‌ها درون دینی می‌شود. البته یهودیان بسیاری از مطالب را کتمان و پنهان کرده‌اند و یا از بین برده‌اند که دست عالمان خودشان هم نرسد چه برسد به ما.

رویکرد دوم این است که درون‌دینی به قضیه نگاه کنیم و به سراغ آیات و روایات برویم. ما با بررسی روایات متوجه می‌شویم که چه قدر این یهودیان به پیامبرخاتم علم داشتند. خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید: الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»(انعام/20). صدر این آیه در دو جای قرآن آمده است. یکی در سوره انعام و دیگری در سوره بقره. اما ذیل این دو آیه  با هم متفاوت است. در سوره انعام بعد از گفتن الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ»، می‌گوید: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»، این آیه درباره گروه بزرگی از یهودیان صحبت می‌کند و بیان می‌کند که کسانی که به نفس خود زیان کرده‌اند (یهودی‌ها) ایمان نمی‌آورند. این آیه می‌گوید که خیلی از این‌ها هستند که با وجود شناخت پیامبر به او ایمان نمی‌آورند. خدای متعال درسوره بقره می‌فرماید: الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ.»(بقره/146)

خدای متعال در این آیه می‌فرماید که پاره‌ای از ایشان حق را  عامدانه و عالمانه کتمان می‌کنند. صدر دو آیه یکی است، اما ذیلش متفاوت است. دو بحث در این دو آیه مطرح است. آیه اول درباره کسانی صحبت می‌کند که به خود خیانت می‌کنند و از روی تعصب ایمان نمی‌آورند. آیه دوم درباره کسانی صحبت می‌کند که ایمان نمی‌آورند و این کار را هم با علم و تعمد انجام می‌دهند. یعنی ریزترین موضوعات را در مورد پیامبرخاتم می‌دانند.

آین دو آیه می‌گوید: کسانی که ما به ایشان کتاب دادیم. پس هم یهودی‌ها را شامل می‌شود و هم مسیحی‌ها را. پس نکته اول این که هم یهودی و هم مسیحی می‌دانند که پیامبرآخرامان کیست. نکته دوم این است که خدای متعال می‌فرماید:‌ عْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ». برای این که بگویند یک کسی یک شخصی را به خوبی می‌شناسد، می‌گویند او را به اندازه فرزندش می‌شناسد. خدا هم یک مثال واضح زده است. یک مثال بین المللی است که در همه زبآن‌ها موجود است. برای همه اقوام هست. پس نکته دوم خداوند متعال از زبانی استفاده کرده است که در همه فرهنگ‌ها مشترک است.

اگر بخواهیم کلمه یعرفون را ترمینولوژی یا لغت‌شناسی و واژه‌شناسی کنیم، نتیجه این می‌شود. ریشه کلمه یعرفون، ثلاثی مجرد است که به باب افعال رفته است. از نظر ادبیات عرب یعرفون فعل جمع مضارع است و برای غائب استفاده می‌شود. هر کدام از این نکاتی که گفتم، به زمان احتیاج دارد تا تحلیل شود. فعل جمع است یعنی می‌شناسند. یعنی یک جمعی او را می‌شناسند. یعنی هم عالم می‌شناسد و هم عامی.

اگر دقت کنید، این فعل ماضی نیست، بلکه فعل مضارع است. آیه نمی‌خواهد بگوید که پیامبر را اهل کتاب می‌شناختند. می‌خواهد بگوید پیامبر را می‌شناسند. یعنی هم در گذشته و هم حال و هم آینده را شامل می‌شود. نکته سوم، این پیامبری را که خدا در قرآن به یهود و درباره او می‌گوید: یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» مخاطبش یهودی‌ها هستند. آیه خطاب به یهودیان می‌گوید اجداد شما این پیامبر را می‌شناختند، شما هم می‌شناسید و در آینده هم یکسری از شما هستند که او را می‌شناسند. یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» شناخت والدین به فرزندانشان است. پدر می‌داند که این بچه‌ای که به دنیا می‌آید، پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگ و اجدادش چه کسانی هستند.

پس یهودی‌ها هم می‌دانستند که پدر و مادر و اجداد پیامبرخاتم چه کسانی هستند. یهودیان به صورت دقیق پیامبر را از جهت نسل، شناسایی کرده بودند. یعرفونهم مذکر است. یعنی پیامبر مذکر است. پدر و مادر محل تولد فرزند را می‌دانند. یهودیان صفات فیزیکی پیامبر را می‌دانند همان طور که صفات فیزیکی فرزند خود را می‌دانند. بچه اگر به دنیا بیاید و بزرگ بشود والدین او می‌دانند که این بچه چند ساله است. یهودی‌ها بدون این که پیامبر را دیده باشند می‌دانند ایشان در هر برهه‌ای چند ساله هستند. والدین ویژگی جسمانی فرزند  خود را می‌دانند.

یهودی‌ها ویژگی‌ جسمانی پیامبر(ص) را می‌‌دانند. پدران صفات روحی بچه خود را می‌دانند. یهودی‌ها هم صفات روحی پیامبرخاتم را می‌دانند. زمان، مکان، ساعت و روز تولد را می‌دانستند. این مثال بین المللی که خداوند متعال می‌فرماید یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» هم حق مطلب را ادا کرده و هم نکرده است. خدای متعال از یک زبان بین المللی استفاده کرده است و توانسته یک مطلبی را بفهماند. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که حتی این یهودی‌ها بیشتر از آنکه پدر و مادری، فرزند خود را می‌شناسند، نسبت به پیامبر آخرامان شناخت داشتند.

یعنی علاوه بر صفات شخصی پیامبر، صفات شأنی او را هم می‌دانستند. انبیاء  گذشته و شخص حضرت موسی این صفات شانی ایشان را گفته بودند. این که اخلاق پیامبر چگونه است و اهدافش چیست و محل بعثت و هجرتش کجاست. اینکه ایشان چند سال عمر می‌کنند و بعد از ایشان چه کسی خواهد آمد را هم می‌دانستند. اوصیای پیامبرخاتم را می‌شناختند.

متنی را آورده‌ام که بحث درون دینی برای ما و برون دینی برای یهودیان است. در یک متن تاریخی نقل شده است که یک یهودی بعد از پیامبرخاتم وارد مدینه می‌شود و می‌پرسد که جانشین پیامبرخاتم کیست؟ مردم هم خلیفه اول را معرفی می‌کنند. یهودی پیش خلیفه اول می‌رود و می‌گوید من سه سؤال از تو می‌پرسم که اگر جواب بدهی سه سؤال دیگر می‌پرسم و اگر آن‌ها را جواب دهی یک سؤال دیگر می‌پرسم و شروع می‌کند به پرسیدن سؤال از خلیفه اول. سؤالات را که می‌پرسد، خلیفه اول نمی‌تواند که به آن‌ها پاسخی بدهد. یهودی می‌گوید که وصی پیامبرخاتم باید می‌توانست این سؤال‌ها را جواب دهد. پس یا او پیامبرخاتم نبوده است و یا تو وصی پیامبرخاتم نیستی.

به این فرد یهودی می‌گویند که ما یک عالمی داریم که او به تمام سؤالات تو جواب می‌دهد. می‌فرستد تا حضرت علی (ع) را بیاورند. این بحث در امالی صدوق موجود است. یهودی سؤال‌ها را می‌پرسد و امیرالمؤمنین(ع) دقیق به آن‌ها جواب می‌دهد. یهودی می‌گوید آیا تو زوجه بتول هستی؟ می‌گوید بله. می‌پرسد نامت علی است؟ می‌گوید بله. حضرت می‌فرمایند که نام من در کتاب شما ایلیا است. بعد می‌پرسد که چند سال بعد از پیامبر خاتم زنده خواهی بود؟ حضرت فرمودند 30 سال. حضرت هم 30 سال بعد از پیامبر زنده بودند.

بعد می‌پرسد که در نهایت چه اتفاقی برای تو می‌افتد؟ حضرت اشاره به سر و محاسن خویش می‌کنند و می‌فرمایند که این با خونی که در سرم است، خضاب خواهد شد. یهودی می‌گوید که ما چنین متنی را در کتابمان داریم که قرار است چنین اتفاقی بیفتد. یهودی می‌دانست که قرار است امیرالمؤمنین (ع) شهید شوند. این‌ها حتی نحوه شهادت حضرت امیر را هم می‌دانستند.

ما روایتی داریم و یهودی‌ها هم دارند که هر آنچه بر حضرت موسی گذشته است، بر پیامبرخاتم هم خواهد گذشت. هر آنچه بر وصی حضرت موسی هم گذشته است بر وصی پیامبرخاتم هم خواهد گذشت. فکر نکنید این مباحث بدون سند و رجوع به منابع و کتب تاریخی است. تمام این صحبت‌ها و بحث‌ها و وقایع سند دارد و ریشه تاریخی دارد که اگر کسی بخواهد آن را ارائه می‌دهیم.

بعد ازحضرت موسی(ع) بنی اسرائیل از حضرت یوشع برگشتند. در روایتی هست که سه خلیفه ناحق بعد از حضرت موسی جود داشتند. بعد از پیامبرخاتم هم سه خلیفه ناحق حکومت کردند. نفر چهارم حضرت یوشع بود که حکومت کرد. همان طور که همسر حضرت موسی، صفیراء یعنی زرد کوچک دختر حضرت شعیب بر علیه وصی حضرت موسی(ع) خروج کرد. در متن تاریخی داریم که حمیراء یا همان عایشه بر علیه حضرت علی (ع) وصی پیامبرخاتم خروج کرد.

حمیراء به معنای سرخ کوچک است. او برشتر گاو پلنگ یعنی زرافه سوار شد و جنگ زرافه به راه انداخت و عایشه بر شتر سوار شد وجنگ جمل را به راه انداخت. حضرت یوشع 30 سال بعد از حضرت موسی زنده بود، همان طور که امیرالمؤمنین (ع) 30 سال بعد از پیامبر زنده بودند. حضرت یوشع شب نوزدهم ماه رمضان ضربت می‌خورد و بیست و یکم به شهادت می‌رسد. ضربت هم از پشت سر به فرق سر ایشان است. همان طور که برای امام علی (ع) اتفاق افتاد. محل شهادت حضرت یوشع هم مسجد کوفه است. حضرت علی(ع) هم در مسجد کوفه ضربت خوردند. همه این‌ها را یهودیان می‌دانستند. اسامی 12 امام بعد از پیامبرخاتم که از نسل دختر پیامبر هستند را یهودیان بلد بودند و می‌دانستند که داماد پیامبر، امیرالمؤمنین(ع) است. همه این‌ها را می‌دانستند اما پایبند به آن نبودند.

در اینجا به نکته دیگری اشاره می‌کنم. یهودی‌ها نسبت به پیامبرخاتم و ویژگی‌های فیزیکی، اخلاقی و کارهایی که قرار است ایشان انجام دهد و ویژگی‌های معجزه ایشان که کتاب خداست، علم داشتند. می‌دانستند که کتابی خواهد آمد و ابتدای بعضی از سوره‌های آن حروف مقطعه است. مفهومش را می‌دانستند. این‌ها می‌دانستند ولی این دانستن را انکار کردند. خدای متعال در قرآن می‌فرماید  که اینها حقیقت را کتمان می‌کنند.

حال سوال این است که چرا این‌ها ایمان نیاوردند؟ این یک بحث جدی است. اول بحث به دو نکته اشاره کردیم. نکته دیگر این است که عوام یهود هم می دانستند که اگر که به پیامبر خاتم ایمان بیاورند، راحتی و عیاشی گذشته را از دست خواهند داد و در زندگی مادی دچار محدودیت خواهند شد. یعنی یک کتمان دو طرفه برای عالم و عامی وجود دارد. عالم یهودی کتمان می‌کند چون نمی‌خواهد ریاست را از دست بدهد و مردم عادی هم کتمان می‌کنند چون وظایفشان زیاد می‌شود و از کارهایی که قبلاً انجام می‌دادند باید صرف نظر کنند، مثل ربا و شرابخواری. مردم می‌دانند که اگر ایمان آورند با محدودیت روبه رو می‌شوند. پس هر دو گروه با هم کتمان می‌کنند.

یک کتابی را در مورد شناخت یهودیان از پیامبر به نام انیس الاعلام وجود دارد. این کتاب شاید برای صد سال پیش باشد. کتاب 5 جلدی است و ایشان یک بحث تاریخی درون گفتمانی مسیحیت- یهودیت انجام می‌دهد. شناخت پیامبرخاتم و اوصاف ایشان را بررسی می‌کند. این فرد مستبصر بوده و شیعه شده است. کتاب محمد(ص) در تورات و انجیل هم درون گفتمانی است. کتاب دیگری که مختص یهودیت است و اوصاف و ویژگی‌های پیامبر را در کتب یهود بررسی می‌کند، کتاب اقامةالشهود فی رد الیهود نام دارد.

صاحب این کتاب مرحوم محمدرضا جدید الاسلام است. ایشان یکی از علمای بزرگ یهودی است که حدوداً 200 سال پیش و در زمان فتحعلی شاه می‌زیست و به دست ملااحمد نراقی مسلمان شده و شهادتین را می‌گوید و یکسری مناظرات با علمای یهود پیرامون پیامبرخاتم و دین اسلام انجام می‌دهد. متآسفانه از این کتاب در کشور چند نسخه بیشتر نداریم.

پرسش: بنی اسرائیل برای شناخت پیامبر از چه ابزاری استفاده می‌کردند؟ آیا آموزش خاصی دیده بودند؟ و سؤال دیگر این که این مسائل را چگونه نسل به نسل منتقل می‌کردند و به پیامبرخاتم تطبیق می‌دادند؟

ما می‌توانیم نحوه آموزش این افراد را از دو زاویه نگاه کنیم. زاویه اول همان مباحثی است که در کتاب‌های خودشان آمده است. یعنی در تورات و دیگر کتاب‌هایی که یا مکتوم و یا معدومش کرده‌اند و یا عامدانه آن را کنار می‌گذارند.

نحوه دیگرآموزش اینها به صورت شفاهی بوده است. این نوع آموزش به صورت کتاب نبوده است. اما این آموزش نسل به نسل و سینه به سینه جلو می‌آمده و به این وسله مردم پیامبرخاتم را می‌شناختند. ما با یکسری علوم غریبه می‌توانیم یکسری حقایق و چیزهایی را که مکتوم است را پیدا کنیم. مجهولات را در این علم می‌ریزند و خروجیش معلومات می‌شود. این علم رمل، جفر و استرلاب است. یهودی‌ها بر این علوم مسلط هستند.

طبق محاسبات نجومی حساب کرده بودند در چه برجی، در چه سالی، چه حادثه نجومی اتفاق خواهد افتاد و این نشان دهنده تولد یک انسان بزرگ است و آن انسان بزرگ حتماً نبی است. آن انسان نبی هم نبی خاتم است. یهودیان این علوم را داشتند. در تاریخ هم از این نمونه‌ها داریم.

پرسش: موضع‌گیری بنی اسرائیل هنگامی که حضرت موسی پیامبرخاتم را معرفی می‌کردند،‌ چه بود؟

این‌ها عموما دو موضع اتخاذ می‌کردند. تاریخ گواه بر این است که همه بنی‌اسرائیل فرمآن‌های حضرت موسی را انجام نمی‌دادند. پس وقتی حضرت موسی(ع) می‌گوید که یک پیامبرخاتمی خواهد آمد، یکسری از بنی‌اسرائیل به این پیش‌بینی حضرت موسی(ع) توجهی نمی‌کنند. همان طور که برای خود حضرت موسی(ع) احترام قائل نیستند، برای حرف‌هایش هم احترام قائل نیستند.

اما دسته‌ای دیگر به تعالیم حضرت موسی(ع) پایبند بودند لذا برخی از یهودیان وقتی پیامبر اسلام مبعوث شد، به او ایمان آوردند. این یهودیان با استدلالاتی که پیامبرو امیرالمؤمنین و ائمه انجام می‌دادند، ایمان می‌آوردند. یعنی نشانه‌هایی را گرفته بودند. نقشه راهی را حضرت موسی و پیامبران بنی اسرائیل به این‌ها دادند تا این‌ها یک گنجی را پیدا کنند. بعضی این گنج را با وجود این که یافتند، کتمان کردند. بعضی هم وقتی به این گنج رسیدند در برابرش خاضع شدند. چون نقشه در دستشان بود. ما از این موارد در تاریخ زیاد داریم.

ولی متأسفانه در تاریخ گفته نشده و یا کم‌تر گفته شده است. بسیاری از یهودیان شیعه شدند، چه در زمان ائمه(ع) و چه بعد از آن‌ها. در زمان ائمه بسیار روایت داریم که کسی پیش پیامبر آمده است و چه چیز‌هایی پرسیده است. چند گروه از یهودیان دسته دسته به پیش امیرالمؤمنین(ع) آمده‌اند و سؤالاتی را پرسیده‌اند و ایشان پاسخ دا

در سال 1150، طاعونی در منطقۀ ارواسیا اتفاق می‌افتد و چیزی در حدود دو میلیون نفر را می‌کشد. همیشه این سؤال مطرح بوده که چه می‌شود که چنین مشکلاتی پیش می‌آید. البته گمانی وجود داشته که شروع بیماری به دست بشر بوده و همیشه انگشت اتهام به سمت یهود بوده است، چون می‌دیدند که یهودیان نمی‌میرند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم روز یکشنبه(24 فروردین سال 99) در نخستین جلسه درس خارج جهاد و دفاع موضوع دفاع بیولوژیک» را مورد بررسی قرار داد و از تهاجم بیولوژیکی به معنای تهاجم می و ویروسی یاد کرد.

استاد حوزه با تقسیم بندی جهاد به دو نوع هجوم ابتدایی و دفاع در برابر هجوم تصریح کرد: شکی نیست که دفاع در برابر هجوم دشمن لازم است.  این مسئله تحقق عملی، تأیید آیات، روایات، عقلی و فطری دارد.

وی هجوم را چهار نوع سخت افزاری، عملیات روانی، عملیات شیمیایی و بیولوژیکی برشمرد و تصریح کرد: در جنگ سخت‌افزاری هجوم با ابزارهای متعارف هر عصر صورت می‌گیرد، مانند جنگ با شمشیر، تفنگ، موشک، پهپاد و. . البته در این جنگ گاهی از ابزار نامتعارف مانند بمب هسته‌ای استفاده می‌شود. این عملیات‌ها مشهود هستند.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب، عملیات روانی را غیر قابل مشاهده و ابزارهای آن را شامل سخن، فیلم، دروغ، تهمت، شایعه، فریب و. دانست و گفت: معمولاً هجوم نرم‌افزاری همراه با حمله سخت‌افزار خاصی نیست ولی ممکن است در تکمیل این هجوم از سخت‌افزار استفاده شود. در عملیات روانی، به نوعی شایعه‌پراکنی می‌شود که طرف مقابل بدون هیچ مقاومتی عقب‌نشینی می‌کند.

وی با اشاره به این‌که عملیات شیمیایی، عملیات با میکروب، سم و گازهای کشنده است، تأکید کرد: در این نوع عملیات تا علم بشر پیشرفت نکرده بود، ظاهراً عملیات با سم به کار می‌رفت. ولی با دستیابی به دانش‌های نوین، همان سم به شکل گاز تولید شد که به آن گازهای شیمیایی می‌گویند.

یهود و جنگ بیولوژیک

استاد طائب، نوع چهارم هجوم را عملیاتی دانست که وجود دارد اما قابل کشف نبوده و از طریق میکروب است، وی گفت: بیماری در منطقه به وجود می‌آید و کشتار وسیعی را به دنبال دارد. مردم بیمار می‌شدند ولی علت بیماری مشخص نیست. در سراسر تاریخ، بیماری‌های واگیردار وجود داشته که در بعضی موارد، پزشکان عامل آن را پیدا می‌کردند.برای هر کدام از بیماری‌ها اسم خاصی می‌گذاشتند مثل وبا. وقتی وبا قدرت واگیری بالایی پیدا می‌کرد، مردم می‌گفتند طاعون آمده است.[1] وقتی بیماری همه‌گیر می‌شد و کشتار وسیعی می‌کرد به آن وبای طاعون می‌گفتند. در تاریخ چندین طاعون ثبت شده که در آن کشتار وسیع و قربانیان زیادی را به دنبال داشته است. طاعون قبل از اسلام و بعد از اسلام رخ داده است. طاعون بعد از اسلام در سال 6 هجری در غرب ایران اتفاق افتاد، از کرمانشاه تا بین النهرین بین دجله و فرات را در بر می‌‌گیرد و این منطقه را آلوده می‌کند.

وی افزود: طی یک سال، نیمی از جمعیت آن منطقه از بین می‌روند. بعد از وفات پیامبر اکرم، طاعون‌ها شروع می‌شوند. طاعون عمواس در منطقۀ شام اتفاق می‌افتد. سال هجده هجری، در زمان حکومت عمر منطقۀ شامات را طاعون می‌گیرد و کشتار وسیعی می‌کند به طوری که گفته می‌شود در طی سه روز 210 هزار نفر می‌میرند. بسیاری از اصحاب رسول الله مثل معاز بن جبل، که برای تبلیغ به آن منطقه رفته بودند، می‌میرند. در زمان عبدالله بن زبیر هم طاعون می‌آید. در آن طاعون بسیاری می‌میرند. در سال 87 هجری هم طاعون رخ می‌دهد.

استاد حوزه عنوان کرد: در سال 1150، طاعونی در منطقۀ ارواسیا اتفاق می‌افتد و چیزی در حدود دو میلیون نفر را می‌کشد. همیشه این سؤال مطرح بوده که چه می‌شود که چنین مشکلاتی پیش می‌آید. البته گمانی وجود داشته که شروع بیماری به دست بشر بوده و همیشه انگشت اتهام به سمت یهود بوده است، چون می‌دیدند که یهودیان نمی‌میرند. در منطقۀ شام، یهودیان هم زندگی می‌کردند ولی خیلی کم می‌مردند. در منطقۀ اوراسیا دیده می‌شود که یهودی‌ها سالم می‌مانند به همین دلیل انگشت اتهام به سمت آنها می‌رود. این مسئله، کم کم به توهم توطئه تبدیل می‌شود یعنی توهمی به وجود می‌آید که در این مسائل گفته می‌شود کار یهودی‌هاست.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب گفت: در جنگ جهانی دوم، سردمداران قدرت کشف می‌کنند که ویروس طاعون می‌تواند ابزار نیرومندی باشد. ژاپنی‌ها ویروس طاعون را با بمب‌هایی که حامل موش و کک آلوده بوده انتشار می‌دهند تا دشمن آلوده به طاعون شود و بتوانند دشمن را شکست دهند. این نبرد، جزو دستور العمل نبردها و دفاع‌ها قرار می‌گیرد و به این هجوم، نبرد بیولوژیک یا نبرد زیستی می‌گویند.

استاد حوزه علمیه قم در ادامه سخنان خود ویروس‌هایی مانند ساس و ایدز را دست ساز بشر دانست و اذعان داشت: این ویروس‌ها دست‌ساز هستند. چرا انگشت اتهام به سمت یهود است؛ زیرا در آموخته‌های آن‌ها همیشه توطئه‌هایی علیه بشر وجود داشته است. در ابتلای بشر به ویروس کرونا نیز خیلی از حقایق روشن می‌شود.

هدف دشمنان نابودی مسلمانان است

وی اضافه کرد: یکی از محققینی که در اندیشکدۀ یهود حضور دارد می‌گوید که ناراحت‌‌کننده است و خوشحال کننده نیست که برای تثبیت جمعیت بشر مجبوریم روزانه 250 هزار نفر را بکشیم. آقایان متصدی یهود در دنیا، اندیشکده‌ای زدند. برای چه منظور باید جمعیت بشر تثبیت شود. آن‌ها اهداف توراتی دارند.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب بیان داشت: آن‌ها معتقدند که نسل برترند، دنیا باید در اختیار آن‌ها قرار بگیرد و برای این مسئله تلاش می‌کنند به همین دلیل باید جمعیت دنیا در اختیار آن‌ها باشد. این تفکر جدیدی نیست، به همین دلیل هر وقت می‌دیدند که جمعیت از حد انتظار آن‌ها بالاتر می‌رود، آن‌ها این کار را انجام می‌دادند. هدف آن‌ها نابودی مسلمانان است. بر این اساس جنگ بیولوژیک از مسئلۀ توهم توطئه خارج شد؛ چراکه این شکل جنگ به صورت علنی به دست ژاپنی‌ها استفاده شد و از توهم توطئه به واقعیت تبدیل شد که واقعیتی به نام هجوم بیولوژیک وجود دارد.

وی ادامه داد: سه نوع هجوم وجود دارد: هجوم سخت‌افزاری، هجوم نرم‌افزاری و هجوم بیولوژیک. دشمن ما استاد این سه هجوم است. در اسلام هجوم سخت‌افزاری نداریم و اگر داشته باشیم برای نجات بشریت است. همچنین عملیات روانی وجود ندارد چون عملیات روانی بر پایۀ دروغ و تهمت و شایعه و فریب بنا شده و اسلام آمده تا حقیقت را رواج دهد. اسلام عملیات سخت‌افزاری همانند آن‌ها ندارد، عملیات سخت‌افزای آن‌ها کشتار حداکثری است، عملیات دفاع اسلام بر کشتار حداقلی است فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ‏.» هجوم بیولوژیک مطلقاً ممنوع است. در این زمان، جهاد در اسلام مطلقاً بر دفاع است.

استاد حوزه علمیه قم تأکید کرد: قرآن می‌فرماید وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» پیش از این‌که مسئله‌ای اتفاق بیفتد باید آماده باشیم. برای هجوم سخت‌افزاری باید به نوعی آماده بود که بازدارنده باشد، در مقابل عملیات روانی باید به نوعی آماده بود که بازدارنده باشد. در برابر هجوم بیولوژیک به نوعی باید آماده باشید که باز دارنده باشد، یعنی اصلاً هجوم نکنند و اگر هجوم کردند بتوانید دفاع کنید.

سیستم اطلاعاتی قوی، راه مبارزه با تهاجم بیولوژیکی

وی افزود: هجوم بیولوژیکی واقعیت دارد یعنی تهاجم با ویروس و میکروب، سم و گاز. تهاجم با سم و گاز علنی است ولی با ویروس و میکروب سری است صدا و فریاد و مکان و زمان خاصی ندارد و قابل شناسایی نیست. همۀ ابزارهای آن سری است، پس مقاومت در برابر این هجوم بسیار سخت‌تر از آمادگی در برابر هجوم‌های پیشین است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب گفت: عملیات بیولوژیک به دلیل قبح فکری در بشر جزو عملیات‌هایی است که اجماع بر منع دارند. شورای امنیت سازمان ملل چند علمیات نظامی را ممنوع کرده است و اگر کشوری این عملیات را به کار ببرد باید عقوبت شود. یکی از این مسائل به کار بردن سلاح‌های هسته‌ای است. اگر کسی سلاح هسته‌ای به کار ببرد برطبق قوانین بین الملل، باید همۀ کشورها علیه او اقدام کنند. استفاده از سلاح‌های بیولوژیک هم به همین صورت است. بنابراین کسانی که می‌خواهند این سلاح را به کار ببرند باید طوری عمل می‌کنند که معلوم نشود کار آن‌ها بوده است چون اگر معلوم شود که آن‌ها از این سلاح‌ها استفاده کرده‌اند باید مؤاخذه شوند.

وی ادامه داد: یکی از راه‌های بازدارندگی داشتن سیستم اطلاعاتی قوی است، به طوری که چتر اطلاعاتی به حدی گسترده باشد که با ارائۀ مدرک قابل قبول بتواند آن‌ها را رسوا کند. واجب است بر روی این مسئله سرمایه‌گذاری شود. اگر ما سیستم اطلاعاتی قوی داشتیم و می‌توانستیم ثابت کنیم که آن‌ها چنین کاری را آغاز کرده‌اند هیچ‌گاه دشمن این حمله را آغاز نمی‌کرد. آن‌ها با خیال راحت کارشان را انجام می‌دهند.

استاد حوزه علمیه تصریح کرد: با شیوع طاعون بعد از ظهور اسلام در سال‌های متفاوت، هر گاه این اتفاق می‌افتاد در فکر مسلمانان جرقه‌ای زده می‌شد که این از علائم آخر امان است و ممکن است که مهدی موعود ظهور کند. در این روزگار هم هجومی از دشمن برای کاستن جمعیت اتفاق افتاده و ممکن است به خاطر این بلیه ظهور اتفاق بیفتد اما هیچ تضمینی وجود ندارد که سال آینده هجومی به شکل دیگری اتفاق نیفتد. واجب است که ما چتر اطلاعاتیمان را گسترش دهیم تا باعث بازدارندگی شود.

وی اضافه کرد: این مسئله در ذهن افراد شکل نگیرد که اگر ظهور اتفاق بیفتد باید کشتاری رخ دهد. مسئله به این شکل نیست، برعکس ما باید تا می‌توانیم جلوی کشتارها را در بین متدینین بگیریم. در قضیۀ اخیر، آقای دکتر حسین شیخ الاسلام را از دست دادیم. او حاج قاسم سلیمانی در مقام دیپلماتیک بود. اگر از قبل پدافند داشتیم این سرباز فداکارِ دانا را از دست نداده بودیم. شهید زنده است ولی بحث بر سر این است که ما وظیفۀ دفاع داشتیم. مهم این است که ما تور اطلاعاتی خود را گسترش بدهیم تا از هجوم با خبر شویم و اطلاعات به ما کمک کند تا قدرت بازدارندگی داشته باشیم.

استاد طائب گفت: در جنگ سخت‌افزاری، اگر اطلاعاتی از هجوم وجود نداشته باشد، غافلگیری رخ می‌دهد. کسی که غافلگیر می‌شود نیروهای زیادی را از دست می‌دهد تا بتواند دفاع کند، اما اگر آگاهی وجود داشته باشد، با کمترین تلفات جلوی هجوم گرفته می‌شود. اگر نسبت به این قضیه دارای اطلاعات بودیم و به خوبی می‌توانستیم راه‌ها را ببندیم، این‌قدر شهید نمی‌دادیم. پس در قدم اول واجب است که تور اطلاعاتی گسترده‌ای داشته باشیم.

پی نوشت؛

[1]. طاعون از طعن به معنای کوبنده و نام بیماری کشتنده‌ای است.


همیشه از نصاری حسن اجابت بوده، از یهود و مشرکین، لجاج و پافشارى در استکبار و عصبیت. عینا همان رفتار و عکس‌العملى که این سه گروه در زمان رسول‌الله‌(ص) از خود نشان دادند، همان را پس از آن جناب داشتند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ آیه 82 سوره مائده به صورت اجمالی نوع برخورد مشرکین، یهودیان و مسیحیان را در مواجهه با دین اسلام مورد اشاره قرار داده است. با این‌که به نظر می‌رسد آیه مذکور جای بحث فراوانی می‌تواند داشته باشد، ولی علامه طباطبایی(ره) از جمله مفسرینی است که نکات مهم و کلیدی را در تفسیر آیه مذکور ولو به‌طور مختصر بیان نموده است.

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُون‏؛ هر آینه دشمن‌ترین مردم نسبت به مسلمانان، یهود و مشرکان را خواهی یافت، و با محبت‌تر از همه کس به اهل ایمان آنان را که گویند: ما نصرانی هستیم. این(دوستی نصاری نسبت به مسلمین) بدین سبب است که برخی از آن‌ها دانشمند و پارسا هستند و تکبر و گردنکشی (بر حکم خدا) نمی‌کنند.»

نحوه اسلام آوردن این چند ملت مختلف بوده است؛ مثلا ملت نصاری بدون مبارزه، بلکه پس از تشخیص حقانیت، با کمال شیفتگى و شوق، به اسلام گرویده‌اند؛ درحالى‌که هیچ اجبار و اکراهى در کارشان نبوده و مى‌توانسته‌اند با جزیه دادن، به دین خود باقى مانده و نسبت به آن پایدارى و وفادارى کنند؛ ولیکن درعین‌حال اسلام را بر دین خود ترجیح داده و ایمان آوردند.

به‌خلاف مشرکین؛ زیرا رسول‌الله(ص) جزیه از ایشان نمى‌پذیرفتند و جز اسلام آوردن از ایشان قبول نمى‌کردند. پس عده‌اى از مشرکین که ایمان آوردند، دلالت بر حسن اسلامشان ندارد. درست است که مسلمان شدند، لیکن بعد از آن‌همه آزار و شکنجه که پیغمبر محترم اسلام از ایشان تحمل کردند و آن‌همه جفا و قساوت و بى‌رحمى که نسبت به مسلمین روا داشتند و آن‌همه نخوتى که در برابر مسلمین ورزیدند.

همچنین یهود گرچه در ایمان آوردن و یا جزیه دادن مانند نصاری مختار بودند، لیکن به‌آسانى اسلام را قبول نکردند؛ بلکه مدت‌ها در نخوت و عصبیت خود تصلب و پافشارى کردند، مکر و خدعه به کار بردند، عهدشکنى‌ها کردند، خواهان بلا و مصیبت مسلمین بودند و بالأخره صفحات تاریخ از خاطرات تلخى که مسلمین آن روز از یهود دیدند، پر است؛ خاطراتى که تلخ‌تر و دردناک‌تر از آن تصور ندارد.

آن رفتار نصارا بوده و این رفتار مشرکین و یهود. این اختلاف در برخورد و تلقى همچنان ادامه داشته است؛ یعنى همیشه از نصاری حسن اجابت بوده، از یهود و مشرکین، لجاج و پافشارى در استکبار و عصبیت. عینا همان رفتار و عکس‌العملى که این سه گروه در زمان رسول‌الله‌(ص) از خود نشان دادند، همان را پس از آن جناب داشتند.

چه افرادى که از ملت نصارا در قرون گذشته به طوع و رغبت دعوت اسلام را لبیک گفتند بسیار زیاد و بى‏‌شمار؛ و برعکس، افرادى که از مشرکین و یهود در آن مدت طولانى‏ به دین اسلام گرویده‏‌اند، بسیار کم و انگشت‏‌شمارند.

همین ادامه داشتن برخوردهاى مختلف آنان در قرون متمادى و طولانى، خود شاهد و گواه محکمى است بر صدق دعوى قرآن که به‌طور کلى فرمود لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ؛ براى این‌که گرچه خطاب در این آیه، متوجه شخص رسول‌اللَّه(ص) است، لیکن این نکته نیز بر کسى پوشیده نیست که آیه شریفه در مقام بیان قانون و ضابطى است کلى.

منبع: ترجمه تفسیر المیزان(علامه طباطبایی)، ج6، ص115


حجت‌الاسلام والمسلمین طائب، نقش ستون پنجم دشمن در قضیه کرونا را مسموم‌سازی فضای جامعه دانست و گفت: شخصی می‌گوید متأسفانه ما مورد هجوم قرار گرفته‌ایم، تحریم هم دارد تشدید می‌شود». تکرار کلمه تحریم در این اوضاع به سود دشمن است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم روز چهارشنبه (27 فروردین سال 99) در سومین جلسه درس خارج جهاد و دفاع در بررسی موضوع دفاع بیولوژیک»، نابودسازی نیروهای انسانی، ناتوان‌سازی انسان‌ها، ایجاد افسردگی همگانی، تغییر فرهنگِ شناختی مردم و ناتوان‌سازی اقتصادی را از اهداف این نوع نبرد برشمرد.

وی گفت: ضربه زدن بر نیروی انسانی، یعنی نیروی انسانی به دست ویروس کشته می‌شود. وقتی کشتار رخ می‌دهد نیرویی جلوی آن‌ها نمی‌ایستد. پس کشتار از سوی آن‌ها هدف‌گذاری می‌شود تا پیش از هر چیز افراد مدنظرشان را از پای در آورند. این افراد در برابر دشمن صاحب فکر، اندیشه، طرح، توان مدیریتی بالایی هستند. این افراد، هدف اول قرار می‌گیرند.

استاد خارج فقه حوزه علمیه قم ادامه داد: دوم، در تهاجم بیولوژیک اهداف دیگری هم تأمین می‌شود. برخلاف عملیات سخت، کشتار مردم به صورت گسترده مدنظر است. ناتوان‌سازی جسمی یکی از اهداف این ویروس است. آثار تضعیفی ویروس کرونا هنوز مشخص نشده است، اما محققین احتمال می‌دهند که ممکن است مبتلایان به ویروس کرونا تا آخر عمر دچار مشکلات تنفسی شوند. بعضی می‌گویند احتمال دارد مبتلایان عقیم شوند.

وی تصریح کرد: ما از اول انقلاب دیده بودیم که دشمن به دنبال این هدف است. در ابتدا با تأثیرگذاری بر بزرگان نظام طرح تنظیم خانواده را دنبال کردند تا جامعه خودبه‌خود پیر شود. خلاصه یکی از اهداف تهاجم زیستی کشتن افراد است، اگر ویروس نتوانند مردم را بکشد ناتوان شدنشان هدف خوبی است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب، سومین هدف را اثرگذاری بر فرهنگ مردم برشمرد و گفت: این ویروس، از نظر روانی افسردگی به بار می‌آید. در تهاجم سخت، خاکریز درست می‌شود، پدافند آماده مقابله است، دشمن دیده می‌شود. ولی در عملیات بیولوژیک افسردگی به شدت در جامعه گسترش پیدا می‌کند چون افراد حتی در خانه‌هایشان خود را بی‌دفاع می‌بینند و شیوع بیماری در کوچه و خیابان به خوبی مشاهده می‌کنند. حتی پزشک و پرستار هم در امان نیستند.

وی اضافه کرد: حمله زیستی تغییر شناخت در جامعه به وجود می‌آورد. این ویروس اجتماعات را به هم زده و همه را در خانه‌ها حبس کرده است یعنی اجتماع را به تنهایی تبدیل می‌کند. در جامعه کلیسا، مسجد، کنیسه، سالن اجتماعات، حسینه، سینما و. بسته شده و همه افراد جامعه به فضای مجازی پناه برده‌اند.

تحلیلگر مسائل ی اذعان کرد: دشمن فضای مجازی را در دست دارد و همه را در این فضا نگه‌ می‌دارد به طوری که اگر ویروس کردونا از بین ‌رود به دلیل وابستگی شدیدی که به وجود آمده شاید کسی میلی به حضور در اجتماعات نداشته باشد. دشمن اتاق فکرش را در فضای مجازی قرار داده است و تمام محصولاتش را در آنجا ارائه می‌دهد تا از این طریق مدیریت نوینی را اجرا کند و همه چیز را در اختیار گیرد. یکی از فرایندهای تهاجم زیستی می‌تواند همین مسئله باشد. بنابراین خطر فرهنگی بسیار بالایی وجود دارد که در درگیری سخت چنین خطری وجود نداشت.

وی بیان داشت: چهارمین هدف اینست که تأثیر اقتصادی این ویروس بسیار بالاست به طوری که صنعت تعطیل می‌شود. این مسئله بخشی از ت تهاجم ویروسی اوست، او با تهاجم ویروسی به فرهنگ و اقتصاد ما حمله کرده است. دشمن می‌خواهد اقتصاد، فرهنگ و جانمان را از بین ببرد و به حدی برساند که بر ما پیروز شود و دیگر ما نباشیم.

استاد حوزه عنوان کرد: اگر دشمن بتواند از نظر روانی افسردگی ایجاد کند و ما را از فرهنگمان جدا کند و آنچه می‌خواهد را در فضای مجازی القا کند، اهداف خود را پیش برده است. تهاجم فرهنگی می‌خواهد فرهنگ ما را به هم بزند و تحریم برای نابود کردن اقتصاد ماست.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب، نقش ستون پنجم دشمن در قضیه کرونا را مسموم‌سازی فضای جامعه دانست و گفت: شخصی می‌گوید متأسفانه ما مورد هجوم قرار گرفته‌ایم، تحریم هم دارد تشدید می‌شود». تکرار کلمه تحریم در این اوضاع به سود دشمن است. تهاجم هماهنگِ دقیقی انجام شده که کوچکترین اشتباه به دشمن کمک می‌کند. همچنین تعطیلی مراکز علمی کشور از دیگر اهداف آن‌هاست. وقتی کشوری از نظر علمی نتواند متخصصین را رشد دهد، از نظر علمی عقب می‌افتد.

استاد خارج فقه حوزه علمیه قم، مقابله با تهاجم دشمن را عقلاً و شرعاً واجب برشمرد و تأکید کرد: در بحث عقلی، همه موجودات در برابر حمله دشمن از خودشان دفاع می‌کنند. از نظر شرعی نیز تمام آیات جهاد درباره این هجوم به کار می‌رود. البته در باب جهاد ابتدایی شبه اجماعی هست که این مسئله مربوط به زمان معصوم است، ولی در جهاد دفاعی اجماع هست که اختصاص به زمان معصوم ندارد، بلکه هرگاه دشمن حمله کند و اسلام و اقتصاد و فرهنگ مسلمانان به خطر بیفتد، و به آن تعرض شود، دفاع بر همگان واجب است.

وی ادامه داد: در حمله بیولوژیکی نخستین مرحله جلوگیری از کشته شدن و مرحله دوم جلوگیری از ابتلاست. مرحله اول یا مصداق دفاع این است که کاری انجام دهیم تا کسانی که مبتلا شدند کشته نشوند. این کار اولویت دفاع است. در این مسئله هر پزشکی با هر تخصصی، اگر توانمندی دفاع دارد، واجب است که بایستد و کمک کند. مرحله دوم، پرستاری از بیمار است. وقتی به مریض دارو داده می‌شود باید از او پرستاری شود، پس پرستاری واجب است. هر کسی که توانمندی پرستاری دارد، واجب است که به میدان بیاید.

انتهای پیام/


درس خارج فقه‌ جهاد و دفاع حجت‌الاسلام والمسلمین طائب»، با موضوع فقه دفاع بیولوژیک یکشنبه تا چهارشنبه رأس ساعت دوازده به صورت مجازی(پخش زنده) برگزار می‌گردد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ درس خارج فقه‌ جهاد و دفاع حجت‌الاسلام والمسلمین طائب»، با موضوع فقه دفاع بیولوژیک از یکشنبه تا چهارشنبه رأس ساعت دوازده به صورت مجازی(پخش زنده) برگزار می‌گردد.

علاقمندان می‌توانند جهت مشاهده و دنبال‌کردن مبحث فوق، به صفحه اینستاگرامی تاریخ تطبیقی به نشانی

instagram.com/tarikh_org» مراجعه نمایند.


در سه جنگ‌ با یهود که در مدینه و اطراف مدینه به وقع پیوست، استراتژی پیامبر(ص) محاصره قلعه‌های یهود بود. پیامبر(ص) بعد از تصرف قلعه‌ها، اموالشان را مصادره می‌کردند و خودشان را اخراج می‌کردند. ملاک و نیت اصلی پیامبر(ص) حفظ اسلام و دفاع از اسلام بوده است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام سید مصطفی سیدی دارای مدرک سطح سه تخصصی از مؤسسه آموزش عالی تربیت مدرس است و چند سالی می‌شود با مؤسسه تاریخ تطبیقی همکاری داشته و جزء مربیان این مؤسسه به شمار می‌آید. وی همچنین سابقه تدریس در حوزه علمیه را دارد و در حال حاضر در سطح چهار حوزه مشغول به تحصیل است.

در گفت‌وگو با این پژوهشگر حوزوی به بررسی موضوع ردپای یهود در جنگ‌ با مشرکان پرداختیم که در ادامه متن آن را از نظر می‌گذارنید؛

به عنوان پرسش نخست، بفرمایید جنگ‌های پیامبر(ص) با مشرکان چه بخشی از جنگ‌های ایشان را شامل می‌شود و چه اهمیت و جایگاهی دارد؟

نکته اول این که جنگ‌هایی که در زمان پیامبر(ص) اتفاق افتاد مربوط به بعد از هجرت ایشان است. یعنی زمانی که ایشان در مدینه تشکیل حکومت داد. یعنی حدودا از سال 2 هجری به بعد. نکته بعدی این است که مسلمانان در مکه مأمور به صبر و استقامت بودند و در مکه شرایط جنگ و جهاد وجود نداشت. می‌توان گفت که این جنگ‌های مشرکین با پیامبر یک سوم یا یک چهارم جنگ‌ها را دربرمی‌گرفت.

دوم این که جنگ با مشرکان در یک بازه زمان محدودی اتفاق افتاد. این جنگ‌ها از سال 2 هجری و جنگ بدر شروع شد و تا سال 5 هجری و با جنگ خندق تمام شد. کلاً جنگ‌های مشرکین با پیامبر در طی 3 الی 4 سال اتفاق افتاد.

نکته سوم این که مشرکان تمام قدرت خود را در این سه جنگ به کار بردند. یعنی هرچه تجهیزات و نیروی انسانی داشتند را به کار گرفتند و تقریباً همه نیرویشان در این سه جنگ از بین رفت. اهمیت این جنگ‌ها را از این منظر باید نگاه کرد که این جنگ‌ها در یک زمان حساسی اتفاق افتاد و آن آغاز حکومت اسلامی بود. حکومت نوپای اسلام در مدینه تشکیل شده بود. پیغمبراکرم(ص) از تجهیزات و ابزارآلات کمی برخوردار بودند. حتی نیروی انسانی کمی در اختیارشان بود. ایشان حتی مقبولیت لازم را در بین مردم مدینه کسب نکرده بودند. دلیلش هم این است که در جنگ بدر از کل مردم مدینه حدود 150 نفر شرکت کردند در حالی که جمعیت مدینه خیلی بیشتر از این تعداد بود. در سال بعد از همین مردم مدینه 1000 نفر در جنگ احد شرکت کردند. این نشان دهنده این است که در ابتدا پیامبر(ص) هنوز مقبولیت زیادی در میان مردم مدینه نداشت.

جنگ مشرکین در این برهه از تاریخ علیه پیامبر شروع شد و می‌توانست خسارت‌های بسیاری را در پی داشته باشد اما پیروزی در جنگ بدر باعث شد که مردم دید جدیدی نسبت به پیغمبر(ص) پیدا کنند و پیغمبر(ص) در بین آن‌ها از مقبولیت برخوردار شود. چون پیامبر(ص) با تجهیزات کم و نیروی انسانی کم به پیروزی رسیده بود.

یهود چه انگیزه‌ای برای ورود به جنگ‌های پیامبر(ص) و مشرکین داشت؟

یهود به دنبال این بود که پیغمبر اسلام و کلاً دین اسلام به موفقیت زودرس دست پیدا نکنند. یهود به دنبال این بود که جلوی پیشرفت اسلام را بگیرد. حال سوال این است که چرا با مشرکین همکاری می‌کرد؟ یکی از دلایلش همین بود که می‌خواست جلوی توسعه و گسترش اسلام را بگیرد. چون توسعه و موفقیت اسلام به ضرر یهود تمام می‌شود.

دومین انگیزه هم این بود که می‌خواستند جلوی سقوط مشرکان را بگیرند. در واقع مشرکین مکه پایگاه مهمی برای یهود بودند برای این که می‌شد از طریق آن‌ها بر پیامبر(ص) فشار آورد. یعنی یهود می‌توانست از نفرت و ابزارآلات و تعصبات خشکی که آن‌ها نسبت به پیامبر(ص) داشتند استفاده کند و به این طریق با استفاده از مشرکین به اهدافش برسد.

یهود برای مداخله در این جنگ‌ها چه راهبردی را در پیش گرفت؟

مقدمتاً‌ باید بگویم که بعضی از این مواردی که ما بیان می‌کنیم، تاریخ نقلی هستند. یعنی در کتب تاریخی قدیمی و جدید، نقل شده است. ولی بعضی‌ از این مطالبی که ما بیان می‌کنیم، تحلیل هستند. یعنی برداشت‌هایی است که از لابه لای کتب تاریخی استفاده می‌شود. ما در این مطالعاتی که داشتیم به سه راهبرد یهود در این جنگ‌ها دست پیدا کردیم:

راهبرد اول یهود، نفوذ در سپاه مسلمانان بود. یهود افراد نفوذی را انتخاب می‌کرد و از طریق این‌ها یکسری کارها را انجام می‌داد که به ضرر اسلام تمام می‌شد.

راهبرد دیگر آنها تشویق و ترغیب مشرکین بر علیه پیغمبر است. در این سه جنگی که مشرکین به راه انداختند، یهود نقش مهمی برای تشویق و ترغیب مشرکان ایفا کرد.

راهبرد سوم یهود هم همکاری با  منافقین در مدینه بود. یهود از هر سه راهبرد استفاده کرده است و از هر کدام در زمان خودش و به اندازه نیازی که داشته است، بهره می‌برد.

یهود چه زمانی در جنگ‌های پیامبر و مشرکان ورود پیدا کرد؟

می‌شود گفت که یهود از همان ابتدا یعنی از جنگ بدر، به این مسئله ورود کرد. ابوجهل نامه‌ای خطاب به پیغمبر دارد که در آن پیغمبر را تهدید کرده است. این نامه 29 روز قبل از جنگ بدر به دست پیامبر رسید. وقتی در عبارات و فرازهای این نامه دقت کنیم متوجه می‌شویم که با سطح شعور و سواد عرب جهالی سازگاری ندارد. تنها قبیله و طایفه‌ای هم که در مکه و در آن قسمت سرزمین حجاز از بهره علمی برخوردار بوده است که از زمان حضرت موسی آن را به دست آورده است،‌ طایفه یهود بوده‌اند. لذا می‌شود در همان نامه ابوجهل هم رد پای یهود را پیدا کرد.

در جنگ احد هم طایفه بنی نضیر، مشرکین را بر علیه پیامبر تحریک کردند تا جنگی به راه بیاندازند. اینها به مشرکین قول همکاری دادند که از خارج از مدینه با آن‌ها همکاری خواهند کرد. جنگ خندق هم اوج تلاش‌های آشکارا یهود برای مقابله با اسلام است. یهود در ایجاد  و به وجود آمدن جنگ خندق و سپاه 10 هزار نفری نقش مهمی داشت. در واقع در هر سه جنگ می‌توان ردپای یهود را دید. اما این نقش در بعضی از جنگ‌ها مخفی‌تر و در بعضی از جنگ‌ها آشکارتر بوده است.

در جنگ بدر به عنوان اولین جنگ پیامبر(ص) یهودیان چه نقشی داشتند؟

یکی از نقش‌های آن‌ها همین نامه‌ای بود که گفته شد. با دقت در این نامه می‌توان فهمید که این نامه کار مشرکین نبوده است. چون با سطح سواد و شعور عرب جاهلی هم‌خوانی نداشته است. دومین جریانی که می‌توان ردپای یهود را در آن جستجو کرد، موضوع اسیرگیری  در جنگ بدر بود. مستحضر هستید که در تمامی جنگ‌‌ها این قاعده وجود دارد و سرباز آموزش دیده است که بدون اجازه فرمانده‌اش هیچ کاری انجام ندهد. این از اصول اولیه آموزش به سربازان است. سرباز در هر شرایطی باید از فرمانده اطاعت کند.

در جنگ بدر که مسلمانان در حال پیروزی بودند و سران شرک در حال فرار بودند و عده‌ای هم کشته شده بودند و احتمال سقوط شرک و کشته شدن همه سران شرک وجود داشت، ناگهان عده‌ای از مسلمانان بدون اجازه از پیامبر شروع به اسیرگیری می‌کنند. این کار باعث شد که جنگ متوقف شود. عده‌ای از دنبال کردن مشرکین دست کشیدند و شروع به اسیرگیری کردند. بررسی کنید که این اسیرگیری به نفع چه کسانی بوده است؟ قطعاً‌ می‌توان گفت که این اسیرگیری به نفع یهود بوده است. عرض کردم که یهود به دنبال این بود که مشرکین سقوط زودرس نداشته باشند. می‌خواست از این‌ها به عنوان پایگاه مهمی علیه پیامبر استفاده کند. لذا در این جریان هم می‌توان ردپای یهود را پیگیری کرد.

در تاریخ نقل نشده است اما تحلیل این است که این اسیرگیری، یک جریان اتفاقی نبوده است که ناگهان به ذهن کسی بزند. چون پیامبر نه اذن به این کار داد و نه رضایت به این کار داشت. لذا نفع اصلی آن برای یهود و گروه نفاق در مدینه بود. چون پایگاه مهمی را حفظ کردند و افرادی چون ابوجهل و خالد بن ولید و. را حفظ کردند. اگر جنگ ادامه پیدا می‌کرد حتماً این‌ها هم کشته می‌شدند. اما این‌ها زنده ماندند و جنگ احد را علیه پیغمبر به راه انداختند که حتی نزدیک بود که جان پیامبر در جنگ احد گرفته شود. در جنگ احد امیرالمؤمنین (ع) 70 زخم شدید برداشتند. حضرت حمزه سیدالشهداء به شهادت رسیدند. اگر آن زمان مشرکین و سران آنها کشته می‌شدند شاید دیگر جنگ احدی در کار نبود. لذا می‌توانید ردپای یهود و گروه نفاق را در جریان اسیرگیری پیدا کنید.

لطفا توضیحی در مورد توطئه و تخریب‌گری یهود در جنگ احد بدهید.

قبل از جنگ احد یهودیان به مکه آمدند و با ابوسفیان دیدار داشتند و او را تحریک به جنگ علیه پیامبر(ص) کردند و به او قول همکاری دادند که ما هم‌زمان از داخل مدینه با شما همکاری می‌کنیم و وارد جنگ می‌شویم. این یکی از توطئه‌های یهود بود که در ابتدا تشویق کردند و بعد هم خیانت کردند. قبیله بنی نضیر از داخل مدینه شروع به توطئه علیه پیغمبر(ص) کردند. پیغمبر(ص) در آن زمان در بیرون از شهر مشغول جنگ احد بود. یهودیان در همین زمان از داخل، شهر را ناامن کردند.

بعد از جنگ هم بنی نضیر در مدینه به جان پیامبر(ص) سوءقصد کردند. یعنی از قبل مشرکان را تشویق کردند و بعد از جنگ هم در داخل شهر به جان پیامبر(ص) سوء قصد کردند و پیمان خود را شکستند. لذا پیغمبر(ص) هم با آن‌ها وارد جنگ شد.

در تاریخ نقل شده است که دخالت یهود در جنگ احزاب بیشتر بوده است. اگر می‌شود این موضوع را تحلیل بفرمایید و این دخالت و توطئه‌ها را تشریح کنید که چگونه بوده است.

یهود شاهد قدرتمندتر شدن اسلام بود. جنگ بدر و احد هم نتوانسته بود که ضربه سنگینی به اسلام و پیامبر(ص) وارد کند. از طرف دیگر چهره یهود در جنگ‌های گذشته، برای مسلمانان روشن شد. خیانتشان آشکار شد. لذا در جنگ احزاب به صورت آشکارتری وارد میدان جنگ شدند. به صورت آشکارتری مکه رفتند و اقداماتی را انجام دادند و تشویق و تطمیع کردند تا قبائل وارد جنگ با پیامبر(ص) شوند.

یک هیئتی از رؤسای یهود به مکه رفتند و ابوسفیان را به گردآوری نیرو، تحریک کردند و به آنها گفتند، همانطوری که در جنگ احد پیروز شدید، اینجا هم پیروز خواهید شد و با این حرف، بارقه امیدی در دل مشرکان به خاطر پیروزی در جنگ احد ایجاد شده بود. حتی این‌ یهودیان به سراغ قبائل دیگر هم رفتند. قبائل دیگری که در مکه بود را هم با قریش هم‌پیمان کردند. لذا یک سپاه 10 هزار نفری از تمام قبائل جزیرةالعرب بر علیه پیامبر(ص) ایجاد شدند.

همزمان با جنگ خندق، بنی‌قریظه از داخل شروع به پیمان شکنی و آزار و اذیت مسلمانان کرد. یعنی از داخل پیمان شکنی کردند و از بیرون هم یک سپاه 10 هزار نفری را بر علیه پیامبر(ص) تشکیل دادند. اگر یهود پا به عرصه نمی‌گذاشت شاید اصلاً مشرکین به دنبال جنگ دیگری بر علیه پیغمبر(ص) نمی‌رفتند.

اگر کار شکنی‌های یهود نبود آیا جنگ‌هایی که برای پیامبر رخ داد، رویه‌ دیگری پیدا می‌کرد؟

به نظر من این طور می‌شد. چون در هر سه جنگ نقش یهود برجسته است. در برخی نقششان کم‌تر بوده است، ولی مثلاً در احزاب نقش پررنگ‌تری داشته‌اند. این‌ها از هر وسیله‌ای استفاده می‌کردند تا به پیغمبر(ص) و اسلام ضربه بزنند. با تهدید، خیانت یا با ترغیب و تشویق مشرکین. اگر رفت و آمدها و تشویق و ترغیب‌های یهود نبود شاید دیگر مشرکین به دنبال جنگ نبودند. مشرکان افرادی خوش‌گذران و اهل لغویات بودند.

جنگ برای مشرکین هزینه‌بردار بود. در جنگ‌های علیه پیامبر(ص) اگر یهود در آن نقش نداشت، شاید نتیجه این جنگ‌ها چیز دیگری می‌شد. لذا یهود از عدم سقوط شرک و سران شرک نفع می‌برد و مشرکین یک پایگاه مهمی برایشان تلقی می‌شد که از طریق آن‌ها می‌توانستند اقدامات خود را انجام دهند.

بعد از جنگ احزاب، جنگ پیامبر با مشرکین به پایان رسد تا این که فتح مکه رخ داد. پس از جنگ احزاب، جنگ‌های مسلمین با با یهود آغاز می‌شود. در نگاه کلان جنگ‌های پیامبر(ص) با مشرکان با جنگ‌های پیامبر(ص) با یهود را مقایسه کنید و این که به نظر شما کدام یک سنگین‌تر است.

آنچه که تاریخ‌نگاران و مورخان به آن پرداخته‌اند،‌ برجسته کردن جنگ‌های مشرکین بر علیه پیامبر(ص) بوده است. وقتی کتب تاریخی را بررسی می‌کنید می‌بینید که به جنگ‌هایی که مشرکین با پیامبر(ص) داشته‌اند زیاد پرداخته شده است. کتب خوبی در این زمینه تألیف شده است. اما درباره نبردهای پیامبر(ص) با یهود، یک کار پژوهشی قوی و گسترده‌ای صورت نگرفته است. یعنی به نوعی از دیدگاه مورخین جنگ‌های پیامبر(ص) با یهود کم ارزش و دست دوم تلقی شده است.

در حالی که همان طور که عرض کردم مشرکین تنها در سه جنگ بدر، احد و خندق هر چه توان داشتند در جنگ گذاشتند. به غیر از این‌ سه جنگ هم دیگر جنگی با پیامبر(ص) نداشتند. اما یهود از اول عمر پیغمبر(ص) تا آخر عمر ایشان همواره به دنبال جنگ و توطئه علیه ایشان بود. یعنی تا زمان تشکیل سپاه برای نبرد موته، بارها و بارها یهود با پیغمبر(ص) رویارویی داشته است. این جنگ یهود با اسلام گاهی علنی بود و گاهی مخفیانه. قطعاً جنگ با یهود سنگین‌تر بوده است. چون دائمی و همیشگی بوده است. چیزی که دائمی و همیشگی است فرسایشی می‌شود و خسارات و خطرات بیشتری برای طرف مقابل دارد. می‌توان برداشت کرد که مقابله با یهود برای پیامبر(ص) خسارات بیشتری داشته است. زمان طولانی‌تری داشته است و گسترده‌تر هم بوده است.

یهود دائماً در حال ضربه زدن به اسلام بود. فقط هر بار تغییر شکل می‌داد. گاهی اوقات از طریق مشرکین بود. زمانی که مشرکین از صحنه جنگ با پیامبر خارج شدند به سراغ رومیان رفت. یهود در طول تاریخ دو بار برای جنگ بر علیه پیامبران الهی به رومیان که ابرقدرت بودند  متوسل شده است. یک بار در زمان حضرت عیسی(ع) بود که به پیلاتوس متوسل شدند و یک بار هم در زمان پیغمبرخاتم وقتی از مشرکین قطع امید کردند، عرصه مقابله با پیغمبر(ص) را تغییر دادند و به سراغ امپراطور روم رفتند. لذا می‌توان در جنگ موته و تبوک که با رومیان بود، رد پای یهود را پیدا کرد.

یهودی‌ها متوسل به روم شدند و روم را علیه پیامبر تشویق و ترغیب کردند که وارد جنگ شود و می‌خواستند که پیامبر(ص) مدینه را خالی کند. از مدینه تا مرز شام که جنگ در آنجا اتفاق افتاد هزار کیلومتر فاصله است و این‌ها می‌خواستند که با خالی شدن مرکز حکومت، آنجا را با همکاری نفاق نابود کنند. اما با هوشیاری پیامبر(ص) و این که ایشان در مدینه ماندند و جعفربن ابی طالب(ع)  را به عنوان فرمانده فرستادند، نقشه یهود نقش بر آب شد. در جنگ تبوک هم با ماندن امیرالمؤمنین (ع) در مدینه باز هم نقشه آن‌ها به هم ریخت. لذا رد پای یهود را می‌توان از صدر اسلام تا زمان رحلت پیغمبر(ص) و کلاً در طول حیات حضرت یافت. این‌ها از هیچ تلاشی برای ضربه زدن به اسلام فروگذار نکردند. فقط عرصه‌ها و شکل مبارزه را تغییر می‌دادند.

اهمیت و جایگاه جنگ‌های پیامبر(ص) با یهود را در میان جنگ‌های پیامبر تبیین کنید.

هر چند جنگ‌های پیغمبر(ص) با یهود در منابع تاریخی به عنوان جنگ‌های کم‌ ارزشی تلقی شده است، ولی این جنگ‌ها هزینه‌های زیادی را روی دست پیامبر(ص) گذاشت. تعدادی از این جنگ‌ها زمانی بود که پیامبر(ص) درگیر جنگ با مشرکین بود. پیغمبر(ص) بعد از جنگ بدر با یک نیروی انسانی کم و خسته از جنگ برگشته است و با قبیله قوی و شجاعی به نام بنی قینقاع روبه رو می‌شود و مجبور می‌شود که با آنها وارد جنگ ‌شود.

مسلمانان از جنگ احد شکست خورده و خسته برگشتند که مجبور به جنگ با بنی نضیر می‌شوند. بعد از جنگ خندق هم با بنی قریظه وارد جنگ شدند. یهودیان پیامبر(ص) را مجبور می‌کردند که در اوج خستگی داخل و اطراف مدینه وارد جنگ دیگری بشود. لذا جنگ یهود هم زمان با جنگ مشرکین بوده است. یهود دشمن دائمی اسلام بود و از هر راهی برای ضربه زدن به اسلام استفاده می‌کرد. جنگ‌های پیامبر با یهود که اوج آن در جنگ خیبر در سال 7 هجری اتفاق افتاد، به خاطر از بین بردن ریشه فساد و توطئه و فتنه‌گری یهود بود.

یعنی پیامبر(ص) با جنگ خیبر ریشه فساد و توطئه و فتنه‌گری را در مدینه و اطراف مدینه از بین برد. آن‌ها دائماً در حال ضربه زدن به اسلام بودند. لذا با شکست آن‌ها در خیبر که تمام قدرتشان را در آن‌جا گذاشته بودند، اسلام حاشیه امنیت بیشتری پیدا کرد و توانست توسعه بهتری در بین قبائل اطراف یابد. یهود دائماً در حال فتنه‌گری بود و وقتی از بین رفت، اسلام نفس راحتی در مدینه و اطراف مدینه کشید. وقتی یهود از صحنه برخورد با پیغمبر(ص) خارج شد، پیغمبر(ص) از طرف مشرکین و منافقین هم تا مدتی آسایش بیشتری پیدا کردند. چون یهودیان بودند که نفاق و مشرکین را تشویق و ترغیب می‌کردند.

به نظر شما برخورد استراتژیک پیامبر(ص) در جنگ با مشرکان و یهودیان یکسان بود؟ اگر امکانش هست این دو را با هم مقایسه کنید.

به نظر من استراتژی پیغمبر(ص) با مشرکان و یهود تقریباً فرقی نداشته است. چون پیغمبر(ص) همواره به دنبال حفظ اسلام بود. نوع و شیوه استراتژی پیغمبر(ص) در جنگ‌ها بستگی به نوع حمله طرف مقابل داشت. پیامبر(ص) در جنگ احد ابتدا جنگ شهری را پیشنهاد می‌دهند. ولی وقتی مسلمانان قبول نمی‌کنند، دامنه‌های کوه احد را انتخاب می‌کنند. در جنگ خندق، در اطراف شهر خندق ایجاد کردند. پیغمبر(ص) به نوع حمله طرف مقابل نگاه می‌کردند و با توجه به آن استراتژی خود را طراحی می‌کردند.

در سه جنگ‌ با یهود که در مدینه و اطراف مدینه به وقع پیوست، استراتژی پیامبر(ص) محاصره قلعه‌های یهود بود. پیامبر(ص) بعد از تصرف قلعه‌ها، اموالشان را مصادره می‌کردند و خودشان را اخراج می‌کردند. ملاک و نیت اصلی پیامبر(ص) حفظ اسلام و دفاع از اسلام بوده است. این شکل و استراتژی پیامبر(ص) در هر جنگی بستگی به نوع حمله طرف مقابل داشته است. فرقی که جنگ یهود با جنگ مشرکین داشت این بود که مشرکین از راه دور و خارج از مدینه می‌آمدند و چون افراد خوش‌گذرانی بودند برای 3 هزار نفر نیروی جنگی 3 هزار نفر نیروی تدارکاتی با خود می‌آوردند.

اما یهودیان یا در داخل مدینه بودند یا در اطراف مدینه زندگی می‌کردند. دشمنی آن‌ها هم همیشگی بوده است. مشرکین در آن سه جنگی که به وقوع پیوست، بعد از اتمام جنگ رفتند و تا سال بعد پیدایشان نشد. اما یهود همیشه در کنار پیغمبر(ص) بودند و خطرشان همیشه اسلام را تهدید می‌کرد. ولی اصل استراتژی پیامبر(ص) دفاع از اسلام بوده است و نوع آن به طرف مقابل جنگ مربوط می‌شده است.

سخن پایانی دارید بفرمایید.

ما باید تاریخ را به صورت دیگری بازبینی کنیم. منابع اولیه تاریخی که در دست ماست را عموماً اهل سنت نوشته‌اند. به خاطر همین تحریف‌های بسیاری در آن صورت گرفته است. عظمت اهل بیت(ع) گاهی اوقات حذف شده است و برای دیگران ذکر شده است. لذا ما باید به تاریخ نگاه جدیدی داشته باشیم. تاریخ تحلیلی هم باید خیلی برجسته شود. تواریخی که در دست ماست اکثراً تاریخ نقلی است که فقط تاریخ نقل شده است. صحت و درستی را در لابه لای این‌ها می‌توان تحلیل کرد و نقش یهود و نفاق را در اسلام در نظر گرفت.

پیشنهاد من این است که باید اولاً به تاریخ تحلیلی بیشتر پرداخت. دوماً باید بازبینی دیگری روی تاریخ داشت و با اعتقادات خودمان تاریخ را عرضه کنیم. باید ببینیم که آنچه در تاریخ نقل شده است با اعتقادات ما هم‌خوانی دارد؟ اگر با اعتقادات ما هم‌خوانی نداشت باید آن را کنار بگذاریم.


از نگاه قرآن کریم، یهودیان در طول تاریخ دارای خصوصیات و ویژگی‌های منفی زیادی بوده‌اند که شاید علت سرسخت‌ترین دشمن مؤمنین بودن هم به مجموع یا بعضی از این خصوصیات برگردد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ از نگاه قرآن کریم، یهودیان در طول تاریخ دارای خصوصیات و ویژگی‌های منفی زیادی بوده‌اند که شاید علت سرسخت‌ترین دشمن مؤمنین بودن هم به مجموع یا بعضی از این خصوصیات برگردد. در این نوشتار به برخی از ویژگی‌های منفی آن‌ها اشاره می‌شود؛

الف) ویژگی‌هاى روحى و روانى:

1 - حق‏‌پوشى؛ همان‏‌طور که پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله را با نشانه‏‌هایش مى‏‌شناختند، ولى انکار کردند. وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ؛ و چون کتاب آسمانی قرآن از نزد خدا برای هدایت آنها آمد با وجودی که کتاب (تورات) آنان را تصدیق می‌کرد و با آنکه خود آنها پیش از بعثت (پیامبر اسلام) انتظار غلبه بر کافران داشتند، آن گاه که آمد و شناختند (که همان پیغمبر موعود است) باز به او کافر شدند (و از نعمت وجود او ناسپاسی کردند)، پس خشم خدا بر کافران باد.»(1) همچنین آیات 146بقره و 71 آل عمران نیز نسبت به این موضوع اشاره کرده است.

2 - تهمت‏ زدن؛ همان‏‌طور که به مریم علیهاالسلام تهمت زدند. یَا أُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا؛ ای خواهر هارون، تو را نه پدری ناصالح بود و نه مادری بدکار (پس تو دختر بکر از کجا فرزند یافتی).»(2) آیه 156 سوره نساء این ویژگی یهودیان را متذکر شده است.

3 - دنیادوستى شدید؛ وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ؛ و بر تو(و بر همه) پیداست که یهود به حیات مادی حریص‌تر از همه خلق‌اند، حتی از مشرکان، و از این رو هر یهودی آرزوی هزار سال عمر می‌کند، ولی عمر هزار سال هم او را از عذاب خدا نرهاند، و خدا به کردار ناپسند آنان بیناست.»(3)

4 - پیمان‌شکنى؛ فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ پس چون پیمان شکستند، آنان را لعنت کردیم و دلهایشان سخت گردانیدیم(که موعظه در آن اثر نکرد)، کلمات خدا را از جای خود تغییر می‌دهند و از آن کلمات که به آن‌ها پند داده شد نصیب بزرگی را از دست دادند. و دائم بر خیانتکاری آن قوم مطلع می‌شوی جز قلیلی از ایشان (که با ایمان و نکوکارند)، پس تو از آنها درگذر و(کار بدشان را) عفو کن، که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد.»(4)

5 - آمیختن حق و باطل؛ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ ای اهل کتاب، چرا حق را به باطل مشتبه سازید(تا چراغ حق را به باد شبهات خاموش کنید) و حق را پوشیده می‌دارید در صورتی که (به حقّانیّت آن) آگاهید؟!»(5)

6 - بهانه‏‌جویى؛ وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛ و (یاد آرید) وقتی که گفتید: ای موسی ما به تو ایمان نمی‌آوریم تا آنکه خدا را آشکار ببینیم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را مشاهده می‌کردید.»(6)

7 - دشمن درجه‏‌یک مسلمانان؛ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ؛ هر آینه دشمن‌ترین مردم نسبت به مسلمانان، یهود و مشرکان را خواهی یافت، و با محبت‌تر از همه کس به اهل ایمان آنان را که گویند: ما نصرانی هستیم. این (دوستی نصاری نسبت به مسلمین) بدین سبب است که برخی از آنها دانشمند و پارسا هستند و تکبر و گردنکشی (بر حکم خدا) نمی‌کنند.»(7)

8 برتری جویی؛ وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ؛ یهود بر این دعویند که نصاری را از حق چیزی در دست نیست، و نصاری بر این دعوی که یهود را از حق چیزی در دست نیست، در صورتی که هر دو گروه در خواندن کتاب آسمانی یکسانند. این گونه دعویها نظیر گفتار و مجادلات مردمی است که از کتاب آسمانی بی‌بهره‌اند. و خداوند در این اختلافات روز قیامت میان آنها حکم خواهد فرمود.»(8)

9 خیانت در امانت؛ وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛ بعضی از اهل کتاب (به آن حد درستکارند که) اگر مال بسیار به آنها بسپاری ردّ امانت کنند، و برخی دیگر از اهل کتاب (تا آن اندازه نادرستند که) اگر یک دینار به او امانت دهی رد نکنند جز آنکه بر مطالبه آن سخت‌گیری کنی، از این رو که گویند: برای ما (پیروان تورات) به هر وسیله خوردن مال امیّان (غیر اهل تورات) گناهی ندارد، و این سخن را به دروغ به خدا نسبت دهند در صورتی که می‌دانند (که به خدا نسبت دروغ می‌دهند).»(9)

10 - فتنه انگیزی و فساد در زمین؛ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛ و همانا قرآنی که به تو نازل گشت بر کفر و طغیان بسیاری از اهل کتاب بیفزاید و ما (به کیفر آن) تا قیامت آتش کینه و دشمنی را در میان آنها برافروختیم، هر گاه برای جنگ (با مسلمانان) آتشی برافروختند خدا آن آتش را خاموش ساخت، و آنها در روی زمین به فسادکاری می‌کوشند، و هرگز خدا مردم ستمکار مفسد را دوست نمی‌دارد.»(10)

ادامه دارد.

منابع؛

1 - تفسیر قرآن مهر(محمدعلی رضایی اصفهانی) ج5، صص200-201

پی نوشت؛

1 - بقره/89

2 مریم/28

3 بقره/96

4 مائده/13

5 آل عمران/71

6- بقره/55

7 مائده/28

8 بقره/113

9 آل عمران/75

10 مائده/64


از آنجا که معمولاً در شهرهای بزرگ مجتهدین متعددی وجود داشتند، صدر اعظم‌ها و حتی خود شاه برای تحت سلطه در آوردن آن‌ها، گاه بین‌شان اختلاف انداخته و جانب یکی را می‌گرفتند.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ شاهان قاجار در برخورد با علما شدت بیشتر از آنچه که در دوران صفویه وجود داشت، داشتند. گرچه همیشه به علما و مجتهدین احترام گذاشته و بخصوص نسبت به چهره‌های بسیار مقدس و عالم، تا آنجا پیش می‌رفتند که خود به خانه آن‌ها رفته و از آنان دیداری می‌کردند، چنانچه فتحعلی شاه به منزل میرزای قمی در قم می‌آمده و یا ناصرالدین شاه در سبزوار نزد ملاهادی سبزواری می‌رفت.

از آنجا که معمولاً در شهرهای بزرگ مجتهدین متعددی وجود داشتند، صدر اعظم‌ها و حتی خود شاه برای تحت سلطه در آوردن آن‌ها، گاه بین‌شان اختلاف انداخته و جانب یکی را می‌گرفتند و گاه نیز با ایجاد ارتباطات سببی، با آن‌ها، افراد خاصی را به مقام امامت جمعه» برگزیده و می‌کوشیدند مردم را به سمت آنان هدایت کنند.

اما از آنجا که مردم به طور طبیعی این افراد را وابسته به دربار میدیدند سراغ مجتهدین مستقل می‌رفتند، کسانی که مدت‌های مدید در مراکز علمی نجف تحصیلکرده و زمانی دراز نیز به خاطر حرمت نهادن به دین و شرعیات و خدمت به مردم در محلات مختلف و نیز تایید گرفتن از مراجع دست اول نجف، مورد مراجعه عمومی قرار می‌گرفتند.(1)

این باعث می‌شد که قدرت آن‌ها مستقل و متکی به مردم و معتقدات دینی جامعه باشد از این‌رو گاه دربار مجبور می‌شد تا برای کاهش نفوذ آن‌ها دست به اقدامات جدی بزند. در این کار به خصوص در شهرهایی که نفوذ ون بیشتر بود - مثل اصفهان - زحمت بیشتری برای دولت در بر داشت.

در این اواخر یعنی در نیمه دوم عصر ناصرالدین شاه بدین سو، جامعه ایران مواجه با مسائل جدیدتری شد، ظلم و تعدی حکام گسترش یافت و این به دلیل کاستن از قدرت ون در یک سیر طولانی بود، موارد متعددی از ظلم بی مورد در تهران به خصوص در شهرستان‌ها که نوعا شاهزادگان قاجار حاکم بودند به گوش مردم می‌رسید، اصفهان نمونه‌ای بود که سال‌ها ظلم ظل‌السلطان فرزند ناصرالدین شاه را تجربه کرده بود.

در این سال‌ها نفوذ روس‌ها و انگلیسی‌ها توسعه یافته و جدایی از آن که اثراتی در ت و اقتصاد گذاشته بود، از نظر دینی نیز موجب مسائلی گشت که جریحه دار شدن احساس دینی جامعه را به همراه داشت.

از یک طرف حکومت تحت سیطره مشاورات صدراعظم با سفارتخانه‌های خارجی بود و از طرفی دیگر امتیازات اقتصادی و ی و قضایی پشت سر هم به خارجی‌ها اعطا شده و باعث تحقیر شده بود، با ورود امتعه خارجی، وضع تولید داخلی نیز خراب شده و اثر آن در شهرهای بزرگ کاملا محسوس بود. توهین به مقدسات مذهبی نیز که گاه و بی گاه رخ می‌داد مزید بر علت شده بود.

درگیری علما با دولت در جریان نهضت تنباکو ، شکل یک برخورد خصمانه‌ای را داشت که با آغاز و پایان آن در واقع جنگ و صلحی همراه با شکست دولت از ون صورت گرفته بود. شرکت علما در سایر مخالفت‌ها و حکم تحریم نسبت به امتیاز لاتاری و نیز مبارزه فعال در حذف امتیاز رویتر نیز این وضع را تشدید کرده و از لحاظ توده‌ای بر قدرت ون افزود، به موازات آن دشمنی دربار نیز زیادتر شده و فاصله بین این دو قطب نیرومند رو به فزونی نهاد.

منبع: بررسی و تحقیق در جنبش مشروطیت ایران(رسول جعفریان)، سال 1369، چاپ اول، چاپ سلمان فارسی.

پی نوشت؛

1 کمپفر بخصوص اشاره به سیر طبیعی نفوذ یک مجتهد و این‌که رسیدن به آن زحمات زیادی لازم داشته و نمی‌توان در آن حیله‌گری کرد، اشاره دارد. رک: سفرنامه کمپفر، ص125 تا 127


پرسش شما: آیا در برابر تهاجم زیستی میتوان مقابله به مثل کرد؟

 

پاسخ استاد: تهاجم زیستی حرام است؛ تهاجم در اسلام دفاعی است و به هر قیمتی نیست. دفاع ما فقط برای دفع مهاجم است بنابراین در مقابل مهاجم عمل می‌کند، ولو این‌که مهاجم در هجوم هیچ قانونی را رعایت نکند.

بنابراین در جنگ تحمیلی صدام بیمارستان‌های ما را بمباران می‌کرد، سدهای آب، کارخانه‌های برق و. را می‌زد. ولی هرگز امام اجازه ندادند که شهرهای عراق مورد هجوم قرار بگیرد چون مردم در آن شهر زندگی می‌کردند و هجوم بر شهرها اعتدا(ظلم) بود.

رسول الله(ص) فرمودند حق ندارید شهرهای مشرکین را مسموم کنید. نبرد زیستی ممنوع است؛ چراکه این تهاجم به شهرها سرایت می‌کند. پس مقابله به مثل معنایی ندارد. مقام معظم رهبری فرمود ساخت بمب اتمی حرام است. چرا ساخت بمب اتم حرام است؟ چون اسراف است.

چرا حق استفاده نداریم؟ چون بمب اتم اعتدا بر کسی است که بر ما اعتدایی نکرده. بمب اتم در خط مقدم استفاده نمی‌شود، بلکه در شهر انداخته می‌شود تا مردم شهر کشته شوند. همچنین آثار تشعشعات هسته‌ای تا نسل‌ها ادامه دارد، به‌طوری‌که بچه‌هایی کور، کر یا بیمار به دنیا می‌آیند.

پس استفاده از بمب اتم حرام است؛ زیرا ساخت آن اسراف است. عملیات زیستی هم شرایطی شبیه به حملۀ اتمی را دارد و استفاده از آن حرام است. در عملیات بیولوژیک عبور از خطوط بی‌معناست چون وقتی کسی در منطقه به ویروس آلوده می‌شود به بیمارستان برده شده تا مداوا شود. وقتی به بیمارستان برود، کادر پزشکی آلوده می‌شوند. در تهاجم زیستی محدودیت منطقه‌ای مفهومی ندارد، بنابراین ممنوعیت دارد.

منبع: جلسه پنجم درس خارج دفاع بیولوژیک(99/02/01)


عملیات زیستی هم شرایطی شبیه به حمله اتمی را دارد و استفاده از آن حرام است. در عملیات بیولوژیک عبور از خطوط بی‌معناست چون وقتی کسی در منطقه به ویروس آلوده می‌شود به بیمارستان برده شده تا مداوا شود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب از اساتید دروس خارج حوزه علمیه قم در پنجمین جلسه درس خارج دفاع بیولوژیکی که روز دوشنبه(01/02/99) به صورت مجازی برگزار شد، اهداف تهاجم را نابودسازی نیروی انسانی، زوال فرهنگی و تخریب اقتصادی برشمرد و دفاع در برابر این تهاجم را از نظر عقلی و نقلی واجب دانست.

وی افزود: در برابر هجوم ویروسی مثل دفاع زمینی دفاع لازم است. باید با مال و جان در برابر این ویروس جهاد کرد. هر کسی که توانایی مقابله با ویروس را دارد، باید به میدان بیاید.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب، از دیدگاه اسلام مقابله به مثل را در تهاجم زیستی بی معنا دانست و تصریح کرد: تهاجم زیستی حرام است؛ زیرا 1. هدفِ جهادِ فی سبیل الله با تهاجم آن‌ها تفاوت دارد. تهاجم آن‌ها برای نابودی حق است. 2. برای اسیرکردن انسان‌ها در برابر اراده خودشان است. 3. تحمیل اراده خودشان به هر طریقی بر دیگران است.

وی ادامه داد: تهاجم در اسلام دفاعی است و به هر قیمتی نیست. دفاع ما فقط برای دفع مهاجم است بنابراین در مقابل مهاجم عمل می‌کند، ولو این‌که مهاجم در هجوم هیچ قانونی را رعایت نکند. به‌عبارت دیگر، هجوم ما با هجوم او از حیث مورد هجوم تعریف نمی‌شود بلکه در حیطه مهاجم تعریف می‌شود.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم تأکید کرد: مقام معظم رهبری فرمود ساخت بمب اتمی حرام است. چرا ساخت بمب اتم حرام است؟ چون اسراف است و ما حق استفاده نداریم چرا حق استفاده نداریم؟ چون بمب اتم اعتدا بر کسی است که بر ما اعتدایی نکرده. بمب اتم در خط مقدم استفاده نمی‌شود، بلکه در شهر انداخته می‌شود تا مردم شهر کشته شوند. همچنین آثار تشعشعات هسته‌ای تا نسل‌ها ادامه دارد، به‌طوری‌که بچه‌هایی کور، کر یا بیمار به دنیا می‌آیند. در ژاپن هنوز آثار انفجار هسته‌ای باقی است، پس استفاده از بمب اتم حرام است.

وی ادامه داد: عملیات زیستی هم شرایطی شبیه به حمله اتمی را دارد و استفاده از آن حرام است. در عملیات بیولوژیک عبور از خطوط بی‌معناست چون وقتی کسی در منطقه به ویروس آلوده می‌شود به بیمارستان برده شده تا مداوا شود. وقتی به بیمارستان برود، کادر پزشکی آلوده می‌شوند. در ابتلا به کرونا، 110 پزشک در ایتالیا از دنیا رفته‌اند. در ایران هم به همین صورت است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب در ادامه مباحث خود، دفاع فرهنگی را مورد توجه قرار داد و یکی از اهداف دشمن در عملیات زیستی را فرهنگ مردم دانست و اذعان داشت: در مقابله با ویروس کرونا، محل دفاع بیمارستان و خط مقدم پزشکان و پرستاران هستند. مبتلایان به بیمارستان برده می‌شود و محل مداوا بیمارستان و مداوی پزشک است.

وی اضافه کرد: در حمله به فرهنگ مردم، مداوی و محل مداوا کجاست؟ یکی از اهداف تهاجم ویروسی تغییر فرهنگ و افسرده شدن مردم است. باید چه کسی با تغییر فرهنگ و افسردگی مقابله کند؟ علمای دین این وظیفه را به عهده دارند. مداوای فرهنگی در چه مکان‌هایی صورت می‌گیرد؟ مساجد.

این استاد حوزه گفت: در دفاع فرهنگی علما فرماندهان مبارزه هستند و مکان مبارزه مساجد است. در این زمان بر علما تکلیفی فراتر از وظایف پیشین‌شان نهاده شده است، چون هجوم اتفاق افتاده و برای مقابله با آن، باید تلاش مضاعفی صورت گیرد تا از تغییر فرهنگی مردم جلوگیری شود. بنابراین امروز تمام علما در این جنگ سرباز خط مقدم هستند. هر کسی که می‌تواند خدمتی انجام دهد وظیفه دارد به میدان بیاید و اگر این کار را انجام ندهد در آخرت مؤاخذه می‌شود.

وی بیان داشت: اگر امروز پزشکی به میدان نیاید، گناه کبیره انجام داده چون فرار من الضعف کرده و از خط مقدم فرار کرده و فرار از خط مقدم از گناهان کبیره است. علمای ما نیز موظف هستند در این روزگار با ورود به میدان از افسردگی و تغییر فرهنگی جلوگیری کنند. اگر کسی امروز در خانه بنشیند و کاری انجام ندهد، فرار من الضعف است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب یادآور شد: در جنگ تحمیلی، صدام قم را با موشک می‌زد. هدف صدام تعطیل کردن دروس حوزه بود. آیت‌الله شیخ جواد آقای تبریزی در حسینه ارگ درس خارج می‌گفت. ایشان در زمان موشکباران درسش را تعطیل نکرد. بعضی از شاگردان اعتراض کردند و ایشان جواب داد که ما باید ادامه بدهیم.

وی ادامه داد: درس ادامه داشت تا وقتی که موشک نزدیک حسینیه خورد، به گونه‌ای شیشه‌های مسجد خورد شد و برق رفت و بلندگو از کار افتاد؛ گردوخاک مسجد را گرفت. ایشان کمی صبر کرد تا گردوخاک بخوابد. بعد فرمود: بمب اینجا نخورد، درس را ادامه می‌دهیم. وقتی درس تمام شد به ایشان گفتند که چرا درس را ادامه دادید، فرمود: صدام قم را می‌زند تا درس‌ها تعطیل شود. امروز خط مقدمِ مبارزه من با صدام این است که درس را تعطیل نکنم. اگر من درس را تعطیل کنم، از میدان جنگ فرار کرده‌ام و این گناه کبیره و فرار من الضعف است.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان کرد: امروز هجوم زیستی فراگیر شده تا دین و روان مردم را مورد هجوم قرار دهد. اگر کسی بتواند خدمتی کند ولی انجام ندهد، مانند کسی است که در هجوم صدام به قم، درس را تعطیل کرده و به بیان میزرا جواد آقای تبریزی فرار من الضعف است.

انتهای پیام/


آقای شریعتمداری وقتی از تهران به قم برگشتند تاسیس دارالتبیلغ را شروع کردند. از همان اول هم مرحوم امام مخالف بود. مخالفت ایشان یک جهتش این بود که اگر بناست کاری بشود، باید در عموم حوزه باشد نه این‌که یک قسمتی رو جدا کنید.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در گفت‌وگو با آیت‌الله محمدعلی گرامی از اساتید دروس خارج حوزه علمیه قم موضوع تأسیس دارالتبلیغ و دلایل اختلاف امام راحل و آیت‌الله شریعتمداری درباره این موضوع مورد بررسی قرار گرفت که در ادامه متن آن را ملاحظه می‌کنید؛

با تشکر از این‌که وقتتان را به ما دادید، غرض از تصدیع اوقات این است که تاریخچه ای از دارالتبلیغ بفرمایید و این‌که خط و خطوط فکری حاکم بر آن مجموعه چه بوده است؟

بسم الله الرحمن الرحیم

هنگامی که در پانزده خرداد امام(ره) دستگیر شدند، آقایان بسیاری من جمله شریعتمداری، میلانی و نجفی به تهران آمدند تا مرقومه‌ای نوشته شود مبنی بر این‌که آیت‌الله خمینی مرجع تقلید هستند و قانونا نمی‌شود مرجع تقلید را محاکمه شود.

این مرقومه توسط آیات نجفی مرعشی، شریعتمداری و میلانی و آشیخ محمدتقی آملی نوشته شد. اما برخی دیگر از علماء مانند آیات گلپایگانی و خوانساری از نوشتن اباء کردند البته آقای آملی هم به اصرار برخی از علما مانند آیت‌الله مرعشی نجفی قبول به نوشتن مرجعیت حضرت امام کرد. این نکته هم خوب است گفته شود که آقایانی برای نوشتن مرقومه رفتند تهران، افکار و نوع روابطشان مختلف بود.

آقای شریعتمداری یک قدری با مد روز بود. چنان‌چه تماس‌های ایشان یک همچین شکلی داشت، از جمله مذاکراتی که با ایشان شده بود این بود که خوب است حوزه یک تشکیلاتی راجع به مسائل تبلیغی داشته باشد و در این زمینه صحبت‌هایی با ایشان شده بود. وقتی از تهران به قم برگشتند تاسیس دارالتبیلغ را شروع کردند.

از همان اول هم مرحوم امام مخالف بود. مخالفت ایشان یک جهتش این بود که اگر بناست کاری بشود، باید در عموم حوزه باشد نه این‌که یک قسمتی رو جدا کنید یک موسسه تأسیس کنید، کانّ می‌خواستند بگویند که تکه تکه کردن حوزه صلاح نیست. کاری که الان پر شده از این تکه تکه کردن‌ها. و یکی هم این‌که می‌گفتند اسمش را دارالتبیلغ نگذارید، بلکه بگذارید مدرسه آیت‌الله شریعتمداری که همگام با بقیه تشکیلات حوزه باشد.

حاج آقا مصطفی خمینی در این قضیه خیلی فعال بود. در یک جلسه‌ای که باهم بودیم می‌گفت آقای شریعتمداری لب پرتگاه هست، یک تکان دیگر مانده که به ته دره سقوط کنند.

به هر حال راجع به این، فعالیت خیلی زیاد بود و حضرت امام معتقد بودند که این اسم گذاری و جدا کردن از بقیه حوزه آن هم به نام دیگری غیر از تشکیلات حوزوی، صلاح نیست. اختلافات بالا گرفت.

فراموش نمی‌کنم از طرف علاقه‌مندان آقای شریعتمداری گاهی هم نامه‌هایی تهدید آمیز نوشته می‌شد، که یک نامه تهدید هم به مرحوم والد ما نوشته بودند با این‌که ایشان از تجّار بازار قم بود کادری هم نبود ولی نامه به ایشان نوشته بودند مفادش تهدید مادر حقیر بود.

دو سه شب مانده به دستگیری امام و سخنرانی امام راجع به کاپیتولاسیون، یک شب من و مرحوم آقای سعیدی، پدر آقای سعیدی تولیت آستانه و مرحوم آقای انصاری شیرازی و مرحوم آشیخ عباس پور محمدی رفسنجانی، سه چهار نفر رفتیم خدمت امام(ره) به هدف رفع اختلاف مابین ایشان و آقای شریعتمداری که خیلی به اوج رسیده بود و در بین طرفداران گاهی درگیری هم اتفاق می‌افتاد.

امام ابتدا یک کاغذی بغل دستشان بود در آوردند و گفتند علّامه طباطبایی برای حل اختلاف این را نوشته‌اند. نامه علّامه طباطبایی را خواندند، تذکراتی وسطش می‌دادند. یکی این بود که اگر کار اصلاح می‌خواهید انجام دهید در کل حوزه انجام دهید. دوم این‌که اسم گذاری بر خلاف متعارف حوزه نباشد مثلا دارالتبلیغ نباشد، بگذارید مدرسه حضرت آیت‌الله شریعتمداری شاید کلمه عظمی هم ایشان گفت یادم نیست.

بعد که چند دقیقه در این زمینه صحبت شد و نامه علامه رو هم خواندند، گفتند البته الآن من اصلا فکرم دنبال این قضیه نیست. قضیه کاپیتولاسیون که مطرح شده بسیار مهمتر است. اگر دویست هزار نفر در این قضیه کشته شود جا دارد. گفتند متاسفم که در یک جلسه‌ای، وقتی صحبت می‌کنم، گویا با گچ دیوار دارم حرف میزنم.

منظورشان از یک جلسه‌ای، جلسه مراجع و علما بود که دورهم که جلسه داشتند چون در آن جلسه هم مرحوم امام گاهی خیلی تند می‌شدند علیه بعضی‌ها. آقای مرعشی نجفی به من گفت که در یکی از جلسات آقای خمینی تا آمد، شروع کرد دعوا کردن با شریعتمدار. خیلی صدایشان هم بلند بود.

به هر حال دارالتبلیغ به همین منوال بود تا حضرت امام سخنرانی تندی راجع به کاپیتولاسیون ایراد کردند. بعد از این سخنرانی که در چهارم آبان‌ ماه ۱۳۴۳ ایراد شد و امام دستگیر شدند، قضیه دارالتبلیغ تاحدودی تحت الشعاع دستگیری ایشان قرار گرفت. بعد از فاصله‌ای مجدداً دارالتبلیغ روی زبان‌ها افتاد. همان‌طور که می‌دانید آقایان معروفی شرکت کردند.

البته من حتی برای تماشای جلسات هم آنجا نرفتم. اما آقای مطهری به آنجا می‌رفتند و تدریس هم داشتند. آقایان دیگر که از معاریف حوزه هستند، رفت آمد داشتند. این خلاصه‌ای راجع به قضیه دارالتبلیغ.

این مخالفت حضرت امام که شما اشاره فرمودید به جهت نام‌گذاری بود آیا این دارالتبلیغ با آن دارالترویجی که شاه می‌خواست راه بیاندازد رابطه‌ای داشت؟

ایشان چیزی در این زمینه نگفتند. البته شاه یه همچین کاری می‌خواست انجام دهد. شاه چندتا کار مهم در این زمینه انجام داد یکی همین دارالترویج بود. یکی دیگر ترویج بعضی ون در تهران و تشکیل درس برای آن‌ها بود.

ما یک هم مباحثه‌ای داشتیم در ادبیات که با هم شرح جامی مباحثه می‌کردیم. ایشان اهل دقت در کتاب و تالیفات و ادبیات نبود، به هر حال بعد از مدتی رفت تهران، یک هیکل ماشاء الله علمایی داشت. اگه با هم راه می‌رفتیم همه می‌گفتند، من شاگرد او هستم. ایشان رفت تهران از طرف اوقاف با او تماس برقرار کردند و تشکیلات درست کرد و تدریس داشت و یک عده عمامه به سر که معلوم نبود آن روز عمامه گذاشتند یا چه جور، می‌آمدند درس ایشان و ایشان هم ترویج از لوایح شش گانه و تشکیلات شاه می‌کرد.

یکی دوتا از این کارها شد. قضیه آسید حسن حجت شد پسر مرحوم آقای حجت. مرحوم حجت دوتا پسر داشت. یکی آسیدحسن و دیگری آسید محسن که آسیدمحسن خیلی ساده بود. اما برعکس او، آسیدحسن خیلی زرنگ بود و خیلی فعّال و ایشان همان کسی بود که اولین اعلامیه علیه آقای خمینی را به عنوان مصلحین حوزه، داد و در آنجا نسبت به مرحوم امام خیلی توهین شد.

او را بعد از قم بردن تهران و تشکیلاتی برایش درست کردند. آن آقا که هم مباحثه‌ای ما بود، او هم همین‌طور، تهران برایش تشکیلاتی درست کردند. هیچ کدام بالاخره کارشان نگرفت و تعطیل شد. امّا این‌که دارالتبلیغ در نظر ایشان شباهت داشته باشد به دارالترویج، چیزی در کلمات ایشان نبود. آخرین جلسه و آخرین کلمات، همان کلماتی بود که آن شب در جلسه چهار نفری ما با ایشان بیان شد که اتکا یکی روی این کلمه بود که بگذارید مدرسه و یکی هم این بود که اصلاحات در کل حوزه پیاده شود نه یک قسمت از بقیه حوزه جدا شود. کاّنه موافق نبودند که حوزه تجزیه شود.

آیا به غیر از شریعتمداری کسی دیگر از مراجع به دنبال اصلاح حوزه بود؟ ولو در حد مسأله تبلیغ.

نه بحث اصلاح حوزه در رده مرجعیت مطرح نبود. آقای خمینی هم همان شب این را می‌گفتند که ما می‌دانیم باید در حوزه اصلاحی صورت بگیرد ولی اول گرفتار این دشمن بزرگ هستیم، ابتدا این را حل کنیم، بعد بیاییم سراغ اصلاحات حوزه.

بعد این را گفتند که من می‌دانم بعضی طلبه‌ها اول ماه می‌آیند این‌جا، بعد دور می‌افتند در بیوت دیگران و می‌چرخند تا پول جمع کنند و بعضی‌ها هم هستند که چنان مشغول درس و بحث هستند که هیچ وقت ما آن‌ها را نمی‌بینیم لذا می‌دانیم که چقدر این‌ها فرق دارند. باید اصلاحاتی بشود امّا فعلاً گرفتار همچنین دشمنی هستیم. لذا در حد مرجعیت اصلاحات مطرح نبود و فقط همین کار آقای شریعتمداری بود.

آقای گلپایگانی چیزی که می‌خواستند مطرح کنند فقط قضیه اصلاح درسی بود. قبل از مدرسه حقانی، مدرسه آقای گلپایگانی بود و آقای گلپایگانی یک مدرسه‌ای تاسیس کردند طرف خیابان تهران که از طرف آقای گلپایگانی آقای بهشتی و ربّانی شیرازی متصدی آن‌جا بودند.

فراموش نمی‌کنم کنار حوض مدرسه فیضیه هر دوی آن‌ها به من رسیدند و من را دعوت کردند در آن مدرسه برای تدریس کتاب منطق حاشیه ملا عبدالله، من گفتم در زمان فعلی تدریس این کتاب را به مصلحت نمی‌دانم، اگر بخواهید منطق المقارن خودم را بیایم بگویم با این‌که بنا نبود خودم تدریس کنم، ولی حاضرم بیایم، گفتند ما خیلی موافقیم ولی آقای گلپایگانی موافق نیستند.

آقای گلپایگانی با تغییر کتب درسی هم موافق نبود، فقط همین تنظیم دروس و تشکیلات مدرسه برای طلاب تازه وارد در نظرشان بود. اولین مدرسه آن بود که بعد هم مهم‌تر از آن، مدرسه حقانی درست شد که اول آقای شیخ‌زاده مدیر بود که نشد. بعد آقای قدوسی را آوردند، تشکیلات خوبی انجام شد که ما هم حدود ۷سال آنجا تدریس داشتیم از ۴۲ تا ۴۹٫ ولی به این صورت در حد بالا و مرجعیت اصلاحات مطرح نبود، بلکه در حد پایین و در مقالات نیز گاهی صحبت می‌شد، به صورت جد مطرح نبود.

ادامه دارد.

منبع: سایت اسباط


با توجه به این‌که قدرت نظامی مسلمانان، زیاد بود و یهود در جنگ‌های رودررو نتوانستند به موفقیتی دست یابند، بنا را بر این گذاشتند که از طریق حزب نفاق، برای از بین بردن اسلام اقدام کنند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ با توجه به این‌که قدرت نظامی مسلمانان، زیاد بود و یهود در جنگ‌های رودررو نتوانستند به موفقیتی دست یابند، بنا را بر این گذاشتند که از طریق حزب نفاق، برای از بین بردن اسلام اقدام کنند.

لذا یهودیان زیادی در ظاهر به پیامبر اسلام(ص) ایمان آوردند؛ ولی هدف آن‌ها تقویت منافقین و ضربه زدن بر اسلام از درون بود. نفاق اهل کتابی که ایمان آورده ‌بودند، با چند دلیل قابل اثبات است؛

تصریح پیامبر(ص) بر نفاق مؤمنان اهل‌کتاب

پیامبر خدا(ص) در روایات متعددی به نفاق یهودیان و توطئه آنان اشاره کرده؛ از جمله در روایت صحیحی که بخاری از پیامبر اسلام(ص)  آورده است، به این نفاق اشاره شده که فرمودند لو آمَنَ بی عشَرةٌ مِنَ الیهود لَآمَنَ بی الیهودُ؛ اگر ده نفر از یهود به من ایمان بیاورند، همه یهود ایمان می‌آورند.» لنگر[1]

در صحیح مسلم نیز وارد شده که لَوْ تَابَعَنِی عَشَرَةٌ مِنَ الْیَهُودِ لَمْ یَبْقَ عَلَى ظَهْرِهَا یَهُودِیٌّ إِلَّا أَسْلَمَ».لنگر[2] کسانی که از یهود اظهار اسلام می‌کردند، خیلی بیشتر از ده  نفر بودند. با توجه به این حدیث، معلوم می‌شود  همه آن‌ها منافقینی بودند که ایمان واقعی نداشتند و مؤمنین واقعی از یهودیان، به ده نفر هم نرسیده است.

گاهی پیامبر(ص) از منافق بودن شخص معینی از اهل کتاب خبر می‌دادند؛ مثلا در هنگام مرگ زیدبن‌رِفاعه» که از بزرگان یهود بوده، فرمودند مات الیومَ منافقٌ عظیمُ النفاق بالمدینة».لنگر[3]

عملکرد برخی منافقان اهل‌کتاب؛ نشان نفاق آن‌ها

علاوه بر تصریح پیامبر(ص)، از عملکرد اهل‌کتابی که ایمان آورده بودند، می‌توان فهمید که آن‌ها دارای نفاق بوده و برای حفظ جان و مال و هدم اسلام، اظهار ایمان می‌کردند؛ از جمله این عملکردها، همکاری با اشخاص معلوم‌النفاق، مثل عبدالله‌بن‌اُبَی است؛ چنان‌که در تاریخ آمده که این افراد، از منافقین چنان حمایت می‌کردند که به‌عنوان ملجأ و پناهگاه منافقین مدینه شناخته می‌شدند.لنگر[4]

برخی سعی داشتند احکام و آموزه‌های اهل کتاب را به مسلمین انتقال دهند و خودشان نیز بر آن معتقد بودند.لنگر[5]

عده‌ای در مواضع حساس با ایجاد شبهه در بین مسلمین، آن‌ها را در اعتقادات خود به شک و تردید می‌انداختند و عدم ایمان خود را هم نشان می‌دادند؛ مثل زیدبن‌لُصَیت که در بین مسلمین گفت آیا محمد گمان مى‏کند فرستاده خدا است و شما را از اخبار آسمان‏ها باخبر مى‏کند، درحالى‌که از شتر گمشده‏اش خبر ندارد؟!»لنگر[6]

گاهی در مسجد جمع می‌شدند و احادیث مسلمین را شنیده و مسخره می‌کردند؛ تا جایی که پیامبر(ص) امر کرد برخی از آنها را از مسجد بیرون کردند.لنگر[7]

تصریح مورخان

در کتب تاریخی به‌صراحت ذکر شده که افرادی از بزرگان و احبار یهود، به‌صورت منافقانه اظهار اسلام کردند و در بین مسلمین، به اختلاف‌اندازی و مسخره احادیث آن‌ها می‌پرداختند. افرادی از قبائل مختلف با این‌که اظهار اسلام کرده‌ بودند، ولی در باطن، تابع احبار یهود بوده و به آن‌ها تمایل داشتند و در مواقع لازم، به آن‌ها کمک می‌کردند.

مورخین لیستی از قبائل و افرادی را که منافقانه در خدمت یهود بودند، ارائه داده‌اند.لنگر[8] ازجمله از قبائل بنی‌عمرو، بنى‌حبیب، جلاس بنی‌الحارث‌بن‌سُوَید، بنی‌ضُبَیعه، بنی‌لَوذان، بنی‌ثَعلبه، بنی‌امیه، بنی‌عبید، بنی‌النَبیت، بنی‌ظفر، بنی‌عبدالاشهل خزرج، بنی‌جشم، بنی‌عوف.»

ابن‌هشام بعد از ذکر این قبائل، برخی از افرادی که از این قبائل با یهود همکاری داشتند، نام می‌برد.لنگر[9] از جمله این افراد می‌توان به ‌سعد‌بن‌حنیف، زید‌بن‌اللُصَیت، نعمان‌بن‌اوفى‌بن‌عمرو، عثمان‌بن‌اوفى، رافع‌بن‌حُرَیمِله و رِفاعة‌بن‌زید‌بن‌التابوت و دیگران اشاره کرد.لنگر[10]

پی نوشت؛

لنگر[1] - صحیح البخاری، ج5، ص70، ح3941

لنگر[2] - صحیح مسلم، ج4، ص2151، ح2793

لنگر[3] - السیرة الحلبیة، ج2، ص391

لنگر[4] - همان مدرک، ج2، ص391

لنگر[5] - مانند کعب‌الاحبار و عبد الله‌بن‌سلام

لنگر[6] - أعلام النبوة(للماوردی)، ص120؛ إمتاع الأسماع، ج‏2، ص56؛ السیرة النبویة(لابن هشام)،ج‏2، ص522

لنگر[7] - السیرة النبویة(لابن هشام) ،ج‏1،ص528

لنگر[8] -  السیرة النبویة(لابن هشام)،ج‏1، ص519

لنگر[9] - همان مدرک، ج‏1، صص519-527

لنگر[10] - همان مدرک، ج‏1، ص527


اولین راه‌کار، مقابله با این ویروس است و این دفاع واجب است. البته جهاد، به دو نوع ابتدایی و دفاعی تقسیم می‌شود. قطعاً مقابله با این ویروس جهاد ابتدایی نیست که بعضی بگویند این جهاد نیاز به وجود بقیة الله العظم دارد. اگر آن‌ها به دفاع بلند نشوند ویروس وارد خانۀ آن‌ها می‌شود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در جلسه چهارم درس خارج دفاع بیولوژیک» که به صورت مجازی برگزار شد، نسبت به کشتن جوجه‌های یک روزه واکنش نشان داد و گفت: دلیل آوردند که اگر این کار را نکنند مرغ ارزان می‌شود. چقدر مسئولین ساده از این مطلب عبور کردند چراکه این‌ها رزق خداست.

وی ادامه داد: بسیاری از مردم در خانه‌هایشان غذا ندارند و ملت جمع شده تا آذوقه تهیه کنند و به مستمندان غذا بدهند از طرف دیگر بعضی برای پایین نیامدن قیمت مرغ جوجه‌ها را می‌کشند. کدام انسان عاقلی چنین توجیهی را می‌پذیرد. با این کارها کمبود ایجاد می‌شود؛ با این کارها ایران وابستگی اقتصادی پیدا می‌کند.

استاد حوزه خاطرنشان کرد: نیاز غذایی، بالاترین وابستگی اقتصادی است. میلیون‌ها جوجه برای جلوگیری از ارزان شدن مرغ کشته می‌شود، اگر آفتی بیاید با کمبود مرغ مواجه می‌شویم. مگر صدای پای کرونا را شنیدید، وقتی گسترش یافت متوجه شدید. از کجا معلوم آن‌ها ویروسی برای مرغ‌ها درست نکرده باشند و بعد از تهاجمِ آن‌ها وابستگی به وجود نیاید.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب در ادامه بحث با اشاره به این‌که اولین هدف تهاجم ویروسی از بین بردن است، دومین هدف را بحث روانی این قضیه دانست و گفت: فرآیندهای تهاجم، به صورت آنی و در دراز مدت اتفاق می‌افتد. فرآیند آنی تهاجم افسردگی و تهاجم در دراز مدت تغییر فرهنگ است.

وی افزود: تأثیر دراز مدت تهاجم تغییر فرهنگی است. مساجد، امامزاده‌ها، مسجد النبی، مسجد الحرام، حرم ائمه، کلیساها، کنیسه‌ها و تجمعات دینی تعطیل می‌شود و هیچ‌کس با خطیب روبه‌رو نیست. بنابراین به فضای مجازی رو آورده می‌شود.

این استاد با تأکید بر این‌که مدیریت فضای مجازی به دست دشمن است، تصریح کرد: امروز دیدم که یکی از وزرای جمهوری اسلامی از اخبار منتشر شده در فضای مجازی شکوه می‌کرد. جالب است که صدا و سیما به دست حکومت است ولی وقتی فضای مجازی مدیریت نشود وزیر از مطالبی که در فضای مجازی پخش می‌شود شکایت می‌کند.

وی یادآور شد: پیش از این هم به وزیر ارتباطات تذکر داده شده بود که سخت‌افزار و زیرساخت فضای مجازی به دست شماست، اگر آن را مدیریت نکنید مدیریت فکر مردم به دست دیگران می‌افتد. آثار این کوتاهی، در این روزها به وضوح به چشم می‌خورد. وزیر می‌گوید متأسفانه در فضای مجازی اخبار دروغ پخش می‌شود. باید به این نکته توجه داشت که فضای مجازی به دست دولت است. وقتی درِ مسجد و مصلای نماز جمعه بسته می‌شود فرآیند تغییر فرهنگ به وجود می‌آید.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب، بخش سوم هجوم را اقتصادی برشمرد و عنوان کرد: گزارش بانک جهانی دربارۀ ایتالیا بسیار ناامید کننده بود و نمی‌دانستند بعد از دو ماه تعطیلی مطلق وضعیت اقتصادی ایتالیا به چه صورت خواهد شد. ایتالیا، چین، بلژیک، سوئد و بسیاری از کشورها تحریم نشده‌اند، اما ایران با این هجوم و تشدید تحریم‌ها مواجه است.

وی تأکید کرد: اولین راه‌کار، مقابله با این ویروس است و این دفاع واجب است. دلیل بر وجوب دفاع عقل و نقل است. عقل و فطرت به آدمی می‌گوید که در برابر هجوم از خودش دفاع کند. البته جهاد، به دو نوع ابتدایی و دفاعی تقسیم می‌شود. قطعاً مقابله با این ویروس جهاد ابتدایی نیست که بعضی بگویند این جهاد نیاز به وجود بقیة الله العظم دارد. اگر آن‌ها به دفاع بلند نشوند ویروس وارد خانۀ آن‌ها می‌شود.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم با اشاره به آیات قرآن، مقاتله را امری مهم دانست و عنوان کرد: مقاتله به معنای کشتن افرادی است که برای کشتن مسلمانان آمده‌اند، پس مقاتله برای جلوگیری از کشتار است.

وی ادامه داد: امروز که دشمن با موشک، تیر، تانک و. حمله می‌کند مقاتله به چه معناست؟ اولین عمل زدن سلاح دشمن است تا کسی کشته نشود. مقاتله فقط کشتن دشمن نیست، بلکه مقاتله از بین بردن سلاحی است که با آن مؤمنین کشته می‌شوند. دشمن ویروس را ساخته است، اولین اقدام در مقاتله از بین بردن ویروس است. در این روزگار، با تهاجم ویروسی روبه‌رو هستیم.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب با بیان این‌که در مواجهه با هجوم دو گروه وجود دارند، تصریح کرد: گروه نخست، افرادی که از مرگ جلوگیری می‌کنند؛ این افراد پزشکان و پرستاران هستند. عده دیگری هم برای مقابله به پا می‌خیزند که این افراد هم به دو دسته تقسیم می‌شوند. یک گروه از آن‌ها حضور فیزیکی دارند و دسته دوم کمک‌های مادی می‌کنند.

وی اضافه کرد: جهاد فقط با بدن نیست، بلکه اموال هم شامل این قضیه می‌شود. در اسلام مقاتله به جان و مال است. هر کسی که توانمندی مقاتله دارد مجاناً انفاق کند.  کسی که می‌تواند از نظر مادی کمک کند، باید این کار را انجام دهد. آیا مقاتله با اموال واجب است؟ بله.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: البته مجاهد نمی‌تواند بگوید به من پول بدهید، ولی باید به این افراد پول داده شود. فرض بگیرید پزشکی به بیماران کرونایی خدمت می‌کند. او نمی‌تواند به بیماران بگوید که برای خدمت به من پول بدهید، بلکه باید دولت زندگی او را تأمین کند.

وی بیان داشت: کسی که در میدان جنگ می‌رود جانش را به دست می‌گیرد و حرکت می‌کند. قرآن می‌فرمایدخَیْرٌ لَکُمْ» این کار بهتر است، یعنی اگر کسی این کار را انجام ندهد کشورمان مثل ایتالیا و استپانیا می‌شود. وقتی به میدان بیاییم برای کشورمان بهتر است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب اذعان داشت: در آمارگیری جدید، تعداد مبتلایان در ترکیه بیشتر از ایران شده است، همان ترکیه‌ای که می‌گفت اگر قم را قرنطینه کرده بودند ما مبتلا به ویروس نمی‌شدیم و مجبور نبودیم مرزهایمان را به روی شما ببندیم. در ایران به این آیه عمل کردند و نتیجۀ آن ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُون» شد و آمار ایران کمتر از ترکیه شده است.

انتهای پیام/


قبل از سال 49 حرکت انجمن یک حرکت بی سر و صدا بود. در درون انجمن این اصطلاح که ما حکومت اسلامی نداریم هنوز ظهور و بروز نکرده بود. تقریبا بعنوان یک سرّی بین افراد بود و خیلی از مؤمنینی که در انجمن حضور داشتند از این جریان خبر نداشتند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ انجمن حجتیه در دهه سی توسط مرحوم شیخ محمود حلبی با هدف مقابله با بهائیت تأسیس شد. افکار و عملکرد این انجمن طی نیم قرن اخیر مورد بحث و بررسی فراوانی از سوی منتقدین؛ محققین و پژوهشگران واقع شده است.

با آغاز نهضت اسلامی مواضع و عملکرد انجمنی‌ها با فراز و نشیب‌هایی همراه شد. امام خمینی ابتدا با تقاضای استفاده آن‌ها از سهم امام موافقت کرد و پس از مدتی با روشن شدن عمق تفکرات و مواضع آن‌ها، موافقت اولیه را ملغی کرد.

پس از پیروزی انقلاب نیز، انجمن حجتیه به یکی از گروه‌های چالشی در مقابل نظام اسلامی تبدیل شد و تا به امروز به عنوان یک جریان خزنده ادامه فعالیت داده است. به هر ترتیب بررسی سوابق دیروز و مواضع امروز این انجمن زوایای پیدا و پنهان متعددی دارد. در همین رابطه با حجت‌الاسلام‌والمسلمین مهدی طائب از محققین تاریخ و فعالین فرهنگی درباره انجمن حجتیه به گفتگو نشسته‌ایم.

او که خود در اوان طلبگی با شیخ محمود حلبی در ارتباط بود، حقایقی جالبی را از قول موسس انجمن حجتیه روایت می‌کند. همچنین اشاراتی هم به شکل‌گیری و اثرگذاری جریانات انحرافی در تاریخ شیعه دارد. وی که خود از جانبازان و رزمندگان دوران دفاع مقدس است، ناگفته‌های قابل تأملی درباره مواضع حجتیه‌ای‌ها در دوران جنگ هشت ساله دارد.

مشروح گفت‌وگو؛

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. ضمن تشکر از جنابعالی به عنوان اولین سؤال بفرمایید که چرا انجمن حجتیه مبارزه با بهاییت را مبنای خود قرار دادند؟

حجت‌الاسلام طائب: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم ‌الله ‌الرحمن الرحیم، الحمدلله رب ‌العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبی المرسلین و آله الطاهرین. اوایل طلبگی‌مان در سال 1355 پدربزرگ ما آشیخ علی اکبر پیشنماز و از علمای برجسته بازار تهران ما را به یکی از دوستان خود به نام مرحوم آیت‌الله حلبی وصل کرد. من به منزل ایشان در چهارراه حسن‌آباد تهران رفتم. آقای حلبی در آنجا در مورد شروع حرکت انجمن گفتند: ما دیدیم تمام شبهاتی که درباره دین و احکام دین و مؤمنین هست پاسخگو دارد، اما جریان بهائیت که در ایران آمده و دارد کار می‌کند پاسخگو ندارد و لذا آمدم برای پاسخگویی به این جریان متصدی شدم و افرادی را تربیت کردم تا به شبهات بهائیت پاسخ بدهند و در برابر هجوم آن‌ها از تشیع دفاع کنند. این‌ها مطالبی است که مرحوم آقای حلبی برای خود بنده بیان کردند.

باید درباره آقای حلبی این مطالب را بدانیم که ایشان جزء ون ی ایران بوده است. در زمره کسانی است که برای ملی شدن نفت فعالیت می‌کردند و تا سال 1332 هم در این جریان حضور داشتند. حالا اینکه ایشان از همراهان آقای مصدق یا آیت‌الله کاشانی بوده احتیاج به مطالعه بیشتر دارد. بی‌تردید ایشان جزء ون بوده که در جریان ملی شدن صنعت نفت به صورت قوی مشارکت داشته‌اند. بعد از سال 1332 به هر تقدیر مرحوم حلبی به یکباره تغییر مسیر می‌دهند و وارد جریان مبارزه با بهائیت شدند. ایشان حرکت‌شان را در مشهد شروع کردند که با اقبال زیادی هم مواجه نشدند. شاید دلیل عدم اقبال ایشان برگردد به خوی ی که داشتند و پنهان‌کاری که می‌کردند باعث بر عدم اطلاع افراد شده بود.

سال 1349- 1350 ایشان حرکت‌شان را علنی می‌کنند. در سال 49 نامه‌ای به امام راحل می‌نویسند و از ایشان اجازه استفاده از سهم امام را می‌خواهند و برای تأیید سازمان جریان استفتاء می‌کنند. این نامه به نام آقای حلبی به امام نوشته نمی‌شود زیرا به دلیل اینکه امام در تبعید حضور داشتند برای شخص نویسنده تبعاتی را بوجود می‌آورد. نامه را از طرف جمعی از مؤمنین به امام خمینی ارسال شده بود. امام هم در پاسخ به استفتاء آقای حلبی حرکت ایشان را تأیید می‌کنند. در نامه به امام نوشته بودند که بهائیت پاسخگو ندارد و ما باید به این شبهات پاسخ بدهیم و از اینکه مؤمنین به سمت این‌ها گرایش پیدا کنند جلوگیری بعمل آوریم.

بعضی‌ها هم علت ورود آیت‌الله حلبی به این جریانات را بهایی شدن هم مباحثه‌ای ایشان به نام آقای علوی و ناراحتی بیش از حد ایشان از این ماجرا و نفوذ بهائیت در بین مؤمنین می‌دانستند. از آقای حلبی نقل می‌کنند که این‌ها آنقدر شبهاتشان قدرت پیدا کرده است که هم مباحثه‌ای ما را جذب خود کرده‌اند. خود آقای حلبی می‌گفتند ما برای پاسخ به شبهات و جلوگیری از جذب بچه مسلمان‌ها به بهائیت وارد عمل شدیم.

حالا اینکه این حرکت از آغاز با این هدف با چه حاشیه‌هایی و قبول چه لوازمی شروع شد مسئله‌ای است که باید مورد بحث و مباحثه قرار گیرد. شما این را بدانید اصولا که در طول تاریخ بسیاری از حرکت‌ها بوده که در آغاز با نیت خیر شروع شده اما در ادامه دچار اعوجاج و انحراف و بعضا به ضد خودشان تبدیل شده است.

این انحرافات از خارج وارد شده و یا اینکه طی گذشت زمان خود به خود دچار انحراف شدند؟

حجت‌الاسلام طائب: برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید یک بررسی اجمالی درباره‌ بهائیت داشته باشیم. بهائیت بدون تردید یک حزب دینی نیست. مثل بابیت یک جریان ی است. این‌ها هیچ کدام دین نبودند بلکه فرقه بودند. فرقه‌ها در طول تاریخ مورد پشتیبانی قدرت‌ها قرار گرفته‌اند. هرگاه قدرت‌ها از یک جریان موجود قوی در جامعه می‌ترسیدند و از آن حرکت احساس خطر می‌کردند درون این حرکت یک فرقه ایجاد می‌کردند و آن فرقه حرکت شکل گرفته را مشغول خود می‌کرد و از توان حرکت می‌کاست.

بطور مثال امام صادق(ع) برای دستگاه منصور دوانقی یک خطر بود. چگونه می‌توانستند امام صادق(ع) را ناتوان کنند. چاره‌ای نداشتند تا در بین پیروان ایشان فرقه‌ای درست کنند تا بین پیروان امام بحث و جدل شکل بگیرد و آن خط اصلی فراموش بشود. در بین یاران امام صادق(ع) عده‌ای با نام زیدیه بوجود می‌آیند. اصل حرکت زید برای خدا بوده است، اما قدرت حاکم سوار بر این جریان می‌شود و در بین این‌ها فرقه‌‌ای را تأسیس می‌کند و زیدیه را به بحث با خود سرگرم می‌کند. این فرقه بوجود آمده اصل حرکت زیدیه را دچار تزل و دوگانگی می‌کند. بعدها از دل همین فرقه فرقه‌های دیگری مثل جاروبیه ، بطریه و . همین‌طور فرقه در فرقه بوجود آمد و آن حرکت اصیل زمین‌گیر شد.

بهائیت هم یک فرقه است که از دل بابیت بیرون آمده و بابیت نیز از درون شیخیه بوجود آمده، شیخیه خود زاییده نوعی سلوک انحرافی است. درصورتی که اصل سلوک حق هست ولیکن این فرقه‌ها با ایجاد انحراف بوجود آمدند. حالا اگر بدون شناخت اینکه این یک فرقه و حرکت سازمان‌یافته است و همینطور بدون اطلاع شروع به مقابله کردیم خود ما در ضدیت با این فرقه به یک فرقه‌ دیگری تبدیل می‌شویم، منتها با نام خوب اما مشغول‌ساز.

یعنی آقای حلبی به این نکات توجه نکرده بود؟

حجت‌الاسلام طائب: مرحوم آقای حلبی شاید در آغاز برای مقابله با بهائیت وارد شد، اما ایشان عمق قضیه اینکه بهائیت یک سازمان و یک فرقه‌ایست که عقبه‌‌اش به سازمان‌های جاسوسی و اصلش به امریکا و اسرائیل برمی‌گردد را درک نکرده‌ بودند. شما وقتی یک فرقه‌ای مثل بهائیت را می‌خواهی بزنی باید آن سازمان و آن قدرت حمایت‌کننده آن را بشناسی. وقتی اصل و ریشه را نشناسی به بیراهه می‌روی. این نوع مبارزه همانند این است که شما سوار یک قطار در حال حرکت باشید و بر سر اینکه این قطار به کدام مقصد برود بحث می‌کنید در صورتی که این قطار دارد به سمت مرکز مورد نظر خود حرکت می‌کند و شما از این قضیه غافل هستید.

بنابراین اول با نیت خالصی وارد می‌شوند و از طرفی هم مؤسسین فرقه انحرافی وقتی می‌بینند که فرد و گروه مبارزه‌کننده به ماهیت فرقه‌ انحرافی توجه ندارند زمان را برای نفوذ مناسب می‌بینند. قدرت‌های حامی فرقه با گماردن افراد خودشان در کنار فرد مبارز، آرام آرام تشکیلات را به انحراف می‌کشانند. شخصی که جریان مبارز با بهائیت را بوجود آورده بدون اینکه متوجه شود مجموعه‌اش در ظاهر با بهائیت مبارزه می‌کند ولیکن در اصل به قدرت‌های مؤسس بهائیت کمک می‌کند. این مجموعه‌ها باعث هزینه برای جریان اصیل شیعی می‌شوند.

انجمن حجتیه چگونه این هزینه را برای جریان اصیل شیعه ایجاد می‌کند؟

حجت‌الاسلام طائب: بهائیت آمده تا خطری برای مهدویت ایجاد کند. شما می‌خواهید مهدویت را نجات دهید. مهدویت اصیل یعنی اینکه شیعه به یک نقطه‌ای برسد که بتواند زمینه ظهور حضرت را فراهم کند. لازمه زمینه‌سازی ظهور قدرتمند شدن است. امام زمان برای چه غیبت کردند؟ پاسخ این است که در آن زمان شیعیان قدرتی نداشتند. بنابراین وقتی هم که حضرت ظهور می‌کنند و اعلام می‌کنند: یا اهل العالم انا بقیة‌الله اگر قدرتی وجود نداشته باشد ایشان را شهید می‌کنند و هیچ فرقی با زمان غیبت ایشان نیست. اگر قرار بوده که ایشان به اعجاز بر دشمنان غلبه پیدا کنند که از همان ابتدا خدواند این کار را می‌کرد و غیبتی صورت نمی‌گرفت. ایشان قرار هست با نیروهای طبیعی ظهور کنند.

غیبت‌شان یک اعجاز الهی است ولی ظهور ایشان مثل ظهور پیغمبر عادی است. تفاوت ایشان با سایر ائمه در این هست که ائمه ظاهر بودند و لیکن به دلیل در اختیار نداشتن قدرت شهیدشان می‌کردند ولی امام زمان(عج) غیبت‌شان تا جایی طول می‌کشد که قدرت شیعه زیاد شود و دشمنان نتوانند ایشان را شهید کنند. اکنون اگر در مسیر مهدویت تبدیل به شیعه‌سازی شویم که از او را از قدرت بازنگهداریم در حقیقت به همان بهائیت و دشمنان مهدویت خدمت کرده‌ایم.

چگونه می‌شود از قدرتمند شدن شیعه جلوگیری کرد؟ اینکه بیاییم به شیعیان بگوییم شمایی که با بهائیت مبارزه می‌کنید کاری به امور ی نداشته باشید. در صورتی که توجه به امور ی اولین مسئله به دست آوردن قدرت است. یعنی اینکه با شاه موجود کاری نداشته باشید. اصلا این بهائیت فرقه‌ای هست که توسط ساواک پشتیبانی می‌شود. تا زمانیکه این شاه و نخست‌وزیر بهایی مثل هویدا و وزیر آموزش و پرورشی به نام فرخ‌رو پارسا دارد چطور می‌توان برای مبارزه با بهائیت به امور ی توجه نداشت؟ با انتخاب این وزیر آموزش و پرورشی که بهایی است تدوین کتب درسی مملکت را به دست بهائیان سپردند. بدون توجه به امور ی چگونه می‌شود با بهائیت مبارزه کرد؟ اصلا این حرکت به کدام سمت می‌رود؟

انجمنی‌ها آمدند در ماجرای مبارزه با بهائیت گفتند : اصل این است که ما بهائیت را بزنیم و برای اینکه به این هدف برسیم باید تقیه کنیم و با شاه کاری نداشته باشیم. در اینجا اصل تقیه تحریف شد. تقیه یعنی در برابر دشمن سپر گرفتن ، نه اینکه سپر را به دشمن دادن. شما در میدان جنگ سپر را می‌گیری که از خود محافظت کنی و در مقابل به دشمن هم ضربه بزنی. این آقایان معنی تقیه را عوض کردند و به نوعی مقابل دشمن تسلیم شدند. انجمنی ها در مجموعه مبارزاتی علیه بهائیت یک اصلی را آوردند به اسم تقیه و در جلسات آموزشی‌شان اولین چیزی که اعلام می‌کردند بحث تقیه بود. می‌گفتند برای مبارزه با بهائیت شما باید طوری رفتار کنید که حکومت شما را بازداشت نکند بدین خاطر کاری به شاه و حکومت نداشته باشید.

من نمی‌خواهم بگویم که آقای حلبی این موارد را می‌دانست، حواشی مبارزه با بهائیت را ایشان اصل قرار داد بدون اینکه بداند بهائیت یک فرقه‌ای بیش نیست که تحت حمایت رژیم و شاه قرار دارد و می‌گفت اصل برای امام زمان این هست و باید با خطر بهائیت مبارزه کنیم. ایشان معتقد بود برای اینکه مهدویت و امام زمان حفظ شود باید در برابر شاه تقیه کنیم. این دیدگاه مخصوصا بعد از سال 1342 اوج گرفت و در بین خودشان می‌گفتند : اصل برای ما این هست که بهائیان را بزنیم؛ بدین خاطر باید به گونه‌ای رفتار کنیم که نام امام خمینی و حرکتش به ما نچسبد. باید خط‌‌ خودمان را از خط خمینی جدا کنیم. در صورتیکه امام حرفش عوض شدن شاه و تأسیس حکومت اسلامی است. حرف‌های امام در سال 42 بین مردم رایج بود. در آن زمان اگر شخصی می‌خواست وارد انجمن بشود دچار دوگانگی می‌شد از یک طرف حرف‌های امام را می‌شنید که می‌گفت باید حکومت اسلامی تأسیس شود و از سوی دیگر حرفهای انجمنی‌ها بود که اعتقاد بر تقیه داشتند و لذا انجمن برای حفظ نیروی تازه واردش با چالش مواجه می‌شد. اگر می‌گفتند: راه امام یک راه است و راه ما هم یک راه اسلامی دیگری است، قاعدتا فرد راه امام و حکومت اسلامی را بر‌می‌گزید. بدین ترتیب شروع نهضت امام انجمنی‌ها را به زحمت انداخت.

در مقطعی امام از انجمن حجتیه حمایت کردند، با توجه به روندی که انجمن طی کرد آیا امام از ماهیت این‌ها اطلاع نداشت؟

حجت‌الاسلام طائب: قبل از سال 49 حرکت انجمن یک حرکت بی سر و صدا بود. در درون انجمن این اصطلاح که ما حکومت اسلامی نداریم هنوز ظهور و بروز نکرده بود. تقریبا بعنوان یک سرّی بین افراد بود و خیلی از مؤمنینی که در انجمن حضور داشتند از این جریان خبر نداشتند. نمونه‌اش مرحوم آیت‌الله خزعلی بود. ایشان یک انقلابی مبارز بود، انجمن را تأیید می‌کرد و به نوعی در انجمن حجتیه حضور داشت و از آن سرّی که این‌ها داشتند مبنی بر تقیه در برابر شاه خبری نداشت.

انجمنی‌ها بین خودشان گفتند که آقای خمینی بعد از سرنگونی شاه چه کاری می‌خواهد انجام بدهد؟ می‌خواهد حکومت اسلامی تشکیل بدهد. بعد گفتند حکومت اسلامی متعلق به امام زمان است و حاکم حکومت اسلامی باید معصوم باشد. این حرف از کجا آمده؟ گفتند در روایت داریم هر پرچمی قبل از امام زمان بالا برود طاغوت است. برخی در پاسخ به انجمنی‌ها گفتند که ایشان نمی‌خواهند حکومت درست کنند می‌خواهند ظلم را برطرف کنند. انجمنی‌ها در پاسخ با اشاره به یک روایتی که از لحاظ سند ضعیف هم هست و در مقدمه صحیفه سجادیه آمده گفتند: در روایت داریم که هر کسی بخواهد مقابل ظلمی قیام کند فقط بر سختی ما اضافه کرده و موجب ناراحتی ما می‌شود. منظورشان از بیان این روایت این بود که برای دفع ظلم قیام نکنیم.

این تفکر در باطن انجمن قرار داشت و در سال 50 کشف شد. عده‌ای از علمای انقلابی به امام نامه نوشتند و مواضع انجمنی‌ها در قبال حکومت اسلامی را بیان کردند. امام هم وقتی از مواضع این‌ها با خبر شد فرمودند دیگر به این‌ها سهم امام ندهید.

ادامه دارد.

منبع: گفت‌وگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با حجت‌الاسلام والمسلمین طائب(99/01/25)


پرسش شما: کدام تاریخ موثق، متقن و قابل اعتماد است؟

 

پاسخ استاد: ما دارای یک تاریخ متقن هستیم که تردیدی در آن نیست و آن عبارت است از قرآن. علت این‌که می‌گوییم در قرآن تردیدی نیست، این است که از طرف خداوند نازل شده است.

اولین چیزی که در بیان تاریخ به آن نیاز داریم، اِشراف و رؤیت است. خداوند در قرآن درباره آگاهی و بینایی‌اش نسبت به وقایع می‌فرماید إنَّه بعباده خبیرٌ بصیرٌ»(شوری: 27). اشراف خداوند متعال هم بر وقایع، بعد از حدوث آن وقایع نیست، بلکه قبل از حدوث است؛ یعنی قبل از این‌که مثلا آدم (ع) بیاید، خدا می‌دانسته است که او خواهد آمد. از طرفی کسی مانند خداوند وجود ندارد که همیشه بوده باشد.

تمام آن اموری که در ناقل لازم است، خداوند متعال در صفت خدایی خود دارد. دروغ در ذات خداوند راه ندارد، زیرا کسی دروغ می‌گوید که از فقر یا ریخته‌شدن آبرو و یا نسبت به جان خود بترسد؛ پس کسی که از این امور نترسد، هرگز دروغ نخواهد گفت، مگر از روی تفریح که این معنا هم در مورد خداوند صدق پیدا نمی‌کند.

بعد از قرآن هم در این زمینه باید به روایات اهل‌بیت(ع) مراجعه کرد. تنها تاریخی که می‌توان به عنوان سند قطعی به آن مراجعه و استناد کرد، تاریخی است که یا از قرآن اخذ شود، یا از ائمه (ع) و یا از اصحاب و راویان مورد وثوق ائمه معصومین(ع)؛ اما اگر قضایای تاریخی را بدون این‌که از منابع مورد اشاره اخذ شود، با این ادعا که قطعی است نقل کنیم، قطعا در آخرت باید پاسخگو باشیم.

اگر قرار باشد از منابع تاریخی دیگر مطلبی نقل شود، یا باید در تأیید مطالب قرآن و روایات باشد و یا با قرائنِ دال بر صحت، قابل قبول بوده و داعیه‌ای بر کذب آن وجود نداشته باشد. ضمن این‌که لازم است نقل از روی حس بوده باشد؛ وگرنه خطرناک‌ترین مطلب در بیان تواریخ، نقل از غیر ثقه، بدون قرینه بر صحت است.

منبع: جلسه دوم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1393/02/21)


گام اول تجهیز مساجد و بار سنگین این مسئولیت به عهده امام جماعت است. باید مسجد پاک‌سازی شود. بر یکایک مردم محله واجب است تا حد توانشان به باز شدن مسجد کمک کنند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در درس فقه دفاع بیولوژیک که روز چهارشنبه(03/02/99) به صورت مجازی برگزار شد، مسجد را پایگاه مبارزه فرهنگی و ون را فرماندهان این نبرد دانست.

وی گفت: متصدی فرهنگی مردم، از نظر الهی و دینی علما هستند. آن‌ها باید وارد میدان شوند و مبارزه کنند. در این میدان عالمان دینی افسران و فرماندهان تهاجم فرهنگی هستند.

این استاد حوزه با بیان این‌که در باب دفاع، مسجد به عنوان اصل مسلم است، اذعان کرد: مسجد محل اجابت دعاست، بنابراین اگر ما بخواهیم آن سه اصل(ذکر، استغاثه و دعا) را برای مقابله با تهاجم زیستی محقق کنیم سنگر آن مسجد است یعنی در این تهاجم، مسجد سنگر است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب تأکید کرد: در تهاجم، سنگر را رها نمی‌کنند، چون رها کردن سنگر یعنی عقب‌نشینی. در برابر دشمن عقب‌نشینی نداریم، عقب‌نشینی تاکتیکی وجود دارد، ولی عقب‌نشینی اولین راه نیست، آخرین راه است یعنی باید کاری کنیم که سنگر از دست نرود. اگر امکانات وجود ندارد عقب‌نشینی جایز است ولی اگر امکانات فراهم شد، باید حمله کنند و مسجد باز شود. مسجد، سنگر دفاع است و باید سنگر حفظ شود.

وی ادامه داد: طبق پروتکل‌های بین المللی تنظیم شده و در پروتکل‌های بین المللی خدا و مسجد و دعا جایگاهی ندارد. صاحبان پروتکل‌های بین المللی کسانی هستند که ویروس را ساختند و به جان مردم انداختند. کسی که این ویروس را ساخته، پروتکل می‌دهد و هیچ توجهی به مسجد ندارد. آن‌ها با ضربه روانی و فرهنگی می‌خواهند به اهداف خودشان برسند.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: یکی از اهداف دشمنان کشاندن مردم از اجتماعات به فضای مجازی است تا با این کار برطبق میلشان فرهنگ‌سازی کنند. اگر بخواهیم پروتکل درمانی بنویسیم، باید برطبق دیدگاه خودمان بنویسیم، چون دیدگاه ما با آن‌ها متفاوت است.

وی اضافه کرد: امروز، آمریکا ادعای روبوبیت دارد. در‌حالی‌که، خداوند می‌گوید: بیمارستان برو، دوا را هم استفاده کن، اما من آن کسی هستم که باید به دارو اثر ببخشد و جهل تو را برطرف کند. بنابراین باید در پروتکل دعا گنجانده شود. در نبرد با عراقی‌ها، ون به جبهه‌ها اعزام می‌شدند تا به رزمندگان تعلیم دعا کنند. بنابراین یکی از وظایف ما این است که در مساجدِ بیمارستان‌ها فرستاده شود تا با بیماران صحبت کنند و از آسیب دور بمانند.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب بیان کرد: مردمی که با بیماری روبه‌رو نشدند هم در معرض افسردگی هستند، باید آن‌ها به مسجد بروند، چون مسجد در حکم بیمارستان است. باید تعطیلی مسجد آخرین راهکار باشد.

وی افزود: با توجه به وجود ویروس، باید مساجد ضدعفونی و دم در ابزار ضدعفونی گذاشته شود. اگر در ابتدای شیوع، امکانات وجود نداشته باشد، مثل اول جنگ عقب‌نشینی لازم است، تا امکانات فراهم شود، نه این‌که تا ویروس از کشور بیرون برود در مسجد بسته باشد. تا ویروس از کشور بیرون برود با افسردگی و تخریب روحیه و تغییر فرهنگ چه باید کرد. اگر این مسئله پذیرفته شود از نظر شرعی حرام است. در اسلام، آسیب فرهنگی به مردم مانند آسیب جسمی حرام، بلکه خطرناک‌تر است

این استاد حوزه با اشاره به این‌که اگر دین از بین برود مسلمان اعتباری ندارد، یادآور شد: مال می‌رود ولی دوباره باز می‌گردد، ولی اگر دین برود، آدمی اعتباری ندارد. پس مسجد سنگر و فرمانده آن امام جماعت است.

وی خاطرنشان کرد: گام اول تجهیز مساجد و بار سنگین این مسئولیت به عهده امام جماعت است. باید مسجد پاک‌سازی شود. بر یکایک مردم محله واجب است تا حد توانشان به باز شدن مسجد کمک کنند.

استاد طائب، مسئله دوم را مدیریت حضور مردم در مساجد دانست و گفت: اگر پروتکل و فاصله اجتماعی در مساجد رعایت شود، حضور ایرادی ندارد. اگر مغازه‌ها باز شود، خیلی نمی‌توان آنجا را مدیریت کرد ولی مسجد قابل مدیریت است. اگر حضور مردم در مسجد مدیریت شود، خواندن نماز جماعت ایرادی ندارد، اما اگر مدیریت نشود، مسجد فقط برای خواندن نماز جماعت نیست.

وی ادامه داد: باید مسجد مدیریت شود و نیازی به بستن مسجد نیست، چون امکانات وجود دارد. عزیزان و متصدیان توجه داشته باشند که اگر با بسته شدن مسجد یک نفر دچار آسیب روانی و فرهنگی شود، آن‌ها مسئول‌اند. این کار مثل این است که بیمارستان تعطیل شود و شخصی به دلیل نبود بیمارستان بمیرد.

استاد حوزه علمیه تأکید کرد: در حالت عادی حضور ون به سه شکل مختلف بود، ولی با تغییر وضعیت، حضور ائمه جماعت واجب است. لازم است مسجد بیشتر باز بماند و امام جماعت در مسجد حضور داشته باشد. ساعات حضور در مسجد بیشتر شود و به اهالی اعلام شود که در مسجد حضور دارد و اگر مشکلی داشتند به مسجد بروند.

وی افزود: تمام مشکلات در مسجد بازگو شود تا امام جماعت بتواند مشکلات را انتقال دهد. این مسئله ربطی به بخش اقتصادی ندارد. این مسئله کاملاً فرهنگی است؛ زیرا اگر امام جماعت کاری از دستش بر نیاید، مراجع متوجه می‌شود که دین و دیندار به فکر مردم است. با این کار از ضربه فرهنگی جلوگیری می‌شود.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب در پایان گفت: در نهایت، باید برای دفاع فرهنگی تلاش کنیم تا مساجد با رعایت پروتکل‌ها باز بماند. مدیر این کار امام جماعت است. بر همه افراد واجب است که با امام جماعت همکاری کنند. نباید امام جماعت به مسائلْ عادی نگاه کند، البته می‌تواند مثل گذشته روایتی در بین نماز بخواند.

انتهای پیام/


حجت‌الاسلام والمسلمین طائب با تأکید بر این‌که در این روز، باید همه مردم با تمام توان به میدان بیایند، عنوان کرد: باید امروز فضای مجازی از گویندگان و نویسندگان و مدرسین مذهبی و صاحبان فتوا پر شود. فتاوا ضبط و با تصویر و صدای گوینده پخش شود؛ زیرا روزه‌‌داری در معرض خطر قرار گرفته است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در جلسه ششم درس خارج فقه دفاع بیولوژیک که به صورت مجازی روز سه شنبه(2/2/99) برگزار شد، با بیان این‌که دفاع فرهنگی به دست عالمان دینی است، خاطرنشان کرد: در این نوع دفاع واجب است که علما به میدان دفاع بیایند.

وی یکی از اصول مسلم در دفاع را یاری الهی دانست و گفت: در تاریخ همیشه مسئله‌ای وجود داشته که مردم از خداوند طلب یاری کنند. إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُم‏» حقیقت دینی است؛ بنابراین خداوند متعال وعده یاری داده است.

استاد حوزه ادامه داد: یاری رساندن الهی اختصاص به اسلام ندارد، بلکه حقیقتی دینی است و از آدم تا الان آموزه‌ای دینی برای مؤمنین بوده است. در تاریخ، مواردی از یاری رساندن خداوند به پیامبرانش ذکر شده است. پس حقیقت دوم، نیاز بشر به یاری الهی و حتمی بودن یاری الهی است.

وی افزود: نکته بعدی این است که دعا در حل شدن مشکلات اثر حتمی و نصر الهی را به دنبال دارد. دعا در چندین جا مؤثر است: در جایی که ابزاری وجود ندارد؛ در جایی که ابزار هست ولی ابزار پاسخگو نیست؛ اثردهی ابزار، به خواست خداوند متعال است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب یادآور شد: در جنگ تحمیلی ابزار ما با طرف مقابل برابری نداشت ولی هجومی رخ داده بود و آمادگی وجود نداشت. رزمندگان به میدان آمدند ولی بسیار دعا تأثیرگذار بود. شهید صیاد شیرازی می‌فرمود که حضور یک در کنار نیروهای ما به اندازه صدتا تانک کارایی دارد یعنی با حضور ایشان در میان رزمندگان یاد خدا و دعا بیشتر می‌شود و با یاد الهی روحیه آن‌ها بالا می‌رفت.

استاد درس خارج حوزه با بیان این‌که انتشار مطالبی مانند 1. ذکر خدا روحیه می‌دهد و افسردگی از بین می‌رود. 2. یاری خدا وعده صددرصدی است و 3. اثر دعا صددرصدی است، بر عهده علماست، تأکید کرد: برای نمونه رهبر انقلاب دعای هفتم صحیفه سجادیه را معرفی کردند. چند نفر از پزشکان متدین بر روی دعای هفتم صحیفه سجادیه آزمایشی انجام دادند. در آزمایشگاه ویروس کرونا را کشت کردند و بر کشتشان دعای هفتم صحیفه را خواندند، وقتی دعا می‌خواندند کشت رشد نمی‌کرد. خداوند متعال اثر دعا را به آن‌ها نشان داد.

وی ادامه داد: البته همیشه بدین شکل نیست که اگر دعا خوانده شود، ویروس رشد نکند، اما خداوند اثر دعا را به آن‌ها نشان داد. اگر کسی دعا خواند و دید دعایش اثر ندارد، دعا اثرش را گذاشته، ولی آنچه خیر بنده است را خداوند برای او می‌خواهد. شاید خیر آدمی در رسیدن به مقصودش از دعا نباشد. این ادعیه را چه کسی می‌داند؟ علما.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب اذعان کرد: رهبر انقلاب، یکی از علمای دینی است. وقتی به ایشان می‌گویند در برابر این ویروس چه‌کار کنیم ابتدا می‌گوید دعا کنید. دیگران اطلاعاتی از ادعیه صحیفه ندارد. رهبر انقلاب بعد از آن هم سفارش به خواندن نماز جعفر طیار کردند. ایشان مدت زیادی رهبر انقلاب بوده، اما جاده شناس است، به همین دلیل در این ایام می‌گوید که نماز جعفر طیار را بخوانید. در این روزگار، آدرس دادن به دعاهای خاص به عهده علماست.

وی اضافه کرد: در اینجا دو مطلب وجود دارد؛ 1. اقدام عملیاتی و 2. جای اقدام. سه گروه بین علما اقدام عملیاتی می‌کنند؛ 1. علما و منبریان، کسانی که منبر می‌رفتند، 2. صاحبان قلم کسانی که قلم خوبی داشتند و 3. امامان جماعت مساجد. امروز افسران میدان فرهنگ در دفاع زیستی این سه گروه‌اند. وضعیت عادی این سه گروه به هم خورده است.

این استاد حوزه گفت: در این روزگار، با جنگ روبه رو شده‌ایم. طبیعی است فعالیت علما نمی‌تواند به شکل قبل باشد، بلکه واجب است تغییراتی صورت گیرد؛ چراکه اگر مقابله صورت نگیرد کشته می‌شویم وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَة» با گوشه نشینی خود را به هلاکت نینداز و در میدان وارد شو. بنابراین مدرسین نباید به شکل قبل فعالیت کند. امروز میدان نبرد است؛ باید صفحات مجازی از صحبت‌های اهل بیان پر شود. در فراخوان جهاد باید حضور یافت اما باید برای دفاع رفت.

وی ادامه داد: هر کسی هر کاری می‌تواند انجام دهد، باید کار را آتش به اختیار انجام داد. امروز نشستن در خانه، فرار من الضعف است. ویروس به در خانه‌ها آمده و مردم دچار افسردگی شدند، اگر علما درِ خانه‌هایشان را ببندند تا ویروس آن‌ها را نگیرد این مسئله فرار من الضعف است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب با تأکید بر این‌که در این روز، باید همه مردم با تمام توان به میدان بیایند، عنوان کرد: باید امروز فضای مجازی از گویندگان و نویسندگان و مدرسین مذهبی و صاحبان فتوا پر شود. فتاوا ضبط و با تصویر و صدای گوینده پخش شود؛ زیرا روزه‌‌داری در معرض خطر قرار گرفته است.

وی افزود: خیلی‌ها می‌خواهند با توجیهاتی روزه را کنار بگذارند. این مسائل نیاز به تبیین دارد. امروز صاحبان فتوا، باید فتاوایشان را در فضای مجازی انتشار دهند تا مقلدها وظیفه‌شان را به روشنی متوجه شوند، اما بار مسئولیت فرهنگی جامعه بر دوش ائمه جمعه و جماعات است.

انتهای پیام/

 


اعزام ون به سربازی نه تنها باعثجذب آنان در سربازخانه‌ها نشد، بلکه آن‌ها در آن وضعیت نیز به مبارزات روشنگرانه خود ادامه دادند و بدین‌گونه نهضت اسلامی امام خمینی در پادگان‌ها و در میان بدنه ارتش هم یارانی پیدا کرد که در تداوم و پیروزی انقلاب، مثمر ثمر بود.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ خروش حوزه‌های علمیه در اعتراض به لوایح انجمن‌های ایالتی و ولایتی در سال 1341 هزینه سنگینی را بر رژیم پهلوی تحمیل کرد. به دنبال فاجعه فیضیه و موضع‌‌گیری هماهنگ و قاطع ت خصوصا حضرت امام، رژیم در اواخر فروردین 1342 برای ساکت کردن امام از حربه‌ای دیگر استفاده کرد و در این راستا مسأله نظام وظیفه ون جوان را مطرح کرد. رژیم تصمیم گرفت تا برای فشار بر حوزه‌های علمیه، طلبه‌های جوان را دستگیر و به سربازی اعزام نماید.

اولین قدم در این راستا تهیه لیست اسامی طلاب مشمول بود. در یکی از گزارش‌های ساواک به تاریخ 15/ 12/ 1341 اینگونه آمده است: . طبق دستور مرکز، به شهربانی قم دستور داده شد که صورت اسامی طلاب مشمول را تهیه و به مرکز ارسال نمایند. شهربانی قم هم صورت افراد مزبور را از مدرسه‌های علمیه خواستار شد»[1].

نحوه سربازگیری و توهین به ت

نحوه سربازگیری نیز بسیار توهین‌آمیز و غم‌‌انگیز بود. کامیون‌های نظامی به همراه پلیس مسلح رژیم جلوی محل تدریس می‌ایستادند و همین که طلاب خارج می‌شدند با یک حمله غافل‌گیرانه طلاب جوان را دستگیر و سوار بر کامیون می‌کردند و بدون اطلاع به خانواده‌های آن‌ها، به پادگان‌های نظامی اعزام می‌کردند.

علی دوانی در همین زمینه می‌گوید: فراموش نمی‌کنم روزی در منزل حضرت آیت‌الله خمینی بودیم. معظم‌له چیزی می‌نوشتند که ناگهان چند نفر از طلاب جوان وحشت‌زده وارد شدند و گفتند: آقا، از درس آقای مشکینی برمی‌گشتیم که در جلوی مسجد امام مأمورین به ما حمله‌ور شدند و گروهی از رفقای ما را گرفتند و سوار کامیون کردند و به سربازی بردند و بقیه فرار کردند که از جمله مائیم »[2].

طبق گزارش ساواک در همان روزهای اول، 24 نفر از طلاب قم دستگیر و به مراکز اعزام شدند. بر مبنای همین گزارش اثر این موضوع در حوزه این بوده است که طلابی که خود را مشمول می‌دانند، یا قم را ترک و به شهرستان‌ها رفته‌اند، یا اینکه به لباس شخصی درآمده‌اند و فقط طلابی در شهر دیده می‌شوند که مسن هستند»[3].

هاشمی رفسنجانی نیز در کتاب خاطراتش می‌آورد: رژیم به فکر افتاد که ضربه دوم را بزند و معافیت طلاب را که امتیازی به حوزه بود لغو کند. پیش از آن هم سابقه داشت که در مواردی از این طریق مراجع قم را تهدید کرده بودند. سربازگیری از قم به مفهوم عدم رسمیت حوزه قم از طرف حکومت بود بیست روز بعد از حادثه فیضیه، روز 21 فروردین، ما با این وضعیت روبه‌رو شدیم»[4].

موضع‌گیری علما

موضوع سربازگیری طلاب چنان عرصه را بر حوزه‌های علمیه تنگ کرده بود که واکنش همه بزرگان حوزه را برانگیخت. ون در همه جا و هر محفلی این اقدام دولت را یک عمل خصمانه علیه ت و تضعیف اسلام جلوه می دادند.

در اعلامیه‌ها و در نامه‌های خود به نجف و کربلا نیز این موضوع را مبارزه دستگاه علیه اسلام و ت ابراز داشته‌اند. از جمله علمایی که از سربازی رفتن طلاب ناخشنود بودند آیت‌الله بهبهانی بود که در تاریخ 26/1/1342 دو نامه مفصل برای آیات حکیم و شاهرودی به وسیله پیک به کشور عراق فرستاد، در این نامه‌ها گفته شد که در ایران نهایت فشار را به طبقه ون وارد می‌سازند و نامبرده منتظر است که آن‌ها مجددا اقدامات شدیدتری به عمل آورند، در این نامه‌ها نوشته شد که طلاب علوم دینی را به عنوان خدمت نظام وظیفه دستگیر و آن‌ها را از لباس ت خارج می نمایند [5].

آیت‌الله حاج سیدابوالحسن رفیعی از مجتهدین قزوین در ضمن سخنرانی در مسجد شاه قزوین اعلام کرد: دولت تصمیم گرفته طلاب جوان را به خدمت سربازی اعزام نماید. معلوم می‌شود مقصود این‌ها این است که مدارس علمیه را از بین ببرند». در عین حال افزود: بایستی از مقامات بالا تقاضا نمائیم شاید از این موضوع صرفنظر نمایند»[6].

حضرت آیت‌الله گلپایگانی در جوابیه که در تاریخ 28 فروردین 1342به نجف مخابره کردند، اعزام طلاب به سربازی را دسیسه رژیم برای برچیدن بساط حوزه علمیه و ت تفسیر کردند و افزودند: به اسم نظام وظیفه، طلابی که دارای کارت تحصیلی هستند با وضع بسیار موهنی در قم و شهرستان‌ها دستگیر و به سربازخانه‌ها اعزام می‌شوند».

با همه این اوضاع شکننده و طاقت‌فرسا، حضرت امام اینگونه مسائل را برای مبارزه امری طبیعی می‌دانستند و از حوادث غیر منتظره کمال استفاده را می‌بردند. وقتی چند نفر از طلاب جوان خبر حمله مامورین به طلبه‌ها را در پایان درس آیت‌الله مشکینی و دستگیری چند نفر را به امام دادند، ایشان با شهامت و وقار فرمودند: ببرند، شما هرجا باشید، سرباز امام زمان هستید و رسالت خود را ایفا کنید.»

نقش طلاب در تزل پایه‌های رژیم

اعزام ون به سربازی نه تنها باعثجذب آنان در سربازخانه‌ها نشد، بلکه آن‌ها در آن وضعیت نیز به مبارزات روشنگرانه خود ادامه دادند و بدین‌گونه نهضت اسلامی امام خمینی در پادگان‌ها و در میان بدنه ارتش هم یارانی پیدا کرد که در تداوم و پیروزی انقلاب، مثمر ثمر بود.

در این زمینه حضرت امام خطاب به طلاب می‌فرماید:نگران نباشید، تزل به خود راه ندهید، و با کمال رشادت و سربلندی، و روحی قوی بایستید. شما - هر کجا که باشید - سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌باشید؛ و باید به وظیفه سربازی خود عمل نمایید. رسالت سنگینی که اکنون به عهده دارید روشن ساختن و آگاه کردن سربازان و درجه‌دارانی است که با آنان سر و کار دارید؛ که لازم است از انجام این رسالت مقدس اسلامی غفلت نورزید. تعلیمات نظامی را با کمال جدیت و پشتکار دنبال کنید؛ هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی خود را قوی سازید؛ مبادا یک وقت خدای نخواسته ضعف و تزلی از شما بروز کند؛ که موجب سرشکستگی ت می شود، و برای شما عواقب ناگواری همراه خواهد داشت»[7].

برگرفته از گزارشات تاریخی مرکز اسناد انقلاب اسلامی

پی‌نوشت‌ها:

1. ، حمید (1381)، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج1، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 422.

2. دوانی، علی (1394)، نهضت ون ایران، ج3، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 351.

3. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره سند: 2276، 31/01/1342.

4. هاشمی رفسنجانی، علی اکبر (1376)، دوران مبارزه، چاپ اول، قم: دفتر نشر معارف، ص 146.

5. قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، فیضیه (1378)، ج2، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 136، 156، 209.

6. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره: 2276، 05/01/1342.

7. صحیفه امام (1368)، ج1، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص 188.

انتهای پیام/


طرح معامله قرن، پیشنهادی مبنی بر تشکیل کشور فلسطین در ابتدا در حدود نیمی از کرانه باختری، تمامی نوار غزه و برخی محله‌های قدس از جمله بیت حنینا»، شعفاط» و اردوگاه آن، راس خمیس» و کفر عقب» مطرح می‌کند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ آمریکا و رژیم صهیونیستی با طرح برنام‌های به نام معامله قرن در صدد استعمار بیش از پیش فلسطین هستند و یکی از بخش‌‌های این طرح انتقال پایتخت رژیم جعلی اسرائیل به بیت المقدس است. دونالد ترامپ با انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس بخشی از این پازل را تکمیل کرد اما به اعتقاد امام ‌ای معامله قرن خواب آشفته آن‌‌ها است که باعث می‌شود ضربه سنگین‌تری بخورند.

کلیات: ۱) معامله قرن چیست؟

معامله قرن لنگر[۱](در عربی: صفقه القرن، در عبری: עסקת המאה ) اصطلاحی ی است که به طرح عادی سازی روابط اعراب با رژیم صهیونیستی اطلاق شده و نتیجه آن تثبیت و تضمین حیات رژیم صهیونیستی بدون وجود موانعی از جمله حقوق فلسطینیان خواهد بود. با انجام این معامله، اعراب آشکارا رژیم صهیونیستی را به رسمیت می‌شناسند و مردم فلسطین نیز نباید به دنبال حق و حقوق خود در سرزمین مادری‌شان باشند.لنگر[۲]

بر اساس این طرح شهر ابودیس نیز به عنوان پایتخت فلسطین در نظر گرفته خواهد شد. این طرح، پیشن‌هادی مبنی بر تشکیل کشور فلسطین در ابتدا در حدود نیمی از کرانه باختری، تمامی نوار غزه و برخی محله‌‌های قدس از جمله بیت حنینا»، شعفاط» و اردوگاه آن، راس خمیس» و کفر عقب» مطرح می‌کند و در کنار آن، شهرک قدیمی و محله‌‌های اطراف آن همچون سلوان»، الشیخ جراح» و جبل ایتون» را برای اسرائیل باقی می‌گذارد.لنگر[۳] اما امام ‌ای به عنوان ولی امر مسلمین ج‌هان در مورد معامله قرن می‌فرمایند: یهودی‌سازی فلسطین خواب آشفت‌های است که دید‌هاند؛ نه آن اتّفاق می‌افتد نه معامله‌ قرن.لنگر[۴]

در طرح موسوم به معامله قرن، غربی‌‌ها و رژیم صهیونیستی در کشور فلسطین مرزبندی‌‌های جغرافیایی برای خود انجام داده و بخش‌‌هایی را به فلسطینی‌‌ها که کشور خودشان است داد‌هاند و بخش‌‌هایی را خود اسرائیلی‌‌ها غارت کرد‌هاند. آن‌‌ها دقیقا مشخص کرد‌هاند کدام مناطق در دست فلسطینی‌‌ها باشد و کدام مناطق در دست اسرائیل؛ مشخص کرد‌هاند که پایتخت فلسطین کجا باشد و پایتخت اسرائیل کجا باشد.

اما امام ‌ای همه این مرزبندی‌‌های جغرافیایی را خلاف واقع دانسته و مرزبندی مشخص خویش در مورد فلسطین را همانطور که بوده و باید باشد به گوش اعضای کنفرانس سازمان همکاری اسلامی و همه صهیونیست‌‌ها می‌رساند و می‌فرمایند: فلسطین یک مجموعه است، یک کشور است، یک تاریخ است. فلسطین، همان‌طور که بار‌ها گفته شده، از نهر تا بحر» است؛ از نهر اردن تا دریای مدیترانه؛ این فلسطین است و قدس هم بلاشک پایتخت این فلسطین است و هیچ‌گونه خدش‌های بر این فکر اساسی و این حقیقت امکان ندارد که وارد بشود. و این کاری هم که حالا آمریکایی‌‌ها کردند و می‌کنند که نسبت به قدس این غلط زیادی را این شخص کرده البتّه این کسی که امروز در آمریکا بر سر کار است، این یک‌قدری با صراحت بیشتری کار می‌کند، [ولی] دیگران هم همین روش را ادامه می‌دادند، آن‌‌ها هم با این تفاوتی نداشتند این چیزی است که بلاشک به جایی نخواهد رسید و قادر نیستند که این کاری را که گفت‌هاند، به انجام برسانند.لنگر[۵]

۲) معامله قرن خواب آشفته آمریکا

امام ‌ای در مورد پروژه یهودی سازی فلسطین و بیت المقدس و عادی سازی روابط کشور فلسطین و رژیم اسرائیل بار‌ها مواضع قاطع گرفته و در دیدار کارگزاران حج این پروژه را خواب آشفته دانسته که اتفاق نخواهد افتاد دشمن متمرکز شده است روی دنیای اسلام مسئله‌ فلسطین و این ت شیطانی و خبیثی که آمریکا در مورد فلسطین در نظر گرفته است، اسمش را هم گذاشته است معامله‌ قرن» این خواب آشفت‌های که این‌ها دید‌هاند که خیال می‌کنند بیت‌المقدّس را بگیرند و می‌گویند هم روی شهر، هم زیر شهر، هم اعماق شهر، شرقش، غربش، همه‌جایش باید دست یهود باشد، غلط بیخودی می‌کنند؛ این اتّفاق نخواهد افتاد.»لنگر[۶]

۳) تاریخچه ادعای اسرائیل در مورد بیت المقدس

از شعار‌های مهم دونالد ترامپ در کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ به رسمیت شناختن بیت المقدس بعنوان پایتخت اسرائیل و انتقال سفارتخانه آمریکا به این شهر در قالب یک حرکت نمادین بود. اما ریشه این فکر از چه زمانی شروع شده است؟ در سال ۱۹۸۰، اسرائیل بیت المقدس را بطور کامل پایتخت خود معرفی کرد. از آن زمان تا کنون ادارات مهم، وزارتخانه‌‌ها و پارلمان دولت اسرائیل در شهر بیت المقدس بعنوان پایتخت بنا شدند. با این وجود علاوه بر کشور‌های همسایه نظیر اردن و مصر، سازمآن‌‌های بین المللی و کشور‌های اروپایی نیز این شهر را بعنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت نشناختند و شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز با صدور قطعنامه ۴۷۸ این اقدام اسرائیل را غیرقانونی خواند.

پس از صدور بیانیه استقلال فلسطین در سال ۱۹۸۸، سازمان آزادیبخش فلسطین (کنفدراسیون شماری از احزاب ی فلسطین) نیز قدس شرقی را پایتخت ی دولت فلسطین اعلام کرد.

بر این اساس علاوه بر این، هیچ کشوری در دنیا غیر از روسیه که بخش غربی قدس را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخته، هیچ بخشی از قدس را به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی به رسمیت نمی‌شناسد.

اقدام اسرائیل در الحاق قدس شرقی نقض چندین قانون در حقوق بین‌المللی است که به صراحت اعلام می‌کند قدرت اشغال‌‌گر از حق حاکمیت در سرزمین‌‌‌هایی که اشغال کرده برخوردار نیست. علاوه بر این، با توجه به اینکه شهر قدس از نظر قطعنامه‌‌های سازمان ملل اراضی اشغال شده محسوب می‌گردد، اقدام آمریکا در به رسمیت شناختن این شهر بعنوان پایتخت رژیم اشغالگر قدس نقض آشکار قطعنامه‌‌های بین المللی محسوب می‌شود.

با وجود اینکه در منابع رسمی دولت اسرائیل شهر بیت المقدس بعنوان پایتخت این رژیم ذکر شده اما تل آویو دومین شهر پرجمعیت اسرائیل در ساحل دریای مدیترانه، از سوی کشور‌هایی که با اسرائیل روابط دیپلماتیک دارند بعنوان پایتخت این رژیم به رسمیت شناخته میشود. سفارتخانه‌‌های کشور‌های مختلف در این شهر قرار دارد.لنگر[۷]

تبیین: ۱) بیت المقدس در کنار مسئله فلسطین

هر چند که فلسطین در این ۷۰ سال زیر چکمه‌‌های ارتش کودک‌کش اسرائیل در حال مقاومت و مبارزه است و همه جای این کشور برای امت اسلامی مهم است اما بیت المقدس به عنوانی شهری مذهبی برای ادیان ابراهیمی از جمله اسلام از اهمیت ویژ‌های برخوردار است و پایتخت قانونی و مشروع فلسطین است. امام ‌ای از مسلمانان می‌خواهد نگذارند نقشه شوم دشمنان در بیت المقدس جامه عمل بپوشد و می‌فرمایند: در کنار مسأله‌ فلسطین‌، بیت‌المقدس‌ نیز از اهمیت‌ والایی‌ برخوردار است‌. امروز توطئه‌‌های‌ رنگارنگی‌ برای‌ غصب‌ و بلعیدن‌ این‌ شهر مقدس‌ و از بین‌ بردن‌ آثار اسلامی‌ آن‌ توسط صهیونیست‌ها در جریان‌ است‌ ولی‌ این‌ شهر به‌ همه‌ مسلمانان‌ تعلق‌ دارد و همه‌ قدس‌ پایتخت‌ همه‌ فلسطین‌ است‌ و مسلمانان‌ اجازه‌ نخواهند داد نقشه‌‌های‌ شوم‌ دشمنان‌ جامه‌ عمل‌ بپوشد و با آن‌ مقابله‌ خواهند کرد.

امید است‌ دولت‌های‌ اسلامی‌ با خواسته‌‌های‌ قاطبه‌ ملت‌‌های‌ مسلمان‌ همراه‌ شوند و از این‌ حرکت‌ عظیم‌ حمایت‌ کنند و هرگونه‌ رابطه‌ با این‌ رژیم‌ اشغالگر را به‌ طور کامل‌ قطع‌ نمایند و از تحریم‌‌های‌ مختلف‌ اقتصادی‌ و ابزار‌های‌ دیگر برای‌ مقابله‌ با این‌ رژیم‌ غاصب‌ استفاده‌ کنند و کمک‌‌های‌ مردمی‌ را صرف‌ مسأله‌ اصلی‌ فلسطین‌، معالجه‌ مجروحان‌ و بازسازی‌ ویرانی‌‌ها بنمایند.لنگر[۸] اما با این حال که کشور‌های مختلف غربی و شرقی و مسلمان و غیر مسلمان مخالف بودند، دونالد ترامپ با وقاحت تمام سفارت خود را به بیت المقدس منتقل نمود و در برابر دنیایی که مخالف این حرکت بودند، ایستاد.

۲) انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس

ایالات متحده آمریکا روز دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۷در ساعت ۱۷:۳۰ به وقت محلی سفارت خود را به طور رسمی در بیت‌المقدس (اورشلیم) افتتاح کرد. دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا در یک پیام ویدیوئی انتقال سفارت را تبریک گفت و با ابراز خوشنودی در این باره گفت که این اتفاق باید سال‌‌ها پیش رخ می‌داد. وی همچنین افزود: انتقال سفارت بزرگترین امید ما برای برقراری صلح [در منطقه] است. ایالات متحده همچنان به طور کامل به تسهیل توافقنامه صلح پایدار متعهد است. ایالات متحده همواره دوست بزرگ و شریک در زمینه آزادی و صلح خواهد بود.»لنگر[۹] اما امام ‌ای در برابر این عمل مشکل رژیم صهیونیستی را ریش‌های‌تر خواند که با انتقال سفارت و اعلام پایتختی اسرائیل در بیت المقدس نیز حل نخواهد شد.

۳) با انتقال سفارت به قدس مشکل عدم مشروعیت حل نمی‌شود

یکی از نقاط روشن بیانات و مواضع رهبر انقلاب درباره‌ مسئله‌ فلسطین، وعده‌ آزادی این سرزمین از شر اشغالگران و نابودی قطعی رژیم صهیونیستی است؛ زیرا مشکل این رژیم عدم مشروعیت است. ایشان فرمودند: رژیم صهیونیستی هم ماندگار نیست؛ این را همه‌ تجربه‌‌‌های تاریخی به ما به ‌صورت قطعی املا می‌کند و تفهیم می‌کند. رژیم صهیونیستی مشکل اصولی دارد. مشکل رژیم صهیونیستی اساس عدم مشروعیّت این رژیم است. رژیم صهیونیستی نامشروع است پایه‌ رژیم صهیونیست در این منطقه‌ یک پایه‌ سست و متزل و غلطی است؛ این هم چیزی نیست که کلیدش دست دولت‌‌ها باشد که بتوانند آن را حل بکنند عدم مشروعیّت رژیم صهیونیستی در دل امّت اسلامی حک شده است و زایل‌شدنی نیست؛ با تلاش کاخ سفید و با انتقال سفارت به قدس و با این حرف‌‌ها نمی‌توانند این مشکل را حل کنند؛ این مشکل حل‌شدنی نیست. و بدون شک، این رژیمی که بر پایه‌ باطل تشکیل شده است، به توفیق الهی و با همّت ملّت‌‌های مسلمان نابود خواهد شد و از بین خواهد رفت.»لنگر[۱۰]

۴) واکنش‌‌های جهانی به افتتاح سفارت ایالات متحده در بیت‌المقدس

در گزارشی که از وبگاه www.euronews.com منتشر شده است آمده اسرائیل مجموعه مراسمی را برای انتقال سفارت آمریکا از تل‌آویو به بیت‌المقدس برگزارکرد، اما بسیاری از نمایندگان و سفرای کشور‌های مختلف به دلیل اختلاف نظری که در این موضوع با واشنگتن داشتند، در این جشن‌‌ها شرکت نکردند.

دونالد ترامپ در دسامبر گذشته بیت‌المقدس را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت که علاوه بر خشم مردم فلسطین، واکنش‌‌های گسترده جهانی را نیز به همراه داشت. چند روز پس از سخنرانی دونالد ترامپ در رابطه با انتقال سفارت به بیت‌المقدس، سازمان ملل متحد با اکثریت آرا، قطعنامه‌های‌ در محکومیت این تصمیم آمریکا تصویب کرد.

مجمع عمومی سازمان ملل متحد پیش‌نویس این قطعنامه‌ را به رای گذاشت که در آن نمایندگان ۱۲۸ کشور به قطعنامه مجمع علیه تصمیم آمریکا رای موافق، ۹ کشور رای مخالف و ۳۵ کشور رای ممتنع دادند. ۲۱ کشور نیز در این رای‌گیری شرکت نکردند.

محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگران فلسطینی در واکنش به افتتاح سفارت آمریکا در بیت‌المقدس گفت که این مساله باعث وقوع تحریکات و بی‌ثباتی» در منطقه خواهد شد. وی افزود: با این قدم، دولت ایالات متحده نقش خود را در روند صلح لغو و به جهانیان، مردم فلسطین، ملت‌‌های عرب و مسلمان توهین کرده است.»

ترزا می، نخست وزیر بریتانیا نیز اعلام کرد که همواره با این تصمیم ایالات متحده آمریکا مخالف بوده است و بریتانیا هیچ برنام‌های برای انتقال سفارتخانه خود از تل‌آویو به بیت‌المقدس ندارد.

ژان ایو لودریان، وزیر خارجه فرانسه این تصمیم ایالات متحده را نقض قوانین بین‌المللی به ویژه قطعنامه‌‌های شورای امنیت» خواند و از مقامات اسرائیل و فلسطین خواست تا در مورد این مساله مسئولانه عمل کنند. وی در ادامه افزود که مساله انتقال سفارت به بیت‌المقدس سبب تنش‌‌های سنگین در منطقه خواهد شد.

ماریا آدبر، سخنگوی وزارت امور خارجه آلمان نیز با تاکید بر این مساله که کشورش همچنان مخالف این تصمیم ایالات متحده است، گفت: ما و اتحادیه اروپا همچنان بر این باوریم که این اختلاف تن‌ها با توافق دوجانبه حل خواهد شد.» لنگر[۱۱]

همچنین در آمریکا در پی اعلام ترامپ مبنی بر، به رسمیت شناختن شهر قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی، مردم شهر تمپا در ایالت فلوریدا، با برگزاری تظاهراتی، مخالفت خود را با این اقدام تنش زای ترامپ، اعلام کردند.لنگر[۱۲]

در گزارشی دیگر از خبرگزاری صدای افغان آوا، سیدعبدالله ‌هاشمی، رئیس شورای رهبری مجمع ملی جوانان افغانستان در این گردهمایی ضمن نکوهش تصمیم دونالد ترامپ رئیس جمهوری امریکا مبنی بر رسمیت شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل و انتقال سفارت آن کشور به قدس گفت ما متعقد هستیم که بیت المقدس پایتخت فلسطین است نه سرمایه ترامپ که به اسرائیل تحفه دهد.لنگر[۱۳]

در خبری دیگر، شبکه العالم، به نقل از خبرگزاری آناتولی نوشت: رجب طیب اردوغان،‌ رئیس‌ جمهوری ترکیه در مراسمی با حضور دانشجویان در لندن به تصمیم دولت آمریکا برای انتقال سفارتخانه خود به قدس اشاره کرد و گفت ۱۲۸ کشور به وضوح علیه این تصمیم در مجمع عمومی سازمان ملل متحد رای دادند. رئیس‌جمهوری ترکیه تاکید کرد، با وجود تمام اقداماتی که برای به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم اشغالگر اسرائیل انجام شده است، قدس شرقی پایتخت فلسطین است.لنگر[۱۴]

۵) اعلام پایتختی بیت المقدس نشانه عجز رژیم صهیونیستی

امام ‌ای نیز در واکنش به انتقال سفارت، عجز رژیم صهیونیستی را با انجام این کار به رخ همگان کشید. ایشان فرمودند: مسئله‌ فلسطین، امروز در رأس مسائل ی دنیای اسلام و امّت اسلامی است. همه موظّفند از فلسطین و آزادی فلسطین و نجات ملّت فلسطین دفاع کنند و برایش مجاهدت کنند و کار کنند. [البتّه] دشمن در این زمینه هم درمانده است؛ این را بدانید. حالا اینکه ادّعا می‌کنند می‌خواهند قدس را پایتخت رژیم صهیونیستی اعلام بکنند، این از عجز این‌ها است، از ناتوانی این‌ها است. در قضیّه‌ فلسطین دست‌‌های این‌ها بسته است، با این کار هم بلاشک ضربه‌ بزرگ‌تری خواهند خورد و دنیای اسلام در مقابل این‌ها خواهد ایستاد؛ قطعاً دشمن نمی‌تواند در قضیّه‌ فلسطین، موفّقیّت مورد نظر خودش را پیدا کند و فلسطین آزاد خواهد شد؛ تردیدی نیست که فلسطین آزاد خواهد شد. ممکن است اندکی دیرتر، اندکی زودتر، لکن قطعاً این اتّفاق خواهد افتاد و مبارزه‌ امّت اسلامی برای نجات فلسطین ان‌شاءالله به نتیجه خواهد رسید.لنگر[۱۵]

راه حل: ۱) مبارزه و مجاهدت راه نجات بیت المقدس

امام ‌ای با اعتقاد کامل به مجاهدت و مبارزه برای نجات قدس شریف، آن را تن‌ها راه دانسته و پیشرفت مقاومت را تضمین می نمایند. ایشان می‌فرمایند: تن‌ها راه نجات قدس شریف، مبارزه و مقاومت است و دیگر راه‌‌ها، بی‌سرانجام و عقیم است.لنگر[۱۶] من عقید‌هام این است که این مجاهدت در مقابل رژیم صهیونیستی، به نتیجه خواهد رسید؛ این را ما معتقدیم. اینکه ما خیال کنیم که دیگر فاید‌های ندارد و کار از کار گذشته»، نخیر، این‌جور نیست؛ ولو ده‌‌ها سال هم گذشته است امّا قطعاً ان‌شاءالله و باذن‌الله به نتیجه خواهد رسید؛ کما اینکه تا امروز هم مقاومت پیشرفت کرده است. شما ملاحظه کنید؛ یک روز این‌ها -صهیونیست‌‌ها- شعار از نیل تا فرات» میدادند، [ولی] امروز دور خودشان دیوار می‌کشند که بتوانند خودشان را در آنجا در سرزمین غصبی حفظ کنند. بنابراین مقاومت پیشرفت کرده، بعد از این هم پیشرفت خواهد داشت. لنگر[۱۷]

۲) حج می‌تواند یک درمان برای درد فلسطین باشد

امام ‌ای حج را برای درمان درد‌های امت اسلامی مانند مسجد الاقصی و فلسطین بسیار موثر دانسته و پیوند‌های برادری در حج را فرصت خوبی برای همدلی می‌دانند. ایشان در پیامی به کنگره عظیم حج فرمودند: مسلمانانی که از چ‌هارگوشه‌ ج‌هان در اینجا به شوق طواف کعبه و زیارت حرم رسول اعظم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گرد آمد‌هاند باید این فرصت را برای مستحکم کردن پیوند‌های برادری میان خود که درمان بسیاری از درد‌های بزرگ امت اسلامی است مغتنم شمارند. امروزه آشکارا می‌بینیم که دست بدخوا‌هان دنیای اسلام، بیش از گذشته در کار تفرق‌هافکنی میان مسلمانان است. و این در حالی است که امت اسلامی امروزه بیش از گذشته به انسجام و همدلی نیازمند است. امروز پنجه‌ خونین دشمنان در جای جایِ سرزمین‌‌های اسلامی بطور نمایان در کار فاجع‌هافرینی است؛ فلسطین در سیطره‌ خباثت صهیونیست‌ها در رنج و محنت روزافزون است؛ مسجد الاقصی در معرض خطر جدی است؛ مردم مظلوم غزه پس از آن نسل کشی بی‌سابقه همچنان در سخت‌ترین شرائط به سر می‌برند؛ افغانستان در زیر چکمه‌ اشغالگران، هر روز دچار مصیبتی تازه است؛ ناامنی در عراق، آرامش و راحت را از مردم سلب کرده است؛ برادرکشی در یمن داغی تازه بر دل امت اسلامی ن‌هاده است.»لنگر[۱۸]

آینده شناسی: بیت‌المقدّس پایتخت فلسطین باقی خواهد ماند

امام ‌ای در بیانات خویش همواره بعد از تشخیص درد و تبیین و تفسیر آن، تاریخچه و عوامل، راه حل‌‌ها و راهکار‌ها، به آینده شناسی موضوعات نیز می‌پردازند. ایشان در مورد آینده بیت المقدس نیز، البته با شروطی که از طرف مسلمانان باید رعایت شود، می‌فرمایند: فلسطین به توفیق الهی و باذن‌الله‌تعالی از دست دشمنان خلاص خواهد شد؛ بیت‌المقدّس پایتخت فلسطین است و آمریکا و بزرگ‌تر از آمریکا و کوچک‌تر از آمریکا و اذناب آمریکا، در قبال حقیقت و سنّت الهی در مورد فلسطین هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.لنگر[۱۹] قضیّه‌ فلسطین از یاد‌ها نخواهد رفت و شهر مقدّس بیت‌المقدّس پایتخت فلسطین باقی خواهد ماند و قبله‌ اوّل مسلمآن‌‌ها برای مسلمآن‌‌ها باقی خواهد ماند و به توفیق الهی و به توفیق پروردگار، امّت اسلامی و ملّت مسلمانِ فلسطین بر دشمنان خودشان قطعاً پیروز خواهند شد و خواهند دید آن روزی را که ریشه‌ رژیم جعلی صهیونیست از سرزمین فلسطین کنده خواهد شد.»لنگر[۲۰] ان شاءالله.

نویسنده: سعید ابوالقاضی

.

پی‌نوشت

لنگر[۱] . Deal of the Century

لنگر[۲] . www.yon.ir/3rqxo

لنگر[۳] . www.yon.ir/AwP0D

لنگر[۴] . http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=40174

لنگر[۵] . بیانات در دیدار شرکت‌کنندگان در کنفرانس اتحادیه بین‌ المجالس سازمان همکاری اسلامی، ۲۶/۱۰/۱۳۹۶

لنگر[۶] . بیانات در دیدار کارگزاران حج، ۲۵/۴/۱۳۹۷

لنگر[۷] . www.yon.ir/HMrzx

لنگر[۸] . پیام به‌ ملت‌های‌ مسلمان‌ و دولت‌های‌ اسلامی به مناسبت روز جهانی‌ قدس‌، ۲۹/۹/۱۳۷۹

لنگر[۹] . www.yon.ir/ghNzn

لنگر[۱۰] . بیانات در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشور‌های اسلامی، ۲۵/۳/۱۳۹۷

لنگر[۱۱] . www.yon.ir/ghNzn

لنگر[۱۲] . www.mshrgh.ir/806896

لنگر[۱۳] . www.yon.ir/FWGoy

لنگر[۱۴] . www.yon.ir/Vwz38

لنگر[۱۵] . بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌، ۱۵/۹/۱۳۹۶

لنگر[۱۶] . دیدار دبیرکل جنبش ج‌هاد اسلامی فلسطین با رهبر انقلاب، ۲۴/۹/۱۳۹۵

لنگر[۱۷] . بیانات در دیدار شرکت‌کنندگان در کنفرانس اتحادیه بین‌ المجالس سازمان همکاری اسلامی، ۲۶/۱۰/۱۳۹۶

لنگر[۱۸] . پیام به کنگره عظیم حج، ۵/۹/۱۳۸۸

لنگر[۱۹] . بیانات در محفل انس با قرآن کریم، ۲۷/۲/۱۳۹۷

لنگر[۲۰] . بیانات در دیدار کارگزاران حج، ۲۵/۴/۱۳۹۷


کسانی که اطراف حضرت را گرفته بودند، دشمنان حضرت بودند، زیرا دوست آن حضرت در اردوگاه جمع شده بودند. البته بسیاری از همان کسانی هم که در اردوگاه بودند به کشته شدن حضرت رضایت داشتند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنج ساله حکومت امیرالمومنین(ع) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آن چه من توانستم به عنوان جمع بندی به دست بیاورم، این است که تحلیل ی» ضعیف بود. البته در درجه بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهم‌ترین مسأله این بود.»(1)

چیزی که فتنه‌ی خوارج را به وجود آورد و امیرالمومنین(ع) را آن طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آنگونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل ی در مردم بود، و الا همه‌ی مردم که بی دین نبودند.»(2)

حملات معاویه

هر روز خبر حملات بنی امیه و حضرت علی(ع) می‌رسید. یمن، انبار، مکه، مدینه و شهرهای دیگر یکی پس از دیگری مورد هجوم عمال معاویه قرار می‌گرفت. آرام‌آرام پهنه‌ی حکومت حضرت به آرامی ناامنی می‌رفت.

پس از حمله به انبار و در پی اعلان عمومی حضرت عده‌ای با اکراه داوطلب مقابله با مهاجمان شدند، اما وقتی به انبار رسیدند که افراد معاویه خود را به شام رسانده بودند.(3) پس از غارت مکه و مدینه حضرت دوباره مردم را جمع کرد ولی نتیجه نداشت. حضرت فرمود دیگر نمی‌توان بر شما مردم حکومت کرد چرا که حکومت بر شما مثل لباس کهنه‌ای است که با دوختن هر سوی آن سوی دیگرش دچار آسیب می‌شود.

حملات ادامه داشت و حضرت هر جمعه فرمایشهای خود را تکرار می‌کرد و آن‌ها نیز پاسخ‌های‌شان را. یک بار می‌گفتند خسته شدیم و توان جنگ کردن نداریم. بار دیگر می‌گفتند الان وقتش نیست.

حضرت در جواب فرمود: اگر خستگی وجود داشته باشد برای دشمن شما نیز هست، ما در موضع تدافعی قرار گرفته و این باعث می‌شود که تمام گزینه‌ها علیه ما باشد. دفاع، راه‌حل نیست و تا زمانی که مرکز فتنه و مغز آشوب‌ها فعال هست نباید انتظار بهبود اوضاع را داشت، ما باید اصل را بزنیم تا فروع از کار بیفتد.

پاسخ آنان سکوت بود. مردم نباید جواب می‌دادند، چون آن‌ها تابع بزرگانشان بودند و بزرگان قوم و خواص هم جواب حضرت(ع) را با سکوت می‌دادند، سکوت تلخی که نشان از تنهایی حضرت داشت.

نقل شده است که حضرت در حالی که میگریست شروع کرد به صدا زدن شهدا؛ عمار کجاست؟! مالک کجاست؟! ابولهیثم کجاست؟! چه شدند مردانی که هر گاه آن‌ها را صدا می‌کردم شمشیر به دوش آماده بودند.(4) در سخنرانی دیگر نیز فرمودند: خدایا این مردم از من خسته شده‌اند، من هم از این‌ها خسته شده‌ام؛ علی را از این‌ها بگیر.(5)

تشکیل سپاه

وقتی سخن حضرت رنگ عاطفی گرفت، عده‌ای از میان جمعیت بلند شدند و اعلام آمادگی کردند. آرام‌آرام آوردگاه کوچکی در نخیله تشکیل شد.(6) در همین زمان که حضرت دارد نیروها را جمع می‌کند، معاویه به صورت پنهانی مشغول زمینه‌سازی برای ترور حضرت است و بقایای خوارج را برای این کار تجهیز و آماده می‌کند.

سازمان او خوارج را تا صف اول نماز حضرت نفوذ می‌دهند و محال نیست که یک نفر بتواند به تنهایی رئیس یک مملکت را ترور کند. مسائل حفاظتی تازه و بدیع نیست، اما شرایط حاکم به شکلی است که به تبع گروهی برای مراقبت و محافظت از او شکل می‌گیرند.

این مسئله در مورد عمر، ابوبکر، عثمان، معاویه و حتی ولید بن عقبه که در کوفه حکومت می‌کند هم وجود داشت. امیرالمومنین(ع) محافظ نداشت، اما اطرافیان حضرت از خطرهایی که ایشان را تهدید می‌کرد، بی‌اطلاع نبودند.

در اینجا نشانه‌های وجود دارد که حکایت از جریانی منسجم و منظم برای ترور دارد. وارد شدن کسی به مسجد که مسلح به شمشیر باشد، جز برای محافظین و ماموران، امر غیر عادی محسوب می‌شده است و شمشیر هم وسیله‌ای نیست که بتوان آن را زیر لباس پنهان کرد. بر فرض هم بتوان پنهان کرد، اما این مسئله برای اطرافیان و کسانی که نزدیک حضرت بودند قابل تشخیص بود.

به هر حال این افراد اهل جنگ و نبرد بودند و تمام این مسائل را می‌دانستند. مسجد آنقدر هم تاریک نبود که افراد قادر نباشند این فرد را ببینند. بنابراین در این میان کسانی بودند که از ترور اطلاعات داشتند، اما چشمانشان را بستند.

دلیل این مسأله هم کاملاً روشن است؛ کسانی که اطراف حضرت را گرفته‌اند، دشمنان حضرت هستند، زیرا دوست آن حضرت در اردوگاه جمع شده‌اند. البته بسیاری از همان کسانی هم که در اردوگاه هستند به کشته شدن حضرت رضایت دارند. نیتی حضرت از آن‌ها موید این مطلب است.

منبع: تبار انحراف3(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب) نشر ولاء منتظر(عج)، 1392

پی نوشت؛

1 بیانات مقام معظم رهبری در پایان چهارمین مجمع بزرگ فرماندهان و مسئولان دفاتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی-26/06/1370

2 بیانات مقام معظم رهبری در دیدار دانش آموزان و دانشجویان به مناسبت روزی ملی مبارزه با استکبار-12/09/1372

3 الغارات، ج2، ص464-472؛ یعقوبی، ج2، ص195

4 نهج البلاغه، خطبه182، ج2، صص103-109؛ شرح نهج البلاغه، ج10، صص99-100؛ بحارالانوار، ج34، صص124-127

5 نهج البلاغه، خطبه25، ج1، صص63-66؛ کنز العمال، ج13، ص194؛ بحارالانوار، ج34، صص159-160

6 نهج البلاغه، خطبه182، ص244


در هجوم فرهنگی ابتدا یأس بر جامعه مستولی می‌شود. باید ابتدا از یأس جلوگیری کرد. قوی‌ترین عامل در جلوگیری از افسردگی ذکر خداوند متعال است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در هشتمین درس خارج دفاع بیولوژیک که روز یکشنبه(99/02/07) به صورت مجازی برگزار شد، بیان داشت: در تهاجم زیستی دشمن سه هدف را دنبال می‌کند؛ 1- ضربه زدن بر جان و سلامتی، 2 - ضربه زدن بر فرهنگ و روح و روان و 3 - ضربه زدن به اقتصاد و وابسته‌سازی.

وی بیان داشت: در ضربه جانی، نسل از نظر عدد و توانایی مورد هجوم قرار می‌دهد. هدف دوم، ضربه فرهنگی و روانی است، یعنی کسانی که توسط این حمله کشته نشدند و بدنشان آسیب ندیده است، روحیه و فرهنگشان آسیب ببیند. هدف سوم اقتصاد است یعنی ناتوان‌سازی جامعه در اقتصاد و وابسته کردن اقتصاد کشور به دشمن.

حجتالاسلام والمسلمین طائب تصریح کرد: در ضربه اقتصادی دو هدف دنبال می‌شود؛ 1. ناتوان‌سازی، وقتی اقتصاد کشوری آسیب ببیند در همه ابعاد ضعیف می‌شود. اگر کشوری از نظر اقتصادی ناتوان شود نمی‌تواند ابزار دفاعی تهیه کند، چون ابزار دفاعی خرج دارد. 2. هدف دیگر وابستگی کشور است. دشمن قدرت اقتصادی پیدا می‌کند و دست کشور زیر ساطور دشمن است.

وی ادامه داد: برای حفاظت از ابدان پزشکان و پرستاران در خط مقدم و احاد جامعه مسئول‌اند. در بحث فرهنگی در خط مقدم مبارزه فرهنگی علما هستند که در دو بعد ایجاد آرامش روانی و حفظ فرهنگ به میدان می‌آیند. در این مورد هم همچون هدف پیشین، کسانی که توانایی دارند مورد خطاب هستند. دفاع از آسیب دیدن فرهنگ و روان مردم واجب است.

تحلیلگر مسائل ی تأکید کرد: در این هجوم ابتدا یأس بر جامعه مستولی می‌شود. باید ابتدا از یأس جلوگیری کرد. قوی‌ترین عامل در جلوگیری از افسردگی ذکر خداوند متعال است. مداح‌ها هم در این مسئله بار سنگینی را به دوش دارند؛ چراکه آن‌ها ذاکر اهل‌بیت(ع) و اهل‌بیت(ع) ذاکر خدایند.

وی اضافه کرد: در این روزها، مداح‌ها هم مأموریت سنگینی را به دوش دارند. باید علما به مداح‌ها بگویند که آن‌ها حضورشان را در مساجد بیشتر کنند. آخرین گام، بسته شدن مسجد است یعنی وقتی به هیچ وجه نتوانستیم ویروس را از مسجد دور کنیم و مسجد قتلگاه شد، در این صورت مسجد را می‌بندند.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب گفت: باید حضور مداحان اهل‌بیت در مسجد بیشتر باشد، اگر پیش‌تر مداح‌ها به مسجد می‌آمدند و بعد از مراسم پاکتی می‌گرفتند، الان باید بدانند که حضور آن‌ها در مسجد واجب است و باید برنامه اجرا کنند تا رفع افسردگی صورت گیرد یعنی خواندن آن‌ها واجب است. باید آن‌ها در مسجد حضور پیدا کنند. باید مداحان اهل‌بیت(ع) به مسجد بروند و در آنجا بخوانند و برنامه اجرا کنند.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم عنوان کرد: در بحث مقابله بیولوژیک مطلقاً مقابله به مثل نداریم. در آنجا مقابله به مثل معنا ندارد؛ چرا که در عملیات زیستی کسی مورد هجوم قرار می‌گیرد که وماً جانی نیست؛ زن‌ها، بچه‌ها و کسانی که در هجوم زیستی دخالتی نداشتند. ما حق داریم جانی را بزنیم ولی حق نداریم مدل جنایتی که او انجام می‌دهد را انجام بدهیم.

وی ادامه داد: قرآن می‌فرماید أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» یعنی جانِ جانی در برابر جان کسی که کشته شده است یعنی کسی را بکشید که دیگری را کشته است، اما گرفتن جان غیر جانی در تقاص قربانیان خطاست. مجنی علیه هزار نفر هستند، اما جانی یک نفر است. کشتن کسی که جنایتی مرتکب نشده شامل آیه أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ نمی‌شود.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب گفت: اگر کشوری بمب اتمی را علیه دیگری به کار ببرد، اسلام اجازه نمی‌دهد که کشور قربانی بمب اتمی درست کند و در شهری از کشور متخاصم بیندازد. این عمل قتلِ غیر جانی در برابر مجنی علیه است.

وی تأکید کرد: باید فعالیت‌های اطلاعاتی بالا رود تا بتوانیم ضد آن را بسازیم. در اینجا سه عامل اثرگذار است. 1. نیروی انسانی که قله آن علما و نویسندگان هستند. 2. عامل محتوا، در این هجوم تلاش داریم که حفظ محتوا کنیم. مهم این است که بفهمیم هجوم کدام بُعد فرهنگ را هدف قرار داده است، و محتوایی را منطبق با نیاز جامعه تولید کنیم.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم بیان داشت: تشخیص محتوا بسیار مهم است و این مسئولیت به عهده علمای اسلام بوده، چون رصد تخریب فرهنگی به عهده علماست. باید آن‌ها ببینند تهاجم کدام قسمت از فرهنگ را تخریب می‌کند و بر طبق آن محتوای فرهنگی مناسب ساخته شود.

انتهای پیام/

 


من آشیخ غلام‌رضا زنجانی را زیاد دیده بودم. ، احتمالاً گرفتاری ما در سال ۵۱ به وسیله ایشان بود. ما ملاقاتی با آقای شریعتمداری کردیم راجع به لغو حکم اعدام مجاهدین، با این‌که خیلی هم احتیاط می‌کردیم که موقعی برویم که او نباشد.

ادامه مطلب


هنگامی که حَسَنین(ع)، مروان بن حکم را در جنگ جمل شفاعت کرده، نزد امیرالمومنین(ع) آوردند تا با آن حضرت(ع) بیعت کند، فرمود نیازی به بیعت او ندارم دست او همچون دست یهودی است که اگر از رو به رو بیعت کند از پشت سر خیانت خواهد کرد.»

ادامه مطلب


آمریکا از اساس یهودی زاده شد. فرض مسیحی بودن حکومت آمریکا در این دوره و قدرت داشتن یک لابی از اقلیت یهودی بر این اساس کاملاً باطل است. به طور کلی سفرهای دریایی اروپاییان در این دوره از یک سو منجر به شکل گیری آمریکا شد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ جنگ‌های صلیبی اطلاعات جغرافیایی مسلمانان را که گنجینه‌ای بزرگ بود در اختیار اروپاییان قرار داد، در زمان اوج گیری قدرت امپراتوری عثمانی که امکان تجارت بین الملل را از طریق خشکی محدود می‌کرد و در راستای تهیه مقدمات رنسانس و ایجاد تمدن جدید، سفرهای دریایی اروپاییان آغاز شد.

کانون این سفرها ایتالیا، اسپانیا و پرتغال بود، درست همان سرزمین‌هایی که بیشترین ارتباط را با مسلمانان داشتند و در عین حال مرکز قدرت یهودیان به شمار می‌آمدند. در ایتالیا مارکوپولو از ونیز نیز به غرب آسیا آمد و با عبور از ایران به چین رفت. وی پس از ۲۰ سال اقامت در چین از طریق اقیانوس هند دوباره به ونیز بازگشت.

پنج قرن پیش از وی، یک سیاح مسلمان به نام سلیمان تاجر از چین دیدن کرده و مشاهدات خود را به نگارش درآورده بود.(1) در پرتغال بارتولومو دیاز در سال ۱۴۸۷ میلادی دماغه امیدنیک را در جنوبی‌ترین نقطه‌ی آفریقا دور زد و وارد اقیانوس هند شد. این در حالی بود که در حدود سال ۴۰۰ هجری قمری یک دریانورد مسلمان به سواحل آفریقای جنوبی رسیده بود.

پس از دیاز، واسکوداگاما دریانورد مشهور پرتغالی در سال ۱۴۹۷ سراسر اقیانوس هند را گشت و راه‌های هند، اندونزی و خلیج فارس را یافت. در سفر او کلیه راهنماها، نقشه‌هاخوان‌ها و مترجمان یهودی بودند.(2) اما دریانوردان اسپانیایی به جای دور زدن آفریقا و حرکت به سمت شرق متوجه غرق شدند. توجیه ظاهری این اقدام دور زدن زمین و رسیدن به هندوستان بود.

این در حالی بود که حائل بودن سواحل چین و ژاپن میان سرزمین آنان به هندوستان برای ایشان امری ناآشنا نبود. نخستین دریانوردی که وارد قاره آمریکا شد و به اصطلاح اروپاییان آنجا را کشف کرد کریستوف کلمب بود. وی ظاهراً یک میسیونر مسیحی و ایتالیای متولد ژنو بود که توانست شاه اسپانیا و ملکه ایزابلا را تشویق کند تا هزینه سفر اکتشافی او را برای رسیدن به هند از سمت غرب تامین کنند.

اما واقعیت در مورد این شخصیت چیز دیگری است، صاحب خلق(3) و هلال(4) موارد بسیاری را بر می‌شمارند که اثبات می‌کند و یک یهودی به ظاهر کنورسو(تغییر کیش داده) و از نسل یهودیان کاتالان بود. وی که نام اصلیش جان کولن بود، در نزدیکی شهر پانته‌ودرا» در اسپانیا به دنیا آمده و پس از اخراج از این کشور به عنوان پناهنده در ژنو اقامت گزیده بود.

او که عهد عتیق را حفظ بود با حمایت یهودیان مارانو که یهودیان مسیحی اسپانیا بودند عازم این سفر شد. این یهودیان نخستین ساکنان آمریکا پس از اشغال بودند. وی علیرغم پنهان نمودن جنبه‌های مهم از اهداف این سفر، به دست آوردن طلای کافی برای برپایی مجدد معبد سلیمان را به عنوان هدف خود از این اقدام بیان کرده است.

در واقع کلمب سرزمین جدیدی را کشف نکرد. وایکینگ‌ها و مسلمانان پیش از او با این سرزمین در دو ناحیه شمالی و جنوبی آن آشنایی داشتند و او را از روی اطلاعات آنان بود که راهی این سفر شد. حتی پرتغالی‌ها ادعا می‌کنند که این سرزمین را پیشتر می‌شناختند، اما با توجه به علاقه آنان به ثروت و تجارت شرق، به درخواست کلمب برای تامین هزینه سفر به غرب پاسخ منفی داده‌اند.

وجود واژگان اسلامی و نام‌هایی چون مکه و مدینه - به معنای مدینه فاضله و سرزمین موعود - در زبان سرخ پوستان نشاندهنده ارتباط مسلمان با آن‌ها و احتمالا مسلمان بودن گروهی از آنان در زمان اشغال است. نام امروزی کشور برزیل احتمالاً از قبیله عرب و مسلمان در شمال آفریقا به نام بنی‌برازیل» گرفته شده است.

هدف مهم کلمب از این سفر ایجاد پایگاهی مرکزی برای طراحی و تاسیس یک کشور بر پایه اعتقادات شیطانی و یهودی بود. از همین رو بود که با توجه به ناتوانی حزب شیطان در تمدن سازی در مواجهه با ساکنان بومی این سرزمین دست به کشتار وسیع و بی رحمانه سرخپوستان، ضمن غارت منابع طلای آنان و محو دو تمدن ازتک» و اینکا» زد تا عرصه را برای هم حزبی‌های خود آماده کند.

شعار یک بومی خوب، یک بومی مرده است» نخستین بار توسط کلمب مطرح شد. این شعار بعدها توسط اسلاف او تبدیل به شعار یک فلسطینی خوب، یک فلسطینی مرده است» شد. تعداد سرخپوستان کشته شده در جریان تهاجم و اشغال اروپاییان را در مدتی کمتر از یک قرن از ۶۰ تا ۹۵ میلیون نفر برآورد کرده‌اند.(5)

در پی این کشتار و کاهش شدید نیروی انسانی برای ساخت تمدن غرب، ۱۳ میلیون برده از آفریقا به آمریکا کشانده شدند که این نیز به نوبه خود تجارتی پرسود برای برده‌داران یهودی محسوب می‌شود. در اندک زمانی یهودیان، مسیحیان یهودی، پیوریتن‌ها و فراماسون‌های سراسر آمریکا را به اشغال خود در آورده و این کشور را بر مبنای نقشه‌های خود طراحی و ایجاد نمودند.

این چنین بود که آمریکا از اساس یهودی زاده شد. فرض مسیحی بودن حکومت آمریکا در این دوره و قدرت داشتن یک لابی از اقلیت یهودی بر این اساس کاملاً باطل است. به طور کلی سفرهای دریایی اروپاییان در این دوره از یک سو منجر به شکل گیری آمریکا شد و از سوی دیگر جریان استعمار و اشغال سرزمین‌های ثروتمند جهان به ویژه در آسیا را در پی داشت.

به دنبال این اشغال، یهودیان به ظاهر مسیحی در قالب ماموریت‌های تبشیری و به عنوان میسیونر، فوج فوج راهی سرزمین‌های مستعمره شدند. این جریان نیز یکی دیگر از سوء استفاده‌های حزب شیطان از مسیحیت بود.

انتهای پیام/

منبع: تاریخ تمدن و ملک مهدوی، نوشته دکتر محمدهادی همایون، چاپ دوم، 1391، صص502 و 505

پی نوشت؛

1 زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، ص79

2 صاحب خلق، نصیر، تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا، ص30

3 همان، ص19 الی 31

4 هلال، رضا، مسیح یهودی، ص41

5 صاحب خلق، نصیر، تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا، ص33

 


امور دفاعی در برابر تهاجم زیستی تکلیف است و باید با نیت قرب انجام شود و مجاناً جعل شده است. اگر کسی بخواهد تکلیف از او ساقط شود، حق ندارد بگوید که به خاطر کارش به او پول بدهند.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در درس دفاع بیولوژیک که روز یکشنبه(99/02/14) به صورت مجازی برگزار شد، بیان داشت: یکی از فروعات دفاع زیستی، این است که آیا می‌توان برای اقدامات دفاع زیستی طلب اجرت کرد.

وی ادامه داد: اینجا دو مطلب وجود دارد: آیا می‌توان طلب دستمزد کرد، یعنی اگر به شخصی دستمزد ندهند، آیا او می‌تواند در دفاع شرکت نکند؟ مسئلۀ دوم، شخص طلب دستمزد کرد و افراد هم دادند، آیا این پول حلال است؟

استاد درس خارج حوزه علمیه قم اظهار کرد: ظاهر این است که جهاد و دفاع از واجبات کفایی است. این مسائل مجاناً جعل شده است، یعنی این مسائل به امور مالیه مرتبط نیست، بلکه تکالیفی است که محض خداست و باید انجام شود، منتها این از امور تعبدی است و باید قربت الی الله انجام شود و مجاناً جعل شده و برای خداست.

وی افزود: تکالیف قربی به دو دسته تقسیم می‌شود؛ 1. تکالیفی که در آخرت می‌گویند چرا تکلیف را انجام ندادی و 2. تکالیفی که اگر به قصد قربت انجام نشود، ثوابی شامل انجام کار نیست. کار تحقق پیدا کرده اما ثوابی برده نمی‌شود، دفاع و دفن میت به این شکل است.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب تصریح کرد: امور دفاعی در برابر تهاجم زیستی تکلیف است و باید با نیت قرب انجام شود و مجاناً جعل شده است. اگر کسی بخواهد تکلیف از او ساقط شود، حق ندارد بگوید که به خاطر کارش به او پول بدهند. اگر شخصی در دفاع شرکت کرد و حاضر نشدند به او پول دهند و او مشارکت نکرد و کار زمین ماند، یعنی وجه کفایی دفاع زمین مانده، این فرد در آخرت مؤاخذه می‌شود.

وی ادامه داد: اما اگر به حد کفایت دفاع صورت گرفته و شخص بگوید باید به من پول دهید تا دفاع کنم در آخرت مؤاخذه نمی‌شود. اما اگر دفاع به حد کفایت دفاع صورت نگرفته و شخص بگوید باید به من پول دهید تا دفاع کنم در آخرت مؤاخذه می‌شود. بنابراین نه برای سم‌پاشی خیابان‌ها حق تقاضای دستمزد دارد و نه برای پرستاری بیماران می‌تواند تقاضای دستمزد کند.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم گفت: اینجا سؤالی مطرح می‌شود و آن این است که همه خرج دارند و باید زندگی کنند. در جواب باید گفت که بیان نشده که دریافت پول اشکال دارد، بیان شد که دریافت دستمزد اشکال دارد یعنی شخصی بگوید بنده اجیر شما می‌شوم و این‌قدر دستمزد می‌گیرم. این عمل از امور تجاری می‌شود. تکالیف جزو امور تجاری نیست، چون تکالیف الهی مجاناً صورت می‌گیرد، اما باید شخص زندگی کند و هزینه‌های او از بیت المال پرداخت شود. باید در مدتی که او کار می‌کند زندگیش از بیت المال تأمین شود. آیا فقط بیت المال است؟ نه، سایر مؤمنین هم می‌توانند کمک کنند.

وی اضافه کرد: یکی از انفاق‌های واجب تجهیز مدافعین و مجاهدین در راه خداست. اگر مدافعین تأمین نشوند و زندگی شخص ناقص بماند، فرآیند آن به هلاکت می‌انجامد. پس باید هزینه‌های زندگی مجاهدین از بیت المال تأمین شود. بنابراین اخذ اجرت ممنوع است، چون امری واجب است. اگر کسی پول بدهد، سحت است، اما از بیت المال باید زندگی آن‌ها تأمین شود. اثر این مدل احکام الهی این است که اگر صرفاً تجاری و دستمزدی شود، ممکن است مشکلی در پرداخت سیستم دولتی به وجود آید و پرداخت ضعیف شود، در این صورت، احتمال دارد که کار می‌خوابد و جامعه با شکست مواجه می‌شود.

حجت‌الاسلام والمسلمین طائب یادآور شد: احکام الهی به نوعی است که هیچ‌گاه به خاطر هیچ فرآیندی شکست نمی‌خورد و زندگی مدافعین پیش می‌رود به همین دلیل مدافعان برای انجام تکلیف آمده‌اند. نیازی هم نیست که پول در جیب او بگذارند. باید رسیدگی به صورتی باشد که شخص بتواند زندگیش را بچرخاند. برای نبرد واجب است که همه بیایند. به همین دلیل هیچ‌گاه برای مسائل مادی جبهه خالی نمی‌ماند.

انتهای پیام/


مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی اصلا انجمن حجتیه را قبول نداشت و به شدت به انقلاب پایبند بودند. من یک روز در رابطه با آقای خویی از ایشان سوال پرسیدم و گفتم: آقا جان! نظر شما در رابطه با آقای خویی چیست؟ آیت‌الله تبریزی از شاگردان آیت‌الله خویی بودند در پاسخ به من گفتند که آقای خویی اصلا با انقلاب مخالف نبودند و معتقد بودند که نمی‌شود و ما هم مثل ایشان فکر ‌می‌کردیم.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ انجمن حجتیه در دهه سی توسط مرحوم شیخ محمود حلبی با هدف مقابله با بهائیت تأسیس شد. افکار و عملکرد این انجمن طی نیم قرن اخیر مورد بحث و بررسی فراوانی از سوی منتقدین؛ محققین و پژوهشگران واقع شده است.

با آغاز نهضت اسلامی مواضع و عملکرد انجمنی‌ها با فراز و نشیب‌هایی همراه شد. امام خمینی ابتدا با تقاضای استفاده آن‌ها از سهم امام موافقت کرد و پس از مدتی با روشن شدن عمق تفکرات و مواضع آن‌ها، موافقت اولیه را ملغی کرد.

پس از پیروزی انقلاب نیز، انجمن حجتیه به یکی از گروه‌های چالشی در مقابل نظام اسلامی تبدیل شد و تا به امروز به عنوان یک جریان خزنده ادامه فعالیت داده است. به هر ترتیب بررسی سوابق دیروز و مواضع امروز این انجمن زوایای پیدا و پنهان متعددی دارد. در همین رابطه با حجت‌الاسلام‌والمسلمین مهدی طائب از محققین تاریخ و فعالین فرهنگی درباره انجمن حجتیه به گفتگو نشسته‌ایم.

او که خود در اوان طلبگی با شیخ محمود حلبی در ارتباط بود، حقایقی جالبی را از قول موسس انجمن حجتیه روایت می‌کند. همچنین اشاراتی هم به شکل‌گیری و اثرگذاری جریانات انحرافی در تاریخ شیعه دارد. وی که خود از جانبازان و رزمندگان دوران دفاع مقدس است، ناگفته‌های قابل تأملی درباره مواضع حجتیه‌ای‌ها در دوران جنگ هشت ساله دارد.

ادامه مطلب


سرانجام رسول الله(ص) با هر نیرنگ و ترفندی که بود به شهادت رسید و جریان نفوذ فضا را برای تاخت و تاز خود مناسب دید. جریان حاکم به خوبی پی برده بود که برای به دست گرفتن آینده مسلمانان چاره‌ای جز فرهنگ‌سازی - به معنای ساخت و ایجاد فرهنگ دلخواه بر اساس احادیث جعلی و خود ساخته ندارد.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ شهادت رسول الله(ص) زمان به بار نشستن تمامی زمینه چینی‌های جریان نفوذ است، این همان فرصت طلایی بود که آن‌ها از مدت‌ها پیش برای رسیدنش لحظه شماری می‌کردند و حتی با نقشه کشی‌های پی در پی برای از میان برداشتن آن حضرت، تلاش برای به پیش انداختن آن داشتند.

سرانجام رسول الله(ص) با هر نیرنگ و ترفندی که بود به شهادت رسید و جریان نفوذ فضا را برای تاخت و تاز خود مناسب دید. طبیعی است کسانی که در برابر حق صف کشیده بودند، برای پیشبرد اهداف خویش می‌بایست توان خود را در چند میدان به کار می‌گرفتند تا بتوانند دستیابی حداکثری به اغراض و خواسته‌های پلید خود داشته باشند.

مهم‌ترین این میدان‌ها را چهار میدان مذهبی فرهنگی، ی، اجتماعی و اقتصادی تشکیل می‌داد که جریان باطل به اجرایی کردن برنامه‌های خود در این چهار میدان مشغول شدند.

رفتارهای فرهنگی

جریان حاکم به خوبی پی برده بود که برای به دست گرفتن آینده مسلمانان چاره‌ای جز فرهنگ‌سازی - به معنای ساخت و ایجاد فرهنگ دلخواه بر اساس احادیث جعلی و خود ساخته ندارد.

از دیگر سو و با توجه به وفور احادیث نبوی در سینه‌ها و نوشته‌های اصحاب رسول الله(ص) تخریب این میدان با سختی‌ها و دشواری‌های ویژه‌ای روبه‌رو بود که عرصه را بر سر آن جریان تنگ می‌کرد؛ از این‌رو به عنوان نخستین اقدام باید شرایط نابودی حدیث نبوی را فراهم کرد. بنابراین سران جریان اصرار عجیب و غریبی به ممنوعیت نقل حدیث از رسول الله(ص) داشتند.

آنچه در این مجموعه حائز اهمیت است، پرداختن به تلاش‌ها و تحرکاتی است که این جریان برای جاانداختن فرهنگ مورد نظر خود در سطح عمومی جامعه تازه مسلمان، از خود نشان دادند.

مهم‌ترین و ساده‌ترین گزینه با توجه به شرایط موجود، جعل حدیث در زمینه‌های لازم بود(1) در کنار جعل حدیث، دو مسئله دیگر نیز باید به صورت موازی پیگیری می‌شد. یکی در ارتباط با قرآن، در قالب گرد آوری قرآن و دیگری مصادره روایتی که در شأن اهل‌بیت رسول الله(ص) و به ویژه امیرالمومنین(ع) در میان صحابه رواج داشت.

همچنین یهودیان در تحریف و تبدیل حقایق و معارف تخصص ویژه دارند. به این مهارت! در آیات مختلف قرآن نیز تصریح شده است؛ بنابراین برای یهودیان وارد شدن از راه تحریف و تبدیل دین، ساده‌ترین و کاربردی‌ترین گزینه است.

آن‌ها برای پیشبرد اهداف شوم خود در این زمینه از ت مشخصی پیروی می‌کردند. از یک سو نیروهای متخصص خود را در قالب نیروهای ارزشی و فرهنگی جامعه جا می‌انداختند و یا در میان اشخاص سرشناس جامعه بر روی افرادی که اهل معامله بودن سرمایه‌گذاری می‌کردند.

از سوی دیگر به عملیات روانی علیه جبهه مخالف روی می‌آوردند. از این‌رو نفوذ در جریان حاکم و جای پا پیدا کردن در این جریان به اولویت یهودیان تبدیل شد تا بر اساس آن اهداف شوم خود را در راه براندازی اسلام پیگیری کنند.

در جبهه روانی نیز راه‌های مختلفی از سوی یهودیان به کار گرفته می‌شد. از یک طرف تلاش می‌کردند با ایجاد ابهام و شبهه و پرسشهای هدفدار، نوعی ددگی را در جامعه هدف ترویج دهند و از طرف دیگر با استفاده از مهره‌های نفوذی، اعتقادات خود را در منابع جامعه هدف جا زده و آن‌ها را از درون یهودی زده می‌کردند.

از طرف سوم با تزریق خوراک‌های فرهنگی عوام فریب و عام پسند، در دیگران به صورت غیر مستقیم و ناخودآگاه عطش فرهنگی کاذب نسبت به فرهنگ و اعتقادات مسموم خود ایجاد کرده و آن‌ها را به فاصله هر چه بیشتر از فرهنگ اصیل و صحیح خودشان راغب و علاقه‌مند می‌کردند.

انتهای پیام/

منبع: دشمن شدید(برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، دفتر دوم، انتشارات کاظمی، چاپ اول بهار 98، صص63 و 67

پی نوشت؛

1 الموضوعات، ج1، ص5


تاریخ از علوم نقلی است نه از علوم عقلی و علوم نقلی قابل تجربه نیستند. تاریخ، ناقل تجربه است نه قابل تجربه؛ مثلا وقتی درباره نبرد جمل مطالعه می‌کنیم، تجربه زیادی به دست می‌آوریم، ولی نمی‌توان در آزمایشگاه، جنگ جمل را درست کرده و آن را تجربه کرد. بر خلاف علوم تجربی، اعتماد در علوم نقلی بر ناقل است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در نخستین جلسه درس تاریخ تطبیقی که در تاریخ 93/02/14 برگزار شد، کلیات تاریخ را مورد بررسی قرار داد که متن آن بدین شرح است؛

اهمیت تاریخ

اگر بخواهیم در مورد هر کتابی که نوشته می‌شود، متوجه شویم که چه مطلبی از نظر نویسنده آن مهم بوده است، باید ببینیم که در آن کتاب چه مطلبی زیاد تکرار شده است؛ از مقدار تکرار و پرداختن به یک مطلب در یک کتاب، می‌توان متوجه شد که در نظر نویسنده، آن مطلب یا خودش مهم است و یا در بیان هدف نویسنده خیلی دخالت دارد.

موقعی که در کتاب آسمانی قرآن هم دقت می‌کنیم، می‌ببینیم حداقل یک سوم مطالب آن، تاریخ و تاریخی است. همین که یک سوم مطالب خدای متعال تاریخ است، حاکی از اهمیت و توانمندی تاریخ در انتقال مطالب است.

هدف از مطالعه تاریخ

ما دو هدف عمده از مطالعه تاریخ داریم؛

1 - عبرت و کسب تجربه

جایگاه علم در ذهن است و در عالم خارج اثر ندارد، اما تجربه، علم جریان‌یافته‌ای‌ است که اثر خودش را نشان می‌دهد؛ مثلا از نظر علمی می گوییم: اگر وزنه یک کیلویی با سرعت معینی در نقطه‌ای فرود آید، فلان مقدار اثر می‌گذارد. این در ذهن هست؛ اما وقتی این نظریه را آزمایش و تجربه کردیم، علم مذکور اجرا شده و اثرش را می‌بینیم.

انسان در این دنیا بیش از آن‌که به علم نیاز داشته باشد، نیازمند تجربه است؛ اما سخن این‌جاست که فرصت تجربه را ندارد، زیرا تجربه و پیاده شدن علم مستم گذر زمان است، در حالی که در این دنیا، بیش از یک زمان(عمر) در اختیار انسان نیست.

تاریخ راه دسترسی به تجربه است. انسان‌ها از زمان آدم(ع) تاکنون همگی واحد بالنوع هستند و زندگی‌ها هم عین و شبیه هم هستند. طبیعت هم واحد بالطبع است؛ به این معنا که طبیعت در زمان آدم(ع) با طبیعت در این زمان هیچ فرقی ندارد و قوانین طبیعی در آن زمان با قوانین این زمان یکسان است، مثل قانون جاذبه زمین و تأثیر عناصر و. . تفاوت تنها در این‌ است که قوانین مذکور در زمان حال به لحاظ علمی روشن است، اما در آن زمان واضح و آشکار نبوده است.

از زمان آدم(ع) تاکنون، انسان‌ها آمده و مدتی زندگی کرده‌ و تجربه‌ای هم اندوخته‌اند. آن‌ها از دنیا رفته‌، اما تجربه‌شان باقی مانده است. اسم این تجربه تاریخ است.

ما در زندگی، چهار نوع رابطه داریم: ارتباط با خودمان، ارتباط با هم نوع، ارتباط با طبیعت‌ و ارتباط با غیب این عالم. هر کدام از این روابط به دو قسمت رابطه مخرِّب و رابطه مصلحانه تقسیم می‌شود. لازم است ما هر یک از آن رابطه‌ها را بشناسیم.

اگر این موضوع را به صورت علمی مطالعه کنیم، نتیجه خواهیم گرفت که فلان روابط خوب است و روابط خاص دیگر، روابط بد؛ اما باید دانست تا زمانی که این روابط در زمین تحقق پیدا نکند، تبدیل به یقین برای ما نمی‌شود؛ چنانچه ما همه می‌دانیم آتش می‌سوزاند، اما به اندازه کسی که در آتش گرفتار شده و سوخته است، از آتش‌سوزی نمی‌ترسیم.

رابطه انسان با خودش، همنوعش، طبیعت، و غیر، در طول ازمان چند بار تکرار و نوشته شده و نتیجه آن هم تاریخ شده است. پس تاریخ عبارت است از بیان تجربه انسان‌ها در چهار ارتباط مذکور.»

تاریخ زمانی فایده و اثر دارد که اثر عملی داشته و ناقل تجربه در یکی از این چهار رابطه باشد. اگر آثار باستانی هم در همین جهت نگهداری شوند که مثلا گفته شود: این بنا، مُضر و دارای اثر منفی بود، قابل قبول است؛ اما اگر آن‌ها را به این منظور نگه داریم که بگوییم این اثر را فلانی و در فلان تاریخ ساخته و این مقدار هم در مورد آن خرج کرده است، بحث‌های بیهوده‌ای خواهد بود.

 روش‌های مطالعه تاریخ

تاریخ را دو گونه می‌شود مطالعه کرد:

الف- مطالعه مقطعی؛ یعنی هر حادثه‌ای را در زمان خودش ببینیم. مثلا نگاه کنیم که جنگ جمل چه زمانی شروع شد و چه اتفاقی در آن رخ داد و سرانجامش به کجا انجامید؟ این نوع مطالعه در حد خودش می‌تواند آن چهار هدف را برآورده کند.

ب- مطالعه زنجیره‌ای.

در مطالعه مقطعی، دنبال علت حادثه نیستیم و فقط خود حادثه را مطالعه می‌کنیم، اما در مطالعه زنجیره‌‌ای، حادثه را با علت آن مطالعه می‌کنیم. آنچه در تاریخ کاربرد زیادی دارد، این‌گونه مطالعه است.

با این مقدمه، به دنبال دومین هدف از اهداف مطالعه تاریخ می‌رویم:

2 - فهم وضعیت موجود در جهت تغییر به جهت مطلوب

اگر ما بخواهیم وضعیت موجود خودمان را بفهمیم که چرا الآن وضعیت به این‌گونه است، حتما باید علتش را به دست بیاوریم و تا زمانی که علتش را نفهمیم،‌ نمی‌توانیم بفهمیم که چرا الآن این‌گونه هستیم؛ و اگر بخواهیم علتش را به دست آوریم، باید به سراغ واقعه قبلی برویم. واقعه قبلی را هم تا زمانی که به علتش پی نبرده‌ایم، نمی‌توانیم درست بفهمیم. باید به مقداری عقب برگردیم تا به علت اصلی برسیم؛ تا به علت اصلی نرسیم، نمی‌فهمیم که چرا وضعیت ما این‌گونه است.

گذشته‌ها علت وضعیت موجود ماست و ما علت وضعیت آینده‌ایم. اگر نسبت به وضعیت موجود معترض هستیم، باید تحقیق کنیم که چرا وضعیت موجود ما به این‌گونه است، تا بتوانیم آن را در آینده تغییر دهیم؛ وگرنه نسبت به آینده هم معترض خواهیم بود. برای حرکت درست در این زمینه، لازم است به سراغ تاریخ برویم.

تاریخ از علوم نقلی است

تاریخ از علوم نقلی است نه از علوم عقلی و علوم نقلی قابل تجربه نیستند. تاریخ، ناقل تجربه است نه قابل تجربه؛ مثلا وقتی درباره نبرد جمل مطالعه می‌کنیم، تجربه زیادی به دست می‌آوریم، ولی نمی‌توان در آزمایشگاه، جنگ جمل را درست کرده و آن را تجربه کرد.

بر خلاف علوم تجربی، اعتماد در علوم نقلی بر ناقل است؛ بنابراین اولا ناقل باید راستگو باشد؛ ثانیا ضابط باشد؛ یعنی موقعی که مطلبی را می‌گوید، درست بگوید و حواس‌پرت نباشد؛ ثالثا اهل فهم حادثه باشد؛ مثلا فهم یک دانشمند فیزیک بعد از مشاهده سایت نطنز با فهم یک انسان عادی فرق می‌کند.

هر دو مثلا نیم ساعت از آن‌جا بازدید کرده‌اند، ولی دانشمند فیزیک حداقل دو ساعت درباره مشخصات، تکنولوژی و پیشرفت‌های سایت صحبت می‌کند، اما انسان عادی نمی‌تواند به این کیفیت سخن بگوید، چرا که هیچ‌گونه آشنایی با این علم ندارد؛ و رابعا نقل ناقل از روی حس (استماع و ر‌ؤیت) باشد، نه از روی حدس. پس نقل ناقلی فایده دارد که دارای این چهار شرط باشد و اگر یکی از این شروط را نداشت، فایده‌ای ندارد.

گفتیم که تاریخ را باید به شکل سلسله‌وار خواند و این سلسه به حضرت آدم(ع) ختم می‌شود. لازم است ناقلی پیدا کنیم که حوادث زمان حضرت آدم(ع) را از روی حس برای ما نقل کند؛ یعنی دیده باشد زمانی که آن حضرت به زمین آمد، ارتباطش با خودش، همسرش، و زمین چگونه بوده است.

تنها کسی که می‌تواند تاریخ را از روی حس برای ما نقل کند، خداوند و انسان‌های خدایی‌ (انبیا‌ و ائمه) هستند. نقل خداوند، قرآن است و نقل انسان‌های خدایی‌، سنت و روایت. پس منابع ما در همین موارد خلاصه می‌شود.

بنابراین، این سخن که گاه می‌گویند تاریخ را باید خارج از دین ببینیم و نباید ابتدا سراغ دین رفت و بعد تاریخ را دید»، کاملا اشتباه است، زیرا اگر از داخل دین به تاریخ نگاه نکنیم، اصلا تاریخی وجود نخواهد داشت، چرا که ناقلی غیر از دین نمی‌توانیم پیدا کنیم.

درباره تفاوت ما با مورخین موجود در دنیا و این‌که آن‌ها تاریخ را از کجا آورده‌اند، ان شاء الله جلسه بعد بحث می‌کنیم.

انتهای پیام/

منبع: جلسه نخست درس خارج تاریخ تطبیقی(93/02/14)


برنامه‌ی سقیفه بود که اسلام به کلی برچیده شود و از جمله اشتباهات معاویه این بود که حرف اساسی سقیفه را افشا کرد، تا جایی که مغیره گفت: معاویه دیگر بس است. تا اینجا با تدابیر حضرت امیر(علیه‌السلام) این اسم بر مأذنه برافراشته مانده است و اکنون این وظیفه بر دوش امام مجتبی(علیه‌السلام) است.

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امام مجتبی(علیه‌السلام) به حکومت می‌رسد، در حالی که کوفه امروز بسیار متفاوت‌تر از کوفه پنج سال پیش است. اگر چند امیرالمومنین(علیه‌السلام) هم در شرایط خاصی به حکومت رسید، اما پیچیدگی‌های امروز حکومت به ویژه در کوفه راه دشواری است که نیازمند تدابیری چند منظوره برای عبور از آن است.

شهر، غرق در آشفتگی است، با شهادت امیرالمومنین(علیه‌السلام) عمود حکومت از بین می‌رود و شهر آبستن حوادث پیچیده و دشوار می‌شود. در این میان دو مشکل دیگر نیز وجود دارد که این فتنه را دامن می‌زند.

1 - قوت گرفتن قطب شام

اولین و مهم‌ترین حادثه، فعال شدن قطب شام است. معاویه روزی که می‌خواست با علی (علیه‌السلام) بجنگد، پیراهن عثمان را بهانه خونخواهی‌اش کرد، وگرنه مردمشان هرگز انگیزه‌ای برای نبرد با علی(علیه‌السلام) نداشتند. اما امروز و در مقابله با حسن بن علی(علیه‌السلام) نیازمند بهانه نیست، زیرا امام حسن(علیه‌السلام) رأی مردم شهرهای دیگر را با خود ندارد، حتی در کوفه که محل حکومت ایشان هست حضرت(علیه‌السلام) منتخب مردم نیست.

فقط بعضی از افراد که پای منبر بودن بعد از سخنرانی با ایشان بیعت کردند.(1) معاویه اکنون می‌تواند بر سر سفره خونه هزاران نفری که علی(علیه‌السلام) در صفین کشته است،(2) بنشیند.

او ذهن مردم را علیه امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) بسیج می‌کند که این‌ها پس از آن همه قتل عام و بعد از پذیرش حکمیت دوباره می‌خواهند مملکت اسلامی را به آشوب بکشانند. این بار شام و یمن و مصر برای جنگ با امام حسن(علیه‌السلام) کارشان ساده‌تر از قبل است.

معاویه می‌گوید: علی(علیه‌السلام) به حکمیت تن داد، در حکمیت نماینده علی(علیه‌السلام) او را از حاکمیت خلع کرد و نماینده من، مرا منصوب کرد و حالا فرزند علی(علیه‌السلام) باید به حکمیت تن دهد اما نمی‌خواهد.

2 - کمبود نیرو

با شهادت علی(علیه‌السلام) نیروهایی که حضرت با دشواری‌های فراوان در نخیله گردهم آورده بود، متفرق می‌شوند. آن‌هایی هم که هستند از مقام ولایت اطاعت ندارند، بنابراین در یک سو نیروهای معاویه هستند که برای هر اقدامی توجیه شده و آماده‌اند و در سوی دیگر اطرافیان حسن بن علی(علیه‌السلام) هستند که هر کدام برای خود و اجتهادی دارند، به همین دلیل متفرق و پراکنده شده‌اند.

راه حل حضرت

در صورتی که از علم امامت چشم بپوشیم باید توقع چه کاری را از حضرت(علیه‌السلام) داشته باشیم؟

سازمان‌های مبارز دو تاکتیک در برخورد دارند؛ تاکتیک اختفا و تاکتیک اعلان. زمانی سازمان‌ها اعلان می‌شوند که قدرت مقابله با دشمن را داشته باشند، اما در صورتی که بر اثر حادثه‌ها سرنوشت سازمان در خطر باشد بهترین راه اختفا است، زیرا در این زمان اگر سازمان بخواهد به صورت علنی به فعالیت ادامه دهد، اندک قدرتی که برایش باقی مانده از دست خواهد داد.

حضرت(علیه‌السلام) تصمیم می‌گیرد سازمان شیعه را کمرنگ و بعد مخفی کند. ایشان در این موقعیت دست به انتخاب می‌زند که هر فرد آگاه به مسائل ی و مبارزاتی کار ایشان را تایید می‌کند.

اما حضرت(علیه‌السلام) با این انتخاب مشکلی در پیش رو دارند، مشکلی که گریبانگیر همه سازمان‌های مخفی است، فراموشی.» این همان هدفی است که معاویه به صراحت از آن پرده برمی‌دارد.

برنامه‌ی سقیفه بود که اسلام به کلی برچیده شود و از جمله اشتباهات معاویه این بود که حرف اساسی سقیفه را افشا کرد، تا جایی که مغیره گفت: معاویه دیگر بس است.

سخن معاویه چنین است پسر ابوقحافه حکومت کرد و رفت و اکنون اسمی از آن نیست. پسر خطاب حکومت کرد و رفت و اسمی از او نیست. پسر عفان هم همینطور. اما پسر عبدالله ادعایی کرد، اکنون که رفته روزی پنج بار اسمش را بر مأذنه می‌برند. لا والله الا دفنا دفنا، نه به خدا! باید این کار را آنقدر ادامه دهیم تا این اسم دفن شود.»(3)

تا اینجا با تدابیر حضرت امیر(علیه‌السلام) این اسم بر مأذنه برافراشته مانده است و اکنون این وظیفه بر دوش امام مجتبی(علیه‌السلام) است؛ اوست که باید از اسلام و حتی از اسلام موجود در شام حفاظت کند.

اگر حضرت اقدامی نکند، هیچ مانعی دیگر در مقابل معاویه وجود ندارد؛ در مقابل معاویه‌ای که مهم‌ترین هدفش نابودی اصل سازمان است و در کوفه‌ی بی سامانی است که رهبرش را هم شهید کرده است.

انتهای پیام/

منبع: تبار انحراف3(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، جریان شناسی انحرافات تاریخی، از پایان حکومت حضرت امیرمؤمنان(ع) تا پایان قیام مختار، صص26 و29(ناشر: کتابستان معرفت.)

پی نوشت؛

1 انساب الاشراف، ج2، ص28

2 وقعه صفین، ص558؛ انساب الاشراف، ج2، ص322

3 الاخبار الموفقیات، صص576-577؛ مروج الذهب، ج3، صص454-455؛ بحارالانوار، ج33؛ صص169-170


سرانجام رسول الله(ص) با هر نیرنگ و ترفندی که بود به شهادت رسید و جریان نفوذ فضا را برای تاخت و تاز خود مناسب دید. جریان حاکم به خوبی پی برده بود که برای به دست گرفتن آینده مسلمانان چاره‌ای جز فرهنگ‌سازی - به معنای ساخت و ایجاد فرهنگ دلخواه بر اساس احادیث جعلی و خود ساخته ندارد.

ادامه مطلب


پرسش شما: عبدالله بن سبا دارای چه شخصیت تاریخی بوده است؟

 

پاسخ استاد: مرحوم علامه عسکری(ره) که واقعا هم در تاریخ می‌شود ایشان را علامه» اطلاق کرد، داستان عبدالله بن سبا را بررسی کرد تا بفهمد کسی که بعضی ادعا می‌کنند پایه‌گذار شیعه است، ماورای درستی و یا نادرستی این ادعا، دارای چه شخصیت تاریخی بوده است؟ ایشان تحقیق کرد و متوجه شد که اساسا عبدالله بن سبا وجود خارجی ندارد!

این قضیه باعث شد تا ایشان تحقیق کند که آیا اشخاص دیگری هم وجود دارند که در بعضی از منابع از آن‌ها اسم برده شده، اما وجود خارجی نداشته باشند؟ ایشان به تحقیقات خود ادامه داد تا این‌که نام صد و پنجاه نفر را در تاریخ به عنوان صحابی پیدا کرد که هرگز وجود نداشته‌اند!

 

منبع:

دومین جلسه درس تاریخ تطبیقی1393/02/21


یهودیان در طول تاریخ از مصادیق بزرگ نفوذگران بوده‌اند. اکنون جمعیت یهودیان در دنیا به سی میلیون نمی‌رسد. بنابراین تنها راه به قدرت رسیدن یهودیان در طول تاریخ، نفوذ در ساختارها و حکومت‌های دیگران بوده است.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ رضا مصطفوی، نویسنده کتاب التیام است. در گفت‌وگو با وی روش‌های نفوذ صهیونیست در جهان اسلام مورد بررسی قرار گرفت که در ادامه متن آن را ملاحظه می‌کنید؛

پرسش: همواره نفوذ به عنوان یکی از روش‌های صهیونیست‌ها بر علیه جهان اسلام مطرح بوده است. اگر امکان دارد کمی درباره موضوع نفوذ و معنای آن صحبت کنید.

واژه نفوذ مانند واژه جنگ است. واژه جنگ دو مفهوم دارد که ما از جهت اسلامی خودمان به این واژه عباراتی مانند جهاد و یا دفاع نسبت می‌دهیم و از بعد طرف مقابل به جنگ واژگانی مانند و شبیخون را نسبت می‌دهیم. پس واژه نفوذ دارای یک مفهوم عامی می‌باشد که ابتدا می‌بایست تعریفی از آن ارائه بشود. نفوذ یکی از ابزار‌های نظامی و هجومی است که برای مقابله با طرف مقابل استفاده می‌شود.

این ابزار هم می‌تواند توسط ما استفاده بشود و هم توسط دشمنان ما. ما هم در مقابل دشمن از ابزار نفوذ استفاده می‌کنیم و باید هم از این ابزار استفاده بکنیم. اساساً معنای صدور انقلاب به نوعی به مفهوم نفوذ می‌باشد. ما باید نفوذ را تعریف کنیم و کارکرد‌ها و خطرات آن را شناسایی بکنیم. ما باید از این زاویه وارد بحث بشویم. مسئله نفوذ مبدعی ندارد. نفوذ یک ابزاری انسانی بوده است که انسان‌ها برای مبارزه با طرف مقابل از آن استفاده می‌کرده‌اند.

مسئله نفوذ در طول تاریخ و در ابعاد مختلف ی و فرهنگی و عقیدتی، مصداق‌هایی داشته است. بیشترین تقابل ما در مسئله نفوذ در شصت ساله اخیر با صهیونیست‌ها بوده است. صهیونیست‌ها یکی از سه ضلع سندیکای استکبار جهانی هستند. سندیکای استکبار جهانی از سه ضلع صهیونیست‌ها، آمریکا و کفار از اهل کتاب تشکیل شده است. این کفار اهل کتاب می‌تواند کفار یهودی و مسیحی و حتی مسلمان را هم شامل بشود. در حوزه اسلام، وهابیان، کفار اهل کتاب هستند. بنابراین این سؤال شما باید به نحو دیگری مطرح بشود.

پرسش: اگر ممکن است کمی درباره انواع و مراحل نفوذ صحبت کنید.

این سؤال بیشتر یک سؤال اطلاعاتی ـ ی است تا یک سؤال فرهنگی. حوزه فرهنگ زاویه نگاه خاص خودش را می‌طلبد. ما برای اینکه در جایگاه‌هایی نفوذ کنیم برای خود برنامه‌ریزی‌هایی داریم. دیگران هم برای نفوذ در جایگاه ما، برنامه‌ریزی‌های خودشان را دارند. هر کدام از این برنامه‌ریزی‌ها، متناسب با هدف، تغییر می‌کند. به عنوان مثال ما یک آرمانی به نام انقلاب اسلامی داریم که به پاشنه آشیل استکبار جهانی و صهیونیسم تبدیل شده است.

این‌ها می‌خواهند در این جایگاه نفوذ کرده و این آرمان را کم‌رنگ کنند. بنابراین دشمن برای نفوذ در این بخش، برنامه‌ریزی‌های خاص خودش را انجام می‌دهد. از این طرف ما هم می‌خواهیم نفوذ کنیم و اندیشه انقلاب اسلامی را منتشر کنیم. ما در کشورهای آمریکای لاتین و کشورهایی همچون لبنان و سوریه و عراق نفوذ جدی داریم. بلکه در بعضی از این کشورها، نفوذ به حضور تبدیل شده است. بنابراین مراحل نفوذ با توجه به شرایط و هدف، تغییر می‌کند.

پرسش: در محافل علمی در رابطه با پروژه نفوذ صهیونیست چه تقسیم‌بندی وجود دارد؟

آن چیزی که امروز برای ما جدی است، این مسئله می‌باشد که دشمن اصلی ما صهیونیست‌ها هستند. صهیونیست‌ها به سه دسته صهیونیست مسیحی، صهیونیست یهودی و صهیونیست مسلمان تقسیم می‌شوند. ولی دشمن اصلی ما آمریکا یعنی صهیونیسم مسیحی است. نقطه مورد توجه صهیونیسم جهانی، آرمان انقلاب اسلامی و یا اسلام انقلابی است. اسلامی که می‌خواهد انقلاب کند و تشکیل حکومت اسلامی بر اساس قرآن و فقه اهل‌بیت بدهد.

بنابراین این نقطه نفوذ دشمن است. این نفوذ جبهه دشمن، غالباً به صورت فرهنگی و از طریق رسانه‌ها صورت می‌گیرد. این نفوذ فرهنگی به معنای یک نفوذ آشکار و روشن نیست. این نفوذ ممکن است که از طریق ساختن فیلم‌ها و سریال‌هایی باشد که پیام خاصی را به مخاطب القاء می‌کند. نفوذ از طریق فرهنگ به معنای تزریق هوایی به جامعه است که شما مجبور هستید که در همین هوا تنفس کنید. به عنوان مثال شما الان می‌بینید که لباس‌هایی در جامعه مطرح می‌شود که این نوع لباس‌ها و پوشش‌ها مقاومت شکن است.

یا به عنوان مثال دیگر این نفوذ می‌تواند به صورت انتشار اخباری باشد که قدرت دشمن را بیش از اندازه واقعی خود نشان می‌دهد. این مسئله یکی از چالش‌های مهم امروز ماست. یک جریانی از ابتدای انقلاب به وجود آمد و تا امروز هم این جریان ادامه پیدا کرده و آن جریان، دشمن را بیش از اندازه قدرتمند نشان می‌دهد و به صورتی دشمن را توصیف می‌کند که گویا دشمن در همه جا حضور دارد و دیگر کار از کار گذشته است. این جریان باعث ناامیدی جریان حق و قدرت گرفتن جریان باطل می‌شود. این جریان هم می‌تواند یکی از مصادیق مهم نفوذ فرهنگی به شمار بیاید.

پرسش: آیا شما بین یهودیان و جریان نفوذ رابطه‌ای می‌بینید؟

یهودیان در طول تاریخ از مصادیق بزرگ نفوذگران بوده‌اند. یهودیان یک اقلیت خودخواسته هستند. از طرف دیگر با اقلیت بودن نمی‌توان به حاکمیت رسید. همین الان هم جمعیت یهودیان در دنیا به سی میلیون نمی‌رسد. بنابراین تنها راه به قدرت رسیدن یهودیان در طول تاریخ، نفوذ در ساختارها و حکومت‌های دیگران بوده است. بنابراین یهودیان در طول تاریخ بیشتر در کنار حاکمان قرار می‌گرفتند و به این وسیله نفوذ خود را شکل داده‌‌اند.

یهودیان با قرار گرفتن در کنار حکام، توانستند که دین مسیحیت را منحرف کنند و همچنین یهودیان با این شیوه توانستند که اسلام را دچار انحراف کرده و جریان اهل سنت را به وجود بیاورند. بنابراین یهودیان به خاطر در اقلیت بودن، همیشه از نفوذ استفاده کرده‌اند.

پرسش: کمی درباره نفوذ یهود در صدر اسلام صحبت کنید.

خدای متعال در قرآن کریم یهودیان را شدیدترین دشمن مؤمنین معرفی می‌کند. یهودیان در صدر اسلام به دلیل اینکه در اقلیت بودند، به صورت مستقیم وارد جنگ با مسلمانان نشدند. بلکه این کار را با نفوذ در مشرکین انجام دادند. به عنوان مثال جنگ احزاب با تحریک یهودیان مدینه اتفاق می‌افتد و خیلی دیگر از جنگ‌های صدر اسلام در اثر تحریک و نفوذ یهود به وقوع پیوسته است.

امروز هم یهود دشمنی خود را با نفوذ و تحریک دیگران اعمال می‌کند. بزرگ‌ترین دشمن یهودیان در عصر حاضر، آرمان انقلاب اسلامی و مسئله صدور انقلاب است. یهودیان با توجه به پیش‌بینی‌هایی که دارند، می‌دانند که در آخرامان ضربه‌ای از همین آرمان انقلاب اسلامی خواهند خورد و به وسیله آن نابود خواهند شد و به همین خاطر یهودیان قصد دارند که با نابودی پیش‌دستانه انقلاب اسلامی، مانع تحقق این امر بشوند و این برنامه پیش‌دستانه هم یک برنامه نظامی نیست، بلکه این برنامه پیش‌دستانه در قالب برنامه‌های فرهنگی و اقتصادی انجام می‌شود.

من به یک نمونه در این رابطه اشاره می‌کنم. یکی از اساتید دانشگاه بیان می‌کرد که من چهار انقلابی که در دنیا به وقع پیوسته است را بررسی کرده‌ام و متوجه شده‌ام که این انقلاب‌ها تحت تأثیر دوازده عامل صورت می‌پذیرد. یک از این عوامل تورم است. عامل دیگر رکود است. یکی دیگر از عوامل، ایجاد بدبینی به نهادهای دینی است. آخرین عامل، امنیت است. این استاد دانشگاه بیان می‌کرد که یازده عامل قبلی در ایران اتفاق افتاده است، ولی عمل ناامنی در ایران به وقوع نپیوسته است. یعنی اگر امنیت در جامعه‌ای سلب بشود، مردم برای سقوط نظام حاکم اقدام می‌کنند. این برنامه‌ریزی امروزه برای ایجاد این عوامل در ایران و در قالب طرح نفوذ انجام می‌شود.

بنابراین ما مورد نفوذ جدی دشمن هستیم. مسئله دیگر عامل نفوذ‌پذیری خود ما می‌باشد. ما امروز در کشور در یک وضعیت نفوذ‌پذیری به سر می‌بریم. یعنی دولت فعلی در ایران یک دولت نفوذ پذیری است. بنابراین ایجاد نفوذ در این شرایط به موفقیت نزدیک‌تر است تا دوره‌های گذشته. زمانی که آقا بحث نفوذ را مطرح می‌کنند، به این معنا است که ما باید استقامت خود را در مقابل این نفوذ بیشتر کنیم. فرمایش آقا به این معنا نیست که آیا نفوذ واقع می‌شود یا نه؟ سؤالات شما بر این اساس بنا شده است که آیا نفوذ اتفاق افتاده و یا این نفوذ توسط چه کسی در حال انجام است؟ ما باید مظاهر نفوذ در جامعه را بررسی کنیم و با آن مقابله کنیم.

این مسئله که چه کسی در حال نفوذ است، مسئله مهمی نیست، بلکه راهکار مقابله با او مهم می‌باشد. ما امروز باید به سمتی حرکت کنیم که جامعه به قدری در مقابل نفوذ محکم بشود که نفوذ به داخل کشور به حداقل برسد. امروز ترکیه که یک کشور اسلامی است که با مدیریت لائیک اداره می‌شود، به خاطر رویای تشکیل امپراتوری عثمانی در حال نفوذ به ایران است و این کار را هم با ایجاد شبکه‌های تلویزیونی مانند جم تی وی انجام می‌دهد. یا مثلاً کشور قطر که یک کشور کوچک و با جمعیت اندک می‌باشد دارای شبکه‌های تلویزیونی متعددی است که مخاطبانش را از یک ساله تا نود ساله را در برمی‌گیرد.

من به کشورهای جنوب شرق آسیا مسافرت کرده‌ام و به دفاتر شبکه‌های آنجا سر زده‌ام و از آن‌ها سؤال کرده‌ام که منبع اخبار شما چه شبکه‌هایی هستند و آن‌ها پاسخ داده‌اند که منبع اخبار ما سی ان ان و الجزیره است. من از آن‌ها می‌پرسیدم که آیا شما شبکه‌های ایرانی را هم دنبال می‌کنید و آن‌ها پاسخ منفی می‌دادند. این در حالی است که مردم آنجا تشنه انقلاب اسلامی هستند. در اندونزی جوانانی بودند که عکس امام(ره) و آقا را بر روی تی‌شرت خود قرار داده بودند.

اندونزی پرجمعیت‌ترین کشور اسلامی و بالطبع آن یکی از مؤثرترین کشورهای اسلامی است، ولی متأسفانه مردم این کشور هیچ ارتباطی با رسانه‌های جمهوری اسلامی ایران ندارند. ما اگر فقط بر روی اسرائیل تمرکز کنیم و فقط رژیم صهیونیستی را دشمن خود بدانیم، اشتباه کرده‌ایم و مورد نفوذ سایر کشورها قرار می‌گیریم. یکی دیگر از ابزارهای نفوذ شبکه‌های اجتماعی هستند.

من شخصاً معتقدم که این شبکه‌ها منافعی هم دارند، ولی متأسفانه ما اسیر این شبکه‌ها شده‌ایم. امروز ما به جای فکر کردن به نفوذ دیگران باید خود به ساختاردهی دیگران نفوذ کنیم. امام(ره) در دهه شصت مسئله صدور انقلاب را مطرح کرد، ولی ما در این مسئله نتوانستیم که به خوبی عمل کنیم. ما الان حضور نظامی خوبی در سایر کشوره داریم و در این زمینه، یعنی نفوذ نظامی به سایر کشورها موفق عمل کرده‌ایم.

به عنوان مثال ما در حال حاضر در عراق و سوریه، سپاه پاسداران تشکیل داده‌ایم و یا در حوزه اقتصادی ما در حال صادر کردن پراید به کشورهای منطقه هستیم، ولی نتوانسته‌ایم که به صورت مطلوبی انقلاب اسلامی خودمان را صادر کنیم. ما یک زمانی انقلاب خود را به کشورهای آمریکای لاتین صادر کردیم که آن را هم دشمن با نفوذ خود، زمین زد. بنابراین راهکار مقابله با نفوذ، مقابله به مثل است. در حال حاضر ما بیشتر دچار نفوذ فرهنگی و رسانه‌ای شده‌ایم و راهکار مقابله با این نفوذ هم باید فرهنگی و رسانه‌ای باشد.

پرسش: آیا صهیونیسم مسیحی و صهیونیسم اسلامی همان صهیونیسم یهودیت است؟

صهیونیسم، یک تفکر سرطانی است که منشأ آن در یهودیت بوده است و بعد وارد مسیحیت و اسلام شد. صهیونیسم بیشتر یک تفکر ی است که ممکن است که یک نفر مسلمان و یا مسیحی به آن معتقد باشد، ولی مبدأ این تفکر، یهودیت است.

انتهای پیام/


ما دارای یک تاریخ متقن هستیم که تردیدی در آن نیست و آن عبارت است از قرآن. علت این‌که می‌گوییم در قرآن تردیدی نیست، این است که از طرف خداوند نازل شده است.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در دومین جلسه درس تاریخ تطبیقی که در تاریخ 1393/02/21 برگزار شد، تاریخ‌های معتبر را مورد بررسی قرار دادند که متن آن بدین شرح است؛

عدم اطمینان کامل نسبت به کتب تاریخی رایج

از کجا می‌توان چنین تاریخی را پیدا کرد که ناقل‌ها از روی حس برای ما  خبر داده، و همگی ثقه و مورد اطمینان باشند؟ کتاب و نوشته‌ای وجود ندارد که تاریخ را از زمان آدم(ع) تا الآن به صورت سمعا عنِ السمع و عنِ الثقات نقل کرده باشد.

حتی کتابی که تاریخ ابراهیم(ع) یا تاریخ موسی(ع) و یا تاریخ عیسی(ع) را با چنین خصوصیاتی برای ما نقل کرده باشد، نداریم؛ هر کتابی هم که در این مواردِ تاریخی نقلی دارد، نقلش مرسل(بدون سند موثق) شده است.

مثلا تاریخ طبری، ناقل‌های یک روایت تاریخی را تا جایی اسم برده و می‌رسد به ناقلی که مثلا درباره دوران حضرت آدم(ع) مطالبی را بیان کرده است؛ سوال این‌جاست که این شخص چگونه می‌توانسته است از دوران آن پیامبر الهی مطلبی را نقل کند؟! از این رو ما با این کتب از روی تسامح برخورد می‌کنیم.

مرحوم علامه عسکری(ره) که واقعا هم در تاریخ می‌شود ایشان را علامه» اطلاق کرد، داستان عبدالله بن سبا را بررسی کرد تا بفهمد کسی که بعضی ادعا می‌کنند پایه‌گذار شیعه است، ماورای درستی و یا نادرستی این ادعا، دارای چه شخصیت تاریخی بوده است؟ ایشان تحقیق کرد و متوجه شد که اساسا عبدالله بن سبا وجود خارجی ندارد! این قضیه باعث شد تا ایشان تحقیق کند که آیا اشخاص دیگری هم وجود دارند که در بعضی از منابع از آن‌ها اسم برده شده، اما وجود خارجی نداشته باشند؟ ایشان به تحقیقات خود ادامه داد تا این‌که نام صد و پنجاه نفر را در تاریخ به عنوان صحابی پیدا کرد که هرگز وجود نداشته‌اند!

تاریخِ مُتقَن بودن قرآن و روایات معتبر

در این‌جا ممکن است این سؤال پیش بیاید که پس با این حساب، آیا ما فاقد تاریخ موثق هستیم؟ جواب این است که ما دارای یک تاریخ متقن هستیم که تردیدی در آن نیست و آن عبارت است از قرآن. علت این‌که می‌گوییم در قرآن تردیدی نیست، این است که از طرف خداوند نازل شده است.

در جلسه گذشته گفتیم: اولین چیزی که در بیان تاریخ به آن نیاز داریم، اِشراف و رؤیت است. خداوند در قرآن درباره آگاهی و بینایی‌اش نسبت به وقایع می‌فرماید: إنَّه بعباده خبیرٌ بصیرٌ»(شوری: 27). اشراف خداوند متعال هم بر وقایع، بعد از حدوث آن وقایع نیست، بلکه قبل از حدوث است؛ یعنی قبل از این‌که مثلا آدم (ع) بیاید، خدا می‌دانسته است که او خواهد آمد. از طرفی کسی مانند خداوند وجود ندارد که همیشه بوده باشد.

تمام آن اموری که در ناقل لازم است، خداوند متعال در صفت خدایی خود دارد. دروغ در ذات خداوند راه ندارد، زیرا کسی دروغ می‌گوید که از فقر یا ریخته‌شدن آبرو و یا نسبت به جان خود بترسد؛ پس کسی که از این امور نترسد، هرگز دروغ نخواهد گفت، مگر از روی تفریح که این معنا هم در مورد خداوند صدق پیدا نمی‌کند.

بعد از قرآن هم در این زمینه باید به روایات اهل‌بیت(ع) مراجعه کرد. تنها تاریخی که می‌توان به عنوان سند قطعی به آن مراجعه و استناد کرد، تاریخی است که یا از قرآن اخذ شود، یا از ائمه(ع) و یا از اصحاب و راویان مورد وثوق ائمه معصومین(ع)؛ اما اگر قضایای تاریخی را بدون این‌که از منابع مورد اشاره اخذ شود، با این ادعا که قطعی است نقل کنیم، قطعا در آخرت  باید پاسخگو باشیم.

اگر قرار باشد از منابع تاریخی دیگر مطلبی نقل شود، یا باید در تأیید مطالب قرآن و روایات باشد و یا با قرائنِ دال بر صحت، قابل قبول بوده و داعیه‌ای بر کذب آن وجود نداشته باشد. ضمن این‌که لازم است نقل از روی حس بوده باشد؛ وگرنه خطرناک‌ترین مطلب در بیان تواریخ، نقل از غیر ثقه، بدون قرینه بر صحت است.

وجود اهداف مطالعه تاریخ در قرآن

در جلسه قبل گفتیم که در بیان تاریخ، دو هدف عمده وجود دارد: 1. کسب عبرت و تجربه؛ 2. فهم وضعیت کنونی برای اخذ تصمیم صحیح نسبت به آینده. هر دو هدف در قرآن وجود دارد، زیرا همان طور که گفتیم فهم وضعیت امروز، متکی بر تاریخ متسلسلی است که از مبدأ شروع شده باشد.

قرآن هم در نقل تاریخ این ویژگی را دارد و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعلٌ فی الارض خلیفة»(بقره: 30). آن زمانی که خداوند می‌خواست انسان را خلق کند، شاهدی غیر از خداوند نبوده است که بتواند این مطلب را نقل کند.

انتهای پیام/

منبع: دومین جلسه درس تاریخ تطبیقی/ تاریخ 1393/02/21


هر چند آن حضرت ربع قرن اول پس از وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در موضع قدرت نبودند، سخت‌گیری ایشان بر یهودیان تازه مسلمان در این دوران باعث شد که آنان در زمان خلافت حضرت، از عربستان به شام نزد معاویه، سرسخت‌ترین دشمن امام علی(علیه‌السلام) فرار کنند.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ یهود برای این‌که هم رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و هم امیرالمومنین(علیه‌السلام) را بدنام کند، ماجرای کشتار بنی قریظه به فرمان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و انجام آن توسط حضرت علی(علیه‌السلام) را مطرح می‌کرد.(1)

یهودیان مسلمان نما که از نفوذ بر رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و منحرف ساختن ایشان ناامید شدند، شخصیت جانشین حقیقی‌اش را نشانه گرفتند تا او را از صحنه ت دور نگه دارند. عده‌ای از آنان پس از وفات پیامبر ابراز خوشحالی کردند و گفتند: وصی او کیست تا ما از او سوال کنیم و مسائلی را به او القا کنیم و ببینیم آیا از عهده آن بر می‌آید یا خیر؟

یکی از صحابه که از او سوال شده بود، از پاسخ سوالات آنان عاجز شد؛ ولی امام علی(علیه‌السلام) به سوالات آنان پاسخ داد. بنابراین تشخیص اولیه این بود: سوء استفاده از این صحابی و تخریب شخصیت امام علی(علیه‌السلام).

امام علی(علیه‌السلام) در تمام جنگ‌های علیه یهود، موثرترین فرد برای پیروزی بود و شکست نهایی یهود در خیبر مدیون ایشان است. برای این‌که امام علی(علیه‌السلام) همسان یهودیان قرار گیرد روایتی را در مورد آن حضرت جعل می‌کردند.

ابن سعد با سند خود از جابربن عبدالله انصاری روایت می‌کند که گفت کعب الاحبار می‌گفت: آخرین چیزی که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به آن تکلم فرمود چه بود؟ یکی از صحابی گفت: از علی علیه‌السلام بپرس، پس از او سوال کرد و علی(علیه‌السلام) گفت او را به سینه‌ام تکیه داده بودم و سرش را به شانه‌ام نهاده بود که فرمود: نماز، نماز!» کعب گفت آفرین. عهد و وصیت پیامبران این چنین است و به آن مأمور شده‌اند و بر آن مبعوث می‌گردند.»(2)

هدف از نقل این روایت، تغییر ذهنیت عمومی در مورد جانشینی پیامبر و برتری کعب در برابر امام(علیه‌السلام) است؛ چون کعب به امام علی(علیه‌السلام) به سبب پاسخ درست آفرین می‌گوید و نسبت استاد و شاگردی مطرح است!

عبدالله بن سلام یهودی نیز آیاتی را که در مورد امام علی(علیه‌السلام) نازل شده بود به خود منتسب می‌کرد. از قول عبدالله بن عطاء نقل شده است که به امام باقر(علیه‌السلام) عرض کردم: این پسر عبدالله بن سلام چنین می‌پندارد که آیه قُلْ کَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»(3) در مورد پدر اوست. حضرت باقر(علیه‌السلام) فرمودند دروغ می‌گوید، بلکه منظور علی بن ابیطالب(علیه‌السلام) است.»(4)

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دشمنی یهود با امام علی(علیه‌السلام) را یادآور شدند. حضرت زمانی که منزلت علی(علیه‌السلام) را نسبت به خودش مثل هارون به موسی عنوان می‌کردند، به تفرقه بنی اسرائیل در حضور هارون نیز اشاره فرموده‌اند. روایتی از آن حضرت در دست است که می‌فرمایند کسانی که کینه امام علی(علیه‌السلام) را داشته باشند، یهودی می‌میرند». من لقی الله عزوجل و فی قلبه بغض علی ابن ابیطالب لقی الله و هو یهودی»(5)

مهم‌ترین گروهی که به دشنام و تخریب شخصیت حضرت علی(علیه‌السلام) می‌پرداختند، قصه گویان بودند که از یهودیان الگو می‌گرفتند. کعب از مشهورترین قصه گویان بود که در مسجد می‌نشست، قرآن می‌خواند و آن را با تورات تفسیر می‌کرد!

به لحاظ برخی احتیاط‌های ی، مطالب بسیاری در رابطه با نحوه حکومت امام علی(علیه‌السلام) در تاریخ گم شده است. اما منابع موجود نشان می‌دهد امام علی(علیه‌السلام) سدی محکم در برابر این گروه بودند و توطئه‌های آن‌ها را افشا می‌کردند.

هر چند آن حضرت ربع قرن اول پس از وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در موضع قدرت نبودند، سخت‌گیری ایشان بر یهودیان تازه مسلمان در این دوران باعث شد که آنان در زمان خلافت حضرت، از عربستان به شام نزد معاویه، سرسخت‌ترین دشمن امام علی(علیه‌السلام) فرار کنند و با مشروع جلوه دادن حکومت معاویه علیه امام فعالیت کنند.

انتهای پیام/

منبع: دشمن شدید، دفتر دوم(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، انتشارات شهید کاظمی، نوبت چاپ اول، بهار 98، صص86-88

پی نوشت؛

1 - برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: ترکی بن فهد، مجله الجمعیه التاریخیه السعودیه، سال سوم، شماره 5.

2 - ابن سعد، طبقات الکبری، جلد ۲، صفحه ۲۶

3 - سوره رعد، آیه ۴۳

4 - سیوطی الدرالمنثور، جلد ۶، صفحه ۶۹

5 - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد ۶، صفحه ۲۱۵


تقیه کارآمدترین سلاح امیرالمومنین(علیه‌السلام) در شرایط سخت و دشوار پس از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله)- هم در جهت حفظ جان خود و اندک یاران وفادارش و هم در جهت پیشبرد اهداف جریان حق بود.

 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ مبارزه امیرالمومنین(علیه‌السلام) با باطل تابع یک اصل کلی به نام اصل تقیه» بود. تقیه کارآمدترین سلاح امیرالمومنین(علیه‌السلام) در شرایط سخت و دشوار پس از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله)- هم در جهت حفظ جان خود و اندک یاران وفادارش و هم در جهت پیشبرد اهداف جریان حق بود.

این تنها اصلی بود که توانست در این فضای آلوده که هر آن، جان آن حضرت و یارانش را تهدید می‌نمود، ایشان را نجات داده و دشمن را بیچاره و عاجز از رسیدن به آمال و آرزوهای خود نماید. گذشته از این اصل کلی، در جبهه مذهبی فرهنگی آن حضرت حتی آنگاه که تحت سخت‌ترین تحریم‌ها و فشارها به سر می‌برد، نماد عملی پویایی دین بود.

از سوی دیگر اهتمام و التزام ایشان به تلاوت قرآن باعث شد تا قرآنی که امروزه برای تمامی جهانیان به یادگار مانده است، به قرائت و گردآوری ایشان باشد نه دیگر صحابه. امیرالمومنین(علیه‌السلام) هیچ‌گاه از ذکر فضایل و مناقب خود کوتاه نیامدند.(۱)

آن حضرت بر اساس روایت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حب و بغض خود را ملاک ایمان و نفاق معرفی می‌نمودند و سخنان و روایاتی درباره جایگاه ممتاز خویش در علم و دانش داشتند. آن حضرت در کوفه اصرار داشتند تا مردم درباره هر چه می‌خواهند از او بپرسند و روایت مدینه العلم را برای مردم نقل می‌نمودند.

تاکید رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برای این که هیچگاه در قضاوتی تردید نخواهد کرد برایشان روایت می‌کردند و می‌فرمودند هر گاه از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) پرسشی داشتم پاسخم را می‌داد و آنگاه هم که چیزی نمی‌پرسیدم آن حضرت خودش بر علمم می‌افزود.»

ایشان همچنین با خطبه‌های خود جایگاه علمی و توانمندی گفتاری خود را به رخ همگان می‌کشیدند. آنگاه که لازم می‌دانستند به میدان آمده به دفاع از فرهنگ اصیل دینی می‌پرداختند.(۲)

در جبهه ی امیرالمومنین(علیه‌السلام) از زبان رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کینه‌هایی سخن ‌می‌گفتند که تا آن حضرت زنده است سرباز نخواهد کرد و پس از شهادت ایشان گریبان وی(حضرت امیر) را خواهند گرفت.

ایشان بر منبر کوفه فرمودند رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به من فرموده بود که مردم پس از من با تو از در مکر وارد خواهند شد.» آن حضرت بعدها و در جریان شورا به اولویت خود بر آن دو، نسبت به خلافت تصریح نمودند و این‌که چشم پوشی ایشان از حق خود به خاطر مصلحت عمومی بود.(۳)

همچنین ایشان در زمان ماجرای شورا، به ذکر فضایل خود و اقرار گرفتن از اصحاب شورا درباره تک تک آن‌ها پرداختند. امیرالمومنین(علیه‌السلام) در زمان حاکمیت خویش و در مسجد کوفه مجلسی تشکیل دادند و از اصحاب رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) که در آن جلسه حاضر بودند خواستند تا به صحت ماجرای غدیر شهادت دهند. در این مجلس ۳۰ تن از اصحاب رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) که لااقل دوازده نفر آن‌ها از اصحاب جنگ بدر بودند به نفع آن حضرت شهادت دادند.

همچنین ایشان مبارزات خود بر اساس تأویل و توجیه قرآن را به رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منتسب نمودند و بر منبر کوفه از زبان رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل می‌فرمودند که با ناکثان و قاسطان و مارقان خواهم جنگید.(۴)

یکی دیگر از جلوه‌های مبارزه ی امیرالمومنین(علیه‌السلام) با جریان باطل را، در انزوای ی آن حضرت باید جست‌وجو نمود. امیرالمومنین(علیه‌السلام) که در زمان رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله)در مناصب مختلف به کار گرفته شده بودند و نامشان در تمامی وقایع ریز و درشت تاریخ اسلام به چشم می‌خوردند؛ پس از شهادت آن حضرت گویا به یک‌باره نام ایشان از صفحه روزگار محو می‌شود و غیر از موارد معدودی که جبهه فرهنگی دوشاخه باطل مصلحت دانسته! از ایشان اثری در هیچ یک از ماجراهای خرد و کلان ی نیست.

این انزوای ی چه خود خواسته باشد و چه سوغات دوشاخه باطل، یک پیامد ارزشمند برای آن حضرت دارد و آن این‌که کسی نمی‌تواند رضایت به حاکمیت سران جریان باطل را به ایشان نسبت دهد.

جبهه فرهنگی دو شاخه باطل دقیقاً با درک همین معضل ی است که مجبور به جعل و ساخت گزارش‌های متعددی از تصریح زبانی امیرالمومنین(علیه‌السلام) درباره رضایت به وضع موجود و سران جریان باطل می‌شود.

انتهای پیام/

منبع: دشمن شدید، دفتر دوم(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، انتشارات شهید کاظمی، نوبت چاپ اول، بهار 98، صص266-268

پی نوشت؛

1 - آنچه در این بخش و بخش مبارزه ی امیرالمومنین(علیه‌السلام) نقل می‌شود همگی گزیده‌ای از گزارش‌های موجود در جلد چهل و دوم تاریخ مدینه دمشق است که به زندگی نامه آن حضرت اختصاص دارد.

2 - به عنوان نمونه آن حضرت بر خلاف سیره برخی از صحابه از متعه دفاع می‌نمود.(تاریخ مدینه دمشق جلد ۴۲ صفحه ۴۱۹)

3 - بایع الناس و لابی‌بکر و أنا والله اولی بالامر منه و احق منه فسمعت و اطعت مخافه أن یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف ثم بایع الناس عمر و أنا والله اولی بالامر منه و احق منه فسمعت و اطعت مخافه أن یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعضی بالسیف ثم انتم تریدون أن تبایعوا عثمان.

4 - همان‌گونه که پیش از این نیز یادآور شدیم آنچه در بخش مبارزه ی و فرهنگی امیرالمومنین(علیه‌السلام) ذکر شد گزیده‌ای از گزارش‌های موجود در جلد چهل و دوم تاریخ مدینه دمشق است که به زندگی نامه آن حضرت اختصاص دارد.


رشادت امیرالمومنین(علیه‌السلام) در برابر مرحب خیبری و نجات دادن اسلام از بن بست یهود خیبر را می‌توان سرآمد تلاش مشترک رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمومنین(علیه‌السلام) در این جهت به شمار آورد.


 

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امیرالمومنین(علیه‌السلام) شخصیتی است که از همان زمان حیات رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نماد مبارزه با یهود در سطح جامعه شناخته می‌شود. در حقیقت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) تلاش دارد تا آن حضرت را در رتبه پس از خود در رأس هرم مبارزه با یهود قرار دهد و به این وسیله و در عمل، جامعه را با تنها گزینه رهبری مبارزه با جبهه نفوذ آشنا سازد.

رشادت امیرالمومنین(علیه‌السلام) در برابر مرحب خیبری و نجات دادن اسلام از بن بست یهود خیبر را می‌توان سرآمد تلاش مشترک رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرالمومنین(علیه‌السلام) در این جهت به شمار آورد.

تنها گزینه رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای فتح سرسخت‌ترین قلعه خیبر، امیرالمومنین(علیه‌السلام) بود که از چشم درد رنج می‌برد! این جنگ بود که یکی از پررنگ‌ترین مدال‌های معنوی را برای امیرالمومنین(علیه‌السلام) به ارمغان آورد و ایشان به عنوان رجل یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» معرفی شد.(1)

این در حالی بود که پیش از آن حضرت، دیگر صحابه هیچ توفیقی در راه فتح این قلعه به دست نیاورده و با شکست، برگشته بودند.(2) امیرالمومنین(علیه‌السلام) هروله کنان به سمت قلعه دوید و پرچم را در میان تخته سنگ‌های پای قلعه، محکم کرد(3) در همین جنگ بود که حضرت نیروی آسمانی خود را نشان داد و دری را از جای کند و سپر خود نمود و با آن رزم داد که هشت نفر، از بلند کردن آن عاجز ماندند!(4) تعداد این عده ۴۰(5) و حتی ۷۰ نفر نیز گفته شده است.(6)

جالب‌تر آنکه وقتی یکی از یهودیان خیبر از آمدن امیرالمومنین(علیه‌السلام) به پای قلعه آگاهی یافت؛ سر به درون قلعه کرد و فریاد زد: یهودیان! به آنچه بر موسی(علیه‌السلام) نازل شده است سوگند شکسته شما رسید.(7) امیرالمومنین(علیه‌السلام) با یک ضربه بر سر مرحب خیبری، سنگ و کلاهخود و سر مرحب را شکافت و شمشیر حضرت به دندان‌های مرحب رسید.(8)

گذشته از خیبر می‌توان به نمونه‌های دیگری از این تلاش مشترک نیز اشاره داشت. پس از کشته شدن کعب بن اشرف به دست تنی چند از مسلمانان، یهودیان با رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیمان نامه‌ای نوشتن که این نامه پس از شهادت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نزد امیرالمومنین(علیه‌السلام) بود.(9)

در ماجرای بنی نضیر پرچمدار رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمومنین(علیه‌السلام) بود.(10) در این ماجرا، یکی از یهودیان به نام عزوک که مهارتی در تیراندازی داشت، تیری از چله رها کرد که بر خیمه رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرود آمد و آن حضرت مجبور شد خیمه فرماندهی را عقب‌تر ببرد.

پس از این ماجرا، امیرالمومنین(علیه‌السلام) ناپدید شد. مسلمانان سراغ او را از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گرفتند و حضرت فرمود: کاری به کارش نداشته باشید؛ او به دنبال کار شما رفته است.

مدتی نگذشت که حضرت از راه رسید و فرمود: یا رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) من در کمین عزوک خبیث بودم که دیدم امشب در میان عده‌ای از یهودیان، از قلعه بیرون آمده و به دنبال فرصت مناسب می‌گردد. به او حمله بردم و او را کشتم و یارانش فراری شدند، ولی همگی همین حوالی هستند. اگر چند نفری را همراهم نمایید، آن‌ها را نیز خواهیم کشت.

رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ابودجانه و سهل بن حنیف را با ۱۰ نفر دیگر همراه حضرت فرستاد و این عده تمامی فراریان یهود را کشتند.(11)

همچنین وقتی به رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خبر رسید که گروهی از ساکنان سایر مناطق برای یاری رساندن به محاصره شدگان در خیبر راهی شده‌اند، آن حضرت، امیرالمومنین(علیه‌السلام) را با ۱۰۰ نفر نیرو برای دفع شر آن‌ها فرستاد.

امیرالمومنین(علیه‌السلام) پس از شکست دادن نیروهای ارسالی، پانصد شتر و دو هزار گوسفند غنیمت گرفتند که پس از کنار گذاشتن خمس و در نظر گرفتن سهمی برای رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مابقی را میان همراهانش تقسیم نمود.(12)

در وادی القری نیز یکی از مبارزان میدان، امیرالمومنین(علیه‌السلام) بود که برخی ۱۱ کشته جنگ تن به تن را به ایشان نسبت دادند.(13) از بنبانی گزارش شده است: امیرالمومنین(علیه‌السلام) بود که پاسخ شبهات یهودیان و مسیحیان را می‌داد و این مسئله‌ای معروف و مشهور است.(14)

انتهای پیام/

منبع: دشمن شدید، دفتر دوم(حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، انتشارات شهید کاظمی، نوبت چاپ اول، بهار 98، صص263-266

پی نوشت؛

1 - بخاری جلد ۴ صفحه ۲۰ و جلد ۵ صفحه ۷۶؛ مسلم جلد ۷ صفحه 120 و صفحه ۱۲۱

2 - تاریخ الاسلام، جلد ۲، صفحه ۴۱۰ و ۴۱۲؛ البدایة و النهایة جلد ۴ صفحه 212؛ تاریخ مدینه دمشق جلد ۴۲، صفحه ۱۰۷؛ مجمع اوائد جلد ۹ صفحه ۱۲۴(از بزار)

3 - تاریخ الاسلام جلد ۲، صفحه ۴۰۹ و 410

4 الکامل، جلد ۳، صفحه ۲۲۰؛ تاریخ الاسلام جلد ۲، صفحه ۴۱۱ و 412

5 - تاریخ الاسلام، جلد 2، صفحه412

6 - البدایة و النهایة، جلد ،۴ صفحه ۲۱۶

7 - الکامل ابن اثیر، جلد ۲، صفحه ۲۲۰؛ البدایة و النهایة جلد ۴ صفحه ۲۱۲

8- البدایة و النهایة، جلد ۴، صفحه ۲۱۳(از بیهقی)

9 الاغانی، جلد ۲۲، صفحه ۳۶۱.

10 المنتظم، جلد ۳، صفحه 204

11 - المغازی واقدی، جلد ۱، صفحه ۳۷۱و 372

12 المنتظم، جلد ۳، صفحه ۲۶۰

13 المغازی، جلد ۲، صفحه ۷۱۰؛ تاریخ الاسلام، جلد ۲، صفحه ۴۴۲

14 - نفحات الازهار، جلد ۱۲، صفحه ۱۸۸ و 189 از کتاب شرح تهذیب الکلام


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها